گردانهای غیرسازمانی بلال (10)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۰۷
شرح مستند از گردانهای 821 و 831 غیرسازمانی بلال از یگانهای نزاجا در اصفهان
اسفند 1360 تا آبان 1361
زیر امر تیپ55 برای عملیات بیت المقدس
… یکی دو بمب نزدیک محل ما به زمین اصابت کرد. من بسیار سریع خود را به حیاط منزل و سپس بیرون منزل رساندم و در زیر درختان در فضایی سبز جا گرفتم. در حین حرکت همهجا فریاد میزدم، سریعاً متفرق شوید و جانپناه بگیرید. پس از لحظاتی چند که بمباران تمامشده بود و حاجآقا و بقیه در بیرون از منزل و در محل فضای سبز به من ملحق شده بودند، بسیار حالت شرمندگی و پشیمانی داشتند. صحبت از این میکردند که شما راست میگفتید و بایست هرلحظه رعایت تمامی مسائل را کرد و اگر دقیقهای غافل شویم و فراموش کنیم که در کجا هستیم، موجب خسران خواهیم شد. با اظهار خرسندی و رضایت بچهها، رعایت پراکندگی در محوطه بیشهزار بیرون را نموده و زمان را سپری نمودیم.
موقع عزیمت به اهواز فرا رسید و پس از بارگیری و سوارشدن، همگی بهعنوان آخرین گروهان از گردان 821 بلال، شهر بستان را ترک و به سمت اهواز حرکت کردیم. تاریکی شب موجب شد، رانندگان بیشتر رعایت کنند. چند ساعت گذشت. پس از گذشتن از دهلاویه( محل شهادت دکتر چمران) و سوسنگرد و ابوحمیظه و حمیدیه به شهر اهواز رسیدیم. در شهر اهواز در یک مسجد نماز مغرب و عشا را بجا آورده و پس از اندکی خرید، توسط بعضی از سربازان و تأمین نیازمندیها، به سمت کوت عبدالله به راه افتادیم. حدود ساعت 11 شب، در نزدیکی کوت عبدالله و به سمت آبادان یا به روایتی به سمت دارخوین در حرکت بودیم. در بین راه، تاریکی مطلق وجود داشت؛ لکن شبهای مهتابی خوبی بود. در ابتدا مهتاب بهخوبی هوا را روشن میکرد و نزدیکیهای صبح، هوا تاریک مطلق میشد. در طول راه با احتیاط حرکت میکردیم و تمامی تابلوها را میخواندیم تا به تابلوی ( تی55 هوابرد) برخورد نماییم. مسافت طی شده با نسبت به آنچه که به ما گفته بودند، تقریباً سپری و طی شده بود؛ لذا در طول راه و در حدود منطقه موردنظر به یک نفر نظامی برخورد کردیم که آگاهی کاملی از استقرار نیروها داشت و کمی جلوتر را با نوع تابلو و نحوه نوشتن ( تی55) متذکر شد. ما پس از تشکر به تابلوی موردنظر رسیدیم و به سمت غرب جاده وارد شدیم و با چراغ خاموش، به دشت وسیعی رسیدیم. در تاریکی شب با استفاده از نور مهتاب به منطقه وسیعی که افراد زیادی خوابیده بودند و تعدادی نیز درحرکت بودند، برخورد کردیم. ناخودآگاه به یاد ایام دهه اول ماه ذیحجه افتادم؛ به یاد روز نهم در صحرای عرفات و شب دهم که شب شناخت خداوند و وقوف در مشعر است. پس از اندکی پیشروی با ستون، دستور توقف دادم و رفتم که از یک نفر سؤال کنم آیا گردان بلال را میشناسید؟ اگر میشناسید، در کجا مستقرشدهاند. با پیاده شدن و شنیدن صدای آوای ملکوتی زنده داران شب و شیران روز، حالم دگرگون شد؛ زمزمه دعا با حالات عرفانی در آن شب تاریک و آسمانی صاف با ستارگان درخشان. هر گوشه، عدهای برای خود راز و نیاز میکردند و با معبود خود راز و نیاز داشتند. در سکوت و هیبت صحرا و آن آسمان پرستاره در عالم نشئههای روحانی، لحظاتی از خود بیخود شدم و از خدای خود رضای او را خواستار شدم.
به هر حال از یک نفر سؤال کردم؛ گفت همین جا گردان بلال مستقر است. با تشکر از او و عذرخواهی از اینکه مزاحمت برایشان فراهم کرده بودم، بهطرف محل آدرس رفتم و فرمانده گردان را صدا زدم. او که در حال استراحت بود، تعجبکنان بلند شد و بهسوی ما آمد. البته دستور پیاده شدن را به بچهها داده بودم. و فرمانده گردان سؤال کرد: خلیلی تو شبانه چگونه اینجا را پیدا کردی؟ عرض سلام کردم و گفتم همان کسی که این نیروها را اینطور در دل شب به راز و نیاز واداشته، ما را هم به اینجا راهنمایی کرده است. سؤال کردم کجا هستیم؟ گفت: همین جا به استراحت بپردازید تا صبح شود و در نخلستانهای کنار رودخانه در اختفاء و استتار مستقر شوید. فکر میکردم در اوایل صبح عملیات شروع خواهد شد؛ لکن ایشان گفت امشب را بچهها خوب استراحت کنند. مطمئن شدم تا فردا شب مانند سایرین ،به برنامههای خود خواهیم پرداخت. شب را کنار حاجآقا فلاحی سپری کردیم.
یکی از افرادی که باید از او بهعنوان یک سرباز راستین اسلام یاد کنم، «ستوان علیاکبر کریمی زارچی» است که از افراد متدین- مذهبی- انقلابی- حزب الهی و اهل عمل بود و افتخارم این است که مدتی را در کنار او سپری کردم و در این مأموریت با همدیگر بودیم و از وجود او فیض میبردم. در سپیده سحر و پس از اقامه نماز و در حالی که تاریکی هنوز بر همهجا سایه افکنده بود، به سمت نخلهای پراکنده اطراف دارخوین حرکت کردیم و صبحانه را در بین نخلها با رعایت موارد اختفا صرف کردیم. صرف صبحانه همراه با حملات هوایی دشمن به منطقه ما و بمباران منطقه داخل رودخانه کارون بود که بعد از چندساعتی فهمیدم به علت پل شناوری است که بر روی رودخانه احداث نموده و آن را استتار کردهاند. به هر حال تا عصر همان روز که در آنجا مستقر بودیم، حملات گه گاه انجام میشد و دشمن ناکام از اعمال خود، منطقه را ترک مینمود.
پس از صرف صبحانه، نحوه تلفیق ما با برادران بسیجی و سپاهی آغاز شد، تا همدیگر را در شب عملیات بهتر بشناسیم. ضمناً مهمات و جیره اضطراری 48 ساعته میان ما تقسیم و هرکدام به آماده شدن دیگری کمک میکرد. در آخرین لحظات روز نهم اردیبهشت، با تلفیق نیروهای ارتش و سپاه و بسیج، آماده حرکت به سمت منطقه انتظار شدیم. مسافتی را طی کرده و در حین راه شعارهای «پیش بهسوی کربلا»، «مرگ بر صدام»، «مرگ بر آمریکا» ، «مرگ بر اسرائیل»، « روح منی خمینی، بتشکنی خمینی»، «فرمانده کل قوا، روح خدا» در سرتاسر حرکت بهسوی نقطه انتظار به گوش میرسید.
هنگامی که رسیدیم. سنگرها از پیش آمادهشده در اختیار ما قرار گرفت. لحظات هیجان و اشتیاق رزم با خصم بهکندی میگذشت. بچهها هم، از هم حلالیت میطلبیدند. جو خاصی منطقه را فراگرفته بود. پل دارخوین آمادهشده بود؛ اولین سری از نیروهای خودی از پل گذشتند. این پل به نام شهید هزاردستان نامگذاری شد. همگی هیجان حرکت داشتند و لذا مسئولین میگفتند باید صبر کنید؛ هنوز پل آماده نشده است، اما ما یعنی مسئولان گروهان و گردان میدانستیم، پل آماده و نیروهایی از آن حرکت کرده و به آنطرف پل رفتهاند. لکن درگیری در دید ما مشاهده نمیشد. بدین لحاظ فهمیده بودیم نیروهای عراقی در ساحل رودخانه (غرب رودخانه) مستقر نیستند. پاسی از شب گذشته بود و ساعت حدود نیمهشب بود. همگی هر لحظه منتظر صدور فرمان حرکت بودند. بعضیها به استراحت پرداخته و برخی به راز و نیاز باخدای یکتا مشغول بودند. ما دائماً در ارتباط جهت کسب خبر و حرکت بودیم. توجه به حالات درونی افراد، وضعیت بچهها را بهخوبی نشان میداد.
ساعت یک بعد از نیمهشب بود. خبر حرکت به ما رسید و پس از آمادگی مجدداً دستور توقف دادند. خود من تعجب کرده بودم که اگر قرار است ما خطشکن باشیم، چرا پس از ابتدای شب تا حالا حرکت نکردیم؛ نکند معبر باز نشده است، یا عملیات لو رفته یا عملیات به تأخیر افتاده است. با برخی افسران و برادران ردههای بالاتر تماس گرفتیم؛ گفتند نیروهای نخست در خط اول درگیر شدهاند و هنوز خاکریز اول سقوط نکرده است. تازه فهمیده بودیم که ما در نوک پیکان حمله نیستیم که ناگهان متوجه شدیم خیر؛ بایستی بعد از خاکریز اول – عبور از خط نماییم و به سمت خاکریز دوم که جاده اهواز- خرمشهر است، حرکت کنیم. بنابراین منتظر ماندیم تا درگیریها در خط اول کم شده و بتوان معبر باریکی جهت حرکت ماشینهای کمپرسی که نیروها را جابجا میکردند، فراهم شود.
منبع : گردانهای غیرسازمانی بلال، حسینعلی، خلیلی، 1400،ایران سبز، تهران