banner

گردان‌های غیرسازمانی بلال (20)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۱

شرح مستند از گردان‌های 821 و 831 غیرسازمانی بلال از یگان‌های نزاجا در اصفهان
اسفند 1360 تا آبان 1361

لحظات به‌کندی می‌گذشت. ساعت حدود 10 صبح بود که بر اثر بیداری دیروز و دیشب، خستگی تقریباً همه را گرفته بود. تاکنون تنها چیزی که خوب می‌چسبید، یک خواب چندساعته بود. اما وقت، وقت گرانبهایی بود. عزت و شرف نظام جمهوری اسلامی در گرو همت همین جوانان غیور و شیردل بود. همان‌هایی که حضرت امام (ره) فرمودند: شیران روز و زاهدان شب. کم‌کم تانک‌ها نزدیک می‌شدند و اثری از تیراندازی بچه‌ها به سمت آن‌ها نبود. هرچه آن‌ها با تیربار یا گلوله تانک شلیک می‌کردند، سکوت در خط پدافندی ما بیشتر حاکم می‌شد. در این اثناء با کریمی زارچی هماهنگی کردم و لحظه شلیک را با او درمیان گذاشتم که اگر خداوند متعال، لطفش را شامل حال گناهکاری مثل من کند، وقفه در انجام تاکتیک اتخاذ شده ایجاد نشود.
خوب به یاد دارم که عراقی‌ها هرچه با شلیک و هیاهوی بیشتر و اجرای مانور تانک‌های خود به سمت ما می‌آمدند، تحرکی از نیروهای ما نمی‌دیدند و از سرعت خود کم می‌کردند. گاهی با دقت نگاه می‌کردم، می‌دیدم، بعضی از تانک‌ها دچار شک و تردید شده و ایستاده‌اند. به نظر می‌آمد که یا از فرمانده خود کسب تکلیف می‌کنند که در اینجا که ایرانی وجود ندارد و یا دامی نهاده شده و واقعاً چگونه دامی می‌تواند باشد. در این مدت دریافته بودم که 1- توکل برخدا 2- حفظ خونسردی برای هر رزمنده، مخصوصاً فرمانده که بایستی تصمیم صحیح اتخاذ نماید، نقش مهم و سرنوشت سازی را ایفا می‌کند.
من هدفم از نوشتن این کلمات و جملات، مطرح کردن خود و یا قهرمان‌پروری و خود قهرمان نشان دادن نیست؛می‌خواهم حال که پس از 14 سال ]سال 1375[ فرصت پیش‌آمده، حقایق ثانیه‌های جنگ را که در آن حاضر بودم (و قطره‌ای در مقابل اقیانوس به‌حساب نمی‌آیم) را بازگو نمایم؛ و الا همین‌جا از همه‌کسانی که دست‌اندرکار این جملات و خاطرات می‌شوند تا از آن به نفع آیندگان و رزمندگان آینده بهره‌برداری شود، می‌خواهم در طول کل این خاطرات، نام و مشخصات اینجانب محفوظ بماند و افشا نگردد. آری با ترس‌ولرز خود را از خاکریز گِلی که به بلندی یک متر بود و استحکامی هم نداشت به بالا می‌کشیدم و نگاهی سریع به فاصله تانک‌ها می‌کردم و خود را سریع به پایین می‌کشیدم و به بقیه می‌گفتم هنوز زود است. اما فاصله کم می‌شد و هرلحظه زمان اجرای استفاده از حفظ خونسردی می‌رسید. ای‌کاش درباره حفظ خونسردی در حین عملیات بیشتر با مسئولین صحبت می‌شد که چقدر حفظ خونسردی سرنوشت‌ساز است و عجله کار شیطان و «ان الله مع الصابرین».
مجدداً با فریاد بلند گفتم تانک‌هایی که نزدیک می‌شوند را کسی مورد اصابت و هدف قرار ندهد؛ ما باید تانک‌ها را از آخر به جلو مورد اصابت قرار دهیم. لحظات التهاب فرا می‌رسید. من به یکی از بچه‌ها گفتم: «صدایم خسته شده، داد بزن و بگو که بچه‌ها برای بالا رفتن آماده باشند و خود را زیاد نشان ندهند تا دستور آتش داده شود.» و آن نفر هم که اسم او یادم نیست، همین کار را کرد . گفت که آماده باشند. من در لحظه‌ای بودم که باید تا چند ثانیه یا یک دقیقه دیگر فرمان آتش را صادر می‌کردم که ناگهان صدای الله‌اکبر بلند شد و همگی شروع به شلیک آرپی‌جی نمودند و آخر هم نفهمیدیم که کار چه کسی بود؛ ولی خیلی به‌موقع بود. ظاهراً یکی از بچه‌های بسیجی مهلت را غنیمت شمرد و تکبیر سر داده بود. به هر حال به همان ترتیبی که در نظر بود، عمل شد و تانک‌ها از انتها و عقبه آنها مورد اصابت قرارگرفته و به آتش کشیده شدند. من خود را به بالای خاکریز کشیدم. همگی شروع به تیراندازی کرده بودند. تانک‌های جلویی با انفجار تانک‌های عقبی خود، وحشت‌زده توقف نموده و بیرون پریده و دست‌ها را بالا بردند. اینجا بود که بچه‌های بسیجی و ارتشی از خاکریز به سمت تانک‌ها روانه شدند و بعثی‌های عراقی را برای اسارت به عقب آوردند. تعدادی نیز بر پشت تانک‌های غنیمت گرفته‌شده نشسته، به پشت خاکریز آمدند. خیلی سریع و به مدت‌زمان 5 الی 10 دقیقه پاتک دشمن درهم کوبیده شد. و گهگاه توپخانه دشمن اذیت می‌کرد که با درخواست آتش از یگان‌های توپخانه و هوانیروز، این سر و صدا خاموش شد و تا ساعت سه بعدازظهر، پاتک نداشتیم.
در پاتک صبح روز 17/2/61 یکی از برادران سرباز گردان بلال به نام سرباز «محمدعلی رسولی» فرزند حاج میرزا حسن که جمعی مرکز آموزش توپخانه ارتش بود، و در نزدیکی ما بود، بر اثر اصابت ترکش توپخانه مجروح و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. او متولد 1337 بود و پیکر پاک او در موطن اصلی خود وزوان- میمه در 90 کیلومتری جاده اصفهان- تهران در گلزار شهدا به‌خاک سپرده شد. ازجمله افرادی که بعداً فهمیدم برادر عزیز حسین بهرامی، بیسیم چی گروهان2 بود که به همراه فرمانده خود شهید سیف‌الدین در شب عملیات مجروح و سپس جانباز و بعدها بازنشسته شد. پس‌ازاین پاتک بچه‌ها به استراحت پرداخته و هرکس برای خود در کنار دپو سنگر می‌ساخت. من سراغ فرمانده گردان را گرفتم. یکی از بچه‌های مرکز توپخانه گفت ایشان بعد از اتمام این مرحله عملیات، برای گرفتن دستورات جدید به عقب‌رفته است. در این‌گونه لحظات بود که من احساس مسئولیت می‌کردم.
در این ایام مارش جبهه روحیه‌بخش بچه‌ها بود. روح‌نواز بود. صدای ملخ هلیکوپترهای هوانیروز تقویت روحیه نیروها بود. امدادهای غیبی که دیگر قابل توصیف نیست. چقدر باید از دشمن گلوله به مناطق ما بخورد و منفجر شود و چرا آنهایی که منفجر می‌شوند، دور از نیروهای ما هستند و اثربخش نیست. شنیدن اطلاعیه‌های صدای جبهه و اخبار صدای جمهوری اسلامی نوید بخش بود. مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس با رمز «یا علی بن ابیطالب» شب گذشته شروع و با آزادسازی جاده پاسگاه زید، 17 کیلومتر مرز بین‌المللی ایران و عراق پس از 19 ماه آزاد شد.
منبع:گردان¬های غیرسازمانی بلال، حسینعلی، خلیلی، 1400،ایران سبز، تهران

منبع : گردان های غیرسازمانی بلال، حسینعلی، خلیلی، ۱۴۰۰،ایران سبز، تهران

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign