گردانهای غیرسازمانی بلال (32)- پایان
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۶
شرح مستند از گردانهای 821 و 831 غیرسازمانی بلال از یگانهای نزاجا در اصفهان
اسفند 1360 تا آبان 1361
لحظه دیدار خانواده ها
در حالی که خرمشهر آزاد شده بود و اطلاعیههای رادیو و تلویزیون از دیروز عصر و امروز صبح مرتب پخش میشد، مسیر ورودی ما اعلام شد. خودروهای راهنمایی و رانندگی با روشن نمودن چراغهای خود مردم را آگاه میکردند
از نجف آباد تا اصفهان و در اصفهان از مسیر خیابان جهاد- خیابان شیخ بهایی- خیابان چهارباغ- میدان انقلاب – خیابان چهارباغ – دروازه دولت- خیابان سپاه- فلکه شکرشکن – میدان احمد آباد – خیابان بزرگمهر – میدان بزرگمهر- گلستان شهدا حرکت کردیم. در 50 متری مانده به گلستان شهدا از طرف خیابان بزرگمهر به استقبال در خیابان ایستاده بودند. ما از خودروها پیاده شدیم و حلقههای انبوه گل به گردن ما میانداختند. در حالی که بچهها در حال دست دادن و روبوسی کردن بودند، با شور و هیجان پیاده به سمت تکیه شهدا رفتیم. چه شور و هیجانی در این مسیر وجود داشت.
تلخترین لحظات مأموریت، در این مدت بر من گذشت؛ چرا که هرکسی به دنبال گمشده خود میگشت و هر نفر از گردان اعمّ از فرمانده گردان، نظامی، پارساپور و دیگران به دلیل شناخت کامل من، افراد را به من حواله میدادند و میگفتند: از سروان خلیلی بپرس. پدری بود که دست من را میبوسید و من نمیگذاشتم. اشک در چشمانم حلقهزده و حلقهگل بر گردنم میانداختند. من این حلقههای گل را بر گردن سربازان میانداختم. در حین روبوسی، در گوش من میگفتند: از فلانی چه خبر؟ خدایا چه بگویم؛ نمیدانم. بالواقع واقعیت را نمیدانستم. نمیدانستم او شهید شده است؟ مفقودالأثر است؟ یا اسیر است؛ خدایا کمکم کن. به هر حال این فاصله 30 الی 50 متری را با تلخترین لحظات سپری کردیم. در گلستان شهدا با سخنرانی سرهنگ شیرانی و تجدید میثاق با شهدا مراسم برگزار شد. در حین سخنرانی، خانمی مرا بغل کرد و بنا کرد به بوسیدن من؛ متوجه شدم خواهرم است. او پیش از اینکه بیاید، نمیدانست من هم در این مراسم هستم؛ اما به استقبال فاتحین خرمشهر آمده و ناگهان در بین جمعیت و فرماندهان مرا با لباس استتار رزمی دیده بود. به هرحال پس از پایان مراسم به «مرآتو» رفته، تجهیزات و وسایل را تحویل دادیم و عازم منزل شدیم.
در بدو ورود به محل، اهالی محل باخبر شده بودند. ساکنان شاهین شهر به استقبال من آمدند. یک مسیحی در محل که در خرمشهر ساکن بود و اینک جنگ زدهشده بود، به استقبال من آمد و دستهای مرا بوسید. به هر حال فردا صبح سریعاً خبردار شدم که سرباز تقوی که اولین نفر مجروح مرحله 2 عملیات بود، در اثر جراحات وارده شهید شده است.. مراسم ختم او در مسجد نور باران اصفهان برگزار شد که در آن شرکت کردم و بچهها پس از پایان مراسم، با من دست داده و روبوسی کردند. من سراغ ستوان کریمی را گرفتم. گفتند ظاهراً ایشان امروز از بیمارستان مرخص و به اصفهان آمده است. از مسجد «نورباران» مستقیماً به منزل او واقع در کوی امام جعفر صادق دروازه شیراز رفتم. بهمحض اینکه او را دیدم، در آغوش کشیدم و مانند آنکه سالهاست دو برادر همدیگر را ندیدهایم. هر دو خوشحال و هر دو گریان از اینکه پس از ساعاتی از آخرین لحظاتی که باهم بودیم، دیگر همدیگر را ندیده بودیم. شادیها و تلخیها را تعریف و چگونگی مجروحیت و تخلیه خود را به عقب شرح دادم. پس از صرف ناهار در منزل آنها، عازم منزل شدم. من به علت آنکه معالجه نکرده بودم، بیماری سرماخوردگیام مزمن و کهنهشده بود که بعدا به معالجه آن اقدام کردم. همچنین در سال 64 طی مراسمی 9 ماه ارشدیت را فرمانده نیروی زمینی وقت، جناب سرهنگ صیاد شیرازی از طرف فرمانده کل قوا اعطا و ابلاغ نمود.والسلام
اسامی شهدا و جانبازان
اسامی برخی شهدا و جانبازان عزیز که ذکری از آنها به میان نیامده است:
1- برادر بسیجی، محمد خالوئی، رزمنده عملیات بیتالمقدس، فرزند عبدالحسین که در ادامه مرحله دوم عملیات (شلمچه) بیت المقدس شهید و پیکر پاکش در مردادماه سال 74 در موطن اصلی ( وزوان-میمه) به خاک سپرده شد.
2- سرباز تورج تقیپور از گروهان 4 بلال جمعی مرکز آموزش هوانیروز در 19/2/61 در شلمچه به شهادت رسید.
3- گروهبانیکم ناصر زانیان زاده، جانباز
4- استوار شهید ابوالفضل عبدالله زاده 3/3/61
5- سرباز شهید امیر حسنی 19/2/61
6- ستوان علی اکبر کریمی زارچی مجروح (جانباز) –سرهنگ فعلی
7-ستوان1 صوفی امامی- مجروح از پا (جانباز)
منبع : گردان¬های غیرسازمانی بلال، حسینعلی، خلیلی، 1400،ایران سبز، تهران