banner

کتاب پارۀ تن (قسمت بیست و هشتم)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱

عملیات بازگشایی محور سنندج به مریوان (مرحله دوم) عملیات مرحله اول بازگشایی محور سنندج به مریوان در اوایل تیرماه 1359 در دو ستون به فرماندهی جناب سرگرد صیاد شیرازی انجام گرفت، که در آن مرحله شهر مریوان آزاد گردید و سپاه پاسداران شهر مریوان به فرماندهی برادر احمد  کار خودش را آغاز کرد و بعد از چند روز، ادارات […]

عملیات بازگشایی محور سنندج به مریوان (مرحله دوم)

عملیات مرحله اول بازگشایی محور سنندج به مریوان در اوایل تیرماه 1359 در دو ستون به فرماندهی جناب سرگرد صیاد شیرازی انجام گرفت، که در آن مرحله شهر مریوان آزاد گردید و سپاه پاسداران شهر مریوان به فرماندهی برادر احمد  کار خودش را آغاز کرد و بعد از چند روز، ادارات دولتی بازگشایی و جریان زندگی مردم به حالت عادی برگشت و به علت نداشتن نیروی استقراری کافی در مسیر، تأمین جاده فقط از شهر سنندج تا سه‌راهی تیژتیژ برقرار گردید.

از سه‌راهی تیژتیژ تا مریوان از هر دو مسیر تخت گاران تا سه‌راهی سوته از یک طرف و از طرف دیگر از سه‌راهی تیژتیژ تا سه‌راهی حزب‌الله در مسیر سرو آباد کلاً در دست ضدانقلاب بود. تردد از سنندج به مریوان خصوصاً برای نظامیان میسر نبود و خودروهای شخصی و کامیون‌ها در هر دو مسیر کاملاً بازرسی و کنترل می‌شدند و احیاناً اگر خواربار و مواد نفتی داشتند، ثبت و ضبط می‌شدند، لذا اداره شهر و نیروهای نظامی مشکل‌تر شده بود. در گذشته، اگر فقط نیروهای ارتش با مشکل تردد، مرخصی، آذوقه و مهمات در منطقه مواجه بودند و همه امکانات از هوا و توسط بالگردهای هوانیروز انجام می‌شد، حالا این مشکل چند برابر شد.

برادران سپاهی، مسئولین شهری و… نیاز به ترابری هوایی داشتند. پروازهای هوانیروز چند برابر شد، تیم‌های پروازی هوانیروز مرتباً از کرمانشاه و سنندج و سقز به این پادگان در حال تردد بودند. قرارگاه عملیاتی مشترک هم با مشکل تأمین نیروی نظامی جهت تأمین مسیر مواجه بود. از یک طرف این ستاد یک ارگان رسمی و سازمانی نبود، لذا درخواست‌هایش را از طریق لشکر28 انجام می‌داد و درخواست‌های لشکر به نیروی زمینی و یا درخواست‌های سپاه پاسداران هم از تهران واقعاً با مشکل مواجه بود. ضمن اینکه با آزادسازی شهرهای سنندج به مریوان ـ دیواندره ـ سقز ـ بانه ـ کامیاران و ادامه عملیات‌های هر روزه در اطراف شهر و درگیری با ضدانقلاب در این شهرها و از طرف دیگر حوادثی که جهت ایجاد قرارگاه عملیاتی در غرب به وجود آمده بود، وقت زیادی را از شهید صیاد شیرازی گرفته بود.

در نتیجه، مرحله دوم پاکسازی محور سنندج به مریوان به تأخیر افتاد. از یک طرف مسئولین شهر مریوان – فرمانده سپاه مریوان – فرمانده پادگان ارتش هر روز درخواست بازگشایی این مسیر را داشتند و از سوی دیگر، تشکیل قرارگاه عملیاتی غرب و گسترش میدان عملیاتی موجب شد که این فاصله زمانی زیاد شود. سرانجام با بحث‌های زیادی که در ستاد عملیاتی روی این عملیات انجام گرفت، هنگ ژاندارمری سنندج هم فعال شد، عمده مشکل این عملیات، نیروی استقراری در پایگاه‌ها بود. قرار بر این شد برای اولین بار پایگاه‌های استقراری مشترک ارتش و سپاه و ژاندارمری به طور مشترک این مأموریت را پذیرا بشوند. لذا در ستاد عملیات طرح‌ریزی‌ها شد و یگان‌های عمل‌کننده و یگان‌های استقراری مشخص شدند. در این طرح‌ریزی، استاندار هم شرکت داشت و تقاضا نمود که همراه ستون تعدادی کامیون‌های مواد سوختی، خواربار و مایحتاج زندگی مردم مریوان را که بیش از یک ماه در مضیقه بودند، ارسال نمایند.

مأموریت ستون: بازگشایی محور سنندج به مریوان از مسیر سه‌راهی تیژتیژ به مریوان در مسیر تخت گاران و ایجاد پایگاه‌های استقراری و نهایتاً کمک‌رسانی سوخت و آذوقه به شهر مریوان.

سازمان برای رزم ستون دوم

1- یک گردان تقویت شده ادغامی از ارتش و سپاه به عنوان یگان عمل‌کننده.

2- یک گردان سبک ادغامی از ارتش، سپاه و ژاندارمری به عنوان یگان استقراری در پایگاه‌ها.

3- یک آتشبار چهار توپه 105 م‌م از لشکر 77

4- چهار قبضه توپ 23 میلیمتری از گردان پدافند لشکر 28

5- یک تیم از افسران و درجه‌داران نیروی مخصوص

6- یک تیم رسته مهندسی (تیم خنثی‌سازی و تیم تخریب)

7- یک تیم تانک (دو دستگاه اسکورپین و یک دستگاه نفربر)

8- یک دسته حدود 20 نفری از پیشمرگان کرد مسلمان

9- یک تیم بهداری (چهار دستگاه آمبولانس و تیم پزشکیاری)

10- یک تیم پروازی هوانیروز، 2 فروند 214 و دو فروند کبری و یک فروند 205

11- حدود 70 الی 80 دستگاه کامیون از استانداری شامل نفت، گازوئیل، بنزین، مواد خوراکی، آرد، حبوبات، غلّات.

اجرای عملیات

دستور عملیاتی توسط ستاد قرارگاه مشترک تهیه شده بود. فرماندهی عملیات به عهده من (سروان سید حسام هاشمی) و جانشین عملیات برادر رسول یاحی از سپاه پاسداران بود. نکات عمده در این دستور عملیات، پیش‌بینی اقدامات تأمینی ستون، شامل جلودار، پهلودار، عقب‌دار ستون و استفاده از تیم عملیاتی هوانیروز در مواقع ضروری، ارتباط و استفاده از نیروهای پادگان مریوان بود.

سازماندهی نیروهای پایگاهی به صورت ادغامی

از گردان تقویت شده ادغامی، یک گروهان ضربت جلودار به فرماندهی استواریکم مرتضی صفوی از مرکز توپخانه اصفهان، که مأمور در سپاه پاسداران بود و اغلب سپاهی بودند و یک گروهان از همین برادران به عنوان عقب‌دار در انتهای ستون سازماندهی شدند. یگان پهلودار که عمدتاً از برادران ارتش و تعدادی هم سپاهی بودند، به فرماندهی ستوان‌دوم احمد دادبین و دو سه نفر از برادران درجه‌دار نیروی مخصوص، دو دستگاه اسکورپین و تیم مهندسی هم در رأس ستون و با یگان جلودار همراه بودند.

چهار قبضه توپ 23 میلیمتری را بدین ترتیب دو قبضه در وسط ستون و دو قبضه در انتهای ستون سازماندهی کردیم. آتشبار توپخانه هم در انتهای ستون قبل از خودروهای کمک‌رسانی مستقر بودند. افسر رابط هوانیروز هم در کنار فرماندهی ستون بود، پیشمرگان کرد مسلمان هم در سازمان برادران سپاهی جای داشتند.

عملیات صبح روز 15 مرداد59 از پادگان سنندج آغاز شد. تا سه‌راهی تیژتیژ چون تأمین جاده برقرار بود، هیچ مشکلی نداشتیم و از سه‌راهی تیژتیژ هم تا روستای اسلام آباد که با رعایت اصول تاکتیکی حرکت کرده بودیم، بجز یکی دو مورد درگیری جزئی، مشکلی نداشتیم و اولین پایگاه استقراری را بعد از قلعه جوق مرکب از تعدادی برادران ارتش و سپاهی و ژاندارمری برقرار کردیم. فرماندهی این پایگاه به عهده یکی از برادران ارتش بود و دومین پایگاه بعد از روستای جانوره (اسلام‌آباد) به فرماندهی برادران سپاهی، آن هم به صورت ادغامی برقرار شد و ناهار را در همین‌جا صرف کردیم و یک استراحت یکی دو ساعته داشتیم، که پایگاه هم بتواند مواضع خودش را تهیه نماید.

حرکت از جانوره تا گردنه تخت گاران به علت جنگلی بودن ارتفاعات و پیچ و خم‌های زیاد، با احتیاط کامل انجام شد و حوالی ساعت 5 الی 30/5 بعدازظهر به تخت گاران رسیدیم. دستور توقف ستون را دادیم و گفتیم دفاع دور تا دور بگیرند. سپس محل پایگاه استقراری را مشخص کردیم. بیشترین نیرو برای این پایگاه در نظر گرفته شد. در اینجا یک گروهان ارتش و یک دسته از برادران سپاه و یک دسته از ژاندارمری با امکانات کافی و 3 قبضه توپ 105م‌م به علاوه ادوات سنگین خمپاره 120 و 81 م‌م هم پیش‌بینی شده بود.

بیشتر از دو ساعت به غروب آفتاب مانده بود. ارتباطمان از اینجا با فرمانده پادگان مریوان سرهنگ سیروس ستاری برقرار شد. سرهنگ ستاری گفت ما تا سه‌راهی سوته را در تأمین داریم، تعدادی از دوستانمان، از جمله برادر داریوش اصرارشان بر این بود که به عملیات ادامه بدهیم و شب را به مریوان برویم. بنده قبول نکردم و گفتم اولاً از اینجا تا سه‌راهی سوته جاده سرازیری و پر پیچ و خم و جنگلی است و کمین خور کافی است، چون به زودی شب فرا می‌رسد، اگر یک درگیری جزئی داشته باشیم، هم از پشتیبانی هوانیروز محروم خواهیم ماند و هم از پشتیبانی آتش. از طرف دیگر، این منطقه جنگلی است و بچه‌ها هنوز استقرار پیدا نکرده‌اند، نیاز به حفر سنگر دارند، سلاح‌هایشان را باید مستقر بکنند، ثبت تیرها را انجام بدهند. ما امشب را اینجا می‌مانیم. تأمین پایگاه و دفاع دور تا دور به عهده یگان‌های عمل‌کننده است، یگان استقراری فقط به فکر تهیه سنگر و مواضع خودش باشد. برای کامیون‌های استانداری هم در وسط مواضع محل مناسبی را انتخاب کنید. ان‌شاءالله فردا ساعت 8 صبح با رعایت اصول تأمینی حرکت خواهیم کرد. یک ساعت به غروب آفتاب مانده بود، فرمانده پیشمرگان کرد مسلمان برادر داریوش جاپاری به نزد من و برادر رسول یاحی آمد و گفت یکی دو کیلومتر جلوتر یک سری ساختمان‌های مربوط به مخابرات و مواضع پدافندی است و برای استراحت شب مناسب می‌باشد. گفتیم خب برویم ببینیم وضعیت ساختمان‌ها چگونه است. دو دستگاه تویوتا وانت آماده شد، یکی را برادر داریوش پشت فرمان نشست و رانندگی کرد و من و برادر رسول در کنارش نشستیم و دیگری هم شامل 7 الی 8 نفر از پیشمرگان به عنوان اسکورت و یا تأمین، پشت سر ما می‌آمدند. رسیدیم و ساختمان‌ها را بازدید کردیم. تعداد ساختمان‌ها محدود بود، گرچه فضا بازتر بود، اما من قبول نکردم. گفتم اولاً این ساختمان‌ها برای تعداد کمی قابل استفاده است و ثانیاً ما هدفمان بر این است که امشب کنار بچه‌های پایگاه باشیم. خلاصه برگشتیم. در برگشت سر آخرین پیچ که نزدیک مواضع خودمان می‌شدیم، یک گلوله آرپی‌جی به طرف خودروی ما شلیک و روانه شد و از کنار خودروی ما گذشت. بلافاصله دومین شلیک به عقب خودروی اسکورت ما اصابت کرد و دو نفر از پیشمرگان کرد مسلمان همانجا شهید شدند. خوشبختانه یگان استقراری مواضع توپخانه و خمپاره‌اش آماده بود و نقطه و یا محل تیراندازی هم در دید و تیر آنها بود. تیراندازی توپخانه و خمپاره ما بلافاصله پاسخ آنها را داد و ما هم به سرعت خود افزودیم، تا به مواضع خودمان رسیدیم. هوا کم‌کم تاریک شد و تیم بهداری مجروحان سطحی را پانسمان کردند. ولی دیدیم برای اعزام شهدا کاری نمی‌توانیم بکنیم، هر دو شهید را در یک آمبولانس جا دادند. پس از صرف شام، تا صبح همانجا استراحت کردیم. البته مراقبت شبانه هم با توجه به این تیراندازی بیشتر صورت گرفت. یک نکته که لازم است ذکر شود نیروهای عمل کننده، بچه‌هایی بودند که در چندین عملیات قبلی شرکت داشتند و آمادگی کامل از هر جهت داشتند.

روز 16 مرداد59، روز پرماجرا

صبح پس از صرف صبحانه، یگان‌های عمل‌کننده در جاده ستون شدند. قرار بر این بود که رأس ساعت 8 صبح ستون با اسکورت هوایی بالگردهای هوانیروز حرکت را آغاز کند. ضمناً تأکید شد که یگان جلودار یا همان گروهان ضربت با اعزام گروه تأمین و تیم خنثی‌ساز تله‌های انفجاری، جاده را پاکسازی و عمده قوا هم با احتیاط به دنبال آنها حرکت نمایند. متأسفانه سر ستون نیم ساعت قبل از موعد مقرر به حرکت درآمد و بدون توجه به آن همه تأکیدهای شب قبل، لحظه به لحظه به سرعت ستون افزوده می‌شد. برادر رسول یاحی هم که قرار بود سر ستون را کنترل نماید، اما یکی از برادران سوار خودروی ایشان شده بود و رسول هم جا ماند. حرکت ستون به سمت پایین گردنه و جاده با شیب تند و پیچ و خم‌های زیادی بود. در همین لحظه، ارتباط ما با جناب سرهنگ صیاد شیرازی در هوا برقرار شد و ایشان با بی‌سیم گفت حسام، من به سوی شما می‌آیم. گفتم ما مشکل عمده زیادی نداریم و می‌توانیم تا دو ساعت دیگر ان‌شاءالله به مریوان برسیم.

در همین لحظه، برادر رسول گفت، ارتباط ما با سر ستون قطع شد. مثل اینکه بچه‌ها با سرعت زیاد در حال پیشروی هستند. گفتم رسول خطرناک است، برو و جلوی آنها را بگیر. رسول گفت خودروی من هم با ستون رفته و من جا مانده‌ام. چاره‌ای نداشتیم جز اینکه هر دو با خودوری من برویم و سر ستون را متوقف کنیم، لذا با صیاد شیرازی تماس گرفته و گفتم یک دسته تأمین به علاوه یک نفربر را در گاران برای شما می‌گذاریم، ما باید برویم ستون را کنترل نماییم.

خودروی من یک جیپ روسی اوآز بود، که علاوه بر اینکه یک دستگاه بی سیم پی‌آرسی77 روی آن بود، یک دستگاه بی‌سیم AM با برد بلند نیز روی آن نصب و کاملاً هم از سایر خودروها متمایز بود. برادر رسول هم با یک بلندگوی دستی قرمز رنگ، بغل راننده نشست و مرتباً با بلندگو فریاد می‌زد که سرعت را کم کنید، متوقف شوید و راه را باز می‌کرد. صدای بلندگوی ایشان در کوهستان پیچیده شده بود و سرانجام حوالی روستای باغان به نزدیکی‌های سر ستون رسیدیم. در همین لحظه، آتش پرحجم عناصر ضدانقلاب به روی ستون گشوده شد، دشمن در یک پیچ خیلی تند کمین کرده بود و با انواع سلاح‌ها از جمله تیربار، تفنگ و آرپی‌جی7، ما را زیر آتش گرفت. ستون ما متوقف گردید. یک خودروی حامل مهمات ما آتش گرفت. اصلاً برای ما مشخص نبود که مواضع دشمن کجاست و از کدام سمت به طرف ما تیراندازی می‌شود. ضدانقلاب در ابتدا لاستیک خودروها را هدف قرار می‌دادند، تا حرکت خودروها امکان‌پذیر نباشد. ما هم بلافاصله از خودرو پیاده شدیم و در سمت چپ خودرو که به طرف دیواره بلند جاده بود، سنگر گرفتیم. یک لحظه با لطف خداوند به فکرم رسید که ببینم مواضع دشمن کجاست، لذا به رسول گفتم با بلندگو بگو بچه‌های ما تیراندازی را قطع کنند، تا متوجه سمت تیراندازی دشمن بشویم. در همین اثنا، یک گلوله به سر راننده ما سرباز فیض آبادی اصابت کرده و در همان دم و بدون کوچکترین صدا و حرکتی به شهادت رسید. من تا آمدم چفیه گردنم را باز کنم و بر سر وی ببندم، یک گلوله کنار انگشت دست چپ من را سائید و زخمی‌کرد، گلوله دوم هم به ران پای راست، گلوله سوم هم به ساق پای راست، گلوله چهارم هم به ران پای چپ و گلوله پنجم به ران پای راست و یک گلوله آرپی‌جی7 هم نزدیکی‌های خودروی ما خورد که دو تا ترکش هم به ساق پای راست، همان‌جایی که یک گلوله به آن اصابت کرده بود، خورد.

گفتنی است نیروهای ضدانقلاب فکر می‌کنم فقط یک قبضه آرپی‌جی7 داشتند، چون وقتی بچه‌های ما لحظاتی تیراندازی را قطع کرده بودند، سمت تیراندازی دشمن مشخص شد و سنگر آرپی‌جی زن آنها هم مشخص شد، لذا یکی از بچه‌های سپاه که مسئول آرپی‌جی زن‌های طرف ما بود، با دقت تمام سنگر آرپی‌جی زن آنها را نشانه گرفت و با شلیک دو یا سه گلوله به سنگر آنها، آتش آنها را خاموش کرد. بعدها از برادر مرتضی صفوی پرسیدم آن برادر آرپی‌جی زن شما چه کسی بود که دقیق تیراندازی کرد؟ ایشان گفتند برادر حسین خرازی بود و در آن مأموریت که برادر مرتضی صفوی فرمانده یگان سپاه بود، برادر خرازی آرپی‌جی زن گروه بوده است و در آن عملیات خوب درخشیده بود.

با مشخص شدن سمت تیراندازی دشمن و مقابله بچه‌های ما، مخصوصاً برادرانی که میانه و انتهای ستون بودند و از نظر موقعیت مسیر، در ارتفاع بالاتر از محل کمین قرار داشتند، چند لحظه‌ای سکوت حاکم گردید. ترکش‌ها و گلوله‌هایی که به من اصابت کرده بود همه به پاهایم خورده بود و سه گلوله هم به کتف و سینه برادر رسول اصابت کرده بود. راننده خودروی ما سرباز فیض‌آبادی شهید شده بود و سرباز بی‌سیم‌چی که پسرخاله فیض‌آبادی نیز بود و این دو داوطلب بودند که در عملیات، رانندگی خودروی مرا بر عهده داشته باشند، سالم بود. ولی از این صحنه، بخصوص از شهادت پسرخاله‌اش شوکه شده بود. به رسول گفتم ماندن در اینجا بی‌فایده است، سوار خودرو بشویم، شاید در پیچ بعدی با توجه به مواضع کمین ضدانقلاب در امان باشیم. من که از هر دو پا مجروح شده بودم، قادر به رانندگی نبوده و سرباز بی‌سیم‌چی هم به کلی خودش را باخته بود، لذا برادر رسول یاحی پشت فرمان نشست و استارت زد. خودرو گرچه هر چهار چرخش پنچر شده بود، ولی چون جاده سرازیری بود، روی رینگش حرکت کرده و پس از طی 60 الی 70 متر، به پیچ بعدی رسیدیم. در اینجا دیگر در تیررس دشمن نبودیم و پس از مدت کوتاهی، یک تیم کمکی از پادگان مریوان به سرپرستی سروان نوروز سعدی خودشان را به ما رساندند و آمبولانسی که همراهشان بود، من و برادر یاحی را به پادگان مریوان تخلیه کردند و از آنجا به وسیله هلیکوپتر به سنندج و سپس به بیمارستان کرمانشاه منتقل شدیم.

اما با حضور جناب سرهنگ صیاد شیرازی در تخت گاران، ایشان سوار نفربر شد و همراه تیم اسکورتی که برایش گذاشته بودیم، به طرف ستون حرکت کرد. وقتی به انتهای ستون رسید که درگیری شروع شده بود و ستون متوقف گردیده بود. از همین لحظه، فرماندهی ستون را به عهده گرفت و به ستوان‌دوم احمد دادبین و نیروهایی که در اختیار ایشان بود، دستور داد از ارتفاعات بالا بروند و از بالای ارتفاعات به پایین آن، یعنی محل اجرای کمین حرکت کنند و عملیات ضدکمین را اجرا نمایند. در ضمن به دو قبضه توپ 23 م‌م و آتشبار توپخانه موقعیت محل کمین را داده و گفتند با تمام امکانات روی این نقطه تیراندازی بکنند. در همین هنگام، تیم آتش هوانیروز هم رسیده بود و با هدایت صیاد شیرازی روی همان نقطه آتش را گشودند. بدین ترتیب، با هدایت خوب صیاد، مواضع ضدانقلاب از چند جهت از هوا و زمین مورد تهدید قرار گرفت و با دادن تعدادی تلفات، پا به فرار گذاشتند و فرماندهی ستون پس از جمع و جور کردن ستون و سازماندهی آن، به حرکت خودش به طرف مریوان ادامه داده و حوالی ساعت 1 الی 2 بعدازظهر به پادگان مریوان رسیدند. در این عملیات، ستون ما دارای 11 نفر شهید و 36 نفر مجروح بود، که دو نفر آن فرمانده و جانشین ستون بودند.

چند نکته آموزشی برای این عملیات

الف) با وجود اینکه همه موارد تأمینی پیش‌بینی شده بود، ولی یگان ضربت جلویی اولاً خودسرانه و 30 دقیقه جلوتر از ساعت مقرر حرکت کردند و بدون توجه به نکات تأمینی، اعزام تیم پیشرو و پاکسازی مسیر، با سرعت حرکت خودشان را آغاز کردند.

ب) بی‌توجهی به ارتباط بی‌سیمی: فرمانده یگان ضربت جلویی می‌بایستی لحظه به لحظه با فرمانده ستون اصلی ارتباط داشته باشد و وقتی دید ارتباطش قطع شده، می‌بایستی ستون را متوقف می‌کرد تا ارتباطش برقرار شود، نه اینکه با همان سرعت به حرکت خود ادامه دهد.

اشتباه ضدانقلاب

الف) با وجود اینکه محل کمین ضدانقلاب در جای مناسبی تعبیه شده بود، ولی همه نیروهایش را در یک طرح دیواره جاده مستقر کرده بود و اگر در هر دو طرف پیچ، روی ارتفاعات نیرو داشت، مسلماً همه ستون را فلج می‌کرد.

ب) اجرای کمین در رأس ستون: چون حرکت ستون از بالا به پایین بود، لذا عمده نیروی ستون در ارتفاع بالاتر از کمین قرار داشتند و چون دشمن در ارتفاع بالاتر نیرو نداشت، این غفلت موجب شد تا نیروهای ما در موقعیت بهتری از دشمن قرار بگیرند و بتوانند با آتش مناسب و اجرای عملیات ضدکمین عملیات آنها را خنثی نمایند و اگر این کمین در وسط ستون اجرا می شد و یگان‌های پشتیبانی ما در کمین قرار می‌گرفتند، قطعاً تلفات بیشتری از ما گرفته می‌شد و حتی قادر نبودیم عملیات ضدکمین را اجرا نماییم.

 

 

 

 

 

 

برکناری شهید صیاد شیرازی از فرماندهی قرارگاه غرب

سرگرد علی صیاد شیرازی به خاطر عملکردش در مدت سه ماه حضورش در کردستان، که موجب آزادسازی شهرهای سنندج ـ سقز ـ بانه ـ دیواندره و مریوان شد، در اواخر تیرماه بنا به پیشنهاد فرمانده نیروی زمینی شهید فلاحی و تصویب ریاست جمهوری (بنی‌صدر) با دو درجه ارشدیت، به درجه سرهنگی مفتخر و سپس به فرماندهی قرارگاه غرب در کرمانشاه منصوب شد. فرماندهی ایشان در قرارگاه غرب خیلی دوام نیافت و پس از یک ماه و نیم در این سِمت، از فرماندهی قرارگاه غرب نزاجا معزول و سرهنگ عطاریان به جای وی منصوب گردید و ایشان به همان مسئولیت قبلی خود، یعنی قرارگاه عملیاتی مشترک کردستان در سنندج مأمویت پیدا کرد. طولی نکشید که از این سِمت هم برکنار و از طرف رئیس جمهور خلع درجه گردید و با درجه قبلی، یعنی سرگردی از نیروی زمینی اخراج و به ستاد مشترک ارتش منتسب شد. در مورد این سه ماه آخر، یعنی یک ماه و نیم در سِمت فرماندهی قرارگاه غرب و یک ماه و نیم بعد حضورش در کردستان، گرچه شهید صیاد در سخنرانی‌ها و در کلاس‌های آموزشی دانشگاه افسری مطالبی را بیان داشتند، ولی شهید صیاد شیرازی به خاطر شرایط خاص و حفظ وحدت و رعایت بعضی از موارد، مخصوصاً مسائل ارتش، به همه زوایا و نکات ماجراها نپرداخته است. مطالب ذیل مواردی است که اینجانب به علت رابطه نزدیکی که با شهید داشتم، شاهد ماجراها و در جریان جزئیات آنها بوده‌ام، بیان می‌دارم:

– عملکرد شهید صیاد در فرماندهی قرارگاه غرب:

الف- تعویض فرماندهان لشکرهای تابعه قرارگاه غرب توسط شهید صیاد شیرازی. شهید صیاد شیرازی به محض انتصاب به فرماندهی قرارگاه غرب، بجز فرمانده لشکر81، همه فرماندهان لشکرها را شخصاً تعویض نمود.

– تعویض فرمانده لشکر28 سنندج. سرهنگ مدرکیان فرمانده تیپ سقز به جای سرهنگ صدری منصوب شد.

– تعویض فرمانده لشکر64 ارومیه. سرهنگ کیکاوس امیری فرمانده تیپ مریوان به جای سرهنگ زکیانی منصوب شد.

– تعویض فرمانده لشکر16 قزوین. سرهنگ سیروس لطفی جانشین لشکر به جای سرهنگ پورموسی منصوب شد.

– سرهنگ2 رامتین از افسران جوان و خوش‌نام نیروی مخصوص به جای سرهنگ کیان به فرماندهی تیپ23 نوهد منصوب شد.

ب- انجام عملیات بازگشائی بانه به سردشت در شهریورماه سال59. عملیات بانه به سردشت یکی از سخت‌ترین و طولانی‌ترین عملیات، نه تنها در کردستان، بلکه به نظر من در طول جنگ تحمیلی بود. من نمی‌خواهم در اینجا به جزئیات این عملیات بپردازم، که در مورد این عملیات، گزارشات غیرمنصفانه و گاه مغرضانه‌ای توسط مخالفین شهید صیاد در نیروی زمینی به فرمانده وقت نیروی زمینی و در نهایت، به ریاست جمهوری می‌شد، که قابل بررسی و تعمق است. شرح این عملیات در کتاب “در کمینگاه دشمن” تألیف: سرتیپ2 ستاد نجاتعلی صادقی گویا، توسط انتشارات ایران سبز در سال 1389 و سال 1391 منتشر شده است.

– تعویض فرمانده نیروی زمینی در مردادماه 59: سرتیپ قاسمعلی ظهیرنژاد فرمانده ژاندارمری به فرماندهی نیروی زمینی و سرتیپ ولی‌اله فلاحی به سِمت جانشینی و سرپرست ستاد مشترک منصوب شدند. شهید فلاحی از نظر دانش نظامی و خلقیات فرماندهی درست 180 درجه با مرحوم ظهیرنژاد تفاوت داشت. شهید فلاحی افسری با سواد، استاد دافوس، متعادل، ملایم، منعطف، هماهنگ و حتی می‌توانم بگویم سازش‌کار بود و می‌خواست به هر نحوی شده، اوضاع نابسامان آن روزگار را به سامان برساند و در خیلی موارد، گذشت داشت و یا کوتاه می‌آمد (شخصاً در چند مورد از ایشان در این حوزه خاطراتی دارم)، ولی برعکس مرحوم ظهیرنژاد افسری خشک، منضبط، مقرراتی، تا اندازه‌ای خشن و در قالب قانون و مقررات عمل می‌کرد.

در بند الف عرض کردم که شهید صیاد شیرازی بدون کسب اجازه، سه فرمانده لشکر و یک فرمانده تیپ را از فرمانده نیروی نیروی زمینی تعویض کرد. شهید فلاحی هم با آن خصوصیاتی که داشت، برای پیشبرد کار اعتراضی در این مورد نداشت. ولی تیمسار ظهیرنژاد اصولاً تحمل اینگونه کارها را نداشت. منتهی چاره‌ای نداشت و در عمل انجام‌شده قرار گرفته بود. فرماندهان تعویضی که منتسب به نیروی زمینی شدند، در گروه مشاورین تیمسار ظهیرنژاد قرار گرفته بودند.

3- مشاورین نظامی بنی‌صدر: با روی کار آمدن تیمسار ظهیرنژاد، در نیروی زمینی تغییراتی در مشاورین نظامی بنی‌صدر هم قرار گرفت. علاوه بر فرمانده نیروی زمینی، سرهنگ هوشنگ عطاریان هم در گروه مشاورین بنی‌صدر قرار گرفت. سرهنگ عطاریان میانه خوبی با صیاد شیرازی نداشت. بنابراین، مرتباً از طرف نیروی زمینی، تبلیغات منفی برای عملکرد صیاد شیرازی انجام می‌گرفت.

4- تقویت سپاه پاسداران از جانب شهید صیاد: صیاد شیرازی که در همکاری با سپاه پاسداران اصفهان نقش داشت و به برادران سپاهی علاقمند بود، در آزادسازی شهر سنندج، عملکرد سپاه پاسداران را از نزدیک مشاهده کرد، از همان ابتدا با تشکیل قرارگاه مشترک غیرسازمانی در سنندج با سپاه، در امر آموزشی این برادران در صحنه عملیات و همچنین، در تجهیز و تأمین سلاح و مهمات برادران سپاهی در کردستان و مخصوصاً مشارکت برادران سپاهی در قرارگاه سازمانی غرب، در کنار برادران ارتشی بود. این اقدام شهید صیاد (تقویت سپاه پاسداران) به شدت مورد خشم و غضب بنی‌صدر بود که تحت تأثیر و نفوذ منافقین قرار داشت. به نظر من، بنی‌صدر، سرگرد صیاد شیرازی را از کشفیات خود به حساب می‌آورد و تصور و باورش بر این بود که سرگرد صیاد شیرازی نماینده ایشان بوده و می‌توانست نردبان ترقی اهدافش باشد، اما حالا در صف مقابل او قرار گرفته و موجب افزایش قدرت سپاه شده است.

5- ارتباط شهید صیاد شیرازی با تعدادی از اعضای شورای انقلاب و جامعه روحانیت: شهید صیاد شیرازی از اول انقلاب با روحانیت مبارز در اصفهان، با آیت‌الله خادمی و آیت‌الله طاهری، سپس آیت‌الله منتظری و بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب با حضرت آقا که نماینده امام (ره) در ارتش بود و سپس با آیات عظام نظیر شهید بهشتی ارتباط برقرار کرد. در خیلی از این ملاقات‌ها، این حقیر همراه ایشان بودم. بعد از آزادسازی شهر سنندج و دیگر شهرهای کردستان، آوازه شهید صیاد در جوامع، بخصوص شورای انقلاب و ائمه جمعه‌ها پیچید. این ارتباط شهید صیاد شیرازی با جامعه روحانیت و اعضای شورای عالی دفاع، نه تنها برای بنی‌صدر ناگوار و نامطلوب بود، بلکه با شواهد و قرائنی که از مشاورین نظامی‌اش دریافت می‌کرد، بر عصبانیتش می‌افزود.

6- در مدت یک ماه و نیمی که شهید صیاد فرماندهی قرارگاه غرب را بر عهده داشت، بنی‌صدر دوبار به کرمانشاه رفت. یک بار برای بررسی اوضاع کردستان و بررسی مرزها که شهید صیاد در خاطراتش به آن ذکر کرده است که چگونه با هلیکوپتر به سرپل ذهاب رفتند و در برگشت، شب هنگام، هلی‌کوپتر آنها مجبور به فرود اضطراری می‌شود. در اینجا نمی‌خواهم به شرح آن ماجرا بپردازم. یک بار دیگر با شهید رجایی به قرارگاه غرب برای بررسی عملیات بانه ـ سردشت می‌روند. اتفاقات و ماجراهای این سفر واقعاً قابل بررسی و تأمل است. در این مورد آنقدر در مورد عملیات محور بانه ـ سردشت بدگویی کرده بودند که بنی‌صدر، صیاد را که در صحنه عملیات مشغول جنگیدن بود، احضار می‌نماید و در حضور جمع از ایشان توضیح می‌خواهد. شهید صیاد ضمن توضیح و بیان حقایق، می‌گویند متأسفم؛ در جلسه‌ای که با نام خدا و تلاوت آیات الهی شروع نشده، انتظار بیشتری نمی‌رود… شاهدان قضیه تعریف می‌کنند، اولاً با ورود صیاد به ساختمان قرارگاه، برادران سپاهی در قرارگاه و تعدادی از افسران و درجه‌داران پایین قرارگاه با صدای صلوات بلند، ورود ایشان را اعلام می‌دارند، به طوری که صدای صلوات در اتاق جلسه هم پیچیده شد. در ثانی، در همان جلسه، شهید رجایی هم از صیاد شیرازی جانبداری و حمایت کرد. این صدای صلوات و جانبداری شهید رجایی بر عصبانیت بنی‌صدر افزود. به طوری که  به تهران برگشت و بلافاصله دستور برکناری شهید صیاد را از فرماندهی قرارگاه غرب صادر کرد و سرهنگ هوشنگ عطاریان را به جای ایشان به فرماندهی قرارگاه منصوب نمود.

نتیجه

با مقدمه‌ای که عرض شد، 6 عامل اصلی فوق موجب این شد که در شهریور ماه 59، سرهنگ صیاد شیرازی از فرماندهی قرارگاه عملیات غرب معزول و سرهنگ هوشنگ عطاریان به جای وی به فرماندهی قرارگاه غرب منصوب گردد. حوزه فعالیت صیاد شیرازی به همان حالت قبلی، یعنی مسئولیت عملیات کردستان محدود شد. تا اینکه عملیات بانه ـ سردشت به اتمام رسید و شهید صیاد شیرازی در همین موقعیت جدید بین جاده کامیاران به سنندج مجروح گردید و مدت کمی را در بیمارستان تهران کلینیک بستری بود، که پس از بهبودی نسبی، با همان حالت مجروحیت با یک دستگاه آمبولانسی که برادر محسن رفیق‌دوست در اختیار ایشان قرار داد، مجدداً به کردستان برگشت. پس از برگشت مجدد، به ایشان ابلاغ شد که قرارگاه عملیاتی مشترک در کردستان دیگر معنی ندارد و ایشان می‌تواند به عنوان مشاور فرمانده لشکر28، یعنی مشاور سرهنگ مدرکیان در آنجا خدمت نماید. ایشان وقتی پرس و جو می‌کند، می‌گویند این دستور رئیس جمهور است. در اینجا شهید صیاد مکاتبه می‌کند که من به توصیه شورای عالی دفاع در اینجا کار می‌کنم و فقط دستور شورای عالی دفاع را اجرا می‌نمایم. این مکاتبه شهید صیاد بر شدت خشم بنی‌صدر می‌افزاید و نزد امام (ره) می‌رود و شکایت شورای عالی دفاع و صیاد را می‌کند. پاسخ امام(ره) را نمی‌دانم، ولی نتیجه این می‌شود که با حکم رئیس جمهور، سرهنگ صیاد شیرازی خلع درجه و با درجه سرگردی به ستاد مشترک ارتش منتسب می‌شود. برخورد ستاد مشترک در ابتدا با ایشان خیلی بد بود و با تذکری که حضرت آقا به رئیس ستاد دادند، دیگر ارتش با ایشان کاری نداشت. من آن زمان با درخواست سرهنگ کتیبه در اداره دوم مشغول به کار بودم و ایشان مرتب به دیدارم می‌آمدند، تا اینکه فصل جدیدی در ادامه خدمت شهید صیاد به وجود آمد.

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign