والفجر3 و شکست صدام در سایه وحدت ارتش و سپاه
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۰۷
فشرده ای از دیدهها و شنیدههای سرهنگ سید محمد علی شریفالنسب قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
عملیات والفجر3 در تابستان سال 1362 در ارتفاعات مشرف به مهران انجام شد و چندین منظور نظامی داشت که عمدهترین آن، تصرف ارتفاعات کلیدی منطقه موسوم به زالوآب و نمکلانبو از رشته ارتفاعات کانی سخت “در شمال” و خارج کردن جادۀ ایلام، دهلران و تنگۀ کنجانچم “در شرق” از دید و تیر مستقیم دشمن و در نتیجه آزاد سازی مهران بود.
مروری بر این نبرد موفق و اتفاقاتی که در طول عملیات رخ داده، نشان میدهد حاکمیت بر این منطقه از جنبههای نظامی، سیاسی و روانی برای دشمن بعثی حائز اهمیت فراوان بوده است.
از نخستین روزهای آغاز جنگ تحمیلی و تسلط دشمن بر این ارتفاعات، رفت و آمد و ستونکشی بین دو استان خوزستان و ایلام را غیرممکن ساخته بود. بهطوریکه ستونهای نظامی مسافت کمتر از سه ساعت از دهلران تا مهران را میبایست از طریق اندیمشک، پلدختر، اسلامآباد و ایلام، با گذشتن از تنگهها و درههای خطرناک 48ساعته بپیمایند.
بهدنبال پیروزیهای بزرگ ارتش اسلام در عملیات ثامنالائمه، طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس، دشمن به مرزهای مشترک عقبنشینی کرده اما حاضر به ترک مهران و چند نقطه کلیدی دیگر نشده بود. ادامۀ چنین وضعی در سال چهارم جنگ بر فرماندهان، بسیار سخت و دردناک مینمود. لذا با وجود برتری کامل هوایی و توان رزمی دشمن، ریسک پیروزی در گرمای 45 تا 50 درجۀ هوا پذیرفته شد و عملیات در ساعت 23 روز هفتم مرداد آغاز گردید.
اواخر اسفند ماه سال 61 بود که با حکم شهید والامقام صیادشیرازی، مسئولیت فرماندهی تیپ84 مستقل خرمآباد را عهدهدار شدم. دو ماه پس از عملیات والفجر1 که فروردین ماه 62 در ابوغریب و دشتعباس انجام شد، این یگان برای عملیات والفجر3 به منطقۀ میمک و مهران نقل مکان یافت.
در شروع این عملیات، بخشی از یگانهای تیپ در خط دفاعی میمک مستقر گردید و بخش دیگر تحت نظارت قرارگاه مشترک فتح، به فرماندهی سرهنگ جاودانی، برادر عزیز جعفری و جانشینی سرهنگ احمد ترکان قرار گرفت. سرهنگ دولتآبادی و برادر امین شریعتی نیز فرماندهی مشترک قرارگاه نجف را تشکیل میدادند که بر قرارگاه فتح نظارت داشت.
قرارگاه فتح بر دو قرارگاه فتح1 و فتح2 فرماندهی داشت. فتح1 شامل عناصری از لشکر5 نصر سپاه، تیپ امام رضا و تیپ84 مستقل خرمآباد، به عنوان تک اصلی تصرف ارتفاعات زالوآب و کلهقندی را در شمال مهران برعهده داشت.
برای آنکه بتوانم در سراسر منطقه حضور فعال داشته باشم، سرهنگ اسدالله حیدری جانشین خود را که واجد شایستگیهای نظامی بالایی بود و منطقه را خوب میشناخت و از همه مهمتر چندین عملیات موفق را در جبهۀ جنوب تجربه کردهبود، به فرماندهی ارتشی قرارگاه فتح 1 منصوب نمودم. برادر مرتضی قربانی که شاهد مجاهدتها و رشادتهایش در مقاومت 34 روزه خرمشهر بودم، فرماندهی سپاهی این قرارگاه را بر عهده داشت.
پاکسازی ارتفاعات قلاویزان در جبهه جنوبی با قرارگاه فتح2 بود. فرماندهی مشترک این قرارگاه به عهدۀ همدورۀ عزیزم مرحوم سرهنگ جابریپور از ارتش و برادر قاسم سلیمانی فرمانده نامی این روزها، از سپاه بود و شامل لشکر41 ثارالله و تیپ4 زرهی لشکر21 حمزه میشد. پشتیبانی آتش توپخانه نیز برعهدۀ گروه44 توپخانۀ اصفهان به فرماندهی سرهنگ پیکانی بود که بر سراسر منطقۀ نبرد آتش دقیق و مؤثر اجرا میکرد.
عملیات در ساعات اولیۀ نبرد در جبهۀ شمالی با سرعت عمل رزمندگان ارتش و سپاه و غافلگیری دشمن به پیروزی رسید. اما ساعاتی بعد بهدلیل مقاوت بیش از انتظار نیروهای عراقی در ارتفاعات زالوآب با مشکل روبرو شد. ارتفاعاتی که دامنههای آن در محاصرۀ ما قرار داشت و تصرف آن به سبب قرار داشتن در دید و تیر مستقیم دشمن به آسانی امکانپذیر نبود. همۀ ابتکارات و تجربیات نظامی به کار گرفته میشد اما نتیجه نمیداد.
از جمله سروان پرویز شرفیان که در والفجر1 زخمی شده بود و دوران نقاهت خود را میگذراند، داوطلبانه همراه با نیروهای زبده خود به چندین تک محدود اقدام نمود که مؤثر واقع نشد. اگر شتابزده عمل میکردیم. به دلیل آنکه سازمان رزم دشمن ناشناخته بود، تلفاتی سنگین بر ما تحمیل میشد.
نیروهای پیاده و زرهی دشمن در پناه هواپیماها و بالگردها و انبوه آتشهای توپخانه و خمپارهانداز به مدت 10روز در تلاش برای عقب راندن ما و نجات خود از ارتفاعات این منطقه بودند. اما در هر مرحله با مقاومت و خسارات زیاد، وادار به عقبنشینی میشدند. تمرکز و تلاش بیش از حد دشمن بر این منطقه، نشاندهندۀ اهمیت یگان محاصره شده از منظر فرماندهی ارتش عراق بود.
قرارگاه فتح که عهدهدار فرماندهی عملیات بود، بهدلیل همزمان بودن این عملیات با نبرد موفق والفجر2 در پیرانشهر از دریافت هرگونه کمکی مأیوس بود. اما هماهنگی و همدلی ارتش و سپاه که در آن مقطع حساس کمنظیر بود، تحمل سختیها و ادامۀ نبرد را ممکن میساخت.
رزمندگان ما روزانه با دهها حادثه و اتفاق روبهرو بودند که هریک از دیگری با اهمیتتر بهنظر میرسید. برای نمونه به برخی از آنها که خود شاهد بوده و یا نقشی در آن داشتهام اشاره میکنم.
از سحرگاه سوم و چهارم نبرد، اطلاعات دریافتی از اسیران دشمن که برای شناسایی از ارتفاعات پایین آمده بودند، نشان دهنده حضور نیروهای قدرتمند متجاوزین در مواضع دفاعی زالوآب و کلهقندی بود و دلیل تکهای پیدرپی آنان را مشخص میکرد. اسیران عراقی همچنین از کمبود اقلام تدارکاتی و بهخصوص آب در پایگاههای خود خبر میدادند.
روز چهارم یا پنجم عملیات هنگام سرکشی به مواضع دفاعی در نزدیکی سد کنجانچم، هلیکوپتر غولپیکری را دیدم که در میان پردههای دود، جسم مکعبی شکل بزرگی را که به اندازۀ یک تانکر 10.000 لیتری حجم داشت با چتر از خود جدا ساخت، اما بهجای منطقۀ دشمن میان نیروهای خودی فرود آمد. این اتفاق مضیقۀ تدارکاتی محاصرهشدگان را تأیید میکرد. همرزمانمان به چندین مورد دیگر نیز اشاره میکنند که در طول دفاعمقدس کمتر دیده شده است.
سحرگاه روز هشتم عملیات، در قرارگاه تیپ در صالحآباد بودم که از صدای غرش توپخانههای دشمن احساس کردم حملۀ بزرگی در پیش است. خواستم با فتح1 ارتباط بگیرم. امکان پذیر نشد. خود را به سرعت به آنجا رساندم. بیسیمچی تنها بود و میگفت حملۀ عراقیها از ساعاتی پیش شروع شده و سرهنگ حیدری برای هدایت عملیات جلو رفته است. دقایقی بعد در خط مقدم به آنها پیوستم. به همریختگیها، نشان از وخامت اوضاع میداد. سرهنگ حیدری گزارش داد: عراقیها هنگام تعویض نیروهای در خط، به مواضع دفاعی ما نفوذ کرده اند و هماینک در نقطۀ رخنۀ دشمن درگیری به شدت جریان دارد.
سرگرد مرتضی عنبری فرماندۀ یگان تانک که از احساس مسئولیت و شدت ناراحتی بیقرار شده بود، با کلماتی شکسته بسته به من فهماند که یکی از یگانهای او به فرماندهی ستوان میررضا بیرانوند در محاصرۀ عراقیها است. گوشی را از دست او گرفتم و گفتم: رضا! رضا! شریف هستم. مرا شناخت. گفتم: وضعیت؟ گفت: یک تانک عراقی با یک سرباز در اسارت ما است، اما خود نیز در حلقه محاصره هستیم. شاید دقایقی دیگر همدیگر را نبینیم. گفتم: رضا مقاومت کن آمدم.
در حالیکه تنها و دست خالی بودم و هیچ راهی به ذهنم نمیرسید، دیدم از دامنۀ ارتفاع رضاآباد تعدادی سرباز و سپاهی که شب قبل در آن منطقه پاسداری میدادند، پایین میآیند. وقتی در دست آنها “آرپیجی” هم دیدم بسیار خوشحال شدم و همگی را به سمت خود خواندم. خودرویی از راه رسید که برای پایگاهها آب میبرد. آن را متوقف کردم. سوار شدیم. جمعا 20نفر میشدیم. دقایقی نگذشته بود که دود و گرد و خاک عجیبی را مشاهده کردم. تانکهایی بود که به سمت ما میآمد. با خود گفتم نکند مال دشمن باشد. هنوز در تیررس ما نرسیده معلوم شد متعلق به خود ما است و ظاهراً تحت فشار دشمن در حال انتقال به مواضع مطمئنتری هستند. من که در خودرو ایستاده بودم، برای تهییج نفرات و زدودن ترس از دل آنان، بلوز نظامی و زیرپوش خود را درآوردم و علامت دادم که برگردند و پشت سر من بیایند. با آنکه خطر را از نزدیک دیدهبودند، غیرتشان اجازه نداد مرا تنها بگذارند.
در راه به موضع خمپارهاندازهایمان رسیدم. دیدم جمع کردهاند که بروند! با عصبانیت گفتم: ما در حال کمک رسانی به خط مقدم هستیم. پشتیبانی آتش لازم داریم کجا میروید؟ درجهدار سالخوردهای که فرماندۀ آنان بود با لهجه لری فریاد زد: “بچهها گاه همت است! خمپارهها را برپا کنید!” دقایقی بعد همگی در کنار ستوان میررضا بیرانوند بودیم که با شجاعتی بینظیر میجنگید. از دیدن ما غرق در شادی و هیجان شد. صورت خونآلود او را بوسیدم. افراد مسلح و آرپیجیزن را در اختیارش گذاشتم. تانکها نیز به دستور او وارد عمل شدند و سنگتمام گذاشتند. متجاوزین که خود را در آستانۀ پیروزی قطعی دیده بودند به گمان آنکه یک گردان تازه نفس تانک وارد میدان نبرد شده با برجای گذاشتن تانک و نفربر سوخته عقبنشینی کردند و ساعتی نگذشت که با ایثار رزمندگان، رخنۀ دشمن سد شد و خط دفاعی ترمیم گردید. در آن لحظات باشکوه و آسمانی آنچنان دست خدا را بر سر خود احساس میکردیم که هرگز قابلتوصیف نیست. متأسفانه 4نفر از جوانانی که از دامنۀ رضاآباد با ما همراه شدهبودند در این نقطه به اسارت دشمن درآمدند.
وقتی به قرارگاه بازگشتم همرزمانم میپرسیدند، چه شده بود که عراقیها در رادیو و بیسیم خود مدام میگفتند: سرهنگ شریفالنسب! لخت شو، جلو بیا، با تو کاری نداریم! خبر لخت شدن مرا از اسیرانمان گرفته بودند. دشمن مانده بود که این حرکت چه معنایی داشته است.
در آن روزهای سخت، آتش شدید هواپیماها،هلیکوپترها و توپخانهها و ادوات زرهی ارتش عراق بر تمامی منطقه سایه افکنده بود. به حدی که جنبندهای از دید و تیر آنان در امان نبود.
سرهنگ جمالی جانشین نیروی زمینی که به اتفاق سرهنگ موسوی قویدل برای چارهجویی و همفکری از تهران عازم منطقه شده بود، میگوید، چون پرواز با هلیکوپتر خطرناک بود، از باختران به بعد ناچار به استفاده از خودرو شدیم، اما در طول راه یکی از خودرویهای ما را زدند و رانندۀ آن به شهادت رسید.
او میگوید در اولین جلسه با فرماندهان قرارگاه فتح، با آنکه به دلیل کمبود امکانات و سرسختی دشمن در بازپسگیری مناطق و نجات محاصرهشدگان، راهی جز عقبنشینی به نظرمان نمیرسید، تصمیم گرفتیم بمانیم و به دفاع خود ادامه دهیم، چراکه با جنجالهایی که صدام در رسانهها به راه انداخته بود، ماندن یا رفتن مسألهای حیثیتی شده بود.
پایگاه محاصره شدۀ عراقی در زالوآب تا روز دهم نبرد همچنان به مقاومت خود ادامه میداد. در این مدت نه نیروهای ایرانی توانسته بودند بهدلیل وجود میادین مین و استحکامات پیچیده و تو در توی دشمن خود را به ارتفاعات کانیسخت برسانند و نه نیروهای عراقی مستقر در بلندیها موفق به شکستن خط محاصره و نجات خود شده بودند. ارتش عراق نیز انبوهی از نیروهای پیاده و زرهی خود را به این منطقۀ کوچک گسیل داده و به دست خود هدف بزرگی برای توپخانۀ قدرتمند ارتش ایران به وجود آورده بود که با طولانی شدن دور عملیات، هزینۀ سنگینی را از لحاظ تجهیزات و تلفات انسانی همه روزه متحمل میشد.
در چندروز آخر، اتفاق جالبی در شرف وقوع بود. در حالیکه عملیات برای ما و عراقیها معمایی غیر قابل حل شده بود، فرماندۀ یگان در محاصره به دلیل لیاقت و شایستگی در مدیریت پایگاه خود، توسط صدام ترفیع درجه یافت و به او وعدۀ وزارت دفاع داده شد و همسرش نیز برای تشویق او به مقاومت بیشتر از جبهه مهران با او صحبت کرده بود. با طولانی شدن دور عملیات، افسر مزبور در پیامی میگوید: صبر و توان افراد ما به پایان رسیده و پایگاه در شرف سقوط است. هر کاری میتوانید برای ما بکنیدکه فردا خیلی دیر است. صدام با دریافت این پیام به ارتش خود اخطار میکند که در اسرع وقت با حملۀ سراسری به طرف زالوآب، فرار نیروهای محاصرهشده در ارتفاعات را از مسیر آبهای جاری و شیار مشخصی به طرف دشت زرباطیۀ عراق “در غرب” پوشش دهند.
عملیات نجات عراقیها برابر طرح و زمانبندی دقیق آغاز میشود. در نقطۀ مقابل، تلاش پستهای شنود و هوشیاری فرماندهان ارتش و سپاه باعث شده بود که نیروهای ایرانی، ساعتی قبل در مسیر فرار متجاوزین آماده باشند. هنگامی که محاصرهشدگان ارتفاعات را ترک میکردند تا به ستون یک از درون شیار به سلامت خود را به جبهۀ عراق برسانند، به ناگاه با کمین نیروهای جانبرکف ایرانی مواجه میشوند و در یک جنگ و گریز وحشتناک با بر جای گذاشتن 250نفر کشته و بیش از 90نفر اسیر، آخرین تیرشان به سنگ میخورد. فرماندۀ آنان به نام سرگرد جاسم محمود بر اثر وفاداری و انضباط شدید افرادش، در میان اسرا به سختی شناسایی میشود و در بیمارستان از پذیرش خون امتناع کرده و میگوید خون مجوس به من تزریق نکنید. سرانجام این افسر مشهور و متعصب عراقی تحت تأثیر شستشوهای مغزی حزب بعث از شدت جراحات قالبتهی میکند.
بدین ترتیب در شب یازدهم، طلسم مقاومت نیروهای جاسم محمود شکسته میشود و ارتفاعات حساس زالوآب به تصرف نیروهای ایرانی در میآید. حوالی ساعت12 روز 18مرداد62 بعد از یازده روز مبارزه بیامان و در گرمای شدید منطقه، این نبرد پر حماسه به نفع نیروهای سلحشور ایرانی رقم میخورد و شگفت آنکه صدام با کمال وقاحت در رسانهها عقبنشینی نیروهای خود را نشانی از روحیه صلحطلبی و بازگشت به مرزهای بینالمللی اعلام میکند.
پاکسازی در جنوب مهران و ارتفاعات قلاویزان تا بیست مرداد ماه با جانفشانی رزمندگانمان ادامه یافت و پایگاه مستحکم عراقیها به نام “دیدگاه نظامی صدام” در ارتفاعات قلاویزان سقوط میکند. با پایان گرفتن عملیات و پیروزی درخشان رزمندگان ارتش و سپاه، مسئولیت پدافندی سراسر منطقه مهران و میمک به تیپ84 مستقل خرمآباد واگذار میشود.
در این مدت دفتر حضرت امام و ریاست جمهوری حوادث و اتفاقات را مدام پیگیری میکردند و منطقه عملیات روزانه پذیرای ردههای بالای مملکتی بود. آقای دکتر روحانی در رأس هیئتی متشکل از نمایندگان مجلس شورای اسلامی از منطقه عملیاتی بازدید کردند. در میان میهمانان چهره نورانی و متبسم شهید حجتالاسلام محلاتی نمایندۀ حضرت امام در سپاه پاسداران درخشش فراوان داشت.
با کمال تعجب برای بازخوانی عملیات غرورآفرین والفجر3 مدارک چشمگیری در اختیار نداشتم. تنها منبع قابلذکر کتاب “محاصره زالوآب” نوشتۀ سرتیپ دوم علی عبدی بسطامی بود که در زمان اجرای عملیات درجۀ سروانی داشت و در ارتفاعات میمک با یگان رزمی تحت امر خود در آمادهباش نظامی بود. دقت، علاقمندی، امانتداری او را درخور ستایش دیدم، بخصوص که نگارش او با بیانی شیوا و مهیج همراه است.
جمعآوری خاطرات و آثار بجا مانده از شهدای عزیزمان: امیر صیادشیرازی، سردار همت، سردار شوشتری، سردار زینالدین و امیر جابریپور و همرزمان فداکار سپاهیمان “سردار محسن رضایی، سردار رحیم صفوی، سردار عزیز جعفری، سردار شهید قاسم سلیمانی، سردار محمدباقر قالیباف، سردار مرتضی قربانی، سردار امین شریعتی و بخصوص امیر حسنیسعدی، امیر حیدری، امیر ترکان، امیر جمالی، امیر دولتآبادی، امیر جاودانی، امیر زمانی و امیر پیکانی” که با دانش عمیق و مدیریت عالی خود بار سنگین هدایت عملیات را در این روزهای پرفراز و نشیب به دوش کشیدند، میتواند بسیاری از نکات فراموششدۀ این عملیات را زنده کرده و به غنای گنجینه تاریخ دفاع مقدس بیفزاید و این مهم برعهدۀ نهادهای مسئول میباشد.
در آن زمان رزمندگان تیپ84 مستقل خرمآباد را، اغلب مردانی از نژاد جنگجوی لر تشکیل میدادند که با داشتن خصوصیات و شاکله عشیرهای، هر یک در میدان جنگ قهرمانی بزرگ بودند. اینجانب نقش کوچک خود را در این پیروزی، مرهون تلاش صمیمانه تک تک سربازان، درجهداران، افسران و بهخصوص شهدای گرانقدر این تیپ دلاور میدانم که با ایثار و فداکاری خود، سرافرازی ارتش اسلام را سبب شدند. یادشان گرامی و راهشان پررهرو باد…
منبع : ارتش در دیدهها و شنیدهها - سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب - انتشارات ایران سبز1401