واقعه تیراندازی ناهارخوری گارد در عاشورای سال 57 (ارتش در دیده و شنیده ها)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۱
خاطرات سرهنگ شریفالنسب برگرفته از پایگاه خبری تاریخ ایرانی درتاریخ
بیستم آذر ماه هرسال، سالگرد حادثه خونبار تیراندازی در ناهارخوری گارد جاویدان در پادگان لویزان است. حادثهای که به عنوان یک حرکت بزرگ انقلابی، پایههای رژیم تا دندان مسلح شاه را بهلرزه درآورده و آخرین امید وی و حامیانش را برای ادامه سلطه ستم و استبداد در هم شکست.
عصر عاشورای سال 1357، مردم انقلابی ایران در راه بازگشت از راهپیمایی پر شور و میلیونی آن روز، سینه به سینه و بطور محدود و مختصر از این واقعه مطلع شدند. گرچه این حادثه کوچک بود، اما بازتابی بسیار تکان دهنده داشت و معادلات سیاسی جهان را تحت تأثیر قرار میداد. آمریکا که ایران را جزیره ثبات و شاه را رهبری خردمند و حافظ منافع خود میشناخت و برای حفظ او حاضر به پرداخت بالاترین قیمتها بود، از این واقعه شدیدا یکه خورده بود.
شاه که تا آن زمان با تکیه بر ساواک و قدرت ارتش، خود را پیروز صحنه میدانست و حرکتهای انقلابی و نا آرامیهای جامعه را تحریک مارکسیستهای اسلامی و تبلیغات “رادیوی بیبیسی” و انگلیسها میدانست، صدای تیراندازی را با کمال شگفتی در کاخ خود و از نزدیک ترین فاصله ممکن شنید و دریافت که موج شکننده انقلاب در میان نگهبانان و محافظان مخصوص او هم رخنه کرده است، خانواده او نیز روحیه خود را به کلی از دست داده بودند.
خبر این بود که یک سرباز و یک درجهدار جوان انقلابی مسلمان، به اسامی سرباز ناصرالدین امیدی عابد و گروهبان اسماعیل سلامت بخش، ظهر روز عاشورا با برجای گذاشتن وصیتنامههای خود، به ناهارخوری افسران و درجهداران گارد یورش برده و تعدادی از وابستگان و محافظان شاه را کشته و خود نیز به شهادت رسیدهاند.
بعد از ماجرای غمانگیز 17شهریور که گروهکها آتش بیار معرکه بودند و میخواستند ارتش را با مردم درگیر کنند، نظامیان جوان ارتش، در دهها گروه انقلابی به حمایت از امام برخواسته و تحت عنوان هستههای مقاومت و یا به طور منفرد و یا 2 و 3 نفره و خودجوش فعالتر شده بودند.
آن موقع شایع بود، هایزر، ژنرال چهار ستاره هوایی آمریکایی از طرف سازمان سیا به ایران آمده و میخواهد با کودتا، رژیم شاه را سرپا نگه دارد. براین اساس تلاش نیروهای انقلابی در “توسعه هستههای مقاومت در سطح نیروهای مسلح” افزایش یافته و به طرح ضد کودتا معروف شده بود.
فردای تیراندازی در ناهارخوری گارد، یوسف کلاهدوز، گفت درجهداری که به سمت افراد تیراندازی میکرد، به من که رسید لبخندی زد و رد کرد، یعنی که او مرا میشناخت و من او را نمیشناختم. کلاهدوز میگفت کشته و زخمیهای آن روز، همه از نظامیان مسلمان و متعهد و مردمی بودند.
این حرکت خودجوش و در عین حال کور و خلق الساعه، اثر بزرگ خود را در تسریع حرکت انقلابی مردم به رهبری حضرت امام آشکار نمود. چرا که نزدیک گوش شاه و در جایی اتفاق افتاده بود که همه امید و تکیه گاه او بود. از آن روز شاه و خانواده اش تصمیم به ترک ایران میگیرند.
عدهای تصور میکنند، این حادثه با هدایت یوسف کلاهدوز رخ داده، در حالی که چنین نیست. هستههای مقاومت با چشم باز عمل میکردند و مجوز ورود به ترور و کارهای خشونت آمیز از هیچ مقامی نداشتند.
سرتیپ محمدرضا رحیمی، از پایه گذاران هستههای مقاومت و از مشاوران پیشین مقام معظم رهبری میگوید: زمانی که سرپرست وزارت دفاع بودم، روزی در بهشت زهرا دو سنگ قبر که کمی مرتفع تر بود، توجه مرا جلب کرد. متعلق به درجهدار و سرباز حادثه ناهارخوری گارد بود. فردای آن روز پرونده آنان را خواستم. دیدم کاری برای آنان نشده است. دستور دادم برای هر دو نفر حقوق شهید برقرار شود و به بستگانشان نیز اطلاع دهند، با مبالغی که به آنان تعلق میگیرد، دیۀ کشته شدگان و خسارت دیدگان آن واقعه را بپردازند و حلالیت بطلبند.”
وقتی از ایشان میپرسم برای کشته شدگان ناهارخوری چه کردید؟ میگوید مگر آنها شهید منظور نشدهاند؟ میگویم: خیر. میگوید: من نمیدانستم. در آن زمان یوسف کلاهدوز و مصطفی توتیایی قربانیان حادثه را افرادی پاک، بی گناه و متعهد معرفی میکردند و چنانچه آنها معدوم به حساب آمده و حقوقشان قطع شده باشند خلاف شرع و قانون میباشد و باید حقوق و حیثیت آنها احیا شود.سرتیپ رحیمی میافزاید :گرچه اقدام عاملان تیر اندازی از لحاظ سیاسی و تضعیف روحیه رژیم ستمشاهی و تقویت روحیه انقلابیون بسیار مهم و موثر بود ولی به لحاظ شرعی و قانونی چون بدون مجوز و خودسرانه بوده جرم و گناه محسوب میشود.
در طول قریب به 40 سال که از کشته شدن این افراد در ناهارخوری گارد میگذرد، هیچ سازمان و مقامی به سراغ بازماندگان حادثه نرفته و از حال و روزشان خبری گرفته نشده است. این سهل انگاری و اهمال بیشتر ناشی از سیاهکاریهای دشمنان انقلاب در جهت تضعیف ارتش بوده که تا روز 31شهریور 59 یعنی آغاز تهاجم دیوانه وار صدام همچنان ادامه داشته است. آنان که به اهمیت حرکت معجزه آسای امام در جذب یکپارچه ارتش و نفوذ انقلاب در دژ مستحکم گارد شاهنشاهی پی برده بودند شایع کردند که افراد کشته شده در ناهارخوری گارد همگی از سرسپردگان شاه بوده که به دست دو نفر نظامی انقلابی به هلاکت رسیده اند. این تعبیر ناجوانمردانه و غیرمنصفانه در حق نظامیان مظلوم و بی گناه حادثه ناهارخوری، تاکنون بر سینه خانواده و فرزندانشان سنگینی میکند.
کشته شدگان حادثه، از جمله نظامیانی بوده اند که در اسفند ماه 57 به دعوت و همراه “سرلشکر شهید ولی فلاحی” برای مبارزه با جدایی طلبان غرب کشور کمر همت بربستند. آنان به مثابه سرگرد حسنیسعدی، سرگرد مرتضویراد، سرگرد رستگار، سرگرد شاهینراد، سرگرد اسماعیلی، سرگرد سامی مقام، سروان رحیم رحمانی، سروان حسن محمدی، سروان حاج سلطانی، سروان سخدری و… که همراه با یگانهای داوطلب از گارد جاویدان و لشکر گارد برای درهم شکستن محاصره پادگان سنندج و دیگر مناطق آشوب زده عازم مناطق عملیاتی میشدند و پیکرهای پاکشان مانند شریف اشراف، ایرج نصرتزاد، سامی مقام، مهدی تهمتن، مسعود اصلانی، فرامرز جوانشیر، حسن کاوه، مصطفی کبریایی، محمد فراشاهی، سوخته و متلاشی شده به خانههایشان بر میگشت.
در کند و کاوی که اینجانب از مدتها پیش در زوایای آشکار و پنهان این حادثه داشتم، مظلومیت این عزیزان و محرومیت و غم و رنج همسر و فرزندانشان، مرا سخت تحت تأثیر قرار داده بود. بر آن شدم که در حد امکان به عمق این واقعه راه یافته، شاید بتوانم گره گشای این معمای پیچیده باشم. تجسم فضای انقلابی آن زمان به رمزگشایی این واقعه، که چگونه اتفاق افتاده، کمک خواهد کرد.
روز عاشورای سال 57، گارد جاویدان و لشکر گارد مانند سایر یگانهای ارتش در آماده باش کامل بوده و هلیکوپترهای بیشتری نسبت به روزهای قبل در محوطه پادگان لویزان به زمین نشسته بود. به نظر میرسد این دو جوان انقلابی تحت تأثیر شایعه بمباران تظاهرات و جمعیت مردم و احتمال شکلگیری کودتای هایزر، به عنوان یک حرکت بازدارنده به این اقدام متهورانه دست میزنند.
سرتیپ2 ناصر ژیان یکی از فرماندهان هوانیروز آن موقع تهران میگوید: ما همیشه تعدادی هلیکوپتر تشریفاتی و نفربر در پادگان لویزان آماده داشتیم تا در اسرع وقت در اختیار مقامات و مهمانان خارجی قرار گیرد. هلیکوپترهای جنگی ما هم در پایگاه یکم هوانیروز در قلعه مرغی مستقر بود و خبر داشتم که تیربار و توپهای بیست میلیمتری نیز توسط همافران انقلابی دستکاری شده و عملاً قادر به تیراندازی نمی باشند. از این بابت خوشحال بودم و به روی خود نمی آوردم. او میگوید: یگان هوانیروز، آن ایام در انقلاب پیشگام بود و فرماندهان رده بالای نظامی هم فهمیده بودند که برای مقابله با مردم، روی این نیرو نباید حساب کرد. در آن روز هم هوانیروز مأموریت ویژه ای در آسمان تهران نداشت.
در محرم هرسال، سربازان در محوطه پادگانها مراسم سینه زنی برپا کرده و بعضی از افسران و درجهداران با آنان همنوایی میکنند. قربانیان آن روز، تازه از مراسم سینه زنی فراغت یافته و برای صرف غذا به ناهارخوری آمده بودند که این حادثه اتفاق میافتد و چند نفر از سربازان و درجهداران آشپزخانه و سلف سرویس هم که در حال تلاش و فعالیت بوده اند، در این واقعه کشته میشوند. کشتهها و زخمیها از خلبانان و خدمه فنی هوانیروز هم بودهاند.
خلبانان هوانیروز که یکی از استادان و فرماندههان خود را به نام “ستوان یکم خلبان سید جواد نگهبان” در این حادثه از دست دادند میگویند: او و همسرش در اعتقادات مذهبی و فضائل اخلاقی سرآمد بودند و در فرصتهای مناسب برای خلبانان و خانوادههایشان، حتی در خارج از کشور کلاس میگذاشتند. جواد نگهبان در جوانی امین، محبوب و مورد وثوق همه بود. در مأموریت آموزشی ایتالیا در انجام فرائض مذهبی سعی بلیغ داشت و با سختیهایی که برای یک مسلمان در جامعه اروپا وجود داشت، روزههایش را میگرفت. او با اخلاق و رفتار خویش مبلّغ اسلام بود. در آن حادثه گلوله به مغزش اصابت کرد و همه ما را داغدار ساخت.
ما دوستان و همرزمانش از اینکه او را فدایی شاه معرفی کرده بودند، رنج میبردیم و هنگامی که میدیدیم خون پاک امثال او، شتاب چرخ انقلاب را چندین برابر ساخته است، اما نمیتوانیم از آنان دفاع کنیم، بیشتر متأثر میشدیم. هر چه پیام دادیم تا با تنها دختر 2ساله اش ارتباط بگیریم موفق نشدیم. با خود گفتیم با دوستان و همدورههایی که برای اثبات بی گناهی پدرش قدمی برنداشته اند، برای همیشه قهر و قطع رابطه کرده است و حق هم دارد.
سرتیپ2 سید محمود آذین، از پایه گذاران هستههای مقاومت در یگان هوانیروز که مدت شش سال نیز معاونت نیروی انسانی آن یگان را برعهده داشته، اظهارات سرتیپ2 ژیان و فضائل اخلاقی و انسانی خلبان سید جواد نگهبان را تأیید کرد. هنگامی که از ماموریت و دخالت هوانیروز در روز عاشورای 57 سؤال کردم، گفت: نه تنها در این روز، بلکه در تمام طول انقلاب، اگر یک تیر از هلیکوپترهای هوانیروز به طرف جمعیت انقلابی شلیک شده باشد من پاسخگو خواهم بود. از او پرسیدم: در ماجرای 17شهریور چطور؟ گفت: فرقی نمیکند. بدنه هوانیروز یکپارچه همراه امام بود و هلیکوپترهای جنگی هم دستکاری شده و قادر به تیراندازی نبودند.
سرتیپ2 مصطفی توتیایی میگوید: چند روز بعد، از فرمانده گروهبان سلامت بخش پرسیدم، او چگونه انسانی بود؟ گفت: مسلمان، با شخصیت، مورد اعتماد.که اگر میگفتند اعلیحضرت یک درجهدار نمونه خواسته، او را معرفی میکردم. وی میگفت: یک هفته قبل از حادثه، ضداطلاعات گارد به من اعلام کرد، این درجهدار از این پس صلاحیت اسلحه داری ندارد! گفتم چرا؟ گفت: به مراجع تقلید در قم مراجعه کرده و گفته است: من در گارد خدمت میکنم، حقوق من چه وضعی دارد؟ به او پاسخ دادهاند، تا زمانی که خدمت شما به اسلام و مسلمین لطمه ای وارد نکرده مشکلی ندارید. من نیز کلید را محترمانه از او گرفتم و به دیگری دادم. دو روز قبل از حادثه، اسلحه دار جدید اجازه مرخصی خواست. گفتم کلید را موقتاً به سلامت بخش بده و برو. این بود که در این دو روز به اسلحه خانه یگان دسترسی داشته و سربازِ هم عقیده خود را نیز مسلح کرده بود.
سرتیپ2 توتیایی میافزاید: یک هفته بعد از حادثه ناهارخوری، سپهبد بدرهای فرمانده گارد شاهنشاهی، در جمع افسران و درجهداران، افسر جوانی را صدا میزند و از او میخواهد ماجرای هدف قرار دادن سرباز امیدی عابد را بیان کند. او میگوید با اولین شلیک گلوله در ناهارخوری خود را به زمین انداختم. زیر چشم میدیدم که فرد مسلح با نهایت آرامش خشاب گذاری و تیراندازی میکند. تفنگ او در وضعیت تک تیر بود. به فکر چاره بودم که دیدم خلبان کنار من اسلحه کمری خود را درآورده، اما دستش میلرزد و قدرت تیراندازی ندارد. اسلحه را از او گرفتم. هفت تیر فشنگ داشت. چهار تیر اولیه عمل نکرد. سه تیر آخر به او اصابت کرد.
یکی از افسران اطلاعات ارتش میگوید: سلامت بخش را از مسجد فاطمیه در “خزانه بخارایی” میشناختم. امام مسجد “حجتالاسلام.…” بود که بعد از پیروزی انقلاب رئیس کمیته خزانه شد و به دست گروهکها به شهادت رسید. سلامت بخش قبل از حادثه به طور جسته و گریخته اقدام انقلابی خود را با امام مسجد در میان میگذارد. حجتالاسلام.… به او میگوید: هر کاری میکنی نامی از من به میان نیاور. با این شواهد میتوان حدس زد که این حادثه با انگیزه صد در صد اسلامی صورت گرفته و گروهکها در آن دستی نداشتهاند.
یکی از برادران روحانی که روزهای اول انقلاب مسئولیت عقیدتی سیاسی لشکر21 حمزه ” گارد سابق” را بر عهده داشت میگوید: “در آغاز یکی از جلسات رسمی همین که آمدم برای رسیدگی به وضع حادثه دیدگان و کشتهشدگان روز عاشورا سخنی به میان آورم، سر و صدا از اطراف بلند شد و دیدم عدهای از جمله یکی از درجهداران که بین مذهبیون موقعیتی داشت مخالفت میکنند، من هم ناگزیر کوتاه آمدم و قضیه را درز گرفتم.”
گفتم حضرت آقا! کاش به حرف او اعتنا نمیکردید. من او را خوب میشناختم، آدم صادقی نبود و همیشه انقلاب ما از اینگونه افراد تندرو و بی منطق ضربه دیده است.
از مرحوم سرتیپ2 اگوش نیا که عضو معاونت نیروی انسانی گارد بوده و در صحنه تیراندازی حضور داشته، پرسیدم: چه دیدی و برای حادثه دیدگان چه کردی؟ گفت: با اولین تیری که شلیک شد، ناهارخوری را به سرعت ترک کردم و به خانه رفتم. یکی دو روز بعد طی گزارشی تعداد کشته و زخمیهای حادثه با ذکر شغل و درجه به ستاد بزرگ ارتشتاران آن روز ارسال گردید و در روزهای متلاطم انقلاب در پیچ و خم اداری ماند و به آن ترتیب اثر داده نشد.
در گزارش محرمانه ستاد بزرگ ارتشتاران به ردههای بالا، به کشته شدن 3 افسر گارد و 1 افسر هوانیروز، 3 درجهدار و 19 مجروح اشاره شده و از سربازان کشته و زخمی نامی برده نشده، که این هم مقرون به حقیقت نیست.
روز بعد از حادثه، ضداطلاعات گارد به جان افراد خود افتاد و فضای خشونت آمیزی حاکم کرد. تعداد زیادی دستگیر شده و مورد بازجویی قرار گرفتند. اما سرباز و درجهدار انقلابی حادثه ناهارخوری مدرک و اثری غیر از وصیتنامه کوتاهی از خود باقی نگذاشته بودند و با آنکه به نظر میرسید اقدام آنان از ریشه قوی و شاخههای گستردهای برخوردار باشد راه را برای ردیابی بسته بودند.
در یکی از پایگاههای خبری، از قول آخرین رئیس تشریفات دربار چنین آمده است: “این واقعه تاثیر بدی بر روحیه شاه بر جای گذاشت. صبح که اعلیحضرت را دیدم واقعاً متاثر شدم، باز هم گونههایشان گودتر و رنگ چهره شان زردتر شده و چشمهایشان فروغ خود را از دست داده بود. در دفتر خود مضطرب و پریشان قدم میزدند و زیر لب مطالبی با خود میگفتند. به سختی جا خوردم و کاری هم از دستم بر نمی آمد. به ناچار دست به دامان دکتر علیقلی اردلان، پیرمرد دربار شدم که بیاید و شاه را دلداری دهد. او هم آمد و خواست با خنده و شوخی شاه را سر حال بیاورد؛ اما نتوانست. اعلیحضرت آنقدر گرفته و عصبی بودند که من چند تا از شرفیابیهایی را که ضروری نبود، لغو کردم…”
تا اینجا گفتهها و شنیدهها و برداشتهایی بود از منابع مختلف که برای کشف واقعیت ضروری بود، برداشت شخص من هم این است که حادثه فراتر از همان حرکت بازدارنده نبوده است. این دو جوان در نظر داشته اند به کمک موج تبلیغاتی حاصل از این حرکت انقلابی، فضا را برای شاه و خانواده اش ناامن نشان دهند.اما عدم دستیابی آنان به عامل جنایت 17 شهریور و درگیر شدن ناخواسته و پیشبینی تیراندازی در ناهارخوری را ناخواسته بر آنان تحمیل میکند. آنان افرادی مسلمان و از جان گذشته بودند.
در پایان اعتقاد راسخ دارم جمهوری اسلامی که رسالت مردمی خود را در دفاع از حق مظلوم تا اقصی نقاط عالم گسترش داده، با شجاعت تمام به این خونهای پاک که به انقلاب روح تازهای بخشیده، بها خواهد داد،که در این صورت نه تنها از حق پایمال شده و آبروی انسانهای این سرزمین به خوبی دفاع شده، بلکه ریشههای انقلاب شکوهمندمان که بیش از هر نهضت جهانی دیگر منادی عدل و داد است، تقویت و استحکامی بیشترخواهد یافت.
منبع : ارتش در دیدهها و شنیدهها - سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب - انتشارات ایران سبز1401