banner

پادگان بانه 40 شبانه روز در محاصره (قسمت اول)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۰۷

گردان111 تیپ 3 لشکر77 پیاده در بهار 1359 – ابلاغ مأموریت به غرب کشور/ سرهنگ جانباز مسعود قنبری

ابلاغ مأموریت به غرب کشور/ سرهنگ جانباز مسعود قنبری

حدود یک سالی از پیروزی انقلاب می‌گذشت و من چند ماهی بود که از دانشگاه افسری فارغ‌التحصیل شده و به لشکر ۷۷ خراسان منتقل‌شده بودم. آن زمان عده‌ای از عناصر ضدانقلاب در قسمت‌هایی از کشور مانند گنبدکاووس و کردستان دست به تحرکاتی خلاف جهت انقلاب می‌زدند؛ که منطقه گنبد با حضور نیروهای نظامی خیلی زود به آرامش رسید، اما کردستان به‌مانند آتش زیر خاکستر بود و هر روز علاوه بر اینکه منطقه آرام نمی‌شد، بلکه شدت درگیری و تنش افزایش می‌یافت. در حقیقت تا آن زمان شهرهای استان کردستان و آذربایجان غربی به معنای واقعی ناآرام و آشوب‌زده بود و صدها شهید و مجروح حاصل این درگیری‌ها بود. احزاب کومله و دموکرات و گروه‌های چریک فدایی و مجاهدین خلق همه دست‌به‌دست هم داده و منطقه غرب را به کانون آتش و فتنه قرار داده بودند.

روز دهم اسفندماه ۱۳۵۸ من به‌مانند سایر روزها وارد پادگان شدم و مشغول خدمت گردیدم. آن روز همهمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای بین بچه‌های گردان بود که کنجکاوی مرا به دنبال داشت و بعد متوجه شدم که می‌خواهند عده‌ای از کارکنان گردان را به کردستان اعزام نمایند.ناگفته نماند که گردان ما به نام گردان ۱۱۰ تیپ۳ لشکر ۷۷ بود که برای این مأموریت آماده می‌شدیم. گرچه ایجاد امنیت و برقراری نظم از وظایف افراد نظامی است و سلسله مراتب فرماندهی بر دستوری که بدهند باید بلافاصله اجرا نمایند؛ اما با شنیدن این خبر یک نوع دلهره و تشویش بین بچه‌ها پیدا شد به‌خصوص بنده حقیر که به اولین مأموریت جنگی اعزام می‌شدم، خیلی نگران و ناراحت بودم. تا آن زمان صدها شهید و مجروح در کردستان داشتیم که اکثر آنها ارتشی بودند. به همین دلیل نگرانی ما از این جهت بود که جنگ داخلی بود و یک کشور خارجی، دشمن ما محسوب نمی‌شد.

یک هفته خدمت ما با اضطراب و نگرانی گذشت و ما خود را برای مأموریت کردستان آماده می‌کردیم. با توجه به اینکه درجه من ستوان دوم بود، به‌عنوان فرمانده دسته یکم تعیین شدم و افسران دیگری مانند ستوان لاهوتی، ستوان خراسانی، فرمانده آن دسته دیگر و ستوان یکم حسن شمخالچیان به‌عنوان فرمانده گروهان و استوار لاچین داورپناه به سمت سرگروهبان گروهان تعیین و سازمان‌دهی شدیم؛ تعدادی از کارکنان کادر به‌عنوان گروهبان دسته، فرمانده گروه و مخابرات و تدارکات و غیره، همچنین سربازان ورزیده‌ای که منتخب فرمانده بودند، مشخص و کاملاً سازمان‌دهی و آماده عزیمت به کردستان شدیم.

با توجه به اینکه در پادگان بانه، سلاح سنگین و تجهیزات و خودرو وجود داشت به هنگام حرکت از مشهد، اقلام مورد بحث را از مشهد به همراه خود نبردیم. فقط هر یک از کارکنان کادر و وظیفه، سلاح سازمانی خود و 100 فشنگ و قمقمه و کلاه آهنی به همراه داشتند. هر کدام یک ساک دستی که اقلام شخصی و ضروری در داخل آن بود، با خود آورده بودند. آن زمان تلفن همراه و وسیله ارتباطی دیگری نداشتیم، جهت اطلاع از خانواده در مسیر و مقصد یک تماس تلفنی از داخل شهر می‌گرفتیم و عبور می‌کردیم، قبل از حرکت از مشهد، افسران عامل گردان یک ماه پیش، فوق‌العاده مأموریت‌ ما و یک ماه حقوق سربازان وظیفه را از دارایی لشکر دریافت و به کارکنان ذینفع پرداخت نمود.

قبل از عزیمت، فرصتی بود که بچه‌های اعزامی، کارهای اداری و ضروری خود را انجام دهند و سفارشات لازم را به خانواده‌های خود نمایند. بیشتر مشکل کارکنان، برای آنهایی بود که متأهل و دارای زن و بچه بودند، وگرنه افراد مجرد مشکل خاصی نداشتند.

روز 22/۱۲/1358 گروهان‌ تقویت شده از گردان ۱۱۰ به فرماندهی ستوان یکم حسن شمخالچیان در راه‌آهن مشهد با بدرقه فرماندهان نظامی و خانواده‌های کارکنان، عازم غرب کشور شدیم. ضمناً مردم انقلابی مشهد نیز در ایستگاه راه‌آهن حضور داشتند و با سلام و صلوات ما را همراهی می‌کردند و با عبور دادن ما از زیر قرآن‌، همه ما را به خدای بزرگ سپرد‌ند. در آن شرایط خیلی از خانواده‌ها نگران و مضطرب عزیزانشان بودند، چون تا آن زمان یگان‌های زیادی به کردستان رفته و شهدای زیادی هم تقدیم انقلاب کرده بودند.

خانواده‌ها اطلاع داشتند که ما به‌جای پرخطری می‌رویم، منطقه و محل مأموریت ما بسیار خطرناک است. به همین دلیل شدت نگرانی آنها به‌قدری بود که بعضی از همسر کارکنان علناً گریه می‌کردند؛ و بچه‌های کوچک همراه آنان نیز جیغ می‌زدند و گریه می‌کردند. علاوه بر گروهان یکم گردان ۱۱۰ که ما بودیم، یک گروهان، آن‌هم از تیپ 2 قوچان به فرماندهی سرگرد سید کاظم نسطور فر با اختلاف دو روز، پشت سر ما آمدند و هنگامی که به محل مأموریت رسیدیم، همه دو گروهان تحت فرماندهی سید کاظم سرگرد نسطور فر قرار گرفتند.

ما از مشهد تا قزوین با قطار، از قزوین تا کرمانشاه با اتوبوس، ترابری شدیم. روزهای آخر اسفندماه بود، که ما به مأموریت می‌رفتیم. درست روز 27/12/1358 ما در پادگان صالح‌آباد کرمانشاه مستقر شدیم. قبل از اینکه سال جدید شروع شود، از جاده‌های دیدنی کرمانشاه، مثل طاق‌بستان و کوه بیستون بازدید کردیم. هنگام تحویل سال نو، خیلی غریبانه و در یک محیط خشک سربازی، سفره هفت‌سین را چیدیم و با یکدیگر روبوسی کردیم و تبریک گفتیم. تعدادی از بچه‌های کادر، مقداری شیرینی و آجیل خریده بودند. اما سربازان اکثراً فاقد شیرینی و شکلات بودند که ما آنها را به سفره خود دعوت کردیم. آن روزها محیط پادگان خیلی غمناک و خشک بود. کمتر از یک هفته ما در پادگان کرمانشاه مستقر بودیم، تا محل مأموریت ما مشخص شود.

روز دوم و سوم فروردین‌ماه سال ۵۹ با چند فروند بالگرد از پادگان صالح‌آباد کرمانشاه به مقصد شهر بانه و نهایتاً پادگان بانه پرواز کردیم تا یگان قبلی که از تیپ یکم بجنورد بود تعویض نمائیم. یگان قبلی که در پادگان بانه مستقر بود، به فرماندهی سرهنگ مرحوم حبره مدت ۳ ماهی می‌شد که در آنجا مستقر بودند. روز چهارم فروردین‌ماه تعویض یگان قبلی به‌راحتی انجام گرفت و از آن تاریخ به بعد مأموریت ما در پادگان بانه شروع ‌شد. مدت مأموریت ما هم سه ماه بود. یعنی باید تا خردادماه در آنجا می‌ماندیم.

باید بگویم هر کجا که ارتش وارد عمل می‌شد، صرفاً جهت برقراری و ایجاد امنیت بود. بنابراین تا آن زمان، ده‌ها گردان از کارکنان ارتش از سایر نقاط ایران به کردستان اعزام شده بودند، تا جلو ناامنی و بی‌ثباتی در شهرهای مزبور را بگیرند، به همین دلیل گردان ما هم به مانند سایر یگان‌ها مأموریت داشت به این مأموریت حساس اعزام گردد.

منبع : پادگان بانه 40 شبانه روز در محاصره - سرهنگ قاسم کریمی - انتشارات ایران سبز1399

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign