banner

پادگان بانه 40 شبانه روز در محاصره (قسمت بیستم)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰

آزادی شهر و پادگان بانه از محاصره ضدانقلاب/ ورود شهید صیاد شیرازی به بانه

قبل از حرکت ستون نظامی، صیادشیرازی به یگان‌های تحت امر خود دستور داده بود که هیچ یگانی حق ندارد در تاریکی شب به پیشروی خود ادامه بدهد. بلکه هر یگان در طول شب، باید هر کجا که هست متوقف شده و از مواضع خود پدافند نماید. آن روز پاکسازی گردنه خان تا غروب به طول کشید. یعنی نزدیک غروب آفتاب، گردنه خان از وجود عناصر ضدانقلاب پاکسازی شد. بنابراین تمام یگان‌ها باید شب را آنجا می‌ماندند و پدافند دورادور تشکیل می‌دادند. در این زمان، صیاد متوجه شد بخشی از ستون، از گردنه خان عبور کرده و با خوشحالی هر چه تمام‌تر به سمت شهر بانه در حال پیشروی می‌باشد. این خلاف دستور صیاد بود و کاری هم نمی‌شد کرد. صیاد در حالی که نگران اوضاع بود، ناگهان در داخل بیسیم فریادی شنید که در جا خشکش زد. ما کمین خوردیم، به دادمان برسید، صیاد در حالی که از شدت ناراحتی به فرمانده ستون پیشرو پرخاش می‌نمود، خود را به بالای یک ارتفاع رساند تا بلکه بتواند با دیده‌بانی و شلیک توپخانه، قسمت کمین‌خورده ستون را نجات بدهد و عناصر ضدانقلاب را از جاده دور نماید.هرچند که در تاریکی شب دقت تیر زیاد نخواهد بود، اما خود صیاد به توپخانه گرا می‌داد و سید علی اکبر مصطفوی هم با خمپاره‌انداز، آتش می‌ریخت. تا صبح به همین صورت گذشت، با روشنایی روز صدای هلیکوپترهای کبری به گوش ‌رسید، صیاد صدای خلبان کشوری را از بیسیم شنید که او را صدا می‌زد، وقتی که کشوری از سالم بودن سرگرد شیرازی مطمئن شد. گفت علی جان در خدمتم، صیاد از کشوری سؤال کرد از آن بالا چه می‌بینی؟ کشوری گفت: متأسفم که نمی‌توانم چیزی بگویم، هوا که روشن‌تر شد، تازه عمق فاجعه برای کشوری معلوم شد که عیناً برای صیاد گزارش می‌داد. آن روز صیاد متوجه شد که این ندانم کاری فرمانده وقت لشکر16 زرهی، باعث شده که ۸ نفر شهید و ۱۹ نفر به اسارت ضدانقلاب درآیند و تعدادی تانک و نفربر و خودرو روی جاده در حال سوختن است که با چه زحمت خودروهای در حال سوختن را از جاده کنار زدند تا ستون بتواند به سمت بانه حرکت نماید. اما پاکسازی مسیر تا عصر آن روز به طول انجامید و نزدیک غروب به مدخل ورودی شهر رسیدند.

ستونی که صیاد آن را هدایت می‌کرد نزدیک غروب آفتاب به ورودی شهر بانه رسید. آن روز از صبح نیروهای پادگان بانه اطلاع داشتند که، نیروهای زیادی جهت کمک به آنان، به سمت بانه در حرکت هستند، و از شبیخون ضدانقلاب هم اطلاع داشتند که شب گذشته در گردنه خان تلفات و ضایعات فراوانی به نیروهای دولتی وارد کرده‌اند، اما از سالم بودن صیاد بی‌اطلاع بودند. یکی از راویان گفت: خبرهایی که آن روز به ما می‌رسید، یک کلاغ و چهل کلاغ شده بود و هر کسی چیزی می‌گفت. فقط فرمانده پادگان در جریان اتفاقات شب گذشته بود و آن هم نه دقیق و واقعی. بعد، از طریق فرمانده پادگان بانه که همان جناب سرگرد سید کاظم نسطور فر بود، به فرماندهان رده پایین‌تر اطلاع‌رسانی می‌شد. ما از یک طرف خوشحال و مسرور بودیم که نیروی سنگینی برای نجات ما می‌آیند و از طرفی ضربه زدن ضدانقلاب به نیروهای اعزامی، ما را دچار تردید و دودلی می‌کرد که آیا آنها سالم به ما می‌رسند، یا ضایعات و تلفات آن‌قدر زیاد است که خودشان نیاز به کمک دارند. پادگان ما، از گردنه خان حدود ۱۵ کیلومتر فاصله داشت و صدای شلیک توپخانه و انفجار گلوله‌ها به ندرت به گوش می‌رسید. بعضی از صداها هم به مانند طبل و دُهُل و از فاصله دور شنیده می‌شد. آن روز پرواز‌های زیادی در اطراف پادگان مشاهده می‌شد که بعضی از آنها جت‌های جنگنده بودند و بیشتر آنها هلی‌کوپترهای هوانیروز به شمار می‌رفتند که در آسمان به‌خوبی قابل رؤیت بودند.

هرچه آفتاب به سمت مغرب نزدیک‌تر می‌شد صدای گلوله‌های شلیک شده و انفجارات هم بیشتر می‌شد. سرگرد صیادشیرازی در نفربر دوم سوار بود و خودش ستون را هدایت می‌کرد. وقتی که آنها به مدخل ورودی شهر رسیدند، نمی‌دانستند که راه پادگان از کدام خیابان است. آنها برای پیدا کردن پادگان، دچار مشکل بودند. فرمانده ستون با فرمانده پادگان تماس گرفت و جهت رسیدن به پادگان درخواست کمک کرد و گفت یک گلوله دود انگیز شلیک کنند تا نیروهای صیادشیرازی سمت پادگان را پیدا کنند. ظاهراً ضدانقلاب بی‌سیم آنها را شنود می‌کردند و آنها هم از سمت دیگری یک گلوله دود انگیز شلیک کردند و با فاصله زمانی کمی، دو تا گلوله دود انگیز در دو سمت شهر مشاهده شد که باعث سردرگمی نیروهای صیادشیرازی شد. سرانجام آنها از قله‌ آربابا که در جنوب پادگان بود کمک گرفتند و سمت پادگان را متوجه شدند. تانک‌های لشکر ۱۶ زرهی با آن اُبهت خود، از داخل خیابان‌ها حرکت می‌کردند، صدای شنی آن از کیلومترها دورتر به گوش می‌رسید، واقعاً وحشت آور بود. البته این صدا برای ما که امیدوار به نجات بودیم و منتظر کمک که ما را از محاصره درآورد، شادی‌بخش بود. اما خیلی از سربازان مستقر در داخل پادگان، هنوز اطلاع نداشتند که صدای حرکت تانک‌ها، مربوط به نیروهای خودی است یا مربوط به نیروهای ضدانقلاب است که از ارتش خودمان به غنیمت گرفته‌اند. صیادشیرازی برای رفتن به پادگان از ستوان رادفر که از بچه‌های زرهی بود کمک خواست تا او را پیش ما بیاورد.

برای آمدن به پادگان، تمام ستون باید از داخل شهر عبور می‌کردند. شهری که هنوز در دست ضدانقلاب بود و حالا به واسطه کمینی که شب گذشته به نیروهای ما زده بودند، شاید تانک هم داشتند و این کار بسیار خطرناکی بود. اما صیاد تصمیم خودش را گرفته بود. خورشید کاملاً غروب کرده بود، تنها سرخی آفتاب از پشت کوه آربابا دیده می‌شد، مدافعان پادگان در سنگرهایشان به استقبال شب دیگری می‌رفتند، شبی که گمان می‌کردند سرنوشت‌ساز است و با شب‌های دیگر فرق دارد. بچه‌های داخل پادگان می‌دانستند که دشمن با غنائمی که شب قبل به دست آورده، امشب با روحیه مضاعف، خیال فتح پادگان را دارد. اما از سوی دیگر خوشحال بودند که ستون قدرتمندی، به هر زحمتی که بوده به کمکشان آمده و در آستانه شهر زمین گیر شده‌اند، تا فردا وارد عمل شوند. چند نفری از بچه‌های پادگان ناگهان متوجه شدند که تانکی به طرفشان می‌آید، قلب‌ها فروریخت، تانک چیفتن که به سیم‌خاردار پادگان نزدیک شد دستک را خواباند سیم‌‌خاردارها را درید و وارد پادگان شد. بین سیم‌خاردارها صد‌ها مین ضدنفر وجود داشت که خالی از خطر نبود. در آن لحظه سرباز آرپی‌جی زن، آخرین گلوله را هم که برای روز مبادا نگه‌داشته بود به سر آرپی‌جی هفت گذاشت تا تانک چیفتن را منهدم نماید. اما قبل از او، تیربارچی رگباری به سمت تانک شلیک کرد که با فریاد فرمانده پادگان که می‌گفت نزنید، نزنید خودی است، تیربارچی و آرپی‌جی زن، هر دو متوقف شدند و از تیراندازی دست برداشتند. به دنبال آن اشک شوق جوشید و از دیده‌ها سرازیر شد و بغض گلوها ترکید.

سرگرد صیادشیرازی بعد از گذشتن از شهر آشوب‌زده بانه، جزو اولین کسانی بود که بعد از ۴۴ روز محاصره، پا به پادگان می‌گذاشت. بچه‌های پادگان وقتی که شنیدند، سرگرد شیرازی خودش به میان آنها آمده، همه چیز را فراموش کردند و از سنگرها بیرون ریختند و همراهانشان را در آغوش کشیدند و غرق در بوسه کردند، هنوز صیادشیرازی کاملاً در پادگان مستقر نشده بود که گفتند:یک بی‌سیم از طرف تیمسار فلاحی آمده که اگر صیاد به آنجا رسیده، همان روز ارتفاع آربابا را آزاد کند. این تصمیم درستی بود، زیرا آزادسازی شهر، بدون آزادسازی قله آربابا هیچ مفهومی نداشت. قله آربابا، علاوه بر اینکه به شهر تسلط داشت، بلکه تا مرز ایران و عراق هم از آن قله دید و تیر داشتند. ولی گرفتن قله کار ساده‌ای نبود، پیش از این، تعدادی از تکاوران نیروی مخصوص برای آزادی این قله هلی برن کرده بودند، اما بدون اینکه کاری انجام بدهند، همه اسیر شده بودند. با این شرایط صیاد فوراً با هوانیروز تماس گرفت و دو فروند هلیکوپتر ۲۱۴ درخواست کرد. بعد، از بین نیروهای داوطلب ۱۶ نفر را دست‌چین کرد تا همراه خودش روی ارتفاع هلی برن شوند. شاید عملیات در آن شب کار عجولانه بود، صیادشیرازی که همیشه در تاریکی شب کار را در کردستان تعطیل می‌کرد، حالا چرا آن شب این تصمیم را گرفته بود، آیا فقط جهت اجرای دستور و فرمانی که تیمسار فلاحی داده بود!

اما این قسمت از خاطرات خود صیادشیرازی است که از کتاب در کمین گل سرخ برداشته شده است. ((غالباً در عملیات هلی برن، اولین هلی‌کوپتر خودم بودم که به عنوان فرمانده بر زمین می‌نشست تا از امنیت منطقه مطمئن و به نیروهای دیگر بگویم بیایند. اما در آنجا «قله آربابا» این طور نشد، ما هنوز روی هوا بودیم که آن یکی هلی‌کوپتر بر زمین نشست و هر ۸ نیرویش پیاده شدند، حالا نوبت هلیکوپتر ما بود که بنشیند که دیدم زیر هلیکوپتر ما تق تق صدا می‌کند. صدای برخورد گلوله بود، هلیکوپتر از فاصله نزدیک هدف قرار گرفته بود، به طوری که گلوله به ران پای نفر بغل‌دستی من خورد. او همان شب هم شهید شد، به خلبان گفتم سریعاً بنشیند. او گفت نمی‌توانم، همین که خواسته باشم بنشینم، به راحتی مرا می‌زنند. خلاصه آن وقت نتوانستیم بنشینیم، هوا تاریک شده بود، از بالا دیدم که دشمن برشدت آتش افزوده است. ولی در عوض توانستم با نیروهایی که پیاده شده بودند، با بی‌سیم ارتباط برقرار کنم، گفتم چون طرحی که برای عملیات در نظر داشتم انجام نشد، سریع بیاید پایین به طرف پادگان، آنها گفتند، نخیر، ما همین جا می‌مانیم و می‌جنگیم، شما بیایید بالا، آنها روحیه عجیبی داشتند. هر چه گفتم من به شما دستور می‌دهم و امثال آن، قبول نکردند. دست آخر با التماس توانستم آنها را راضی کنم تا بیایند پایین و به پادگان برگردند. گروه مزبور برای نجات یارانشان با توپ ۱۰۵ م م که در پادگان بود، قله آربابا را زیر آتش گرفتند و دشمن را به خود مشغول کردند. سرانجام آن شب از تعداد ۸ نفر ۴ نفرشان با تن مجروح به پادگان برگشتند و ۴ نفر دیگرشان به علت اشتباهی که در انتخاب مسیر مرتکب شدند، همه در وسط شهر به دام ضدانقلاب افتادند و اسیر شدند.

سرگرد صیادشیرازی آن شب به این نتیجه رسید که راه آزادی قله آربابا هلی‌برن کردن نیست  قبلاً هم نیروهای مخصوص این عمل را انجام داده بودند و همان شب هم خودش این تجربه تلخ را کسب کرده بود. دشمن بالای قله آربابا با سنگرهای مستحکمی که داشتند، هر نیرویی که هلی‌برن می‌شدند، به راحتی آن‌ها را می‌زدند و ابتکار عمل را از آن‌ها می‌گرفتند. در نتیجه صیادشیرازی، آن شب هیچ اقدامی نکرد. بعدازظهر روز بعد، از همه طرف آتش توپ ۱۵۵ م م، توپ ۱۰۵ م م، خمپاره‌انداز ۱۲۰ م م  و تانک‌های اسکورپیون بی‌وقفه روی قله آربابا آتش ریختند. و از سوی دیگر دو ستون نیرو از دو جناح، هم از سمت چپ و هم از سمت راست و هر کدام به فرماندهی سروان شهرام فر و ستوان اصغر نوری شروع کردند به خزیدن و پیشروی به سمت قله آربابا. هنگام عصر بود که نیروهای عمل کننده اعلام کردند دیگر بس است جناب سرگرد، ما هم از آتش شما در امان نیستیم، آنها وقتی به قله آربابا رسیدند، اثری از نیروهای دشمن نبود، مگر چند جسد از افراد ضدانقلاب و سنگرهای ویران شده با نشانه‌هایی از لوازم فساد. وقتی خبر پیروزی و فتح قله آربابا به گوش صیاد رسید، دستور داد هیچ‌کس حق ندارد وارد سنگرها بشود، چه بسا در داخل سنگرها تله گذاشته باشند. حدس سرگرد شیرازی درست بود، چون یکی از رزمنده‌ها که به دستور توجه نکرده بود، بر اثر انفجار نارنجک مجروح شده بود. با فتح قله آربابا کمر ضدانقلاب در بانه شکست، چون قله آربابا، کاملاً به شهر و پادگان سرکوب است و تا مرز دید دارد. اگر کسی برود بالای قله آربابا تا مرز عراق دید دارد. بعد از آن پاکسازی شهر بانه شروع شد و ۴۸ ساعت طول کشید تا نیروها به یکدیگر ملحق شوند. دشمن وقتی که از همه قسمت‌های شهر شکست خورد، به مسجد جامع شهر پناه برد. اما دشمن امتحان خودش را پس داده بود. مسجد هم جای امنی برای دشمن نبود. بلکه آنها از آنجا هم عقب نشستند و به طرف مرز فرار کردند و اینگونه بود که بانه هم آزاد شد.

روزنامه جمهوری اسلامی ایران 8/3/59:

شب گذشته یکی از فرماندهان ستون اعزامی از سنندج، در یک گفتگوی اختصاصی اظهار داشت، بعدازظهر دیروز برادران ارتشی پس از فراری دادن نیروهای مهاجم وارد شهر بانه شدند. از قرار اطلاع، از دیشب نیروهای سپاه برای پاکسازی شهر، وارد شهر بانه شده‌اند. اما صدای تک تیراندازی کماکان از داخل شهر به گوش می‌رسد. نامبرده اضافه کرد تا به حال هشت نفر از برادران ارتشی شهید شده و حدود ۱۵۰ نفر از مهاجمین دستگیر شده‌اند. فرمانده ستون اعزامی افزود: در روز گذشته در حینی که وارد شهر می‌شدیم، یکی از برادران کرد با بالا بردن اسلحه خود به استقبال ما آمد که متأسفانه قبل از رسیدن به ما توسط مهاجمین از پشت زده شد و به شهادت رسید.

 اطلاعیه نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران: شهر بانه به تصرف نیروهای نظامی انقلاب درآمد. به اطلاع مردم شرافتمند می‌رساند، که ستون اعزامی مرکب از پرسنل لشکر ۱۶ زرهی قزوین و عناصری از تیپ هوابرد و نیروهای ویژه و برادران پاسدار شب گذشته (سه‌شنبه شب) با شجاعت و قهرمانی، پس از درگیری شدید در خارج از شهر، به بانه رسیدند و ضمن کنترل شهر، پادگان بانه را که بیش از یک ماه در محاصره ضدانقلاب در قرار داشت و با وجود تحمل تلفات قابل ملاحظه، با رشادت و سلحشوری دست از مقاومت برنداشته بودند، از محاصره خارج و عوامل مسلح ضدانقلاب، پس از دادن تلفات سنگین به سمت مرز عراق گریختند.

برابر گزارش خبرگزاری پارس: دو نفر از پاسداران اعزامی از شهر سلماس جهت تصرف شهر بانه به شهادت رسیدند. و یکی از پاسداران سپاه ارومیه به نام محمود پور که به گروگان گرفته شده بود با کشتن نگهبان زندان ضدانقلاب جان سالم به در برد و خود را به نیروهای خودی رساند.

پاسداران شهید به نام شهریار پاشایی و پرویز قنبرپور و شش تن دیگر نیز مجروح شدند.

یکشنبه 11/۳/59 – امروز جنازه شهدای بانه تشییع می‌شود. 

جنازه هفت تن از شهدای وقایع اخیر کردستان که در اوایل درگیری، در شهر بانه به شهادت رسیدند، ساعت ده صبح امروز از سوی نیروی زمینی ارتش، از مسجد استاد شهید مطهری تشییع خواهد شد. به دلیل محاصره پادگان بانه، تاکنون ارتش نتوانسته بود که این جنازه شهدا را تخلیه و تدفین نمایند.

نیروی زمینی در اطلاعیه‌ای که 11/۳/59 منتشر کرد، اعلام نمود، تعداد ۶ نفر از شهدای اخیر منطقه کردستان به اسامی زیر که در درگیری‌های شهر بانه، به انگیزه محاصره پادگان بانه، تشییع و تدفین آنها ممکن نگردیده بود، اینک در پزشکی قانونی تهران نگهداری می‌شوند. از بازماندگان آنها تقاضا دارد، از ساعت چهار عصر شنبه (10/3/59) با مراجعه به پزشکی قانونی نسبت به شناسایی آنها اقدام فرمایند. گروهبان دوم وظیفه مجذوب رنجدوست ۲- سرباز وظیفه الله قلی باقری خلیلی ۳- گروهبان دوم کادر عیسی لو حسینی هرمزانی ۴- سرباز وظیفه محمد خوشرویی فراهانی ۵- گروهبان یکم رمضان بهرامی 6-سرباز وظیفه عبدالرضا احمدی. 

دوشنبه 12/۳/59 در میان موج اندوه و خشم عمومی، جنازه شهدای شهر بانه طی مراسم باشکوهی در شهر مقدس مشهد تشییع شد. تعداد ۱۱ نفر از شهدای لشکر ۷۷ خراسان که در محاصره پادگان بانه به شهادت رسیده بودند، طی مراسمی با حضور استاندار، حسن غفوری فرد و آیت‌الله واعظ طبسی و آیت‌الله شیرازی فرمانده لشکر ۷۷ از مسیر بیمارستان امام رضا به طرف حرم مطهر امام رضا تشییع شد و آن در حالی بود که شهدا توسط پنج دستگاه تانک زرهی حمل می‌شدند،  به همین علت سه روز در مشهد عزای عمومی اعلام شد.

 

منبع : پادگان بانه 40 شبانه روز در محاصره - سرهنگ قاسم کریمی - انتشارات ایران سبز1399

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign