banner

گردان‌های غیرسازمانی بلال (28)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۲

شرح مستند از گردان‌های 821 و 831 غیرسازمانی بلال از یگان‌های نزاجا در اصفهان
اسفند 1360 تا آبان 1361

آشنایی و گفت گو با آقای مرتضی قربانی
قبل از اینکه از خاکریز بالا بروم، نیروهای آن‌طرف خط می‌گفتند بالا نیایید؛ با تیر از ناحیه جنوب می‌زنند. ولی من گوشم به این حرف‌ها بدهکار نبود. از لابلای صفیر گلوله‌ها بالا رفته و از روی جاده‌ای که عمود بر این جاده خاکریزی بود، گذر کردم. از آن‌طرف به کمک من آمدند و سریع او را سوار بر آمبولانس نموده، تخلیه کردند. دیگر هیچ‌گونه خبری از او نداشتم. خیلی خسته شده بودم. کمی تب داشتم. خستگی شبانه، تلاش شبانه‌روزی، صبحانه نخورده در پشت خاکریز آن‌طرف نشستم. یکی از برادران یک عدد کمپوت گلابی بازکرد و به من داد. تشکر کردم و آن را خوردم و کمی جان گرفتم. خواستم برخیزم بروم نفرات مجروح دیگر، ازجمله آن برادر درجه‌دار را به عقب بیاورم، که برادری نزد من آمد، احوالم را پرسید و از اوضاع جلو سؤال کرد. وضعیت را تشریح کردم. او گفت چقدر خوب شد که به عقب برگشتید. هرکدام از شما که زنده برگردید برای اسلام و ما غنیمت است. دیدم خیلی سطح بالا و مسئولانه صحبت می‌کند. سؤال کردم: شما کی هستید؟ یکی دیگر از برادران که همراه او بود گفت: ایشان برادر مرتضی است؛ نام مرتضی قربانی را شنیده‌ای؟ گفتم: آری. پاسخ داد: ایشان فرمانده تیپ کربلای سپاه است.
آقای قربانی سؤال کرد: شما جلو بودی، از خلبان خلیلی چه خبر؟ گفتم خلبان خلیلی من هستم. او گفت تو را نمی‌گویم، سروان خلبان خلیلی که هوانیروز است. گفتم: بابا من خودم هستم؛ سروان خلبان حسینعلی خلیلی و خط‌شکن آمده‌ام. او باز هم نمی‌خواست قبول کند حضور یک خلبان در لباس استتار جنگی و خط‌شکن جبهه‌های رزم. سؤال کرد: عباسعلی را می‌شناسی؟ گفتم برادر عباسعلی که جزء سپاه پاسداران شاهین‌شهر اصفهان است؟ گفت بلی. گفتم: برادر من است. گفت سراغ تو را گرفته و احوال تو را پرسیده است. گفتم: همین‌که می‌بینی، صحیح و سالم شکر خدا. بسیار تعجب کرده بود و با خود می‌غرید. هی می‌گفت: خلبان خط‌شکن؛ چه کسی اجازه داده تو در اینجا باشی، این خیانت است به جان بیت‌المال. من گوشم بدهکار این قضیه نبود. دیدم که او می‌گفت: بابا می‌گویند خلیلی شهید یا اسیر شده است. گفتم دست از سرم بردار؛ اگر خلیلی را می‌خواهی که من هستم و غیر از من خلیلی خط‌شکن که خلبان باشد، وجود ندارد. قبول نداری؛ برو از عراقی‌ها بپرس.
با عجله برخاستم و مجدداً از روی جاده به آن‌طرف رفته و دوان‌دوان جهت تخلیه دیگر هم‌رزمان مجروح شتاب کردم. در بین راه به مصدوم دیگری برخوردم. امدادگر از من طلبیدند. گفتم با عرض معذرت، من برای تخلیه فلانی می‌روم. گفت او را تخلیه کرده‌اند و لذا من آن برادر بسیجی را به دوش گرفته و به عقب بردم. خواستم برگردم و خبری از کریمی و سایرین بیاورم که پارساپور مرا بوسید؛ یک مجروح با خود آورده بود و گفت: دیگر جلو نروید؛ همین‌جا نیروها را جمع‌آوری کنید و خط پدافندی را در همین جا سازماندهی کرده و مستقر شوید. مجروحین را تخلیه خواهند کرد. غافل از اینکه او دیده بود که تعدادی را عراقی‌ها کشته و تعدادی را هم اسیر کرده‌ و برده‌اند. با پارساپور به دنبال نیروها و عناصر گردان بلال می‌گشتیم و هرکدام را پرس‌وجو کرده، پیدا می‌کردیم. محلی را پشت خاکریز انتخاب کرده و در آنجا مستقر شدیم. در این اثنا ما با تعدادی از بچه‌های گردان بلال مواجه شدیم که از کنار جاده شمالی- جنوبی به سمت ما درحرکت بودند. گفتم شما کجا بوده‌اید؟ آنها گفتند که ما دیشب دیر رسیدیم و شما رفته بودید و راه را گم‌کرده‌ایم و حالا اینجا هستیم . تازه فهمیدم که تعدادی از گروهان من با من نبوده‌اند و ما عملاً با سایر بچه‌ها و عناصر گردان عمل نموده‌ایم. خلاصه آن‌ها را به محل خط پدافندی جدید راهنمایی کردیم و آهنگ برگشت نمودیم.
