banner

پادگان بانه 40 شبانه روز در محاصره (قسمت دهم)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۲۵

به اسارت رفتن ستوان شمخالچیان به دست حزب دموکرات/ نگارنده

یکی از روزهای ملایم بهاری که آفتاب تازه طلوع کرده بود، فرمانده گروهان، ستوان یکم حسن شمخالچیان به همراه چند نفر سرباز جهت بازدید از نحوه مأموریت گروه ستوان خراسانی، مستقر در قله آربابا، از پادگان خارج‌شده و دامنه کوه را در پیش گرفت و به سمت بالای قله در حرکت بودند. 

آن روزها، هنوز عوامل ضدانقلاب، فعالیت خود را در اطراف شهر بانه شروع نکرده بودند و وضعیت عمومی منطقه بانه آرام و ساکت بود. این افسر وظیفه‌شناس به‌منظور اطلاع از وضع کارکنان تحت امرش، آن روز قصد داشت از گروه مستقر در بالای قله آربابا بازدید کرده و از کمی و کسری و مایحتاج آنها مطلع شود. 

ستوان شمخالچیان  قبل از انقلاب هم در کردستان خدمت کرده بود، از روحیات و مرام و مسلک آن سامان اطلاع کافی داشت. به همین منظور بود که قبل از عزیمت از مشهد مقدس هم، فرمانده لشکر ۷۷ خراسان در نظر داشت که ایشان به منطقه بانه اعزام‌ گردد و فرماندهی گروهان اعزامی را به عهده بگیرد. که نامبرده با دل و جان مسئولیت را پذیرفت و همراه با گروهان یکم گردان ۱۱۰ به آن سامانه حرکت کرد. آن روز آنها مقداری خوراکی از جمله نان و خرما و گوشت و حبوبات و تن ماهی را به همراه داشتند تا در بالای قله به گروه مزبور تحویل دهند.

این عده، که بی‌خبر از همه‌جا و باکمال آرامش، راه سربالایی قله آربابا را طی می‌کردند، ناگهان به محاصره عده‌ای درمی‌آیند که از قبل در مسیر راه آن‌ها کمین کرده و سد راه آنها شده بودند. این افراد از حزب دموکرات، در بین راه و در دامنه قله آربابا، راه را به فرمانده گروهان و همراهان او می‌بندند و هر سه الی چهار نفر آنها را به اسارت می‌برند. این تعداد از آنجایی که واقعاً غافلگیر شده بودند، بدون هیچ‌گونه عکس‌العملی به اسارت عوامل ضدانقلاب یعنی همان افراد حزب دموکرات درمی‌آیند. 

با توجه به این‌که اکنون ۴۰ سال از آن ماجرا می‌گذرد و ستوان شمخالچیان به هنگام نگارش این خاطرات به مدت ۱۱ سال است که در شهر مشهد فوت نموده است و به علت عدم اطلاع کافی از این موضوع فقط به نقل از خودش بعد از آزادی که بازهم حدود ۴۰ سال از آن اتفاق می‌گذرد اکتفا کرده و جهت تکمیل این موضوع، با چند نفر از افراد تحت امرش گفتگو کرده‌ام، هیچ کدام از آنها هم اطلاع دقیقی از چگونگی نحوه اسارت نداشتند و همان چند نفر که به همراه وی بوده‌اند نیز اسیر شده و بعد هیچ خبری از آنها نمی‌باشد. اما اینجانب – نگارنده – به علت این‌که قبلاً با مشارالیه آشنایی داشته و با خانواده‌اش در تماس هستم، شرح مختصری از اسارت و آزادی او را در دنباله این خاطرات به نظر خوانندگان گرامی می‌رسانم.

این‌جانب در سال ۱۳۵۸ در مشهد مقدس با ایشان آشنا شدم.  من بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشکده افسری و طی دوره مقدماتی پیاده در شیراز، به لشکر ۷۷ خراسان تیپ ۳ گردان ۱۱۰ منتقل شدم. به فاصله چند روز، ایشان هم از کردستان به مشهد، لشکر ۷۷ و درهمان گردان ۱۱۰ منتقل گردید. هر دو نفر در گرو‌هان دوم بودیم. بعد از چهار ماه، به‌ صورت یگانی به پادگان مزداوند – در مسیر جاده سرخس – منتقل شدیم. در زمستان سال ۵۸ ایشان از طریق لشکر به مشهد احضار شد و چند روز بعد همراه با گروهان یکم تقویتی به سمت کردستان عزیمت نمود. آن زمان ما در کوی سازمانی پادگان مزداوند معروف به هشت دستگاه زندگی می‌کردیم و همسایه بودیم. در غیاب این بزرگوار، برحسب وظیفه همکار و همسایه بودن، مساعدت خوبی با خانواده‌ایشان داشتیم. همسر من با همسر جناب شمخالچیان به مانند دو خواهر با هم صمیمی‌شده بودند. آنان هرگونه نارسایی مانند تهیه نفت از طریق پادگان و گرفتن ارزاق عمومی از طریق فروشگاه اتکا به همسرم می‌گفتند و من سرباز می‌فرستادم و مشکل آنها رفع‌ورجوع می‌شد. این روش زندگی ادامه داشت و ما منتظر بازگشت جناب سروان شمخالچیان بودیم که بعد از مدت ۳ ماه مأموریت آنها خاتمه یابد و ایشان همراه با گروهان مربوطه از کردستان مراجعه نمایند.

اوایل اردیبهشت سال ۵۹ بود که من خبری از همکاران شنیدم که جناب شمخالچیان در کردستان اسیر ضدانقلاب شده است. این خبر را به جز همسرم به هیچ‌کس نگفتم. اما در محدوده کوی سازمانی خبرها خیلی زود پراکنده و شایعه می‌شد به طوری که یک روز همسرش از من سؤال کرد، آیا اسارت شوهرش به دست عوامل ضدانقلاب در کردستان صحت دارد؟ من در جواب ایشان گفتم: خانم شمخالچیان شما این خبرها را باور نکنید این‌ها صحت ندارد. با وجودی که آن زمان کردستان وضعیت بسیار بدی داشت و ناآرامی و آشوب سراسر این استان را فراگرفته بود و هر آن احتمال داشت عناصر ضدانقلاب افراد اسیر ارتشی و سپاهی را بکشند و حتی سر ببرند وجود داشت. گفتن حقیقت به‌خصوص اسارت جناب شمخالچیان اصلاً به مصلحت نبود. در حالی که حتی نامه اسیر شدن این بزرگوار از طریق لشکر ۷۷ به پادگان مزداوند ابلاغ گردید و ستوان یکم محمدعلی محمودآبادی فرمانده گروهان ما، آن نامه را به من نشان داد. اما من هیچ‌وقت این خبر را رسماً به خانمش نگفتم. هر دفعه که ایشان سؤال می‌کرد، من کتمان می‌کردم و آن را شایعه می‌دانستم. با وجودی که آن زمان این خواهر ما دو تا فرزند دختر داشت و یکی از همان‌ها به مدرسه می‌رفت اما رفتار او با فرزندانش طوری بود که بچه‌ها کمبود پدر را احساس نمی‌کردند و هر وقت لازم بود به مدرسه دخترش هم  سرکشی می‌کرد. با وجودی که برای خودش محرز شده بود که همسرش در کردستان اسیر شده و بازگشت او نامعلوم است، اما رفتار و اعمال او به شکلی بود که بچه‌ها هیچ‌وقت احساس نکردند و حتی نشنیدند که پدرشان در اسارت است. 

منازل سازمانی پادگان در میان درختان سر به فلک کشیده چنار و سپیدار پنهان بود. پادگان و اطراف خانه‌های سازمانی به‌قدری سرسبز و زیبا بود که وصف آن بسیار مشکل است. صدای چلچله، بلبل‌ها و سایر پرندگان صفای خاصی به آن محیط می‌داد. اما در همسایگی ما خانواده‌ای دل‌نگران و مضطرب بودند که بزرگ خانواده را به علت اسارت از دست داده‌ بودند. به  خاطر دارم هفدهم خرداد سال ۵۹ گرو‌هان اعزامی به کردستان به مشهد مقدس مراجعت نمود و مردم شریف و انقلابی مشهد مقدس استقبال خوبی از رزمندگان در ایستگاه راه‌آهن به عمل آوردند. هر کس که رزمنده‌ای را به کردستان فرستاده بود منتظر بود که او را در سالن راه‌آهن ملاقات نماید. همه آمده بودند به جز عده‌ای که در محاصره پادگان بانه شهید و یا اسیر شده بودند.

اسرا، مانند ستوان شمخالچیان، استوار پورطبری، گروهبان سرکوهی و دیگران.

 با وجودی که همسر جناب شمخالچیان به‌طور صد در صد یقین حاصل کرده بود که همسرش در بین افراد اعزامی نیست و در کردستان اسیر است اما بازهم امیدوار بود که شاید همسرش در بین رزمندگان باشد به همین خاطر تک‌تک افراد نظامی را که در بانه بودند و به مشهد مقدس مراجعت می‌نمودند، زیر نظر داشت، تا این‌که آخرین نفر هم از قطار پیاده شد، اما جناب ستوان شمخالچیان در میان آنها نبود. آن موقع بود که این همسر فداکار صحت اسارت شوهرش را فهمید و به دنبال آن بغض در گلو مانده‌اش ناگهان ترکید و شروع به گریه و زاری نمود. آن روز به‌سختی برای خانم شمخالچیان گذشت و بار دیگر با دلی شکسته و غمگین به منزل خود در پادگان مزداوند مراجعت نمود.

منبع : پادگان بانه 40 شبانه روز در محاصره - سرهنگ قاسم کریمی - انتشارات ایران سبز1399

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign