کتاب پارۀ تن (قسمت بیست و هفتم)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱
عملیات منطقه هزارکانیان با شکلگیری قرارگاه غرب، عملیاتهای مقابله با ضدانقلاب، هم در کرمانشاه و هم در سنندج به موازات هم پیش می رفت. در کرمانشاه، عملیاتهایی در پاوه و نوسود انجام شد، که شرح آن در خاطرات شهید صیاد و دیگر دوستان آمده است. در کردستان هم، چندین عملیات توسط قرارگاه مشترک هدایت شد و من در اینجا […]
عملیات منطقه هزارکانیان
با شکلگیری قرارگاه غرب، عملیاتهای مقابله با ضدانقلاب، هم در کرمانشاه و هم در سنندج به موازات هم پیش می رفت. در کرمانشاه، عملیاتهایی در پاوه و نوسود انجام شد، که شرح آن در خاطرات شهید صیاد و دیگر دوستان آمده است. در کردستان هم، چندین عملیات توسط قرارگاه مشترک هدایت شد و من در اینجا به ذکر دو عملیات که شخصاً فرماندهی آن را به عهده داشتم، میپردازم:
منطقه هزارکانیان در جنوبغربی دیواندره، در بین مثلث دیواندره ـ مریوان ـ سنندج و در شرق ارتفاعات شیلر قرار دارد. دسترسی به این منطقه از جاده سنندج به دیواندره در حوالی حسین آباد با یک جاده فرعی از شرق به غرب بوده است. منطقهای کوهستانی که روستای هزارکانیان در دامنه ارتفاعات در دشت نسبتاً وسیعی قرار دارد. مردم منطقه مسلمان شافعی مذهب و به شغل کشاورزی و دامداری مشغول بودند. این منطقه، در گذشته توسط ایل احمدی که معروف بودند، به صورت عشیرهای اداره میشد. بعد از پیروزی انقلاب، خصوصاً در سال 1358، حزب کومله در بین جوانان نفوذ کرده و زمینهای منطقه را بین مردم تقسیم کرده و عشیره احمدی مجبور به ترک منطقه شدند، که در کرمانشاه و کامیاران به طور موقت زندگی میکردند. بزرگ خانواده با شهید محمد بروجردی ارتباط پیدا کرده و دوستی بین آنها برقرار گردید. محمد بروجردی معتقد بود که امنیت منطقه کردستان باید توسط عشایر و بزرگان قبیله و عشایر حل شود، لذا ایشان از همان ابتدا، طرح مسلح کردن عشایر مورد نظرش بود، گرچه آن روزها این عقیده و افکار برای پاسداران جوان خیلی مفهوم و معنا نداشت و طرفدار جدی با نظریه ایشان وجود نداشت.
شهید محمد بروجردی تعداد 35 نفر از جوانان و سران قبیله احمدی را مسلح نموده و یک آموزش مقدماتی (فکر میکنم در کامیاران) برای آنها گذاشت، لذا در قرارگاه مشترک عملیاتی سنندج، پاکسازی منطقه کامیاران و استقرار پاسگاه ثابت برای پیشمرگان کرد احمدی و سپاه پاسداران را در منطقه خواهان شد. طرح مورد تصویب قرار گرفت و سازمان رزمی به شرح ذیل جهت پاکسازی منطقه تعیین و اینجانب را به عنوان فرمانده ستون عملیات تعیین نمودند:
- یک گروهان تقویت شده ادغامی ارتش و سپاه نیروی عمل کننده با تجهیزات سازمانی
- یک دسته تیم ضربت حدود 40 الی 50 نفری از سپاه پاسدارانبه فرماندهی برادر نعمتی + 35 نفر از پیشمرگان خان احمدی
- یک تیم 4 الی 5 نفری نیروی مخصوص به فرماندهی ستوانیکم پیاده احمد اسدی
- دو قبضه توپ 105 مم + دو قبضه توپ 23 مم
- تیم مهندسی شامل متخصصین مینیابی و خنثیسازی مین
- تیم بهداری شامل دو دستگاه آمبولانس و دو تیم پزشکیاری
عملیات در اوایل مردادماه 1359 با حرکت ستون از سنندج آغاز شد. به علت تأمین جاده توسط گردان 178 پیاده مشهد، تا سه راهی هزارکانیان در جاده دیواندره به سنندج حرکت ما اداری بود. خیلی سریع به سه راهی رسیدیم. از سه راهی تا نزدیکیهای روستای هزارکانیان با حرکت تاکتیکی آرایش ستون به صورت جلودار، پهلودار و رعایت اصول تأمینی حرکت ادامه داشت. فقط در یکی دو نقطه، یک درگیری کوچک و لحظهای با ضدانقلاب داشتیم و قبل از رسیدن به روستای هزارکانیان، ستون یک توقف کوتاه داشت و با استقرار توپخانه و خمپارهها، چند گلوله با فاصله دور به اطراف روستا به عنوان نمایش قدرت تیراندازی شد. با همین نمایش قدرت و ضرب شصتهایی که ضدانقلاب از قبل هم در این ستونکشیها دیده بود، خیلی سریع روستا را تخلیه کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند. یکی دو نفر از عوامل آقای احمدی، جلو جلو وارد روستا شدند و خبر رسیدن نیروهای رزمنده را به آنها دادند. مردم روستا اعم از زن و مرد با سینی و مجمع پر از نان و پنیر و کره و سرشیر و عسل به استقبال رزمندگان آمدند. برای اولین بار بود که من در تمام عملیاتها، این استقبال مردم را مشاهده کردم. حتی بعدها هم این چنین صحنههایی را ندیدم. قطعاً این استقبال برای احترام به خان روستا جناب آقای احمدی بود. ناهار را در روستا صرف کردیم. ماه مبارک رمضان بود. شب بعد از افطار و نماز جماعت در مسجد برای مردم روستا صحبت کردم. در این سخنرانی به ماهیت ضدانقلاب و اهداف آنها، بخصوص مرام کومله پرداخته و گفتم اینها ملحد و کافر و منکر خدا هستند. این برای مردم روستا خیلی عجیب بود. آنها اظهار میکردند شما کومله را بیدین میخوانید، در صورتیکه در نماز جماعت ما شرکت میکردند و حتی گاهی امام جماعت هم میشدند. گفتم اگر بگویید دموکراتها نماز میخوانند قبول دارم، ولی اینها کمونیست و بیدین هستند. مردم روستاهای قدیم بخصوص روستاهای دوردست و در عمق کوهستان، مردمی ساده، مذهبی و مقید بودند، بخصوص مردم آن منطقه، لذا حزب کومله در این مکانها تبلیغات بیدینی نمیکرد.
روز بعد بچههای سپاه به همراه پیشمرگان، گشتی به اطراف کوهها زدند. ما دو شب در آنجا اقامت داشتیم و قرار شده بود که تیم برادر نعمتی و نفرات احمدی با ایجاد پایگاه در همان ساختمانهای احمدی، در روستا بمانند. در شب دوم نمیدانم چه اتفاقی افتاد و عوامل نفوذی کومله چطور با این بچههای ساده سپاهی ما صحبت کردند و یا اینکه اطلاعاتی بین آقای نعمتی با برادران سپاهی مستقر در سنندج رد و بدل شده، صبح به هنگام برگشت ستون، برادر نعمتی[1] پیش من آمد و گفت ما نیز با شما برمیگردیم، ما اینجا نمیمانیم، اینها خان هستند و این خوانین به مردم روستاها ظلم میکنند. هرچه ادله آوردم و گفتم مگر برادر بروجردی فرمانده شما نیست، به خرجشان نرفت و همراه ستون به راه افتادند. آقای احمدی هم گفت اگر شما بروید، از ما 35 نفر بدون سلاح و مهمات پشتیبانی، کاری برنمیآید و آنها ما را سر میبرند. بنابراین، عملیات بدون هیچ دستاوردی خاتمه پیدا کرد و ستون ظهر روز سوم به پادگان سنندج بازگشت. در همان مدخل ورودی پادگان، آقای احمدی و نیروهایش توسط سپاه خلع سلاح شدند. برای اولین بار بود که شاهد اشک چشمان برادر بروجردی بودم. خیلی افسوس خورد و گفت برادران ما موضوع امنیت کردستان را درک نمیکنند. یک روزی خواهند دید که چارهای نداریم و باید این عشایر و بزرگان منطقه، امنیت خود را خودشان تأمین کنند. در سال 63 که من مجدداً به کردستان برگشتم و فرمانده قرارگاه شمالغرب در ارومیه شدم، دیدم که طرح مسلح کردن عشایر بعد از 3 سال در دستور کار برادران سپاه قرار گرفته است. افسوس که دیگر برادر محمد بروجردی به شهادت رسیده بود.
اردوگاه تابستانی دانشجویان دانشگاه افسری در موچش کردستان
پس از بازگشایی محور سنندج به مریوان، به اتفاق سروان حسین شهرامفر چند روزی به عنوان مرخصی به تهران آمدیم و شهید صیاد شیرازی هم چند روز به مرخصی رفت و در همان ایام که در تهران بودیم، با من تماس گرفت و فرمودند فردا صبح در دانشگاه افسری امام علی(ع) به دیدار جناب سرهنگ سید موسی نامجو برویم. سید موسی نامجو[2] فرمانده دانشکده افسری بود و در زمان دانشجویی در همین دانشکده استاد ما بود و بعد از انقلاب هم ایشان علاوه بر فرماندهی دانشکده افسری، یکی از اعضای فعال کمیته انقلاب اسلامی در ارتش بود. رأس ساعت مقرر به دیدار ایشان رفتیم. شهید صیاد یک شرح مفصلی از اقدامات دو ماهه حضورمان در کردستان و آزادسازی شهرهای سنندج، دیواندره، سقز، بانه و مریوان را بیان داشت و فرمودند، یکی از مشکلات عمده ما، تأمین و نگهداری مناطق آزاد شده است. درست است که تأمین شهرهای آزاد شده به عهده سپاه پاسداران است، که آنها هم به علت تازه تأسیس بودن، با کمبود نیرو مواجه هستند، ولی در تأمین جادههای تدارکاتی بین شهر و بعضی از مناطق آزاد شده نیروی کافی نداریم. مثلاً همین مرکز آموزش ژاندارمری در مارنج و موچش که چند روز قبل آنجا را از چنگ ضدانقلاب درآوردیم، برای نگهداری آن یک گردان رزمی از لشکر28 در آنجا زمینگیر شده است. گردان رزمی که عصای دست ما در انجام عملیاتها است و در چندین عملیات پاکسازی شرکت نموده، از جمله همین عملیات آزادسازی شهر مریوان. آنگاه پیشنهاد کرد شما یک گردان از دانشجویان دانشکده افسری را که به مدت 45 روز آموزش اردوگاه تابستانه دارند به کردستان (مرکز آموزش موچش) بفرستید. اینها میتوانند آموزش رزم در کوهستان و جنگل را در همینجا طی نمایند. تمام امکانات محل زیستی در این پادگان آموزشی موجود است. منطقه، هم کوهستانی است و هم جنگلی. با حضور این دانشجویان، یک گردان رزمی ما هم آزاد میشود. شهید نامجو چون خودش افسری انقلابی و در جریان کار شهید صیاد در کردستان بود، با پیشنهاد موافقت نمود و موضوع را با سرگرد شریفالنسب یکی دیگر از افسران انقلابی و همکار نامجو در دانشگاه افسری و کمیته انقلاب اسلامی مطرح کرد. سرگرد شریفالنسب، ضمن اینکه پیشنهاد را پذیرفت، داوطلب شد که سرپرستی گردان دانشجویان را در این مأموریت پذیرا باشد. آنگاه شهید نامجو با شهید صیاد تماس گرفت که شما چه زمانی به کردستان بازمیگردید، هر زمان که می خواهید بروید جناب سرگرد شریفالنسب و یکی دو نفر افسر را برای شناسایی اردوگاه با خودتان به کردستان ببرید.
چگونگی رفتن دانشجویان سال سوم دانشگاه افسری به اردوگاه آموزشی موچش در کردستان و حضور یک ماهه این دانشجویان در منطقه عملیاتی، مطالبی است که باید از زبان امیر سرتیپ2 بازنشسته حسن فردپور شنید:
“در نیمه دوم تیرماه سال 1359 گردانهای 5 و 6 دانشجویان سال سوم دانشگاه افسری امام علی (ع) در حال آماده شدن برای رفتن به اردوگاه کویر و کوهستان و جنگل بودند، که ابلاغ گردید به جای اردوگاههای فوق، دانشجویان سال سوم بایستی به سنندج بروند، تا هم منطقه ناامن شمالغرب را بشناسند و هم با شرایط سخت منطقه آشنا شوند.
جناب سرگرد غلامرضا میرکیانی فرمانده گردان5 دانشجویان و جناب سرگرد یدالله فرازیان فرمانده گردان6 دانشجویان در رابطه با این اردوگاه و سپس جناب سرهنگ سید موسی نامجو فرمانده دانشگاه افسری امام علی(ع) توضیحات لازم در مورد فلسفه حضور دانشجویان در منطقه شمالغرب را بیان نمودند و جناب سرگرد شریفالنسب هم به عنوان مربی زندگی در شرایط سخت، به دانشجویان معرفی شدند و پس از هماهنگیهای لازم، دانشجویان آماده اعزام شدند.
ابتدا با اتوبوس به کرمانشاه رفتیم و پس از استقرار دانشجویان در پادگان پشتیبانی منطقه، که قرارگاه عملیاتی غرب در این محل قرار داشت، با جناب سرهنگ علی صیاد شیرازی آشنا شدیم. ایشان فرماندهی قرارگاه عملیاتی غرب را به عهده داشتند، که مأموریتشان پاکسازی منطقه شمالغرب از لوث وجود ضدانقلاب بود.
تعدادی از افسران و درجهداران نیروهای ویژه هوابرد (نوهد) در خضرزنده مسئولیت آموزش پرسنل برای مقابله با ضدانقلاب را به عهده داشتند، که گردانهای دانشجویی زیر نظر این اساتید آموزشهای لازم را در هنگام برخورد با کمین ضدانقلاب فراگرفته و تمرین نمودند و سپس دانشجویان را در کامیونهای روباز سازماندهی کرده و عازم منطقه شدیم. جناب سرگرد صیاد شیرازی به طور مستمر بر اجرای این آموزشها نظارت داشتند و در کنار دانشجویان بودند.
پس از اجرای آموزش مقدماتی و آشنا شدن دانشجویان با نحوه عمل در مواجهه با کمین ضدانقلاب، دانشجویان سوار بر خودروهای روباز با رعایت فاصله، عازم منطقه اردوگاهی شدند و در حالی که جناب سرگرد صیاد شیرازی ستون را همراهی میکردند، در مسیر حرکت چندین بار با اعلام وضعیت کمین، از آمادگی دانشجویان برای مقابله با کمین احتمالی اطمینان حاصل کردند.
محل اردوگاه روستای موچش در منطقه دهگلان سنندج بود و مکان استقرار دانشجویان ساختمان شرکت تعاونی روستایی بود، که در دامنه ارتفاعات گزگزان قرار داشت و دانشجویان پس از حضور در این محل، جهت استقرار در آسایشگاهها در اختیار فرماندهان قرار گرفتند.
با شروع برنامه آموزش اردوگاهی، ابتدا تیمهای نیروی مخصوص (کلاه سبزها) آموزشهای زندگی در شرایط سخت و جنگهای نامنظم را برای دانشجویان اجرا کردند و سپس در ادامه برنامه اردوگاهی، همه روزه یک گردان برای پاکسازی منطقه و یک گردان برای اجرای برنامه آموزشهای مختلف تکاوری اعزام میگردید.
مسئول اجرای عملیات پاکسازی، عناصری از تیپ نیرومخصوص و مسئول اجرای آموزشهای تکاوری و جنگهای نامنظم، جناب سرگرد شریفالنسب بودند، که همه روزه بنا به اطلاعات به دست آمده، با مراجعه به روستاهای مشکوک نسبت به پاکسازی عناصر ضدانقلاب اقدام میکردند، به طوری که در پاکسازی از روستاهای دهگلان، تعدادی اسلحه جنگی و شکاری کشف شد، که اسلحههای شکاری به صاحبان آنها مسترد گردید، ولی اسلحههای جنگی ضبط گردید.
شبها نیز از هر گردان یک گروهان به عنوان یگان آماده برای مقابله با حمله احتمالی ضدانقلاب با لباس و تجهیزات در حالت آمادهباش بودند. من (سروان زرهی حسن فردپور) فرمانده گروهان2 گردان6 بودم و سروان توپخانه حسن فیروزینژاد فرمانده گروهان2 گردان5 و در سایر گروهانها شهید جوانشیر و شهید تهمتن که در دفاع از خرمشهر به فیض شهادت نایل آمدند، حضور داشتند.
شبی که نوبت یگان آماده با گروهانهای دوم از هر گردان بود، با حمله ضدانقلاب به اردوگاه مواجه شدیم، که بلافاصله با اعلام خطر، دانشجویان هر دو گروهان در محلهای از پیش تعیین شده در اطراف اردوگاه موضع گرفتند. اتفاق جالبی که رخ داد این بود که برای روشن کردن منطقه تصمیم گرفته بودیم از گلوله منور خمپارهانداز 81 میلیمتری استفاده شود، که به علت آشنا نبودن خدمه قبضه با مهمات خمپاره، بدون اینکه ضامن آن را بکشند خمپاره را داخل لوله انداختند، که گلوله شلیک شد ولی عمل نکرد و با انجام دفاع دورتادور و مقابله با هجوم ضدانقلاب، مهاجمین متواری شدند و خوشبختانه آسیبی هم به دانشجویان وارد نشد.
بعدازظهر یکی از روزها که از آموزش برگشته و در استراحت بعدازظهر به سر میبردیم، یک گروه از پاسداران که به سمت قروه و بیجار میرفتند، به اردوگاه آمده و بعد از کمی استراحت، عازم محل مأموریت شدند و با وجود هشدار فرماندهان و جناب سرگرد شریفالنسب که شرایط منطقه را به خوبی میدانستند، مبنی بر خطرناک بودن مسیر، بویژه در غروب آفتاب و احتمال وجود ضدانقلاب، به سمت محل مأموریت حرکت کردند. هنوز ساعتی از عزیمت آنان نگذشته بود که تعدادی از آنان خود را به اردوگاه رسانده و از حادثه ناگوار برخورد به کمین دشمن خبر دادند.
با اعلام این خبر، من به اتفاق تعدادی از دانشجویان به سرعت آماده شده و خود را به محل حادثه و کمینگاه رساندیم و چون خودرو پاسداران در کمین گرفتار شده و آتش گرفته بود، با احتیاط و انجام خیز و خزیده به طرف کمینگاه حرکت کردیم و متأسفانه موقعی رسیدیم که دو نفر از نیروهای سپاه شهید شده بودند، که جنازه آنها را به محل اردوگاه آوردیم.
حادثه دیگری که اتفاق افتاد و موجب تأسف و تأثر دانشجویان شد، شهادت 2 نفر و زخمی شدن چند نفر از دانشجویان بر اثر تصادف بود.
جریان از این قرار بود که تعدادی از دانشجویان برای انجام امور شخصی و تماس با خانواده به کرمانشاه رفته بودند، که هنگام مراجعت سوار بر کامیونی شدند که حامل موتور برق برای اردوگاه بود. در یکی از پیچهای جاده دهگلان بر اثر سرعت زیاد و ترس راننده از برخورد به کمین دشمن، موتور برق در پشت کامیون حرکت کرده و با ایجاد لنگر موجب چپ شدن خودرو و در نتیجه شهید و زخمی شدن دانشجویان گردید.
اردوگاه موچش پس از یک ماه به پایان رسید و نتیجه حضور دانشجویان در منطقه ناامن دهگلان سنندج و استفاده از جنگافزارها در شرایط حقیقی و همچنین، اجرای آموزشهای تکاوری و عملیات نامنظم تجربه ارزشمندی را به همراه داشت، که هیچگاه در آموزشهای تئوری و اردوگاهی نمیتوان به آن دست یافت و همین آموزش یک ماه بعد، یعنی در ابتدای جنگ تحمیلی و تهاجم ارتش بعثی عراق تجربه مفیدی شد برای دانشجویان، که اکنون فارغالتحصیل شده بودند و بنا به دستور، برای دفاع از مرزهای کشور اسلامی به خوزستان و خرمشهر اعزام شدند و با دفاع کوچه به کوچه از خرمشهر، با تقدیم تعدادی شهید و مجروح (شهید سروان جوانشیر و شهید سروان تهمتن و تعداد ده نفر از دانشجویان) دین خود را به میهن و اسلام ادا نمودند.”
حضور یک ماهه دانشجویان دانشکده افسری در این منطقه عملیاتی، علاوه بر اینکه یک گردان رزمی لشکر28 را در بحث پدافند و نگهداری آزاد کرد و این گردان در عملیاتهای بعدی مؤثر بود، یک تجربه جنگی و آموزش عملی گشت و کمین روزانه و شبانه، آن هم در منطقه ناامن و با درگیریهای جزئی برای دانشجویان سال سوم بود و بعد از مراجعت دانشجویان در ابتدای جنگ، همین دانشجویان با پیشنهاد شهید نامجو به منطقه عملیاتی اهواز، خرمشهر و آبادان اعزام شدند و در آنجا حماسهها آفریدند.