banner

پادگان بانه 40 شبانه روز در محاصره (قسمت بیست و دوم)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶

آزادی پادگان بانه/ سردار سید علی‌اکبر مصطفوی

دو روز بعد از آزادی سنندج خبر رسید که یک گردان نیرو از سپاه تهران به سرپرستی برادر سید داوود رسولی و یک گردان نیرو از تیپ قوچان، بیش از یک ماه است که در داخل پادگان بانه محاصره شده و در بدترین شرایط به‌سر می‌برند. آن زمان سرگرد صیادشیرازی از پادگان سقز زنگ زدند و درخواست نمودند که هر چه سریع‌تر با سلاح سنگین که در اختیار بود، خود را به پادگان سقز برسانم. هماهنگی لازم با سپاه انجام گرفت و نهایتاً ۳۰ نفر از برادران سپاه و ۱۵ نفر از برادران ارتشی از گروه ضربت پایگاه سوم شکاری نوژه همدان، به سرپرستی ستوان حسین عباسپور داوطلب شدند که در تاریخ 1/3/59 به طرف پادگان سقز حرکت کنیم. مسیر را با احتیاط پیمودیم و بدون درگیری به پادگان سقز رسیدیم. سرگرد صیادشیرازی در حالی که لباس‌های خاکی پلنگی به تن داشتند به استقبال ما آمدند. و بعد از رسیدن به پادگان سقز، ایشان وضعیت نیروهای محاصره شده در پادگان را برایم تشریح نمودند و از نیروهای موجود که قرار بود در آزادسازی بانه شرکت نمایند صحبت کردند. یک تیپ از لشکر۱۶ زرهی قزوین، نیروهایی از تیپ۵۵ هوابرد و تعدادی از خلبانان هوانیروز بودند.

قرار بر این شد که بعد از نماز مغرب و عشاء، مجدداً جلسه‌ای با فرماندهان و مسئولین داشته باشیم و به مأموریت روز بعد توجیه شویم، من از طرف سپاه در آن جلسه شرکت کردم. 

سرهنگ پورموسی فرمانده لشکر ۱۶ زرهی، سرهنگ دوم مهدی رادفر فرمانده تیپ1 زرهی از لشکر ۱۶، سرگرد توپخانه معصومی که سرش را با تیغ تراشیده بود، سروان محمدی‌فر، سروان یوسف دزفولیان از تیپ ۵۵ هوابرد شیراز و چند نفر دیگر از خلبانان و افسران پادگان سقز در جلسه حاضر بودند. با وجودی که چند نفر از افسران حاضر در جلسه از سرگرد صیادشیرازی ارشدتر بودند، اما صیادشیرازی به عنوان مسئول اصلی و شروع‌کننده صحبت گفتند: هدف اول از این عملیات، بازگشایی محور سقز به بانه است و مرحله دوم شکستن محاصره شهر و پادگان بانه و مرحله سوم آزادسازی قله آربابا می‌با‌شد که به شهر و پادگان مشرف است و در نهایت آزادسازی شهر بانه که مأموریت‌ نهایی می‌باشد.

در این جلسه، قرار شد قبل از رسیدن ستون نظامی به مواضع و کمینگاه‌های ضدانقلاب، خلبانان نیروی هوایی مواضع ضدانقلاب را بمباران کنند و در قسمت دوم عملیات، امنیت ارتفاعات مخصوصاً محورهای مشرف به گردنه، خان با هلیکوپتر تأمین شود. گردنه خان در ۴۰ کیلومتری بعد از سقز قرار داشت و از این گردنه تا بانه حدود ۱۵ کیلومتر فاصله بود، در آن جلسه قرار بر این شد که هیچ قسمت از ستون نظامی در شب حرکت نکند. مسئولین هر قسمت در آن جلسه معلوم شدند. مسئولیت پاکسازی و برقراری امنیت در قسمت شرقی گردنه خان به من واگذار شد. و قسمت غربی به دزفولیان و قرار شد با هلی برن به مناطق موردنظر، امنیت برقرار شود.

صبح روز دوم خرداد سال ۵۹ ستون نظامی از پادگان سقز به مقصد بانه حرکت کرد. اما من و دزفولیان که مسئولیت هلی‌برن داشتیم، در پادگان ماندیم و منتظر هلی‌کوپتر شدیم که ما را ببرند. باید ما با دو فروند هلیکوپتر ۲۱۴ و با اسکورت هلیکوپتر جنگی کبری به مأموریت اعزام می‌شدیم. داخل پادگان منتظر دستور مانده بودیم. تا ساعت سه و نیم عصر هیچ خبری از ستون نظامی نشد که کمی نگران شدیم. سرانجام با بیش از ۱۵ نفر از نیروهای آموزش‌دیده، سوار دو فروند هلیکوپتر ۲۱۴ شدیم و دو فروند هلیکوپتر کبرا هم ما را اسکورت می‌کردند، طولی نکشید که ما به شرق گردنه خان رسیدیم و مردان جنگ در فاصله یک متری از زمین، از هلیکوپتر پریدند و فوری زمین‌گیر شدند. ما به جز سلاح انفرادی، سلاح سنگین و خمپاره‌انداز ۸۱ م م تا مبلا هم همراه داشتیم که عناصر ضدانقلاب در حال فرار را با همان سلاح‌ها، زیر آتش می‌گرفتیم.

بعد از پیاده شدن از هلیکوپترها ، مواضع هر یک از همراهان را مشخص کردیم و مشغول کندن سنگرهای انفرادی شدیم. مسئول کار خودمان بودیم که صیادشیرازی با بیسیم چی همراهش خود را به ما رساند و از نحوه عملیات من و دزفولیان اظهار رضایت کرد. آنها ظاهراً ۳ ساعت منتظر ‌مانده بودند تا هواپیماهای جنگی منطقه موردنظر را بمباران نمایند. اما آنها با توپ ۱۵۵م م خودکششی به فرماندهی سرگرد معصومی اهداف را منهدم می‌نمایند . همین  موضوع باعث تأخیر در پیش روی ستون نظامی می‌شود.

آن شب صیادشیرازی پیش ما ماند و ما یک سنگر دونفره کندیم. سرباز بیسیم‌چی او هم، یک سنگر در کنار ما کَند. حدود ساعت ۹ شب نماز خواندیم و شامی مختصر که کنسرو بود. خوردیم، در حال صحبت بودیم که یک تکه ابر در آسمان پیدا شد که به شکل یک جنازه کفن شده بود. درست این تکه ابر روی ستون نظامی ما قرار داشت که روی گردنه خان بود، صیاد این را به فال نیک نگرفت و گفت: این نشانه یک فاجعه است. هنوز ده دقیقه‌ای نگذشته بود که صدای آه و ناله نیروهای خودی از بیسیم به گوش ‌رسید، پیگیری کردیم و دریافتیم که نیروهایی برخلاف قرار قبلی، جلو ستون نظامی حرکت کرده که به کمین دشمن خورده‌اند. خبرها از تعداد زیادی شهید، اسیر و مجروح و انهدام خودروهای سبک و سنگین و همچنین به غنیمت رفتن تعدادی خودرو اسکورپیون به دست افراد ضدانقلاب حکایت داشت. واقعاً تکان‌دهنده و فاجعه‌بار بود. صیاد از اینکه ستون برخلاف دستور وی و بدون هماهنگی حرکت کرده خیلی ناراحت بود.

چاره‌ای نبود جز اینکه از بقیه نیروها بخواهند هر کجا هستند، مستقر شوند و از مواضع خود دفاع نمایند، ما هم به علت عدم امکانات تخمین مسافت نمی‌توانستیم شلیک کنیم، چون احتمال داشت گلوله‌ها به نیروهای خودی برخورد نماید. صیاد از آنجا با پادگان سقز و از آنجا با پایگاه سوم شکاری همدان تماس گرفت تا هواپیماها، روی منطقه بیایند و فِلِر بیاندازند و منطقه را روشن کنند. پروازها تا صبح ادامه داشت، شب دلگیر و غم باری بود. ما تا صبح بیدار بودیم. 

بعد از نماز صبح، همراه با صیاد به طرف گردنه خان رفتیم و به محل درگیری شب قبل رسیدیم. کامیون‌های منهدم شده، جنازه شهدا در داخل جاده به چشم می‌خورد. در همین حال یک نفر سپاهی که موفق به فرار شده بود، خودش را به ما رساند، هنوز لابه‌لای دندان‌هایش شن و ماسه دیده می‌شد که ضدانقلاب به خوردنش داده بودند. صیادشیرازی عقیده داشت با وجود روحیه پایین نیروها، به طرف پادگان بانه برویم و محاصره را بشکنیم، با وجودی که نیروهای تحت امر هم آمادگی پیشروی را داشتند، اما تعدادی داخل ستون بودند که به حرف فرمانده گوش نمی‌کردند و می‌گفتند، که ما جلو برویم و چه نرویم در دادگاه نظامی محاکمه می‌شویم، در هر صورت مرگ در انتظار ماست. در هر صورت، هر دو حالت یکی است و آن مرگ است. من گفتم نیروها نیاز به تقویت روحیه دارند و باید روحیه آنها عوض شود، هر طور شده باید اعتمادشان را جلب نماییم. قصد داشتیم با چند نفر از داوطلبان، وارد روستایی شویم که در عملیات شب قبل نقش بسزایی داشته‌اند. این عمل بقیه را از شوک خارج می‌کرد.

این طرح را صیاد پذیرفت، بی‌درنگ با چند نفر پاسدار و نیروهای داوطلب پایگاه نوژه، حدود دو الی سه کیلومتر فاصله تا روستای موردنظر را طی کردیم. ابتدا دو قبضه تیربار روی ارتفاعات مشرف به روستا مستقر کردیم تا کسی از روستا خارج نشود. آن روستا حدود ۴۰ خانوار داشت، به جز خدمه‌های تیربار، بقیه وارد روستا شدیم و ۸ نفر از اهالی را دستگیر کردیم که دو نفر از آنها زن بودند. همه آنها بدن‌های ورزیده، با لباس کردی و کفش‌های آدیداس به پا داشتند و نشان از جنگ‌جو بودن آنها داشت. وقتی آنها را به محل ستون آوردیم، صیاد و افراد دیگری به ما تبریک گفتند و دور ما حلقه زدند. فردای آن روز به جز توپ‌های ۱۵۵م م خودکششی، بقیه ستون به طرف بانه به حرکت درآمدند. من داخل یک نفربر شنی دار قرار گرفتم و در جلو ستون حرکت می‌کردم، خمپاره‌انداز ۱۲۰م م در داخل نفربرها بود و تیربار گرینف هم داشتیم. با همان سلاح‌ها مواضع ضدانقلاب را زیر آتش می‌گرفتیم. حد فاصله گردنه خان تا شهر بانه که ۱۵ کیلومتر فاصله بود حدود ۱۰ هزار گلوله از انواع مختلف روی مواضع ضدانقلاب شلیک کردیم و آن در حالی بود که عناصر ضدانقلاب در حال فرار از مقابل ما بودند. تانک‌های چیفتن با کالیبر ۵۰ خود هم تیراندازی می‌کردند. حجم سنگین آتش خودی عناصر ضدانقلاب را به وحشت انداخته بود و تاب مقاومت نداشتند. ضمناً مسئولیت آزاد‌سازی قله آربابا با خود صیادشیرازی بود. افراد گروهش همه از داوطلبان پایگاه نوژه همدان بودند، آنها بایستی روی قله آربابا هلی‌برن می‌شدند. دو فروند هلیکوپتر ۲۱۴ برای اجرای عملیات روی قله پیش‌بینی‌شده بود.

هلیکوپتر اول با هفت نفر از نیروها در قله آربابا پیاده شدند که بلافاصله با ضدانقلاب درگیری سختی به وجود آمد، که ابتدا دو نفر از برادران به نام‌های علی اکبر اصلانی و حاج محمدی از قسمت زانو مورد اصابت گلوله قرار گرفتند، اما باقی افراد، به سختی از مهلکه نجات پیدا می‌کنند و خود را به پادگان بانه می‌رسانند. هلیکوپتر دوم که صیادشیرازی هم داخل آن بود، وقتی متوجه می‌شوند که هلی‌کوپتر اولی را می‌زنند. قبل از فرود آمدن، قله آربابا را ترک می‌نمایند. ولی هلی‌کوپتر مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد و یکی از افراد، به نام محمد سلیمی داخل آن که، کنار صیاد نشسته بود، نیز مجروح می‌شود و چند لحظه بعد شهید می‌شود. نفر بعدی به نام حشمت‌الله حاجیان گلوله به قمقمه‌اش اصابت می‌کند.

ستون خودرویی بی‌وقفه با در هم کوبیدن مواضع ضدانقلاب به پیشروی

خود به طرف شهر بانه ادامه می‌دهد. با توجه به اینکه در عملیات سال ۵۸ نیز شرکت داشتم، کاملاً به محیط اطراف شهر بانه توجیه بودم. در آن عملیات سال ۵۸ حدود ۱۰۰ نفر از افراد گارد سابق شهید و مجروح شده بودند. این تجربه باعث شد که آن روز باید ستون نظامی با احتیاط وارد شهر شوند. با رعایت همه‌جانبه امنیتی، به فاصله یک کیلومتری شهر بانه توقف کردیم و برای اینکه از دید افراد ضدانقلاب محفوظ باشیم، با گلوله‌های دود انگیز خمپاره‌انداز ۱۲۰م م و توپ، قسمت شمال و شمال غربی شهر را پوشش دادیم و پرده دود به وجود آوردیم. آن روز با ایجاد دیوارهایی از دود، جلو دید دشمن گرفته شد و در پناه دود، به ستون دستور حرکت داده شد و تا میدان اول شهر نیروها به جلو رفتند و در قسمت شمال غربی شهر مستقر شدند. درست مقابل پادگان و در مسیر بانه به سردشت مستقر شدیم. گلوله‌های دود انگیز ادامه داشت تا نیروها کاملاً در محل‌های مربوطه مستقر شدند.

پس از استقرار سه قبضه خمپاره‌انداز ۱۲۰م م، به اتفاق تعدادی از هم‌رزمان به طرف پادگان به راه افتادیم. قبل از اینکه وارد پادگان شویم، آن عده از رزمندگانی که بیش از یک ماه در محاصره ضدانقلاب بودند، اینک به استقبال ما آمدند و با شور و شوق فراوان وصف‌نشدنی، ما را در آغوش گرفتند، آن لحظات واقعاً تماشایی بود. بعد از این، برادران در گوشه و کنار پادگان مستقر شدند. یکی از همان برادران پاسدار که قبلاً در محاصره بود، به من پیشنهاد داد، یک ساختمان در نزدیکی پادگان است که روزهای قبل، از داخل آن مرتب به طرف پادگان تیراندازی می‌کردند و یکی از پایگاه‌های دشمن است، آنجا را با خمپاره‌انداز منهدم نماییم. فاصله آن ساختمان تا پادگان حدود یک و نیم کیلومتر بود. خمپاره‌انداز را به طرف هدف موردنظر روانه کردم و اولین گلوله را به سمت آن شلیک نمودم که حدود ۵۰ متر جلوتر از ساختمان به زمین اصابت کرد. گلوله دوم درست به مرکز ساختمان خورد و آن را منهدم نمود که همراه با آن شعله‌های آتش و دود از آن بلند شد. بچه‌ها با فریاد الله‌اکبر، شادی خود را ابراز نمودند. پس از شکستن محاصره و آزاد شدن پادگان، شبانه با صیادشیرازی جلسه تشکیل دادیم تا برای آزادسازی قله آربابا هماهنگی نماییم. در آن جلسه، راه‌حل‌های مختلفی جهت آزادسازی قله از دو طرف مطرح شد و در نهایت قرار شد نیروهای پیاده‌ای که باید از داخل پادگان به طرف قله حرکت کنند، از پایین ارتفاع تا رسیدن به نوک قله، خمپاره‌اندازهای ۱۲۰م م، با آتش، آنها را پشتیبانی نمایند. اما آن موقع، مهمات این سلاح به مقدار فراوان در دست نبود. به همین دلیل، عملیات دو روز به تأخیر افتاد تا این که مهمات خمپاره‌انداز ۱۲۰ م م برایمان رسید، یعنی صیادشیرازی از طریق بی‌سیم و تلفن با یکی از مسئولین تماس گرفت و مهمات موردنظر یک روز بعد توسط هواپیمای سی۱۳۰ ارسال شد.

هواپیمای سی۱۳۰ به‌اندازه یک کامیون مهمات خمپاره‌انداز ۱۲۰م م و غیره را با پالت‌های مخصوص و با چترهای بزرگ از ارتفاع بالا به محل ما فروریخت، در نتیجه از لحاظ مهمات خیالمان راحت شد. بعد از ثبت تیر اهداف روی قله، برای روز بعد آمادگی خود را جهت رفتن به بالای قله آربابا اعلام نمودیم. حدود ۱۰۰ نفر از افراد پیاده که بیشتر آنها از نیروهای مخصوص بودند و زیر نظر مستقیم صیادشیرازی و سروان دزفولیان و سروان حسین شهرام فر و ستوان علی‌اصغر نوری بودند، شبانه سازمان‌دهی شدند و صبح روز بعد، پس از نماز، به طرف قله حرکت کردند. ابتدا نیروهای پیاده از پایین قله با تاکتیک و رعایت اصول جنگ به طرف بالا حرکت کردند. من هم با دو قبضه خمپاره‌انداز ۱۲۰م م مسیر پیشروی آنها را پاکسازی می‌کردم، به طوری که اولین گلوله من به فاصله ۵۰۰ الی ۶۰۰ متری یگان‌های تکور به زمین خورد. همین‌طور برد خمپاره‌انداز را زیاد می‌کردم تا نیروهای خودی آسیب نبیند. یک قبضه از خمپاره‌انداز ۱۲۰م م هم هدف‌های بالای قله را که قبلاً ثبت تیر شده بود، می‌زد از طرف دیگر، توپخانه‌های ۱۵۵م م خودکششی از فاصله نسبتاً دور قله آربابا را زیر آتش داشت، یعنی با دیده‌بانی یک ستوان توپخانه، اجرای آتش می‌شد. از آنجایی که خود صیادشیرازی از تخصص دیده‌بانی خوبی برخوردار بودند، هم گلوله‌های توپ ۱۵۵ م م وهم گلوله‌های خمپاره‌انداز ۱۲۰م م خیلی دقیق و مفید به اهداف موردنظر اصابت می‌کرد و روی مواضع ضدانقلاب فرود می‌آمد. ما صدای صیادشیرازی را از بی‌سیم می‌شنیدیم که می‌گفت ما به طرف بالای قله در حال پیشروی هستیم و دشمن از سمت جنوب قله در حال فرار به سمت مرز هستند و بعد از ماه‌ها استقرار در روی قله آربابا، اینک دشمن در حال ترک منطقه می‌باشد. بعد از ساعت‌ها درگیری، سرانجام قله آربابا به تصرف رزمندگان اسلام درآمد.

در آن هنگام، صیادشیرازی از داخل بی‌سیم، مژده پیروزی و فتح قله آربابا را دادند و به دنبال آن، صدای الله‌اکبر بچه‌ها  از داخل پادگان به گوش می‌رسید. و هر جایی که صدای بیسیم صیادشیرازی را می‌شنیدند، صدای الله‌اکبر در آن فضا طنین‌افکن شده بود. بعد از آن، حیفم آمد که از نزدیک محل اصابت گلوله‌های ۱۲۰م م خود را نبینم و بالای قله آربابا را از نزدیک مشاهده نکنم، به همین خاطر با جمعی از بچه‌ها به طرف قله به راه افتادیم و مسیر پیشروی صیاد و همراهانشان را که صبح آن روز رفته بودند، ما هم پیمودیم تا به نوک قله رسیدیم. با توجه به اینکه فصل بهار بود، سرسبزی خاصی تپه‌های اطراف را گرفته بود و ما از لابه‌لای درختان بلوط طی مسیر کردیم تا به صیاد و افرادش ملحق شدیم. سنگرهای ضدانقلاب که مقداری از نوک قله پایین‌تر بود از استحکامات خاصی برخوردار بود. یعنی سنگرها حالت طبیعی را داشت و بین تخته‌سنگ‌ها و شکاف کوه مستقر بودند. به طوری که اگر هلیکوپتر یا هواپیما قصد بمباران آنها را داشت آنها به داخل همان درزها و شکاف‌های کوه می‌رفتند و با تخته‌سنگ جلو آن‌ها را می‌بستند تا ترکش به آنها اصابت نکند یعنی آنها جایی قرار گرفته بودند که در مقابل حمله افراد پیاده و هجوم هلیکوپتر جان‌پناه خوبی را پیش‌بینی کرده بودند. صیادشیرازی فتح قله آربابا را یک فتح آرمانی و یک حماسه بزرگ یاد می‌کردند. بعدها که ما تعدادی از افراد دموکرات را به اسارت گرفتیم، اذعان می‌کردند که شکست در قله آربابا، بزرگ‌ترین شکست ما در کردستان بود. با فتح قله آربابا، ما برای تصرف و آزادی شهر بانه مشکل چندانی نداشتیم. برای آزادی شهر بانه حدود ۱۰۰ نفر از پاسداران و ارتشی ها به همراه صیاد، سازماندهی شدند. 

ابتدابک دستگاه تانک وارد شهر شد و با شلیک یک گلوله توپ، رعب و وحشت در دل ضدانقلاب افتاد و بعد از جولان دادن آن تانک، بچه‌های رزمنده به‌آرامی وارد شهر شدند. قبل از رسیدن به مرکز شهر، ضدانقلاب پایگاه‌های خود را رها کرده بودند و نیروهای ما در جاهایی که قبلاً پایگاه ضدانقلاب بود، مستقر شدند و شهر به تصرف کامل نیروهای اسلام درآمد.

منبع : پادگان بانه 40 شبانه روز در محاصره - سرهنگ قاسم کریمی - انتشارات ایران سبز1399

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign