گردانهای غیرسازمانی بلال (30)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴
شرح مستند از گردانهای 821 و 831 غیرسازمانی بلال از یگانهای نزاجا در اصفهان
اسفند 1360 تا آبان 1361
عنصر نفوذی عراقی
حدود ساعت یک بعدازظهر به خط رسیدم و از مقدار غذایی که مانده بود، صرف کردم. حدود ساعت سه بعدازظهر بود که از کمکهای مردمی برای ما شربت و دوغ آوردند. در این اثنا، به یک نفر نظامی غریبه برخورد کردم که در بین سربازان نشسته و گرم صحبت بود. تصور میکردم که از سایر یگانها به دنبال آشنایی آمده و با بچههای ما گرم گرفته است. پسازاینکه او رفت، از یکی پرسیدم او کی بود؟ همه آنها اظهار بیاطلاعی کردند؛ لذا مشکوک شدم و به دنبال او رفتم. در یکی از سنگرهای آنطرفتر که مربوط به ما نمیشد، او را دیدم. در آنجا هم سرگرم صحبت بود. یکی از بچههای آن سنگر را صدا زدم و از او پرسیدم: فلانی را میشناسی؟ گفت که نه؛ برای خوردن چای آمده و طرح دوستی ریخته است. بیشتر مشکوک شدم و بدینوسیله با بچههای سپاه که در ارتباط بودم، موضوع را در میان گذاشتم. به آنها قضیه را گفتم و پرسیدم که او از شماست که اینجا سرکشی میکند یا نه؟ چون در بین نظامیان چنین نفراتی اگر وجود میداشت، برای معرفی خود به میان ما میآمد؛ لذا او را به برادران سپاهی نشان دادم و رفتم که او هم به من مشکوک نشود.
عصر آن روز خبر آوردند که شخص نامبرده، عنصر نفوذی عراق بوده و گرای گلولههای توپخانه را تصحیح و گزارش مینموده است. او را دستگیر و به پشت جبهه تخلیه نمودند. در این منطقه به جهت تلفات زیادی که عراقیها از نیروها گرفته بودند (و شاید همین شخص، عامل راهنمایی و یا دیدهبان توپخانه عراقیها بود) بچهها آن محل را «پیچ شهدا» نامگذاری کرده بودند.
پس از 48 ساعت استقرار در خط مقدم پدافندی، دستور داده شد گردان ما به خاکریز دوم (که عقبتر بود ) نقل مکان کرده و آنجا مستقر شویم تا بچهها بتوانند استراحت بیشتری کنند. در این ایام، صحبت از ادامه عملیات نیروهای ایرانی بود و از طرفی هم میگفتند عراقیها قصد دارند از ناحیه غرب کارون به سمت ما حمله کنند و میبایست مراقبت زیادی از آن جناح شود. در خط دوم پدافندی پس از استقرار و ساخت سنگرهای کوتاه نیممتری، به مدت دو روز بیشتر مستقر نبودیم؛ یعنی روزهای 19/2 و 20/2 و 21/2 سال 61 در خاکریز اول و 22 و 23/2/61 در خاکریز دوم مستقر بودیم.
پیام برای حرکت گردان به دار خوین
در شب دوم استقرار در خاکریز دوم در هنگامی که همگی خواب بودیم و فقط نفراتی در محل نگهبانی و پاسداری بودند، انفجار مهیبی ما را از خواب بیدار کرد. در پی این انفجار سقف سنگر و دیوارههای آن از زمین کنده شد و دوباره فروکش کرد و اگر فرو ریخته بودند، تمامی هفت یا هشت نفری که در آن استراحت میکردیم، کشته میشدیم. به هرحال زمان از نیمه های شب گذشته بود که بیسیم به صدا درآمد و پیامی را برای ما ارسال کرد، مبنی بر اینکه گردان بلال در اسرع وقت منطقه را تخلیه و در دارخوین (بنه گردان) نسبت به تهیه صورتجلسه ضایعات و جمعآوری وسایل خود و شمارش اقلام اقدام نماید. همان موقع یکی از بچهها که نگهبان بود، پیام را شنید و همه را بیدار کرد تا سریعاً حرکت کنیم و برگردیم؛ اما فرمانده گردان گفت: همه بخوابید؛ فردا صبح حرکت خواهیم کرد و به عقب برمیگردیم. فردا صبح که برای نماز بلند شده بودم، در جلوی خاکریز صدای «کمک، کمک» یک نفر را شنیدم. به سمت صدا رفتم. هوا گرگومیش بود. صدا از داخل گودال بزرگی که در اثر اصابت گلوله بعد از نیمهشب ایجاد شده بود، میآمد. گِلولای زیادی در اطراف گودال به اطراف ریخته شده بود. نزدیکتر که شدم، قیف انفجار حاصله از اصابت گلوله را دیدم. از این گودال بسیار بزرگی که ایجاد شده بود، بسیار تعجب کردم. یکی از سربازانی که برای قضای حاجت به داخل آن گودال رفته بود،
در اثر شیب بسیار زیاد و گلولای آن نمیتوانست بالا بیایید. به او کمک کردم و او را بالا کشیدم.
پس از انجام فریضه نماز صبح بهاتفاق سرگرد پارساپور که هردو توپچی بودیم، برای بررسی قیف انفجار به سمت گودال مربوطه رفتیم. از حفره نمیتوانستیم تخمین بزنیم که چه نوع گلوله توپخانهای به آنجا اصابت کرده است. با بررسی اطراف آن، تکههای گلوله منفجر شده را پیدا کردیم و از قوس و انحنای آن تخمین زدیم که باید کالیبر توپ شلیک شده 180 میلی متری باشد. تا آن موقع با اینچنین موردی مواجه نشده بودیم؛ لذا مراتب را با نحوه و قدرت اصابت و انفجار آنکه بعداً معلوم شد با خرج موشکی بوده است، به ردههای بالاتر گزارش نمودیم تا مشخص شود توپخانه عراق به چه گونه جنگافزار توپخانهای جدیدی مجهز شده است.
آری این انفجار در محدوده ده متری جنوب شرقی و پنجمتر جلوتر از سنگر رخ داده بود؛ درصورتیکه اگر قدری نزدیکتر بود، میتوانست باعث قتلعام تعداد زیادی از بچههای گردان ما و حتی خود ما شود. اما الحمدالله به یاری خداوند یکچنین انفجاری، کوچکترین صدمات جانی را به بار نیاورده بود. این در حالی است که یک دستگاه خودرو جیپ مجهز به تفنگ 106 عقبتر از خاکریز و در داخل خاکریز خودرو بهکلی از رده عملیاتی خارج و هر چهارچرخ آن بر اثر ترکش پنچر شده بود. به قسمتهای تفنگ نیز ترکشهایی اصابت کرده و غیرقابل استفادهشده بود و نیاز به تعمیر و مرمت کلی داشت. به هر حال پس از صرف صبحانه، وسایل و تجهیزات جمعآوری و خودرو و اشیاء و گروهان ها یکی پس از دیگری محل را تخلیه و به عقب نقلمکان نمودیم. محل جدید در کنار رود کارون در محل دارخوین و زیر درختان نخلستان خرما بود. بعد از یکی دو روز استراحت، به جمعآوری وسایل، تهیه آمار کلی تجهیزات و آمار نیرو انسانی اقدام نمودیم و با پرسوجو و تحقیق بیشتر و توجه به اخبار رادیو عراق، متوجه اسارت چند تن از بچهها شدیم. در نهایت آمار مجروحان- شهدا- اسرا و مفقود الأثرها و نیروهای زنده تهیه شد و پس از تهیه یک آمار کامل از حاضرین و تجهیزات، عازم شهر اهواز شدیم. این برنامه طوری تنظیمشده بود که ورود ما به شهر اهواز طی یک ستون ترابری بسیار منظم همزمان با عملیات «بیتالمقدس» باشد؛ به همین خاطر استقبالی بینظیر از گردان 821 بلال در شهر اهواز به سمت یکی از پادگانهای لشکر 92 زرهی انجام شد و در آنجا مستقر شدیم.
در پادگان لشکر 92 زرهی اهواز، تنظیم صورتجلسه ضایعات لجستیکی، صورتجلسه کسور پرسنل و تعیین نفرات مسئول بجای نفرات مجهول الوضعیت ( زخمی- شهید- اسیر- مفقود الأثر) یک هفته بهطول انجامید و قرار شد این صورتجلسهها امضا شود و به تأیید مقامات بالاتر برسد. در این رابطه امریهای از طرف تیپ عملیاتی 55 هوابرد صادر و ابلاغ شد که پرسنل و مسئولینی که از خود ابراز رشادت و لیاقت نشان داده بودند، تشویق و مورد تقدیر قرار گیرند. بر این اساس، اسامی تعدادی مشخص شد و لوحههای مربوط به آن تنظیم شد و فرمانده تیپ 55 هوابرد، نفرات اطلاعاتی و مورد تأیید خود را جهت بررسی صحتوسقم آن به پادگان اعزام و از نفرات پرسوجو به عمل آورد. در نهایت مدتهای مختلفی را برای بعضی از پرسنل بهعنوان ارشدیت تصویب کردند که در این میان، برای حقیر هم مدت 9 ماه ارشدیت تصویب شد. پس از طی مراحل کامل قانونی، در سال 64 این میزان ارشدیت طی مراسمی در اصفهان همراه با لوحه مربوطه آن که هماکنون نیز موجود است، به بنده اعطا و ابلاغ شد.
در این ایام کمکم سر و کله جناب سرگرد نظامی در پادگان شماره چهار لشکر 92 پیداشده بود لذا ما در آن واحد، دو فرمانده گردان داشتیم. به همین خاطر جناب پارساپور بسیار بزرگواری نمودند و بهعنوان معاون گردان عمل نموده و آقای نظامی مجدداً بهعنوان فرمانده گردان، کلیه اسناد و مدارک، اعمّ از لوحههای ارشدیت، صورتجلسههای ضایعات لجستیکی و صورتجلسههای ضایعات پرسنلی را امضا میکردند.
به هر حال پس از تنظیم این مدارک، به همراه فرمانده گردان عزیز، جناب سرگرد نظامی و فرماندهان گروهان وقت، خدمت فرماندهی محترم تیپ 55 هوابرد رسیدیم. پس از نشست چندین دقیقهای و تبریک به مناسبت پیروزیهای اخیر و تجلیل از مقام شامخ شهدا، جانبازان، مجروحان، مفقود الأثرها، اسرا، شهدای زنده و رزمندگان حاضر، عکسهایی بهعنوان یادبود با دوربین گرفته شد که تعدادی از نمونههای آن فتوکپی رنگی آن موجود است.
منبع : گردان¬های غیرسازمانی بلال، حسینعلی، خلیلی، 1400،ایران سبز، تهران