مخابرات در جنگ (قسمت هفتم)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
سیستمهات لاین
سیستمهات لاین
وقتی که فرماندهی عملیات در یک منطقه تشکیل میشود. تمام سازمانها و ساختارها باید در کنترل فرمانده باشند. ستاد در نزدیکی جنگل خُنآفره پاسگاه تاکتیکی درست کرده بود. فکر نمیکردیم هیچ کس بتواند آن را شناسایی کند. ولی یک روز گلوله توپ به آن مواضع خورد.
رکن دوم لشکر بررسی کرد و گزارش داد: در بیمارستان ماهشهر هیچ نیروی حفاظتی ارتش مستقر نشده است. به همین دلیل عناصر جاسوس به بهانه عیادت، از مجروحان اطلاعات کسب میکنند!
آن روز در ستاد فرماندهی بودم. فرمانده لشکر دستور داد که: رئیس بیمارستان را دعوت کنید تا با او جلسهای داشته باشیم. میگفتند: رئیس بیمارستان قبلا مسئول خدمات رادیاتوربوده! سرگرد سروری رئیس رکن 3 زنگ زد و اورا به قرارگاه دعوت کرد. اوجواب داد: اگر با من کار دارید، شما بیایید من وقت ندارم!
سرهنگ جوادی، سرگرد دوخانی، افسر دژبان را فرستاد و گفت: میروید اگر آمد که هیچ. وگرنه دست و پایش را میبندید و اورا به اینجا میآورید! سرگرد دوخانی تعریف میکرد که: رفتم داخل دفتر رییس بیمارستان. دیدم چند نفر نشستهاند و گویا جلسه دارند. محکم پا زدم و گفتم: قربان فرماندهی لشکر احضارتان کردند، تشریف بیاورید برای جلسه. رییس بیمارستان اخمیکرد و پاسخ داد: قبلا هم عرض کردم من گرفتارم. سرگرد دوخانی میگوید: اجازه میفرمایید! کنارش میایستد و آرام به او می گوید: میآیید یا بگویم سربازها بیایند و تو را به زورببرند! رییس بیمارستان در حالی که کوپ کرده بود به افراد در جلسه می گوید: ببخشید آقایون چند لحظه ببخشید. من برمی گردم. او را به ستاد لشکر آورد.
سرهنگ جوادی با تندی با او صحبت کرد و گفت: از این لحظه به بعد هیچکس بدون اجازه دژبان دمِ دَر، حق رفتن به داخل بیمارستان را ندارد! رییس بیمارستان درحالی که
سرش پایین بود گفت: چَشم!
از فردا صبح بیمارستان شد پادگان؛ زیرا شادگان یک منطقه آلودهای بود. از شادگان، دارخوین به طرف ماهشهر همه ستون پنجم عراقی بودند. به بهانه ملاقات جاسوسی میکردند.
چند روز بعد سرهنگ انشایی به دیدنم آمد. چند شیشه آب لیمو در دستش بود. احوال پرسی کرد. بی حوصله جوابش را دادم. نگران پرسید: اتفاقی افتاده ؟ شاید هم به خاطر زحمتهای ما دلخورید؟ جناب سرهنگ، چند نفری ریختند تو سنگرم و گفتند: تو همچین عکس و مدارکی داری و ضد انقلابی! کتابهای ارتباط مخابراتی که جزو دروس درسی ام بود و آنها را با هزار بدبختی از کانادا به ایران آورده بودم، آتش زدند.
برای چه آنها را آورده بودید منطقه؟ برای نصب وسایل باید از آنها کمک می گرفتم. بعد با ناراحتی بلند شدم و گفتم: این که دوربین عکاسی نبود. نمی دانید وقتی کتابها یم را آتش زدند. چقدر دلم سوخت. آرام نشستم و به دیواره سنگر تکیه دادم و گفتم: می خواهند با این شرایط منطقه ای را با این وسعت پوشش مخابراتی بدهم و ارتباط دائم بین یگانها برقرار کنم، بدون کوچکترین خطای مخابراتی، اطلاعات هم مرتب دنبال همچین مسائلی است. اما تاکنون نتوانستند کوچکترین تخلف مخابراتی از گردان
و ارتباط مخابراتی ما بگیرند.
ناراحت نباش همه چیز درست میشود. روزی بیست ساعت کار میکنم سه ماه و پنج روز است که به مرخصی نرفته ام. انشاء الله با هم می رویم مشهد.
نه قربانت اگر بخواهم با شما به مرخصی بروم بایدمنتظر بمانم جنگ تمام شود.
راستی آمدم برای نصب سیستم خطها ازت تشکر کنم!
با خوشحالی گفتم: جناب سرهنگ یک تلفن گذاشتم تو دفترسرهنگ کهتری، یک تلفن هم گذاشتم تو دفترشما. باهمهات لاین صحبت کنید. خیالتان هم راحت باشد. شنود نمیشود. ارتباط دیگر تیپها راهم دایر کردم.
آفرین به شما! به آن کسی که این دستگاهها را ساخته باید صد آفرین گفت.
راستی عراق هم دستگاه رادیورله دارد؟
این دستگاه را کانادا و آمریکا به کمک هم ساختند و فقط به کشورهای آلمان، فرانسه و ایران دادند. فکرکن اگراین دستگاه نبود چگونه میتوانستم ارتباط لشکر را برقرار کنم. دستگاهی که کوچکترین خطای مخابراتی ندارد و کسی هم نمیتواند آن را استراق سمع کند. خدا را شکراین دستگاه را به عراق ندادند. برای ارتباط باتیپ و قرارگاه آبادان با قرار دادن دو دستگاه رله بین ماهشهر و آبادان ارتباط این دو راحل کردم. فرماندهان خیلی راحت میتوانند به صورت (هات لاین)ارتباط بر قرار کنند. البته این دستگاهها به وسیله موتور برق کارمیکنند. در این هوای بسیار گرم خوزستان روشن بودن موتوربرق کارساده ای نیست. اگر برق بود کار بسیار ساده ترمیشد، ولی توانستم چهل کیلومتر برای ارتباط با آبادان از(رله تی آرسی133) استفاده کنم. می دانی جناب سرهنگ، بین کاخ سفید آمریکا و کاخ کرملین یک خط تلفن بصورتهات لاین استفاده میشود؛ کسی قادر به شنود صحبتهای بین دو رئیس جمهورنیست. حالا این ارتباط بین سنگر شما و جناب کهتری برقراراست.
انشایی که خود رسته اش مخابرات بود، خندید و گفت: پس سنگر من و جناب کهتری مثل کاخ سفید و کرملین شده، پناه برخدا. بعد گفت: قاسم جان علاوه برارتباط فرماندهان با این دستگاهها برای رفاه حال پرسنل و این که بتوانند با خانواده خود ارتباط برقرار کنند، فکری کرده اید؟
دستگاهی گذاشتم که آنها هم بتوانند بدون شنود با خانواده خود راحت صحبت کنند. برحسب آمار یگانها سهمیه بندی کردم مثلا برای یک تیپ در هفته چند ساعت (اف ایکس)در اختیارشان قرار می دهم. تیپ همین سهمیه بندی را تا رده گروهان انجام می دهد. مثلا برابر سهمیه یک گروهان؛ سرباز، افسر و درجهداراز خط مقدم شماره خود را به دستگاه در ماهشهر میدهند، شماره بوسیله (اف ایکس) گرفته میشود و از طریق خط رادیورله به سنگر در خط جبهه وصل میشود و میتوانند با خانواده خود ارتباط برقرار کنند. این هم دادن روحیه و رفاه به سربازان و نیروهای نظامی که از سنگر جلو دشمن با خانواده خود صحبت کنند.
خیالم راحت شد. خط مقدم ما همین سربازان هستند که باید برای راحتی آنها تلاش کنیم. دستت درد نکند. حالا برای ارتباط گردانها در زمان عملیات فکری کرده اید؟
در عملیات آفندی بیشتر از دستگاههای (پی آر سی 77) و به ندرت از دستگاههای (وی آر سی) استفاده میشود. خیلی برد این دستگاهها کم است، طوری ساخته شده است که ارتباط بین گردان و گروهانها را در آفند برقرار میکند. همه این دستگاهها مکمل هم هستند.
در همین حال سرباز چایی آورد و رفت. انشایی گفت: فکر عملیات ذهنم را مشغول کرده است.
برای همین است که به مرخصی نمی روید؟می ترسید عملیات را بدون شما انجام دهند؟ شما چند ماه زودتر از ما به منطقه آمدید؛ لااقل به فکر خودت نیستی به فکر بچههایت باش!
این قدر برای مرخصی رفتن فرصت هست. قاسم جان نگفتی می خواهید این فاصله آبادان و ماهشهر را سیم کشی مخابرات کنید؟
فاصله آبادان و ماهشهر حدود هشتادکیلومتراست. نمیشود این فاصله راسیم کشی کرد. ولی ارتباط تلفنی و بیسیم میشود. می خواهم رمز کشف نشود. بیسیم رادیو رله، دستگاهی است که هیچ کس به هیچ عنوان با هیچ وسیله ایی نمیتواند آن را شنود و کشف کند. البته جناب سرهنگ نگران نباشید در فاصله پنجاه کیلومتری ماهشهر آبادان یک رده مخابراتی گذاشتم مثل خطهای هات لاین تلفن. یک تلفن گذاشتم در سنگر کهتری، یک تلفن گذاشتم در سنگر شما تا با هم هات لاین صحبت کنید.
چیه داری پارتی بازی میکنید؟
آخرشما اولین تیپ لشکر بودید که به آبادان آمدید از این لحاظ ارجحیت دارید. خیالتان راحت، شنود نمیشود. بعد هم ارتباط تیپهایی که در خط هستند را با همین وسیله دایر میکنم.
برای حفظ و نگهداری ارتباط خطوط چه کار میکنید؟ اکیپهای تعمیر و نگهداری دارم. زیرا هر لحظه ممکن است اتصالی پیش بیاید و ارتباط( اف ام )قطع شود و دستگاه بی سیم از کار بیفتد.
برای ارتباط با ردههای پایین هم فکری کرده اید؟ زمان عملیات به مشکل برنخوریم!
خیالت راحت جناب سرهنگ! در مخابرات یک بیسیمهایی داریم (پی ام سی) که مخصوص دسته حتی گروههاست. بیسیمهایی هستند که بردشان یک کیلومتر است. این مخصوص دستههاست. یک بیسیم هم داریم که به فاصله ده کیلومتربین گروهانها ارتباط برقرار میکند و یکی دیگر این بیسیمها با فاصله سه و نیم کیلومتر ارتباط بین گردانها را برقرار میکرد. یک بیسیم و ارتباط مطمئن برای برقراری ارتباط بین فرمانده لشکر با بالا دست و پایین دست هم در نظر گرفته ام. یعنی ارتباط فرمانده لشکر را با فرمانده نیروی زمینی و ستاد نیروی زمینی و همچنین با واحدهای هم جوار لشکر برقرار کردهام. مثل لشکر92 خوزستان که در ارتباط باشیم.
دست مریزاد قاسم جان. ولی من دلهره عملیات در پیش رو را دارم. یعنی خیالمان از اولویت ارتباط بی سیمی برقرار است ؟ جناب سرهنگ اولویت ارتباط بی سیمی با ارتباط فرماندههان تیپها با فرمانده لشکراست که باید بین آنها ارتباط برقرارکنم. چون فرمانده لشکر هیچ وقت با فرمانده گردانها کاری ندارد.
چگونه بین تیپها ارتباط برقرار میکنید؟ گردان مخابرات یک گروهان دارد و این گروهان هم سه دسته دارد. هر دسته ای به یک تیپ می رود و موظف است که ارتباط فرمانده تیپ را با رده پایین و بالا برقرار کند. ارتباط فرمانده تیپ و گردانهایش به وسیله یک دستگاه بی سیم (پی آرسی 77) است. “بی سیم پی آرسی 77″. سازنده اصلیش آلمانی است. برد مفید این نوع بی سیم ده کیلومتر است و به صورت کوله پشتی حمل میشود. خیالت راحت انشایی جان کاری کردهام که اگر فرمانده تیپ بخواهد با فرمانده دسته صحبت کند، میتواند، ولی هیچ احتیاجی نیست که فرمانده تیپ بخواهد با فرمانده دسته صحبت کند. ارتباطش فقط با فرمانده گردان است. آنها هم وسایل ارتباط باسیم دارند. در پدافند و در آفند با بی سیمهای (پی آر سی 77 ) صحبت میکنند. البته بی سیمهای( وی آر سی) هم داریم که آنها روی ماشین نصب میشوند که مخصوص فرماندهان است. یک دستگاه بی سیم هم در هر تیپ داریم و هر تیپ هم سه گردان دارد. فرض کنید، تیپ یک خط خود را بدهد به گردان. گردان هم یک خط میدهند به گروهان. علاوه بر بی سیم دستگاههایی با سیم یا تلفن هم داریم. اگر تلفن قطع شود چگونه ارتباط را برقرار میکنید؟ با پیک فوری پیامها را میرسانیم. ارتباط ما باسیم، بیسیم و پیک است. میتوانند در هر زمان جایگزین هم شوند.
پس حسابی مخابرات سلسله اعصاب ارتش است.
بله، با کوچکترین اشتباه مخابراتی اعصابی برای فرماندهان باقی نمیماند. موقعی که فرمانده لشکر آمد ماهشهر گفتم: ” با اعصابی راحت، میتوانید هر جا میخواهید تماس داشته باشید. ”
مشکلات زیاد است جناب سرهنگ. فرض کن، باید پیکی را به اهواز بفرستم تا نامههای طبقهبندی شده سری و محرمانهای را برساند. ما یک مرکز پیامی در گردان داریم. نامههای مهر شدهای که از مرکز نیروی زمینی یا از لشکر میآید را نیروها بر اساس آدرس آنها را تقسیم بندی میکنند و میفرستند. افراد همه تایید صلاحیت شدهاند. فرض کنید یک نامه به کلی سری و خیلی ضروری را نمیشود با پیک بفرستیم. این را تلگراف چی می خواند. نامههایی هم داشتیم که از لشکر بایستی میرفت به اهواز، دزفول، تهران و یا به لشکرهای دیگر. آنها را فرستادیم مرکز پیام تهران، آنهاهم نامهها را به محل مورد نظرمیفرستند.
انشایی در حالی که چایی اش را هورت میکشید خندید و گفت: شنیدم به ماشینهای تصادفی دست برد زدید ؟
چه کار کنیم کمبود زیاد داریم یکی از آنها نبود خودرو ست. یک ماشین میخواستم که هر روز برود به دارخوین، شادگان و اهواز. ولی وسیله نبود. یک ماشین هم بود که همیشه خراب بود.
یک روز افسر موتوری گردان را خواستم و گفتم: ” با این وضعیت نمیتوانیم کار کنیم ماشین می خواهیم!” گفت: ” چی کار کنم؟” گفتم: ” شنیدم ماشینهای تصادفی که از آبادان فرار میکردند را به قبرستان ماشینهای ماهشهر بردند. دوست دارم آنجا بروی و ببینی برای ما چکار میکنید!” رفت و با یک جیب تویوتایی که سی هزار کیلومتر کار کرده بود، آمد. آن را با سه هزار تومان درست کردم. ماشین شد مثل عروس. خیالمان راحت شد. دستت درد نکند. هوا گرم است شربت آب لیمو بخور گرمازده نشوید. تشکر کردم. به همه بچهها دادم نگران نباش، این سهمیه خودتان است.
از کجا این آب لیمو آمده است؟
آقا سید عبدالله آیتالله شیرازی[1] دوست پدرم است. به اسم من یک کامیون آبلیمو از مشهد به آبادان فرستاد. به بچههای تدارکات گفتم: زودتر این بار را تخلیه کنید. بعدم می خواهم تو هر سنگر به تعداد سربازها آبلیمو تقسیم کنید. این هم سهم شما بود که خودم خواستم مخصوصی برای شما بیاورم. تشکر کردم و او را تا در سنگر بدرقه کردم.
- آقا سید عبدالله آیتالله شیرازیدر شب 13 شعبان 1309 هـ. ق. مطابق با 13/12/1271 در یكی از محلههای شیراز به دنیا آمد. آیتالله سید عبدالله شیرازیاز جمله شخصیتهای مبارزی است كه چندین دهه علیه سیاست و عملكرد رژیم پهلوی به مبارزه پرداخت و در جریان كشف حجاب و اعتراض علما و مردم نسبت به این مسئله، به خیل مبارزان شهر مشهد پیوست و ضمن هماهنگی با علما و مراجع آن شهر نقش بسیار فعال و مؤثری ایفا نمود. پس از سركوب قیام مرد مشهد در واقعهی مسجد گوهرشاد، ایشان دستگیر و زندانی شد و بعد از آزادی به زادگاه خود شیراز رفت و تحت كنترل مأموران امنیتی رژیم قرار گرفت. بعد از اجرای رسمی قانون «كشف حجاب»، او كه تاب و تحمل دیدن این وضعیت را نداشت، ایران را ترك كرد و راهی نجف شد. ایشان در این شهر در كنار فعالیت های علمی و حوزوی، همچنان به مبارزات خود علیه رژیم پهلوی ادامه داد و حتی در سطح فراتر نسبت به مسائل و رویدادهای جهان اسلام مواضع روشنگرانه و قاطعی اتخاذ كرد. با شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی، به دلیل خط مشی فكری مشترك با ایشان، از هیچ گونه حمایتی از امام خمینی و نهضت اسلامی دریغ نورزیدند. این حمایتها حتی در سالهای تبعید امام خمینی به نجف نیز ادامه یافت. در سال 1354 پس از اخراج علما و طلاب ایرانی از عراق توسط رژیم بعثی، ایشان راهی ایران شد و در شهر مشهد رحل اقامت افكند. ورود وی به ایان شهر با استقبال رو به رو شد. ایشان در این مقطع حساس زمانی توانستند به مبارزات شهر مشهد و در سطحی فراتر، كل استان خراسان تحركی خاص ببخشند. آیتالله شیرازی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، همچنان با رهنمودهای مشفقانه در پی حفظ اصالت آموزههای انقلاب اسلامی بودند. سرانجام این عالم وارسته، فقیه برجسته، مجاهد نستوه، اسطوره زهد و پارسایی و ستاره پرفروغ خراسان كه وجودش در یك قرن اخیر مایه خیر و بركت بود، در 96 سالگی، در سحرگاه اول محرم 1405 هـ. ق 5/7/1363 به لقاء الله پیوست، و بدن مطهرش در جوار آرامگاه امام رضا ( علیه السلام) پس از تشییع باشكوهی به خاك سپرده شد.