کتاب پارۀ تن (قسمت بیست و پنجم)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۸
عملیات پاکسازی محور سنندج به مریوان و آزادسازی شهر مریوان از تاریخ 31/3/59 الی 5/4/59 به علت شرایط خاص پادگان و حضور تعدادی از برادران سپاهی، به فرماندهی برادر احمد متوسلیان، این عملیات در تقدم نخست، پاکسازیهای قرارگاه مشترک قرار گرفته بود، ولی به دلیل لو رفتن عملیات در آخرین لحظات، بنا به تصمیم درست و به […]
عملیات پاکسازی محور سنندج به مریوان و آزادسازی شهر مریوان از تاریخ 31/3/59 الی 5/4/59
به علت شرایط خاص پادگان و حضور تعدادی از برادران سپاهی، به فرماندهی برادر احمد متوسلیان، این عملیات در تقدم نخست، پاکسازیهای قرارگاه مشترک قرار گرفته بود، ولی به دلیل لو رفتن عملیات در آخرین لحظات، بنا به تصمیم درست و به موقع فرماندهی عملیات (سرگرد صیاد شیرازی) جای خودش را با همان شرایط و امکانات به عملیات محور سنندج به دیواندره داد و گردان استقراری که برای این عملیات در نظر گرفته شده بود، در محور دیواندره به کار گرفته شد.
قرارگاه عملیاتی پس از بازگشایی محور دیواندره، طرحریزی خودش را برای محور سنندج به مریوان آغاز کرد. در اینجا لازم است به ذکر چند نکته بپردازم. اول اینکه نیروهای برادران سپاهی ثابت نبودند و هرچند مدتی تعویض میشدند و این تعویض یا انفرادی بود و یا یگانی و دیگر اینکه در هر پاکسازی برای امنیت شهر و ایجاد سپاه شهری به نیروهای زیادی احتیاج داشتند و از لشکر28 سنندج هم فقط تیپ یکم در پادگان بود. این تیپ دارای سه گردان بود. یک گردانش درگیر تأمین امنیت پادگان و گردان دیگر، دو گروهانش مسئولیت تأمین فرودگاه، صدا و سیما و بعضی از نقاط حساس شهر را به عهده داشتند و تنها یک گردان را آماده برای عملیات در اختیار ستاد قرارگاه عملیاتی داشت. از طرفی، درخواست واگذاری نیرو از یگانهای دیگر مراحل خاص خودش را داشت. چون قرارگاه عملیاتی مشترک رسمیت قانونی نداشت، ستاد قرارگاه عملیاتی مشترک میبایست از لشکر28 درخواست نیرو میکرد و لشکر28 هم از نیروی زمینی. نیروی زمینی هم حق داشت طرح عملیاتی لشکر را مطالعه و بررسی و تصویب نماید، سپس نیروی لازم را تأمین نماید. خُب، این کار چند اشکال داشت: اولاً زمانی طولانی را میطلبید و ثانیاً ممکن بود طرحها لو بروند. لذا قرارگاه عملیاتی با همان امکانات و مقدورات موجود عمل میکرد. یگانهای عملیاتی موجود، همیشه آماده عملیات بودند، آنها نیاز به شناسائی و طرحریزی نداشتند؛ 48 ساعت و حتی 24 ساعت قبل در جریان کلی عملیات قرار میگرفتند و هدایت عملیات با افسران و برادران سپاهی در ستاد عملیات قرارگاه، بخصوص افسران تیم نیروی مخصوص بود. لذا برای این عملیات جهت استقرار نیروی پایگاهی، فقط یک گروهان تقویتشده از تیپ را در اختیار داشتیم و از طرف دیگر، با وجود برادران سپاهی در پادگان مریوان و عملیاتهایی که آنها انجام دادند، مرتباً از طرف فرماندهی پادگان مریوان و برادران سپاهی پیگیری میشد که این عملیات هرچه زودتر آغاز شود و شهر مریوان آزاد شود.
سازمان برای رزم این عملیات، همانند سازمان برای رزم عملیات قبلی بود، منتهی توپخانه پشتیبانی یک آتشبار155مم خودکششی (به علت برد بلندش) و یک تیم عملیاتی ویژه 12 نفره به فرماندهی ستوان آذربون از سرپل ذهاب به طور داوطلب در این عملیات حضور داشتند.
سازمان برای رزم در نظر گرفته شده برای عملیات
- یک گردان از تیپ1 لشکر28به فرماندهی سرگرد خسروی
- یک گردان از سپاه پاسدارانبه علاوه تعدادی از برادران پیشمرگ مسلمان به فرماندهی برادر داریوش چاپاری
- یک آتشبار 155مم از توپخانه لشکری
- یک آتشبار پدافند هوایی (چهار قبضه توپ 23مم) از توپخانه لشکری
- یک دسته تانک شامل دو دستگاه اسکورپین و دو دستگاه نفربر
- یک دسته مهندسی از لشکر
- یک دسته بهداری شامل چهار دستگاه آمبولانس و تیم پزشکیار
- یک گروهان پیاده تقویتشده از لشکر جهت استقرار پایگاهی و تأمین جاده
- یک تیم عملیاتی الف از نیروی مخصوص از تیپ23نوهد به فرماندهی سروان حسین شهرامفر
- یک تیم عملیاتی و پشتیبانی از هوانیروزبه سرپرستی ستوان شیرودی
- یک تیم عملیاتی حدود 12 نفر از برادران رزمنده سرپل ذهاب به فرماندهی ستوان آذربون[1]
- یک تیم پشتیبان هوایی از نزدیک از پادگان همداندر صورت نیاز
نحوه سازماندهی
عملیات در دو ستون مجزا از هم سازماندهی شد.
ستون اول به فرماندهی جناب سرگرد صیاد شیرازی و برادر رحیم صفوی شامل:
- یک گروهان ادغامی ضربت به فرماندهی سروان حسین شهرامفر+ یک تیم پیشرو از سروان آذربون
- یک گردان ادغامی هجومی از ارتش و سپاه به فرماندهی یکی از برادران سپاهی
- دو قبضه توپ23مم + دسته مهندس جهت خنثیسازی تلههای انفجاری و مین در جاده
- دو دستگاه آمبولانس و تیم پزشکیاری
- دو دستگاه اسکورپین و دو دستگاه نفربر فرماندهی
ستون دوم به فرماندهی سروان سید حسام هاشمی و برادر پاسدار رسول یاحی شامل:
- یک گردان ادغامی از ارتش و سپاه به فرماندهی سرگرد خسروی
- یک آتشبار 155مم توپخانه + دو قبضه توپ23مم
- یک گروهان تقویتشده استقراری پایگاه از لشکر28
- دو دستگاه آمبولانس و تیم پزشکیاری
نحوه اجرای عملیات
عملیات، صبح روز 31/3/1359 با رعایت اصول تأمینی از پادگان سنندج آغاز گردید. اولین درگیری در سهراهی نوره حدود یک الی دو کیلومتر جلوتر از پادگان رخ داد، به طوریکه هنوز ستون دوم کاملاً از پادگان خارج نشده بود. درگیری جزئی بود و ضدانقلاب متواری شد، ولی همین درگیری موجب هوشیاری ضدانقلاب از عملیات گردید. وقتی ستون دوم به سهراهی نوره رسید، ستون اول در گردنه آریض درگیر شد. ستون اول متوقف شد و ما هم متوقف شدیم و توپخانه را روانه کردیم. یگان ضربت آرایش تاکتیکی گرفت. مقاومت ضدانقلاب بعد از نیم ساعت به پایان رسید و بچههای ضربت مخصوصاً
خود شهرامفر به تعقیب ضدانقلاب پرداختند، که به سمت ارتفاعات جنوبی جاده گریختند تا جایی که سه نفر از آنها خود را به رودخانه انداختند و شهرامفر هر سه نفر آنها را به اسارت درآورد و آنها را به عقب آورد و تحویل من در ستون دوم که حالا به گردنه آریض رسیده بودیم، داد. من هم هر سه آنها را به برادر پاسداری به نام ابراهیم، که مسئول گردان ادغامی ما در ستون بود، دادم. دو تا از آنها بچههای 15 الی 16ساله و یکی بالای 23 الی 24 ساله بود. برادر ابراهیم متأسفانه دست و پای آنها را نبست و در عقب تویوتا بین بچههای خودش نشانده بود و گفت مواظب آنها باشید. فرد بزرگتر سر یک پیچ ناگهان از عقب خودرو به پایین پرید که فرار کند، ولی بچههای سپاه فوراً به رویش آتش گشودند که منجر به مرگش شد و در همانجا چالش کردند. شهید شهرامفر از این حرکت خیلی ناراحت شد و با عصبانیت و قهر رو به من کرد و گفت من دیگر با شما کار نمیکنم، چرا این اسیر را کشتند؟ من با چه زحمتی آنها را به اسارت گرفتم! این بدبخت کجا میتوانست فرار کند، آن زمانی که سلاح داشت نتوانست کاری بکند، حالا بدون سلاح آن هم در این دشت کجا میتوانست برود؟ مرده او چه به درد ما میخورد؟ اطلاعاتش برای ما مفید بود. به هر زحمتی بود شهرامفر را راضی کردم که فرمانده عملیات، جناب صیاد هستند. شما مطالب را به عرض ایشان برسانید و اگر قانع نشدید، آن وقت اگر خواستید بروید و به عملیات ادامه ندهید، این کار را بکنید.
حرکت ستون به طرف سهراهی تیژ تیژ به کندی پیش میرفت، چون دستور بر این بود که جلودار و پهلودار به آرامی پیش بروند. حوالی اذان ظهر به سهراهی تیژتیژ رسیدیم. در این مسیر چندجا تله انفجاری و مین ضدتانک کار گذاشته بودند، که خوشبختانه گروه مهندسی لشکر همه را شناسایی کرد و خنثیسازی کرد و اگر مهارت بچههای تیم مهندسی نبود، قطعاً متحمل تلفات سنگینی میشدیم. از یک آتشبار 155 میلیمتری همراهمان دو قبضه را با یک دسته پیاده در سهراهی نوره و یک دسته پیاده دیگر را در ارتفاعات آریض برای ایجاد پایگاه مستقر کردیم و یک دیدبان توپخانه هم به این دسته دادیم. نماز و ناهار را در سهراهی تیژتیژ صرف کردیم. در اینجا نیز یک گروهان تقویت شده پیاده و فرماندهی آتشبار توپخانه و دو قبضه توپ برای پشتیبانی آتش در ادامه کار مستقر شدند.
پس از دو ساعت استراحت در این مکان، که فرصت خوبی برای تهیه مواضع یگان پدافندکننده بود، ستون با همان حالت تاکتیکی به حرکت خودش ادامه داد. تا حوالی ساعت 4 بعدازظهر به حوالی روستای جانوره (اسلام آباد) رسیدیم. ضدانقلاب در این روستا مقر داشت و ارتفاعات مهم آن را در تصرف داشت. ستون اول به محض درگیری متوقف گردید و جناب سرگرد صیاد شیرازی توسط افسر رابط هوانیروز درخواست پشتیبانی آتش هلیکوپترهای کبرا را کرد و همینطور با ارتباط با توپخانه شروع به ثبت تیر توپخانه شد. یگان ضربت به طرف ارتفاعات اطراف روستا رفت و با ضدانقلاب درگیر شد و تیم ویژه جناب آذربون وارد روستا گردید. متأسفانه در این درگیری برادر ابراهیم که یکی از قویترین و زبدهترین نیروهای برادر آذربون بود، در ورود به منزلی که مشکوک به نظر میرسید، مورد اصابت گلوله ضدانقلاب قرار گرفت و به شهادت رسید. در ابتدا از ضدانقلاب 2 الی 3 نفر به هلاکت رسیدند و پس از مدتی زد و خورد، نیروهای ضدانقلاب متواری شدند و روستا به تصرف نیروهای خودی درآمد. متأسفانه به علت نداشتن نیروی استقراری روستا را ترک کرده و به عملیات ادامه دادیم.
شب را قبل از رسیدن به گردنه گارانت در محل مناسبی با برقراری تأمین دور تا دور سپری کردیم. اتفاق خاصی در آن شب نداشتیم. قابل ذکر اینکه گردان پیاده تیپ1 لشکر 28 در این عملیاتها یک آشپزخانه صحرایی متحرک همراه با آشپز و خواربار همراه داشت، که این آشپزخانه قادر است در حین حرکت غذا تهیه نماید. در آن عملیات ما ناهار را کنسرو، ولی شام را غذای گرم (عدس پلو) داشتیم.
فردا صبح (1/4/59) با درخواست یک تیم آتش پشتیبان هوانیروز، از گردنه گارانت گذشتیم. درگیریها جزئی بود. منطقه جنگلی بود، شهید صیاد در وسط یگان ضربت دو قبضه توپ 23 میلیمتری را قرار داده بود. این دو قبضه توپ و تیربارهای کالیبر50 که بر روی تویوتا سوار بودند، در جلوی ستون و پهلوی آن آتش پرحجمی را گشودند و هوانیروز هم مرتباً تیراندازیهای خود را در اطراف جاده داشت. عظمت ستون و حجم آتش و شکستهایی که در گردنه آریض و روستای جانوره به دشمن وارد آمده بود، کار ما را در ادامه عملیات در منطقه جنگلی آسان کرده بود. خلاصه اینکه حوالی ساعت 10 صبح به سهراهی سوته (سهراهی مریوان ـ سقز) رسیدیم و از طرف دیگر، نیروهای پادگان مریوان، ادغامی ارتش و سپاه به این سهراهی رسیدند. برای تصرف شهر مریوان، قرار شد، ابتدا نیروهای ضربت سروان شهرامفر ارتفاعات قلعه امام در شرق شهر مریوان را تصرف و جاده مریوان به سروآباد را تأمین و نیروهای عملیاتی ستون به علاوه نیروهای برادر احمد متوسلیان به فرماندهی ایشان وارد شهر شوند. خدا را شکر حوالی ظهر شهر مریوان به تصرف کامل درآمد و بقیه ستون وارد پادگان شدند.
سپاه پاسداران فرمانداری شهر و اماکن حساس و مقرهای ضدانقلاب را تصرف نمود و برادر احمد متوسلیان شخصاً فرماندهی سپاه مریوان را به عهده گرفت. بعدازظهر آن روز، من به اتفاق برادر آذربون (ستوانیکم) و تعدادی از نیروهایش در شهر مریوان بودیم و تا دریاچه زریوار پیش رفتیم. شهر بسیار زیبایی، که یک طرف آن یعنی در قسمت شمالی در دامنه ارتفاعات موسک و طرف جنوب غربی و غرب آن به دریاچه بسیار زیبای زریوار قرار دارد. این دریاچه دارای آب شیرین است و سواحل آن پوشیده از درختان است و ماهیگیری در آن (صید ماهی) برای تعدادی از مردم جنبه درآمدی داشت. در داخل شهر مریوان، ارتش دارای تعدادی خانه سازمانی بود که پس از تصرف شهر، این خانههای سازمانی برای برادران سپاه که تا آن روز در پادگان زندگی میکردند، محل مناسبی برای استقرار نیروهایشان و همچنین بعدها برای سکونت خانوادههایشان شد. توقف ما در شهر مریوان پس از تصرف آن 48 ساعت ادامه داشت. در این 48 ساعت، من و شهرامفر هرکدام جداگانه با یک گروهان ادغامی برای پاکسازی به روستاهای اطراف شهر و کنار دریاچه رفتیم. در این مأموریتها، که بیشتر جنبه نمایش قدرت و جنبه تبلیغاتی داشت، مقداری خواربار، نفت و آرد با خودمان میبردیم. روش کار به این ترتیب بود که اول روستا را با نیروهایمان محاصره میکردیم و سپس توسط پیشمرگان کُرد مسلمان و یا عواملی که سپاه از شهر مریوان داشت برای بزرگ روستا و ماموستا (امام جماعت روستا) پیغام میفرستادیم و با آنها ملاقات میکردیم و یکی دو مورد هم تعدادی از اهالی روستا جمع شدند و برای آنها صحبت کردیم. خواربار تحویل ماموستا میشد، تا بین مردم توزیع نماید و بچههای سپاه هم به کارهای اطلاعاتی و منبعگیری و یا احیاناً به عضویت درآوردن جوانان مستعد و علاقمند میپرداختند.