انفجار گلوله توپخانه در یک متری
ادوات زرهی در پشت جاده مستقرشده بودند. نزدیک یکی از آن‌ها بودیم که صدای سایر گلوله‌های توپخانه باعث شد من و پارساپور که چند لحظه قبل با همدیگر می‌گفتیم ظاهراً ما در این جبهه آسیب ناپذیریم و کشته نخواهیم شد و خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کند، خود را به سمت جلو پرتاب کنیم و روی زمین تقریباً درازکش شدیم. گلوله توپخانه درست در یک متری ما به زمین‌خورده و ما در زیر سایه قیف انفجار آن قرارگرفته بودیم. گلوله داخل زمین منفجر و موج انفجار و ترکش‌های آن به سمت فضای باز مسیر گلوله پرتاب‌شده بود. تنها مقداری گِل روی ما ریخته و دود حاصله ناشی از انفجار باعث شده بود که چند لحظه بیشتر از پارساپور درازکش شوم. او در همین اثنا گفت: خلیلی خدا تو را بیامرزد بالاخره تو شهید شدی. و من در جوابش از لای دودها خارج شدم و گفتم: من را می‌گویی. او برگشت و گفت خلیلی، تو زنده ای؛ ای‌بابا تو دیگه کی هستی. حتماً یک امداد غیبی حامی و حافظ توست؛ من پیش خود گفتم که 100 تکه شدی، درصورتی‌که هیچ‌طوری نشدی. گلوله وسط کمر تو خورده است. گفتم: نه، یک متر آن‌طرف‌تر بود. خلاصه این حرف را تکرار کرد که خدا آخر و عاقبت تو یکی را به خیر کند. گفتم من دعای پدر و مادرم دائماً بدرقه‌ام است. همسرم نیز به دلیل آنکه خودش در دوران کودکی یتیم شده بود، و نمی‌خواهد بچه‌هایش یتیم شوند، حتماً نذر و نیازی برای سلامتی و بازگشت من کرده است. او سیده هست و احترامی پیش خدا و جد خود و مادرش حضرت زهرا (س) دارد. در این میان تمام الطاف الهی شامل حال من شده و خودم راضی به رضای خدا هستم؛ هرچه مقدر الهی باشد، به همان راضی هستم.
از آن به بعد به هرکس می‌رسیدیم، پارساپور می‌گفت: این، همانی است که گلوله در یک متری او زمین خورد و صحیح و سالم ماند. این مسئله یکی از امدادهای غیبی الهی بود که می‌توانست تعداد زیادی را مورد اصابت قرار دهد؛ ازجمله من و پارساپور؛ اما جان سالم بدر بردیم. به هر حال پس از دقایقی با جمع‌آوری بچه‌های گردان 821 خط پدافندی را تشکیل دادیم و با پتو سایبانی نیز درست کردیم تا آفتاب سوزان خوزستان، اذیت‌مان نکند. البته تلاش من در جهت پیدا کردن ستوان کریمی بود. شهریار سلمانی گفت: من شنیده‌ام کریمی تیر خورده و در نزدیکی جاده خرمشهر- شلمچه افتاده است. به همین خاطر به‌قصد عزیمت، سینه‌خیز حرکت نموده تا به آن‌طرف برویم و او را پیداکرده و تخلیه نماییم. افراد بسیاری به‌صورت پراکنده و سریع با موتور تخلیه می‌شدند. در این میان، از یکی از افرادی که مسئول تخلیه بود، پرسیدم که می‌خواهیم برویم در آن حدود و فلان کس را تخلیه نماییم.
او گفت: ستوان کریمی که پایش تیرخورده بود و قدبلند و چهره‌ای سیاه داشت را نمی‌گویی؟ گفتم: چرا، گفت او را تخلیه کردند. پس‌ازاینکه خاطرجمع شدیم و شکر خدای را بجا آوردیم، به محل استقرار جدید برگشتیم.

منبع : گردان های غیرسازمانی بلال، حسینعلی، خلیلی، 1400،ایران سبز، تهران

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign