گردانهای غیرسازمانی بلال (11)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۱۴
شرح مستند از گردانهای 821 و 831 غیرسازمانی بلال از یگانهای نزاجا در اصفهان
اسفند 1360 تا آبان 1361
عملیات بیتالمقدس که در تاریخ 10/2/61 آغاز شد، در سه مرحله ادامه پیدا کرد و نهایتاً منجر به آزادی خرمشهر گردید.
این سلسله عملیات در دو مرحله اول و دوم با رمز یا علی بن ابیطالب(ع) و در مرحله سوم با رمز یا محمد (ص) آغاز گردید و مدت 25 روز طول کشید. عملیات بیتالمقدس زمانی شروع شد که دشمن بعثی از عملیاتهای قبلی بهخصوص عملیات فتح المبین ضربات بسیار سهمگین و مهلکی را متحمل شده و باور نداشت که نیروهای مجاهد ایران اسلامی بتوانند، یعنی پس از حدود 20 روز بعد از آن، مجدداً دست به عملیات گسترده بزنند.
تجربیات گذشته نشان داده بود که حداقل فاصله زمان هر عملیات تا عملیات بعدی 2 ماه طول میکشد؛ اما عملیات بیتالمقدس با فاصله زمانی 20 روز آغاز شد.
هرکجا صحبت از عملیات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر به میان میآید، من خود احساس افتخار و غرور میکنم که در چنین شرایطی، افتخار حضور در این عملیات را داشتم. حضور بسیجیان و سایر نیروها را در وجببهوجب آزادسازیهای منطقه عملیات لمس کردهام. گرد و غبار خاک منطقه عملیات بیتالمقدس در مدت این عملیات، توتیای چشم شده است. به جرأت میتوانم بگویم که کسانی که بخواهند وارد خرمشهر شوند، بایستی با وضو وارد شوند.
هنوز منتظر صدور فرمان بودیم تا به اذن خداوند حرکت نماییم. سر و صدای انفجارها و تبادل آتش، درگیریهای طرفین را به گوش میرسانید. گاهی اوقات پیاده، سری به پل شناور جدیدالاحداث بر روی کارون میزدیم. نیروهای فعال مهندسی سخت درگیر مسائل فنی پل بودند تا مبادا تحت آن شرایط و عجله شبانه و صدماتی که روز قبل، بمبارانهای هوایی به آن وارد آورده و تحت تعمیر قرارگرفته بود، مشکلی پیش بیاید و به دنبال آن بودند که نیروها بهراحتی از پل عبور نمایند.
جابجایی نیروها با خودروهای متفاوتی انجام میشد. ازجمله آن خودروها، کمپرسیهای شن و ماسه بود که نصیب ما هم شد و ما سوار بر آن، بهسوی اهداف از پیش تعیینشده حرکت کردیم. کمکم نزدیک میشدیم به اذان صبح در خوزستان که دستور حرکت صادر شد. خبردار شدیم که خط شکسته و بعد باز شده است و نیروها بایستی به کمک نیروهای قبلی بروند که نیروهای ما دستهبندیشده بودند.
بهمحض اینکه ماشینهای کمپرسی آمدند، هر ماشینی را برای دستههای اول، دوم، سوم و الیآخر تعیین کردیم. بچهها با سرعت عمل زائدالوصفی سوار بر خودروها شدند و اعلام آمادگی کردیم.
گردان 821 بلال حرکت کرد و به آرزوی خود رسید. با ملایمت از روی پل گذشت. یکی از بچههای سپاه، بلدچی یا راهنمای گردان بود. لازم به توضیح است که گردان 821 بلال زیر امر تیپ 55 هوابرد بود که با گردان ابوالفضل از تیپ کربلای سپاه تلفیقشده بودیم؛ اما در حین سوارشدن، هرکدام مُجزای از یکدیگر بودیم. راهنما، ما را با سایر نیروها به سمت غرب کارون هدایت و به سمت اهداف و سنگر دژخیمان راهنمایی میکرد.
با استفاده از قطبنما و راهنما،حرکت آغاز شد. بهمنظور هرچه اطمینان بهتر و عدم توقف خودرو، از نیروهای ما یا گردان ابوالفضل، من انتخاب شدم تا با آخرین خودرو حرکت نموده و بتوانیم اشکالات احتمالی را رتق و فتق کنیم. تمامی خودروها در سیاهی شب در جلوی ما درحرکت بودند و با توجه به بلندی و اشراف ماشین کمپرسی، دشت صاف و وسیع خوزستان بهخوبی نمایان بود و تا کیلومترها آنطرف تر را میشد مشاهده کرد. درگیری نیروهای ایرانی با عراق بهخوبی نمایان بود و لذا پس از گذشتن از درختان اطراف کارون دید ما بهخوبی وسیع شد.
تبادل آتش سلاحهای سبک، برخورد آرپیجی به سنگرها و کمانه کردن آنها حکایت از نبردی شدید داشت. نیروها هرکدام مقاومت میکردند. در این اثنا بود که متوجه شدیم، چرا ما تاکنون منتظر ماندهایم و به ما دستور حرکت نمیدادند. در جلوی کمپرسی سه نفر بودیم: راننده، من و حجتالاسلام علی فلاحی. ایشان خودش تمایل داشت که در کنار من باشد. در بین راه با حاجآقا صحبت کردم به چه دلیل تمایل داشتید در کنار من باشید؟ ایشان پاسخ داد به خاطر منطقی که در گفتار دو روز قبل خود داشتید.
ابتدای ستون به خط مقدم رسید (لجمن). گروهانهای 1 و2 بهدستور فرمانده گردان پیاده شده بودند و درگیر با عراقیها شده بودند. نمیدانم چرا؟ فقط میدانستم ما باید از خط عبور کنیم.
گروهان ما و چند گروهان از گردان ابوالفضل و گروهان سوم به راه خود ادامه دادیم. هوا رو بهروشنی میرفت.
درخوزستان به علت نبودن ارتفاعات و مشرف بودن به دریا و شرق و غرب بدون ارتفاعات، خیلی سریع در موقع صبح، هوا از تاریکی به روشنایی میگراید و برعکس، در غروبها هوا خیلی سریع از روشنایی به تاریکی تبدیل میشود؛ زیرا که حدفاصل تاریکی به طلوع و روشنایی به غروب بین 5 الی 10 دقیقه به طول میانجامد و لذا سریعاً روشن و تاریک میشود.
ما از خط عبور نمودیم و به راه خود ادامه میدادیم. در پشت سر، درگیری نیروهای خودی و دشمن را همچنان میدیدیم و تبادل آتش همچنان برقرار بود. فقط در حدود 50 متر از خاکریز آنجا سقوط کرده بود که معبری برای ما باز شد و عملیات عبور از خط انجام میشد. محل استقرار عراقیها در این خاکریز حد بین رودخانه کارون و جاده اهواز- خرمشهر بود؛ لذا پسازاین خاکریز، عراقیها تا جاده اهواز- خرمشهر استحکامات و یا سنگر موقتی دیگری نداشتند و خودروهای ما بهآرامی به سمت جاده اهواز- خرمشهر در پیشروی بودند. با حاجآقا فلاحی صحبت کردم و گفتم نماز نخواندهایم. ایشان گفت رو به قبله در داخل ماشین نماز بخوان؛ فرصت برای هیچ کاری نیست. لذا نماز را در حین حرکت خواندیم. زمان سریع میگذشت و خودروها بهکندی حرکت میکردند. از دور درگیری جدیدی شروعشده بود.
هرلحظه بر التهاب ما افزوده میشد. منتظر لحظه پیاده شدن و شروع درگیری بودم. از طرفی ناراحت بودم؛ زیرا گهگاه انفجارات آرپیجی 7 را میدیدم که به زمین اصابت کرده و منفجر میشد و یا کمانه میکرد و آنطرفتر منفجر میشد. ناراحت بودم از اینکه مبادا خودروهای ما مورد اصابت آرپیجی قرار بگیرد و آنوقت فاجعه روی دهد؛ لذا آیتالکرسی و آیه «وجعلنا من بین ایدیهم سدا» از سوره یس را میخواندم و بهتمامی ستون فوت میکردم تا خودروها صحیح و سالم به سرمنزل مقصد برسند و همگی از خودروها سالم پیاده شوند.
منبع : گردان¬های غیرسازمانی بلال، حسینعلی، خلیلی، 1400،ایران سبز، تهران