گردانهای غیرسازمانی بلال (23)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۳
شرح مستند از گردانهای 821 و 831 غیرسازمانی بلال از یگانهای نزاجا در اصفهان
اسفند 1360 تا آبان 1361
تا این هنگام ستاد گردان منسجم و روبهراهی نداشتیم. بچههای گردان میخواستند محل امنی برای خود درست کنند؛ ولی به علت این حرفی که زده شده بود، از خود تمایلی نشان ندادند و ما به محل استقرار خود برگشتیم و فرمانده گردان جدید هم سوار بر ماشین جیپ توسن، روی جاده به سمت ایستگاه حسینیه به حرکت درآمد و رفت. ساعتی گذشت و در این مدت صحبت و شایعه بر این بود که میمانیم و عدهای میگفتند رفتنی هستیم. گهگاه بچههای موتورسوار از ناحیه شمال میآمدند و میگفتند عراقیها در ایستگاه حمید هنوز پس از یک هفته مقاومت میکنند و محدوده هویزه هنوز سقوط نکرده است. با این حساب بود که پیش خود فکر کردیم چرا دشمن پاتک دستوپاشکستهای انجام داده است. به همین لحاظ به بچهها سفارش کردیم مواظب ناحیه شمال غربی و غرب موقعیت پاسگاه زید باشند؛ تا مبادا از دشمن ضربتی بخوریم. موقعیت سایر مناطق عملیاتی در دست و نظر ما نبود و من هم قدرت تفکر بیش از آن را نداشتم و در قرارگاههای عملیاتی نبودم. شاید اگر بهعنوان رابط در قرارگاهها بودم، درک بیشتری داشتم، زیرا از طرح جامع عملیاتی کل منطقه با اطلاع بودم. اما اینک در اینجا فقط بهعنوان یک عنصر خطشکن آنهم در رده گروهان و گردان اطلاعات دارم.
هوا نسبتاً گرم شده بود. خستگی، قدرت فکر کردن را از انسان میگرفت. سایه و پناهگاهی نداشتیم. من کمی سرماخوردگی کهنه هم داشتم. روزها گرم بود و شبها سرد. بالاخره فرمانده گردان رسید و سریعاً مسئولین را جمع کرد و گفت: امشب اینجا میمانیم؛ سنگرها را محکم کنید.
بچهها با خوشحالی به سنگر ساختن برای استراحت شب پرداختند. دشمن ارزش آنچنانی نداشت و کسی هم از مرگ هراسی نداشت. تنها چیزی که کسی به آن فکر نمیکرد، مرگ بود و اینکه ممکن است گلوله، ترکش، انفجار و یا یک بمباران باعث تلفات شود. اصلاً توجهی به این موضوع نبود. بچهها در چزابه و خط پدافندی خوب آبدیده شده بودند. یک هفته در خط پدافندی جاده اهواز- خرمشهر و دو شب خط شکن بودن در مرحله اول و دوم و پاسخهای دندانشکن به دشمن در پاتکهای انجامشده توسط عراقیها، بچهها را با تجربه و آبدیده کرده بود. هرکس وظیفه خود را میدانست. دیگر مانند روزهای اول نبود که برای هر کاری به آنها عتاب و خطاب میشد. حالا دیگر خودشان بهخوبی میدانستند چگونه سنگر بسازند و فعال باشند. اصولاً شروع عملیاتها، بچهها را به همدیگر نزدیکتر و عزیزتر میکرد. سرگروهبان گروهان، گروهبان خالقی نام داشت. ضمناً خوشحالی از ماندن و استراحت در همین محل در شب، با آمدن نیروهای رزمنده از ایستگاه حمید عجین شد.
در لحظات نزدیک به غروب خبر آوردند که ایستگاه حمید و هویزه سقوط کرده است و عراقیها پا به فرار گذاشته و شکست مُهلکی خوردهاند. اینها فقط خبر بود، تا اینکه نیروهای زرهی و سوار زرهی قرارگاه شمالی از دور بر روی جاده اهواز- خرمشهر نمایان شد. ما از دور میدیدیم یگانهای مختلفی که بر روی جاده ایستگاه حسینیه و پاسگاه زید مستقر بودند، با تیربارهای خود شروع به تیراندازیهای هوایی کردند و به این وسیله، جشن با عظمتی را موجب شدند. گلولههای رسام در آسمان نمایان بود و نمایش عظیمی از پیروزی توسط تیربارچی ها به اجرا گذاشته شد. با چرخش و انحنا دادن به لوله سلاحهای سبک پدافندی و مسلسلها، گلولهها در آسمان قوس و منحنی میشدند و به هوا رفته، منفجرشده یا محو میشدند. اینها آسمان را تماشایی کرده بود و با این شادیها، تمامی نیروها در خط، خوشحال شده و قوت قلبی گرفته بودند.
تقریباً همگی تا حدودی ناراحتی شب را از جانب عراقیها داشتند که مبادا کمین یا پاتک آنها موجب مزاحمت شود؛ اما این پیروزی باعث شد خواب هم از سر بچهها بیرون برود و شب را تا پاسی از شب به شادی و سرور بپردازند.
رادیو جبهه و مارش عملیات، مزید بر علت بود و به این جشن و پیروزی غرورآفرین، صدچندان میافزود. نیروهای رزمنده به هم تبریک میگفتند و نیروهای خودی همچنان ساعتها از روی جاده اهواز- خرمشهر به سمت جنوب درحرکت بودند و تا پاسی از شب، با چراغهای روشن آنها بهخوبی میشد فهمید که آنهمه نیرو دیگر در شمال منطقه استقرار ما و یا به روایت دیگر در جنوب غرب اهواز لازم نیست و بایستی حرکت به سمت خرمشهر آغاز شود. این تدبیری جدید بود که در آن موقع ما متوجه ابتکار عمل مسئولین محترم قرارگاههای جنگ نبودیم.
کمکم نیروها به آزادی خرمشهر میاندیشیدند؛ اما مسئله کمی حالت غیرممکن به نظر میرسید با اطلاعاتی که از استحکامات و استقرار نیروهای دشمن در منطقه خرمشهر به ما رسیده بود، فتح خونینشهر به این آسانیها نبود و بایستی بهایی گزاف برای آن پرداخت میکردیم. اما یک مسئله بهخوبی نشان میداد که ما مرحلهبهمرحله به سمت خرمشهر و به شهر خونینشهر نزدیک و نزدیکتر میشویم.
شب را با تقسیم ساعت تاریکی و با پاسداری از حریم اسلام سپری کردیم. صبح زود بچهها برای نماز بپا خاستند. کسانی که خواب بودند، زمانی که بیدار میشدند، متوجه این موضوع میشدند که شب گذشته تنها آنها خواب بودند؛ زیرا همه را در هیاهو و تحرک و عبادت میدیدند و کمتر کسی را اطراف خود در خواب میدید.
افراد زیادی بدون مزاحمت برای بقیه، شب را به مناجات با خدا و راز و نیاز و خواندن دعا سپری کرده بودند. با طلوع خورشید، تردد زیاد شد و خبر از جابجایی رسید. پس از صرف اندکی صبحانه، وسایل جمعآوری شد و سپس خودروها اعمّ از اتوبوس،کامیون، کمپرسی و غیره رسیدند و تمامی نیروها به سمت نقطه انتظار جدید حرکت کردند.
از حدود ساعت 9 الی 11 صبح استقرار در دشت وسیع خوزستان در فاصله 13 الی 16 کیلومتری خرمشهر انجام شد و ما در محدوده ایستگاه گرم دشت بودیم. از این ساعت به بعد بود که دشمن گهگاه حملات هوایی داشت و منطقه را بمباران میکرد؛ اما گویی دشمن هم دچار سرگیجه شده بود و فرماندهان عراقی هم خبر صحیحی به فرماندهان بعث ردهبالای خود نمیدادند. ظاهراً آنها هم میترسیدند بگویند ایرانیها تا کجا را فتح کردهاند؛ لذا بمباران هواپیماهای دشمن بهصورت پراکنده و بهدور از چشم نیروهای خودشان انجام میشد. حدود ساعت 11 صبح خبر دادند تا رده گروهان، فرماندهان آماده باشند محور عملیات شبانه را بازدید نموده و برگردند.
من به همراه سایر فرماندهان گروهان و چند نفر از بچههای سپاه حرکت کردیم و با بچههای سپاه اصفهان که دائماً در منطقه بودند، آشنا شدم. ازجمله این افراد برادر عزیز، سردار مرتضی قربانی (فرمانده لشکر 14 امام حسین فعلی) و فرمانده تیپ کربلا از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. ظاهراً گردان ما خوب عمل کرده بودند و به همین خاطر فرماندهان، آن را برای شناسایی محور انتخاب کرده و قرار بود که شبانه در نوک پیکان حمله قرارگرفته و عملیات را شروع کنیم. بعدها فرمانده تیپ 55 هوابرد، امیر سرتیپ عبادت که آن زمان سرهنگ بودند، فرمودند ما در آن شب از شما بهعنوان نوکتیز پیکان استفاده کردیم؛ زیرا روحیه این گردان
بسیار بالا بود و خوب عمل کرده بود.
شناسایی محور را آغاز نموده و از پایین جاده، در حدود ایستگاه گرم دشت به سمت غرب حرکت کردیم. خاکریز دشمن بهصورت شرقی غربی درستشده و حالت پدافند گرفته بود. تاکتیک حرکت، از شمال به جنوب و خلاف انتظار دشمن بود که فکر میکرد نیروهای ایرانی از شرق به غرب، عملیات انجام خواهند داد. چند کیلومتری را طی کردیم. جاده اهواز- خرمشهر را به عمق سه متر شکاف داده بودند. از این شکاف جاده از عرض آن از شرق جاده به سمت غرب جاده حرکت و از طول کانال آب حفر شده توسط دشمن که شبها به آن برق متصل میشد، عبور کردیم. عملیات در امتداد کانال آب انجام میشد. با احتیاط کامل به محل موردنظر رسیدیم.
ظهر شده بود. دستوپا و جورابهایمان را شستیم و وضو گرفتیم. وضوی عشق، وضوی شهادت، وضوی نماز گرفته و به جماعت نماز خواندیم. طراوتی خاص با آن شرایط به ما دست داده بود. مدت 10 روز بود که استحمام نکرده بودیم و انجام اینکار لذتبخش بود. حدود ساعت یک بعدازظهر قصد مراجعت نمودیم. محور کاملاً شناساییشده بود. میادین مین کاملاً شناسایی و مد نظر قرار گرفته بود. موانع مهندسی در نظر گرفته شده بودند. نمازی که در قلب نیروهای دشمن و در قلب منطقه عملیاتی خواندیم، بسیار لذتبخش بود. نماز عشق بود؛ نماز ایثار بود؛ نماز عبودیت به درگاه باریتعالی بود که این چنین به ما جرأت داده بود. هر لحظه کمین دشمن، تعدادی از مسئولین ما را مورد هجوم قرار داده و با یک شبیخون سریع، همگی را به اسارت میبرد؛ اما اراده خداوند به پیروزی اسلام و شکست کفر بود. در این ایام، این شایعه پخش شد که صدام گفته است اگر ایرانیها بتوانند خرمشهر را پس بگیرند، من کلید شهر بصره را به آنها خواهم داد. این سخن را پس از فتح خرمشهر از زبان فرمانده نیروی زمینی، جناب سرهنگ صیاد شیرازی و بعدها از زبان مبارک حضرت امام (ره) شنیدیم. آری، آهنگ مراجعت کردیم به همراه تجربههای اندوخته شده در شب و صبح روز عملیات، تجربه فتح جاده اهواز- خرمشهر، حضور یکهفتهای در سنگر پدافندی جاده و مجدداً شروع مرحله دوم عملیات، چقدر این تجربیات سریع برای انسان حاصل میشود. خدایا چقدر این منطقه با برکت شده است؛ برای آزادی آن، در قدمبهقدم آن، خون هزاران شهید جاری شده است. سرزمین خوزستان از یک لطافت خاصی برخوردار شده بود.
واژه ترس، کلمهای نامأنوس شده بود که در این منطقه وجود نداشت. ایستگاههای صلواتی روحیهبخش رزمندگان بود. به هر طریق بود با تعیین نقاط نشانی و شاخص، آن محل را ترک کرده و پس از دقایقی چند به محل اولیه ایستگاه گرمدشت رسیدیم. نیروهای ما در دشت وسیع و پهناور خوزستان پراکنده بودند. با خود گفتم اگر هواپیماهای عراقی حمله کنند و ریگ به زمین بریزند، تمامی این ریگها به هدف اصابت میکند؛اما دشمن که تا آن لحظات از درک ما خارج بود، آنچنان دچار وحشت و سردرگمی شده بود که به هست و نیست خود میاندیشید. به نظر میآمد، پدافند هوایی ما، به هواپیماهای دشمن، اجازه حملات هوایی نمیدهد. ایکاش فرماندهان ما فقط به فتح خرمشهر نمیاندیشیدند که باوجودآن همه نیرو، بصره نیز به دست ظفرمندان امام آزاد میشد. البته از زبان احساس صحبت کردن یا از دید واقعنگری، دو بحث جداگانه است و مطمئناً نیروی کافی وجود نداشت؛ و الا همینطور عمل میشد. پس از رسیدن به سایر همرزمان، شروع به جمعآوری آنها نمودیم. بهمحض اینکه هواپیماهای دشمن سر میرسیدند، شروع به تیراندازی هوایی میشد و آنها هم پا به فرار میگذاشتند. البته ما هم پراکندهشده و سپس دور هم جمع میشدیم. لحظات خاصی بود. بچهها شروع به آمادهسازی خود کرده بودند و نوارهای فشنگ را به کمر خود میبستند. محل نارنجکها را روی کمر خود محکم و تمرین میکردند که در مواقع لزوم و نیاز، سریع بتوانند از آن استفاده کنند. خشابهای خالی کلاشنیکف را پر و جای آن را مطمئن میکردند. کمتر کسی بود که مواظب قُمقمه آب خود باشد. بعضیها از همدیگر حلالیت میطلبیدند، دست میدادند و روبوسی میکردند؛ آنهم با سوز و گداز خاصی.
منبع : گردان های غیرسازمانی بلال، حسینعلی، خلیلی، 1400،ایران سبز، تهران