کتاب پارۀ تن (قسمت هجدهم)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱
حضور در پادگان مرکز پشتیبانی هوانیروز در اصفهان و انتقال نیرو به سنندج (روز 3 اردیبهشت سال 59) پادگان مرکز پشتیبانی هوانیروز در جنوب شهر اصفهان، در کنار مرکز توپخانه قرار دارد. ضمناً تا آن زمان فرودگاه شهر اصفهان هم در داخل این پادگان بود. ساعت 9 صبح به اتفاق شهید صیاد به پادگان مزبور رفتیم. برادر رحیم […]
حضور در پادگان مرکز پشتیبانی هوانیروز در اصفهان و انتقال نیرو به سنندج (روز 3 اردیبهشت سال 59)
پادگان مرکز پشتیبانی هوانیروز در جنوب شهر اصفهان، در کنار مرکز توپخانه قرار دارد. ضمناً تا آن زمان فرودگاه شهر اصفهان هم در داخل این پادگان بود. ساعت 9 صبح به اتفاق شهید صیاد به پادگان مزبور رفتیم. برادر رحیم صفوی هم لحظاتی بعد با حدود یکصد نفر از برادران سپاهی، با تجهیزات کامل و سلاحهای انفرادی و اجتماعی نظیر آرپیجی7، تیربار ژ3، تیربار 12.7 مم، خمپارهانداز 60 و 81 میلیمتری، در میدان فرودگاه حاضر شدند. هیچکدام از ما سه نفر (شهید صیاد، برادر رحیم صفوی و من) هیچ اطلاعی از وضعیت شهر سنندج نداشتیم. حتی نمیدانستیم فرودگاه سنندج در دست ماست یا خیر. لذا شهید صیاد به من فرمودند، شما تعدادی از این برادران سپاهی را آموزش بدهید که پس از فرود هواپیما در منطقه آلوده چه وظایفی دارند. سپس خودش به دفتر فرمانده مرکز پشتیبانی هوانیروز (سرگرد خلبان ) که از دوستانش بود، رفت و ظرف دو الی سه ساعت با ارتباط تلفنی با شهید فلاحی آماده شدن حدود یکصد نفر پاسدار و آمادگی برای رفتن به سنندج را به اطلاع ایشان رساند و درخواست یک فروند هواپیمای سی130 را کرد. شهید فلاحی هم با آن که روز جمعه بود، تلفنی با شهید فکوری، فرمانده نیروی هوایی تماس گرفت و شهید فکوری هم بیدرنگ به افسر عملیات نیروی هوایی دستور اعزام یک فروند هواپیمای سی130 را به سنندج صادر نمود.
سرتیپ 2 خلبان بازنشسته عربسرهنگی، که در آن زمان با درجه ستوانیکمی، خلبان دوم هواپیمای سی130 بود، نقل میکند که از شیراز به طرف تهران در حرکت بودند، در همان حال پرواز، امریه معاونت عملیات نیروی هوایی به آنها ابلاغ شد که به جای فرود در تهران، در فرودگاه اصفهان بنشینند و تعدادی از برادران سپاهی را به سرپرستی سرگرد علی صیاد شیرازی از فردوگاه اصفهان به فرودگاه سنندج ترابری نمائید. در تمام طول جنگ و حتی بعد از آن، هماهنگی و همدلی با این سرعت شاهد نبودم. برادران ارتشی من میدانند درخواست پرواز پشتیبانی و ترابری هوایی چه مراحلی را دارد. تمام این مراحل با تلفن و همه دستورات شفاهی و تلفنی صورت پذیرفت (خدا رحمت کند شهید صیاد و شهید فلاحی و شهید فکوری را).
در این فاصله که شهید صیاد در حال آماده کردن پرواز هواپیما بود، برادر رحیم صفوی با تعدادی از برادران به دنبال آماده کردن تجهیزات مهمات و سلاح و حتی تدارکات غذایی بود. من هم، یک صحبت کوتاهی برای برادران سپاهی داشتم، که ما اطلاع چندانی از وضعیت سنندج نداریم. بنابراین، فرض ما بر این است که فرود ما در سرزمینی ناشناس و در منطقه دشمن است. تعداد بیست نفر داوطلب را انتخاب کردم و گفتم شما گروه تأمین هستید، که بلافاصله پس از توقف هواپیما، در قسمت عقب هواپیمای سی130 بنشینید و با باز شدن درب عقب هواپیما، سریعاً پیاده شوید. کولهپشتی و تجهیزات خود را به دوستان بدهید، فقط با اسلحه و مهماتی که دارید، در دفاع دور تا دور منطقه پرواز، تأمین را برای هواپیما و سرنشینان برقرار میکنید. آنها را به تیم سه نفری تقسیم و بر مبنای منطقه ساعتی در جهت عقربه ساعت تقسیمبندی و در همان باند فرودگاه اصفهان چندین بار این آموزش را تکرار کردم تا هر تیم بهمحض فرود، سمت و جهت خودش را خوب تشخیص دهد و هم نحوه سنگر گرفتن و جهت تیراندازی خودش را خوب بداند. خدا را شکر این اولین آموزش هم مورد توجه برادران قرار گرفت و هم به موقع در هنگام فرود کمک مؤثری بود.
هواپیمای سی130 حوالی ساعت 1300 مورخه 3/2/59 در فرودگاه اصفهان به زمین نشست و بچه ها هم پس از نماز در همان محوطه فرودگاه و صرف ناهار که کنسرو بود، آماده شدند تا سوار هواپیما شوند. خیلی سریع، همه وسایل، تجهیزات، سلاح و مهمات و حتی مواد غذایی بار هواپیما شد و همه پرسنل هم سوار هواپیما شدند. سلاح و مهمات در وسط چیده شد و پرسنل بهصورت ایستاده و کتابی بههم چسبیده سوار شدند. خلبان هواپیما برای بازدید آمد، وقتی وضعیت را اینچنین دید گفت، من پرواز نمیکنم. شما سلاح، مهمات، مواد منفجره، مین و … هر چه داشتید وسط هواپیما تلانبار کردید و این خلاف مقررات پرواز است. سرپرست شما کیست؟ شهید صیاد شیرازی و برادر رحیم صفوی حدود نیم ساعتی طول کشید که خلبان را راضی کردند و البته در این امر، کمک خلبان ستوان عربسرهنگی که از بچههای حزبالهی بود، نقش مؤثری داشت. به هرحال، هواپیما آماده شد و به طرف سنندج به پرواز درآمد.
شهید صیاد شیرازی به کابین خلبان رفت. هواپیما پس از حدود 45 دقیقه بالای شهر سنندج قرار گرفت. هرچه تلاش کرد با برج تماس بگیرد، ارتباط برقرار نگردید. البته فرودگاه سنندج به کلی تعطیل بود و اصلاً برج هدایتی در کار نبود. از قضا فضای شهر سنندج و فرودگاه پوشیده از ابر بود. خلبان گفت فرود میسر نیست باید برگردیم به اصفهان و یا تهران. هر کجا که شما مایل باشید، در آنجا فرود میآییم. شهید صیاد اصرار کرد به طرف کرمانشاه بروید من در این منطقه خدمت کردم، شاید فرجی پیش آید. هواپیما سمت کرمانشاه اوج گرفت. حوالی دهکلان فضا باز شد و جاده کاملاً دیده میشد. شهید صیاد از خلبان خواست که از مسیر جاده دهکلان به سنندج، زیر ابر با ارتفاع پایین حرکت کند و خودش هم هدایت مسیر را بهعهده گرفت. سرانجام حوالی ساعت 4 بعدازظهر هواپیما در فرودگاه سنندج از سمت جنوب به شمال باند فرودگاه به زمین نشست. با باز شدن درب عقب، من و بیست نفر گروه تأمین، خیلی سریع پیاده شدیم و افراد گروه تأمین، طبق آموزشی که دیده بودند، در طرفین باند با فاصله مناسب موضع گرفته و آماده تیراندازی شدند.
هنوز چیدن گروه تأمین به پایان نرسیده بود، که صدای اولین، دومین تا هشتمین خمپاره 81 میلیمتری دشمن فضای فرودگاه را در برگرفت و دو نفر از برادران سپاهی گروه تأمین در اثر ترکش خمپاره مجروح شدند. بچههاییکه در حال پیاده شدن و حمل وسایل بودند، همگی وسایل را رها کرده و فرار کردند و بعضیها نیز درازکش شدند. خلبانان و خدمه هواپیما هم هواپیمای روشن را رها و از کابین خارج شدند و به سمت ساختمانهای فرودگاه میدویدند.
صحنه عجیبی بود، در همین اثناء، بلافاصله صحنه عوض شد. ما اطلاع نداشتیم که یک گروهان از گردان 155 پیاده، به فرماندهی سروان علی متولی تأمین فرودگاه را به عهده دارد. سروان متولی بهمحض تیراندازی ضدانقلاب از سمت غرب فرودگاه حوالی ارتفاعات حسنآباد، فرودگاه را زیر آتش گرفتند. سروان متولی قبلاً مواضع دشمن را شناسایی و ثبت تیر داشت و بلافاصله با خمپاره انداز 120 میلیمتری و 81 میلیمتری، حجم آتش شدیدی را روی مواضع ضدانقلاب باز کرد و آتش دشمن خاموش شد.
شهید صیاد و برادر رحیم صفوی بچه ها را جمع و جور کردند. شهید صیاد به خلبانان گفت، فوری پرواز کنید و آنها هم بلافاصله به پرواز در آمدند و هرچه بار و وسایل داخل هواپیما بود، در حال بلند شدن هواپیما به بیرون ریخته شد و همه بچه ها در سالن پرواز و ساختمان های فرودگاه مستقر شدند. به محض اینکه آرامش برقرار شد، شهید صیاد، برادر رحیم و من به اتاق سروان متولی فرمانده مستقر در فرودگاه رفتیم و ایشان به تشریح مواضع خودی و دشمن و نیروهای موجود پرداخت. سپس برادر سپاهی احمد اسلیمی فرمانده گردان دوم سپاه ولیعصر و معاونش غلام بختیاری و برادر علی موحد دانش یکی از فرماندهان گروهان سپاهی را معرفی کرد و گفت این برادران عصر روز دوم اردیبهشت از محور دهکلان (یک گردان با دو گروهان حدود 120 نفر) به ما پیوستند. هماکنون با بچه های ما ادغامی در همین فرودگاه و صدا و سیما و دیدگاه و همچنین در مسیر فرودگاه تا صدا و سیما در نقاط حساس گسترش پیدا کرده اند؛ با اضافه شدن بچههای سپاه اصفهان و سپاه تهران در فرودگاه، روحیه بچه های ارتش نیز افزایش یافت و برادر احمد اسلیمی هم گزارش مختصری از وضعیت نیروهایش ارائه کرد.
پس از توجیه وضعیت جبههها توسط سروان متولی و برادر اسلیمی، صیاد پیشنهاد داد اگر امکان دارد، ما را به دیدگاه ببرید، تا از نزدیک وضعیت استقرار نیروها را ببینیم. هنگام غروب یک دستگاه جیپ کا ام آماده شد. برادر غلام بختیار پشت فرمان نشست. صیاد در صندلی جلو بغل بختیار و رحیم هم در صندلی عقب پشت صیاد و من هم در کنار برادر رحیم درست پشت سر غلام بختیار که راننده بود، قرار داشتم. بختیار با سرعت زیادی رانندگی میکرد، صیاد گفت کمی آرامتر، تا بتوانیم اطراف را شناسایی کنیم. غلام گفت ضدانقلاب همه چیز را در کنترل و زیر نظر دارد. خودروی ما درست مقابل پیچ دیدگاه که رسید، از طرف مقابل یک گلوله آر پی جی به طرف ما شلیک شد. بختیار فرمان خودرو را به سمت راست گرفت و پیچید به طرف شانه خاکی جاده. گلوله آرپیجی درست از نزدیک و گوئی مماس با چادر خودروی ارتش از کنار من گذشت، به طوری که برخورد گلوله با چادر را حس کردم، گرچه قبلاً در گنبد تجربه درگیری با ضدانقلاب را داشتم، ولی اینجا فرق میکرد. راستش یک لحظه به شدت ترسیدم. در آموزشها و مانورها در گذشته تجربه تیراندازی با انواع سلاحها و بخصوص توپخانه را داشتم، اما هیچگاه اینطور در صحنه عملیات قرار نگرفته بودم. با مهارت بختیار، چند لحظه بعد، خودرو در وسط محوطه دیدگاه ترمز کرد و ما چهار نفر پیاده شدیم. ضدانقلاب با مشاهده ورود خودرو به محوطه دیدگاه، از سه طرف با انواع سلاحهای تفنگ و تیربار، شروع به تیراندازی نمودند، سقف مهمانسرای دیدگاه شیروانی و از جنس حلبی بود؛ گلولهها مثل باران و یا مثل تگرگ روی سقف ساختمان میبارید و بچههای سپاهی هم که در اطراف محوطه دیدگاه سنگر گرفته بودند همگی به سمت پایین و بیهدف تیراندازی میکردند. صحنه عجیبی بود، تا آن لحظه چنین صحنهای را ندیده بودم، گرچه این صحنه بعدها در طول جنگ تکرار شد.
یکی از دلایل این تیراندازیهای بیهدف، نداشتن تجربه جنگی طرفین بود. یکی از بچههای سپاه که فرماندهی دیدگاه را بر عهده داشت، فوری ما چهار نفر را به زیرزمین ساختمان که محل استراحت بچهها بود، برد. شهید صیاد گفت چه خبر است؟ شما چرا تیراندازی میکنید؟ به فکر مهمات تان باشید. شما اولاً در ارتفاع و بلندی قرار دارید، ثانیاً سنگر بچههای شما مناسب است، دشمن به شما دید ندارد و شما هم میدان دید و تیر مناسب دارید. دستور بدهید تیراندازی از جانب شما قطع شود، مراقب باشید هر موقع به شما نزدیک شدند و در تیررس قرار گرفتند، تیراندازی کنید.
با دستور صیاد و بختیار، تیراندازی بچههای سپاه قطع شد و در نتیجه، تیراندازی طرف مقابل هم پس از چند لحظه قطع شد. حدود نیم ساعت و یا سه ربعی در دیدگاه ماندیم و صیاد با بچهها صحبت کرد و به آنها دلداری داد. من و صیاد هر دو لباس نظامیداشتیم و گفت: «ما نیروی کمکی آوردیم، انشاءالله از فردا، شما در اینجا تقویت خواهید شد، نگران نباشید و در مصرف مهماتتان صرفهجوئی کنید.» سرانجام، وقتی صحنه آرامش گرفت، با احتیاط و چراغ خاموش از دیدگاه خارج شدیم و به طرف فرودگاه حرکت کردیم. در فرودگاه، در سنگر جناب سروان متولی ارتباط سرگرد صیاد شیرازی با سرهنگ صدری فرمانده لشکر28 کردستان با بیسیم فرمانده گروهان برقرار گردید. گفتنی است به علت اینکه مخابرات شهر در اختیار ضدانقلاب قرار گرفته بود، آنها همه ارتباطات شهری مربوط به ارتش و اماکنی که در اختیار ارتش بود را قطع کرده بودند. سرهنگ صدری به صیاد خوشامد گفت. معلوم بود که از طریق سلسله مراتب فرماندهی، آمدن صیاد و برادران سپاهی تحت کنترل ایشان ابلاغ شده بود. صیاد هم وضعیت خودمان و ابلاغی که از طرف رئیس جمهور دارند را گزارش داد و گفت اول صبح یک فروند هلیکوپتر 214 به فرودگاه بفرست، تا من و همراهانم به لشکر بیائیم و در آنجا با هم صحبت کنیم. محوطه فرودگاه، ساختمانهای زیاد و نسبتاً مناسبی داشت. با ورود برادران سپاهی تهران و اصفهان و برقراری تأمین مناسب، شب نسبتاً آرامی را داشتیم و با اتفاقات روز قبل و پرواز طولانی، کاملاً خسته شده بودیم. با هوای بهاری مناسب آن شب، خواب راحت و آرامیداشتیم.
صبح روز چهارم اردیبهشت، هوای آفتابی و نسبتاً خنکی را آغاز کردیم. پس از صرف صبحانه، حدود ساعت 9 صبح یک فروند بالگرد 214 در فرودگاه نشست و ما چهار نفر (صیاد شیرازی، رحیم صفوی، احمد اسلیمی و من) سوار بالگرد شدیم. دیدم بالگرد پس از اوج گرفتن زیاد، عوض اینکه مستقیم از فرودگاه به سمت پادگان حرکت کند، ارتفاعش را زیاد کرد و از بالای سر ارتفاعات آبیدر در جنوب شهر به سمت غرب پرواز کرد و وقتی کاملاً در غرب پادگان قرار گرفت، ارتفاعش را کاهش داد و در سمت غرب پادگان در سمت غربی میدان صبحگاه لشکر نشست. با صحنه عجیبی رو به رو شدیم. دیدیم که از باند فرود بالگرد تا ستاد لشکر کانالی شاید به طول 200 متر و به عمق حدود یک متر کنده شده و یک طرف این کانال را با کیسه گونی پر از خاک بالا آوردند و رفت و آمد همه افراد در این کانال صورت میگرفت. البته چنین کانالی در بین بقیه ساختمانها هم برقرار بود. تمام پنجرههای ساختمانهای سمت شرقی و شمالی پادگان را با بلوک پوشانده بودند. رفت و آمد در داخل لشکر، بخصوص ضلع شرقی و شمالی، از داخل کانال صورت میگرفت و در چند روز گذشته و چند روز بعد، این محاصره شدت گرفته بود و چندین نفر از سربازان و درجهداران و بویژه سرگرد عباس سرپرست جانشین سیاسی ایدئولوژی (عقیدتی سیاسی) لشکر28 در تاریخ 17/2/59 در داخل پادگان به شهادت رسیدند. به روایتی با تیراندازی فردی ناشناس، از پشت ترور شد، وی همدوره شهید صیاد شیرازی بود.
بالأخره حدود ساعت 10 صبح وارد ستاد لشکر شدیم. با خوش امدگویی فرمانده لشکر مواجه شدیم و بلافاصله به اتاق توجیه لشکر رفتیم. اعضای شرکت کننده در این جلسه توجیهی، فرمانده لشکر و جانشین و رئیس ستاد لشکر و رؤسای ارکان دوم، سوم، چهارم، فرمانده توپخانه لشکری و چند نفر دیگر بودند، که در این میان، چهره برادر فرمانده سپاه غرب با آن محاسن بلند و خرمائی رنگ، بخصوص آن چهره بشاش و خندانش توجه مرا به خود جلب کرد. در همان لحظه اول، برخورد و احوالپرسی گرمش، یک آرامشی را به طرف مقابل انتقال میداد و آن چهره بشاش و آرامش در کلام و رفتارش توجهم را جلب کرد. گویا سالهاست که من این آدم را میشناسم. فرمانده لشکر به معرفی تک تک افراد پرداخت و در معرفی بروجردی، ضمن تشکر و قدردانی از تلاش و همکاری ایشان، فرمودند ایشان تعدادی از برادران پاسدار را چند روزی است با بالگرد به کمک ما آوردهاند. سپس رکن دوم از روی نقشه به تشریح وضع شهر، راههای ورودی و خروجی، وضعیت استقرار ضدانقلاب در شهر و ارتفاعات حساس، بخصوص ارتفاعات شرقی مشرف به پادگان پرداخت و همچنین اشاره نمود ضدانقلاب با نفوذی که در بین کارکنان بخصوص پرسنل وظیفه دارد، تمام حرکات ما را حتی در داخل پادگان زیر نظر دارد. رکن سوم هم به تشریح نیروهای خودی و عملیات مشترکی که با برادران سپاهی (نیروهای بروجردی) در بازگشایی مسیر پادگان به باشگاه افسران داشتند، پرداخت و شهید بروجردی هم ضمن تشکر از فرماندهی لشکر و کارکنان پادگان، اشارهای به وضعیت باشگاه افسران کرد و گفت این بچهها در محاصره هستند، باید هر طوری شده آذوقه و مهمات به آنها برسانیم و اشارهای هم داشت که تعدادی از پیشمرگان کرد مسلمان با ما همکاری دارند و اطلاعات خوبی را توسط دوستانشان در شهر برای ما میآورند.
نوبت که به جناب سرگرد صیاد شیرازی رسید، گفت: شما اینجا نشستهاید، چرا دست روی دست گذاشتهاید؟ چرا از توپخانه و خمپارهانداز برای سرکوبی ضدانقلاب استفاده نمیکنید؟ با توپخانه نقاط حساس و راههای ورودی و خروجی آنها را بکوبید و همه جا را برایشان ناامن کنید. سرهنگ نوروزی جانشین لشکر گفت، اولاً آنها در پناه مردم شهر قرار دارند و هرگونه تیراندازی به شهر باعث میشود مردم آسیب بینند، ثانیاً پادگان چسبیده به شهر است و امکان تیراندازی با توپخانه در این فاصله کم میسر نیست. تعدادی از خانوادههای پرسنل پادگان هم داخل شهر زندگی میکنند (درست میگفت، زن و بچه خودش در شهر زندگی میکردند و خودش هم بچه سنندج بود، ولی افسری متعهد بود)، ثالثاً با عوامل اطلاعاتی ضدانقلاب هم در اینجا مواجه هستیم. صیاد گفت به هر حال، ما باید در این مرحله برخورد قاطع داشته باشیم و برای این کار هم باید از تمام امکانات خود استفاده کنیم. شما یک آتشبار توپخانه 105 مم را در اختیار من بگذارید، من آن را در فرودگاه مستقر میکنم و در آنجا با برد مناسب و با اطلاعاتی که عوامل برادر بروجردی میدهند، این مسئولیت را میپذیرم. این پیشنهاد مورد قبول و تصویب قرار گرفت و قرار شد فردا (روز 5/2/59) دو فروند شنوک درخواست بشود، تا یک آتشبار توپخانه به فرودگاه انتقال یابد.
پس از ختم جلسه و صرف ناهار و صحبت با تعدادی از دوستان قدیمی، از جمله سرهنگ دوم حسین خرسندی رئیس ستاد لشکر، سرهنگ دوم احمد ترکان فرمانده گردان توپخانه و دیگر دوستان، بعدازظهر همان روز با همان وضع عبور از کانال، با همان بالگرد به فرودگاه برگشتیم و قرار شد فردا مجدداً به پادگان برگردیم.
ساعت 9 صبح روز 5/2/59، بالگرد 214 در باند فرودگاه به زمین نشست. این بار من و جناب سرگرد صیاد شیرازی برای آوردن آتشبار توپخانه به پادگان رفتیم. یک ساعتی در پادگان منتظر ماندیم، تا یک فروند بالگرد شنوک در باند بالگرد به زمین نشست. معمولاً حمل توپخانه با بالگرد شنوک توسط تور اسلینگ انجام میگیرد (بدین ترتیب که تور حمل توپ و مهمات را به قلابی در زیر بالگرد می بندند و سپس توپ و مهمات را داخل تور میگذارند و بالگرد آن را بلند و جابجا میکند). متأسفانه و یا خوشبختانه، چون خلبان نوع مأموریت را نمیدانست، تور حمل توپ را با خودش نیاورده بود. مانده بودیم که چکار کنیم، آیا مأموریت را یک روز عقب بیاندازیم تا فردا دو فروند بالگرد شنوک بیایند مأموریت را اجرا کنند؟ در این هنگام، یکی از افسران پیشنهاد داد توپ را به داخل بالگرد ببرید. صیاد نیز از خلبان پرسید این کار امکان پذیر است؟ خلبان گفت اگر بتوانید توپ را بلند کنید و داخل بالگرد بگذارید، مشکلی نیست. صیاد دستور داد، چند عدد الوار چوب بیاورند. الوارها به کف بالگرد متصل شد و یک سطح شیبدار به وجود آمد و با کمک بچهها و خدمه توپ، دو قبضه توپ را به هر زحمتی که بود به داخل بالگرد بردیم. وسایل هدایت آتش و خدمه دو قبضه توپ را سوار کردیم و با مهمات کافی به سوی فرودگاه به پرواز درآمدیم.
در فرودگاه، در محل مناسبی مواضع توپها را مشخص کردیم. صیاد به دیدگاه رفت، البته نقشه 1:50000 شهر را هم از لشکر دریافت کرده بودیم. من چون سالها فرمانده آتشبار توپخانه 105 مم بودم، لذا تسلط خوبی در روانه کردن آتشبار و استفاده از هدایت آتش داشتم و به دقت آتشبار را در گِرای مورد نظر صیاد روانه میکردم و ایشان گفتند ما باید همین امروز ضرب شصتمان را به ضدانقلاب نشان دهیم.
در جاده سنندج به دیواندره در انتهای شهر، پمپ بنزینی قرار داشت که این پمپ بنزین در اختیار ضدانقلاب قرار گرفته بود. بنابراین، اولین هدف انهدام این پمپ بنزین بود. صیاد ثبت تیر را دقیقاً روی ارتفاع مقابل پمب بنزین قسمت شمالی شهر در نظر گرفت. وقتی ثبت تیر انجام شد، با یک انتقال از نقطه ثبت تیر، اولین گلوله روی پمپ بنزین قرار گرفت و با دو شلیک پیاپی، پمپ بنزین ورودی شهر در بعدازظهر روز پنجم اردیبهشت به آتش کشیده شد. این اولین ضربه محکم و برخورد قاطعی بود که برای اولین بار، پس از گذشت دو سال در سنندج اتفاق افتاد. ضدانقلاب تا به حال چنین قاطعیتی را از نظام ندیده بودند. قابل ذکر اینکه خدمه توپ از رئیس توپ و دیگر افراد، ابتدا از تیراندازی به شهر میترسیدند. برای آنکه قوت قلبی برای آنها باشد، همه کارهای اولیه، از روانه کردن دقیق توپ تا تیراندازی حدود 7 الی 8 گلوله اولیه را شخصاً انجام دادم و این عمل باعث شد که آنها هم قوت قلب بگیرند و تیراندازیهای بعدی را انجام بدهند.
روز پنجم اردیبهشت 59، از نظر من یک روز تاریخی و سرنوشتساز بود. در همین روز، دومین هواپیمای سی130 با تلاش برادر رحیم صفوی، تعدادی از برادران سپاهی اصفهان را همراه با آذوقه و مهمات در فرودگاه پیاده نمود. البته این تقویت نیرو در روزهای بعد، از طرف سپاه ادامه پیدا کرد و نیروهای داوطلب از شهرهای ارومیه، تبریز و شیراز به تدریج اضافه شدند.
روز ششم اردیبهشت با اضافه شدن نیرو، برادران تصمیم گرفتند، حملات خود را به شهر آغاز کنند. تقریباً بعضی از روزها، پیشرفتهای جزئی و بعضی از روزها ناکامیداشتیم. اولین عملیات موفق در روز 12 اردیبهشتماه بود که هدف، تصرف چهارراه (میدان) اقبال و مرکز فرماندهی ژاندارمری در گوشه شرقی این میدان بود. بچهها حمله را آغاز کردند و تا چهارراه یا میدان اقبال پیش رفتند، ولی در اثر فشار زیاد دشمن، کمی عقب کشیدند و در فاصله 70 الی 80 متری میدان در قسمت شرقی میدان، ساختمانهای بلند و مشرف به خیابان از جمله مرکز مخابرات را به تصرف درآوردند. از طرف پادگان هم برادر محمد بروجردی با بچههای اندک سپاهی و بچههای داوطلب ارتش، اعم از افسر، درجهدار و سرباز، عملیاتهایی را یک روز در میان برای بازگشایی و آذوقهرسانی به باشگاه افسران هدایت میکرد، که متأسفانه موفقیت چندانی نداشت و ستواندوم دستمزد که بعدها در کردستان خیلی خوب جنگید و حتی بعد از جنگ به فرماندهی لشکر28 هم رسید، در این عملیات به شدت مجروح شد.
در روز 13 اردیبهشت ماه، با اضافه شدن نیروهای سپاه، به خصوص برادران سپاهی اعزامی از ارومیه و تبریز، ارتفاع بلند منبع آب در شمال تپه دیدگاه به تصرف ما درآمد. البته راهنمایی پیشمرگان مسلمان و طرحریزی آتشی که بر روی این ارتفاع انجام گرفت خیلی مؤثر بود، ولی ارتباط زمینی برقرار نشد و ما فقط نوک قله را در تصرف داشتیم.
عصر روز 14/2/59، با توجه به عملیاتهای ناموفق و نیمه موفق روزهای گذشته و همچنین، اضافه شدن نیروهای سپاهی از شهرهای مختلف و ناهماهنگیهایی که در بعضی موارد رخ داده بود، همچنین به خاطر اختلاف سلیقهای که بین برادران تهران و اصفهان بود، فرماندهان سپاهی اعزامی از شهرهای مختلف در ساختمان کاخ جوانان سنندج بین صدا و سیما و فرودگاه جمع شدند و بحث مفصلی پیرامون چگونگی عملیاتها، نحوه هدایت و فرماندهی عملیات، هماهنگی نیروها، هماهنگی با ارتش و امکانات ارتش (هوانیروز، توپخانه) و… انجام گرفت و سرانجام همگی به این نتیجه رسیدند که این عملیات باید فرماندهی واحدی داشته باشد و آن فرمانده حرف اول و آخر را بزند. در اینجا بود که در صحنه عملیات، سرگرد علی صیاد شیرازی به عنوان فرمانده عملیات انتخاب شد. سرگرد صیاد شیرازی که تا آن روز فقط به عنوان نماینده رئیس جمهور بود، در میدان عمل توسط برادران سپاهی و ارتشی به عنوان فرمانده تأیید و تصویب شد. البته بدون هیچ حکم و دستور و نوشتهای فقط در میدان عمل همگی فرماندهی ایشان را پذیرا شدند.
روز 15 اردیبهشت، سرگرد صیاد شیرازی به محض اینکه فرماندهی صحنه عملیات را به دست گرفت، طرح محاصره شهر سنندج را در دستور کار قرار داد و مرا به دیدگاه احضار کرد و فرمودند، از این لحظه، هماهنگی کارها و حتی دیدبانی توپخانه و رسیدگی به درخواست برادران را به جای ایشان در دیدگاه انجام بدهم. خود ایشان با یک فروند بالگردی که دائم در اختیارش بود، به ستاد لشکر مراجعه کرد و در آنجا طرح محاصره شهر را با ستاد لشکر مطرح و از طریق تماس با فرمانده نیروی زمینی درخواست نمود که تیپ3 لشکر16 مستقر در همدان، به فرماندهی سرهنگ بدری از محور قروه به سنندج بیاید و شهر سنندج از محور قروه به سنندج به محاصره تیپ درآید. این طرح تصویب شد و شهید صیاد همان روز به همدان رفت. دستور فرمانده نیروی زمینی هم به تیپ ابلاغ شد. این تیپ چند روز قبل در محور قروه به دهگلان رفته بود. در همان روز، صیاد شیرازی به دیدار فرمانده سپاه همدان، برادر شاه حسینی[1] (همافر نیروی هوایی) رفت و از ایشان درخواست نمود که سپاه همدان در این عملیات تیپ3 همدان را همراهی نماید.