مجاهدتهای شهید سرلشکر ولیالله فلاحی (ارتش در دیده و شنیده ها)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۵
به روایت سرهنگ شریفالنسب برگرفته از روزنامه ایران 7 مهر 95
چند روزی از پیروزی انقلاب گذشته بود و تصدی نیروی زمینی هنوز بلاتکلیف بود. کسانی که برای احراز این مقام نامزد شده بودند، یکی پس از دیگری بینظمیها و آشفتگیها را بهانه میکردند و انصراف میدادند. آنان حق داشتند، چراکه حمله به پادگانها و سرقت اسلحه و مهمات و خودروهای نظامی، توسط گروهکها همچنان ادامه داشت. فرماندهان قدیم بر اثر شوک انقلاب و تهدیدات رنگارنگ، خدمت را رها کرده و پادگانها بدون محافظ و متولی مانده بود. شعار “ارتش ضدخلقی نابود باید گردد” در و دیوار شهرها را پر کرده بود. علیرغم حمایتهای مکرر حضرت امام، مزدوران بیگانه و تندروها برای درهم شکستن ارتش، متحد شده بودند. اگر خدایناکرده به آرزوی خود میرسیدند، کدام نیروی منسجم نظامی سپر بلای انقلاب و بازوی امام میشد و میتوانست قدرتمندانه در مقابل جداییطلبان و هواداران تز موهوم ایرانستان قد علم کند؟
تلاش فرهنگی 20سالۀ حضرت امام در جذب و بهکارگیری ارتش در پیروزی انقلاب و در روزهایی که شرق و غرب به جان او افتاده بودند ایشان را در صدر رهبران انقلابی جهان قرار میدهد و از عمق دانش، بینش و تدبیر خدادادیشان حکایت میکند.
حال که اوضاع آن روزگار تا حدی برای خوانندگان روشن شد، به محور اصلی سخن که معرفی و مجاهدتهای فلاحی بود بازمیگردیم.
سرهنگ حسنعلی فروزان پایهگذار کمیته انقلاب ارتش که از اقامتگاه موقت حضرت امام به یاری سرلشکر قرنی، نخستین رئیس ستاد ارتش شتافته بود، گفت با شناختی که از تواناییهای سرتیپ ولی فلاحی معاون مرکز پیاده شیراز دارم، وی برای غلبه بر مشکلات کنونی بهترین گزینه است. او را از شیراز فرا خواند. روز 27 بهمن در جمع ما حضور یافت. فلاحی را میشناختیم و میدانستیم، سالها در دانشکدۀ فرماندهی ستاد، مدیریت بخش آموزش را بر عهده داشته و به تمام دروس و مباحث نظامی مسلط میباشد و خبر داشتیم در سال 52 در مأموریت “نظارت بر آتشبس سازمان ملل” در ویتنام به نماز و روزهاش اهمیت میداده و اوقات آزاد خود را با ورزش و مطالعه سپری میکرده و رفتار انسانی او، نمایندگان ملیتهای دیگر را تحت تأثیر قرار داده بود.
سرهنگ فروزان شرایط را برای ایشان تشریح کرد و گفت هرکس را برای این مأموریت در نظر گرفتهایم، با دیدن مشکلات، از قبول مسئولیت سرباز زده است. حال شما که واجد شایستگیهای بالایی هستید، بررسی کنید و به ما خبر دهید. فلاحی بیدرنگ گفت، روزی که به خدمت ارتش درآمدم از خدای خود خواستم به من توفیق بدهد این پنج شش لیتر خونی را که در رگهایم میجوشد، به وطنم نثار کنم. حال میبینم بحمدالله در نظام نوپای اسلامی دعایم مستجاب شده است. اجازه دهید از همین لحظه کار خود را آغاز کنم.
وقتی قرنی پرسید: تکلیف نیروی زمینی چه شد؟ سرهنگ فروزان گفت: خوشبختانه سرتیپ ولی فلاحی اعلام آمادگی کرده است. قرنی که بار سنگینی از دوش او برداشته شده بود، وقتی فهمید نام او “ولی” است با چهرهای گشاده گفت: «من ولی، او هم ولی، انشالله مبارک است» و حکم او را امضا کرد.
فلاحی همان روز کار خود را آغاز کرد و مشاغل ستادی و کلیدی را به افراد کاردانی که اغلب از شاگردان خود او بودند، سپرد و برای احیاء سلسله مراتب و بازگرداندن نظم و انضباط به محیط خدمتی گامهای بزرگی برداشت. وی برای مقابله با تهدیدات مرزی و حل مشکل مناطق آشوبزده کردستان، آذربایجانغربی، ترکمنصحرا و گنبد، خوزستان و سیستان و بلوچستان کمر همت بربست. او با سخنانی مهیج و کلامی پر طنین، احساسات ملی و عِرق مذهبی فرماندهان و سربازان اسلام را به جوش و خروش وا میداشت. به آنان میگفت: «ما لباس نظامی را برای چنین روزهایی به تن کردهایم. مبادا کوتاهی کنیم که در برابر وجدان و تاریخ شرمسار خواهیم بود». در سخنان خود از جمله “انّ الحیاه عقیده و جهاد” که منسوب به حضرت امام حسین (ع) است بهره فراوان میگرفت.
حضور وی در یگانهای مختلف نظامی و به خصوص در لشکرهای یک و دو مرکز که به لشکر21 حمزه تغییر نام یافت، چنان مؤثر بود که همگی در همان روز نخست، آمادگی خود را برای مأموریتهای سخت اعلام کردند. دشمنان قسم خورده انقلاب که ارتش را درهمشکسته و ناکارآمد میپنداشتند، به ناگاه با شگفتی تمام، با گسیل نیروهای داوطلب نظامی به مناطق مرزی که در ناآرامیها میسوخت روبهرو شدند.
فلاحی عقیده داشت، ارتش در حکم مزرعهای مستعد است و سایه پربرکت حضرت امام، همچون باران رحمت الهی استعدادهای نهفته آن را شکوفا خواهد ساخت. او وحدت فرماندهی و دانش و تجربه نظامی را زیربنای یک ارتش قدرتمند میشناخت و میگفت: «عملیات نظامی هنگامی به پیروزی میرسد که فرمانده آن موی خود را در سرما و گرما و اردوگاهها و مانورها سپید کرده باشد».
فلاحی تأکید داشت که کار در ارتش از کار پزشکی به مراتب حساستر است. اگر غیرمتخصص به اتاق عمل پای گذارد یک نفر آسیب میبیند، اما در یک عملیات نظامی نسنجیده، جان تعداد زیادی از بهترین جوانان را به خطر میاندازد. او بر این نظر بود که عملیات نظامی صحیح با علم نظامی لازم و عمل نظامی درست شکل میگیرد. او خود نیز فرماندهای نمونه و الگو، در به کارگیری درست علم و عمل نظامی در میدان جنگ بود. او بیش از هرکس، نگران دخالتها بود و معتقد بود افراد ناوارد نباید عملیات نظامی را به داوری بکشانند، چه بسا ممکن است از روی خیرخواهی موجبات تخریب روحیه فرماندهان را فراهم سازند.
سخن گفتن درباره مردی که دین، دانش، فروتنی و اخلاق را همراه با شجاعت و جوانمردی در دفاع از هست و نیست مملکت خود گذاشته، کار آسانی نیست. او شیفته خدمت بود و در سخت ترین شرایط رزمی ابراز خستگی نمیکرد و با وجود تهمتها و بی مهریها، حتی یک بار عصبانی نشد و یا با خشونت رفتار نکرد. فرماندهان از صلابت، آرامش و سعه صدر وی در جبهههای نبرد درس میگرفتند. او به حقیقت برای همرزمان خود اسوه و سرمشق بود.
در اوایل اسفند 57، هجوم گروهکهای مزدور به پادگانهای غرب کشور به اوج خود رسیده بود. پادگان مهاباد به دست عوامل خود فروخته سقوط کرده بود و پادگان سنندج نیز شدیداً تحت فشار قرار داشت. بیم آن میرفت که این وضعیت به سرعت به دیگر پادگانهای مرزی کشور سرایت کند. فلاحی در این روزهای بحرانی در بسیج و اعزام نیرو به سنندج، سقز و بانه، پیرانشهر، مریوان و سردشت سر از پا نمیشناخت و در میدانهای خطر، دوشادوش فرماندهان و رزمندگان حضور فعال داشت و بارها خطر از کنار گوش او گذشته بود.
اینجانب در بهار سال 58 در سفری به غرب کشور در معیّت حضرت آیتالله محمد یزدی –رئیس پیشین مجلس خبرگان- بودم. در مغازههای بازار سقز با انواع فشنگهای گوناگون روبرو شدم که مانند سیبزمینی و پیاز روی هم انباشته بود. انواع سلاحها نیز از کلت، تفنگ ژ-3 تا کلاش و تیر بار در معرض فروش بود. فشنگها کیلویی بود و خیلی ارزان. کلت سه هزار تومان و تفنگ ژ-3 پنج هزار تومان قیمت داشت. فروشندگان میگفتند: «هر تعداد بخواهید در محل تحویل خواهیم داد». حال فلاحی به عنوان برجستهترین نظامی مسئول، با این آشفتگیها چه باید میکرد؟ خدمت در چنین شرایطی دل شیر میخواست.
فلاحی نیمه دوم مرداد 58 در محاصره پاوه عملیات را از مرکز فرماندهی کرمانشاه و گاه با حضور در صحنه نبرد در کنار دوست و همسنگر خود شهید دکتر چمران هدایت میکرد. شرایط بسیار سخت و بحرانی بوده است.
سرتیپ2 عباسعلی امیریان از هوانیروز کرمانشاه میگوید: «در آخرین جمعۀ ماه مبارک رمضان سال 58 که روز جهانی قدس نامیده شده بود، من و خلبان سرتیپ2 سید نظر محمدی که هردو درجه سروانی داشتیم، توسط تیمسار فلاحی احضار شدیم تا چهارده نفر برادر سپاهی را به پاوه انتقال دهیم و دکتر چمران را هم با خود بیاوریم. هنگام رسیدن بر فراز شهر، رگبار مهاجمان اجازه نشستن نمیداد. بالاخره با آتش خلبان شهید احمد کشوری به سختی فرود آمدیم. پس از پیاده کردن برادران پاسدار و سوار کردن تعدادی شهید و زخمی، به دکتر چمران خبر دادیم که قرار است شما را به کرمانشاه ببریم، ایشان گفت سلام مرا به تیمسار برسانید و بگویید من مردم پاوه و همرزمانم را تنها نخواهم گذاشت. شما همچنان به تهیه و اعزام نیروی تازه نفس به ما کمک کنید. در بازگشت هلیکوپتر را بازدید کردیم. هشت گلوله به بدنه آن اصابت کرده بود. روز قبل نیز مقابل “پاسگاه ژاندارمری” که مرکز فرماندهی دکتر چمران بود، یکی از هلیکوپترهای ما در همان محل با رگبار مهاجمین سقوط کرده بود و خلبان و کمک او به شهادت رسیده بودند».
سرانجام فرمان تاریخی حضرت امام در بسیج مردم به سوی پاوه و حضور مؤثر فلاحی و چمران، مزدورانی که در نظر داشتند پاوه را مرکز کردستان آزاد قرار دهند، با شکست و هزیمت روبهرو نمود.
فلاحی به تمامی معنا مرد خطر و اندیشه بود، جوهره ایثار و فداکاری در گفتار و کردار او موج میزد و نشاندهنده ایمان قلبی او به دین، وطن و راه امام بود.
فلاحی در نیمه دوم مهرماه 58 به اتفاق چهار نفر از همرزمان خود، در نزدیکی پادگان سردشت به کمین دشمن گرفتار شد و خودروی نظامی وی مورد اصابت موشک آرپیجی قرار گرفت. او مدتها با عصا راه میرفت.
در تابستان سال 58 به فرمان حضرت امام، به جانشینی ریاست و سرپرستی ستاد مشترک منصوب شد و فرماندهی نیروی زمینی به تیمسار ظهیرنژاد واگذار گردید که او نیز انسانی کاردان، شجاع و پرتلاش بود. در این زمان نشانههایی از تحرکات مرزی عراق به چشم میخورد و با آنکه مسئولیت اصلی با ایشان نبود، فعالیت وی در یگانها و پادگانهای مرزی دو چندان شده بود.
فلاحی نخستین روزهای تهاجم نظامی عراق در قرارگاه دزفول مستقر شد و در استحکام بخشیدن به خطوط دفاعی و سد پیشروی دشمن نقش بزرگی برعهده گرفت.
فلاحی که در طول بیست ماه فرماندهی خود در نیروی زمینی و در رویارویی با جداییطلبان، تجربیات ارزشمندی اندوخته بود، بر آن شد که از عشایر کرمانشاه برای پوشاندن مناطقی از غرب کشور که به دلیل کمبود نیرو خالی مانده بود کمک بگیرد، بر این اساس به مرحوم سرتیپ محمود رستمی که در جنگهای پارتیزانی، استادی کمنظیر بود، مأموریت داد عشایر سنجابی و قلخانی را که مورد توجه عراقیها قرار گرفته و برای استفاده از آنان نقشهها کشیده بودند، آموزش داده و به نام “گروه مشترک جنگهای نامنظم” «گُمجن» سازماندهی کند. آنان در پدافند از منطقه وسیعی به عرض دو لشکر در مرز کرمانشاه به کار گرفته شدند و چندین طایفۀ دیگر نیز به این گروه پیوستند. عشایر یادشده ضمن امنیت بخشیدن به منطقه غرب، با شجاعت و ایمان تا پایان جنگ در خدمت نیروهای مسلح بودند و بیش از دوازده هزار شهید و جانباز تقدیم کردند.
فلاحی که بیش از همه نگران آبادان و خرمشهر بود، به کمک سرهنگ فروزان -فرمانده وقت ژاندارمری کل کشور- ستاد عملیاتی اروند را در 27 مهر ماه 59 تشکیل داد و به کمک دو گردان پیاده و تعداد معدودی تانک، یورش عراقیها را برای جداسازی این منطقه استراتژیک ناکام گذاشت. با تلفات سختی که در سوم آبان در کیلومتر 17 ماهشهر-آبادان و نبرد ذوالفقاری و در نهم آبان به آنان وارد نمود، به رؤیای خام حزب بعث که این دو شهر را عبّادان و محمّره نامیده بودند، پایان بخشید. اگر این منطقه حساس و حیاتی از دست رفته بود، بازگشت آن، سالها جنگ و پیامدهای ناشی از آن را بر ما تحمیل میکرد. نقش ارزنده و همکاری صمیمانه شهید محمد جهانآرا و مهندس مهدی کیانی و یارانشان در سپاه خرمشهر و آبادان، در این برهۀ بسیار حساس از جنگ، عظیم و فراموشناشدنی است.
حضور عاشقانه سرلشکر فلاحی در جبهههای نبرد و درکنار فرماندهان از جان گذشته، آنچنان بود که وقتی از عملیات رها کردن آب به سوی واحدهای نظامی عراق بازدید میکرد، بر اثر واژگون شدن قایق در پشت سد ابتکاری کرخه، همراه با دو نفر محافظ خود به درون رودخانه سقوط کرد. جریان شدید آب، آنان را به پشت سد پرتاب نمود. با آنکه هرسه شناگران ماهری بودند، در امواج خروشان آب ناپدید شدند. یکی از محافظین به سختی خود را به ساحل رسانده و در مسافتی دورتر پیکر نیمه جان تیمسار فلاحی را در گل و لای رودخانه مییابد. او میگوید شب چهارشنبه آخر سال 59 بود و هوا بسیار سرد، آتش روشن کردم و ایشان را آنقدر حرکت دادم تا به هوش آمد. اولین سخن او این بود که «بقیه کجا هستند؟». به کمک ما آمدند و ایشان را به قرارگاه رساندیم. تیمسار فلاحی از این حادثه همیشه به شیرینی یاد میکرد و میگفت معلوم میشود هنوز لیاقت شهادت پیدا نکرده ام. پیکر محافظ دیگر، دو روز بعد در حالیکه از کارت شناسایی شناخته میشد در ساحل رودخانه کشف گردید.
مأموریت ستاد اروند و جبهه آبادان، برابر مصوبه نیروی زمینی در پایان سال 59 به لشکر77 خراسان واگذار شد و مقدمات شکست حصر آبادان که موردتوجه و پیگیری مداوم حضرت امام بود فراهم گردید.
با اعتماد و اعتقادی که حضرت امام به عملکرد فلاحی داشتند، اختیارات فرماندهی کل قوا را بعد از عزل بنیصدر به وی تفویض نمودند. سرانجام با تلاش و کوشش شبانهروزی سرتیپ فلاحی و سرتیپ ظهیرنژاد و فرماندهی و هدایت کمنظیر سرهنگ سید شهابالدین جوادی، عملیات تاریخی ثامنالائمه به پیروزی رسید.
فلاحی به گفتۀ خود، دین را از راه تحقیق شناخته بود و به همین دلیل، اعتقاداتی عمیق و خالص داشت. سرهنگ شهابالدین جوادی میگوید، روزی که به اتفاق سرتیپ فلاحی به شناسایی همین منطقه رفته بودیم. متوجه شدم روزه است. گفتم: تیمسار چرا خودت را اذیت میکنی؟ برابر فتوای مراجع، در این گرمای 50 درجه نباید روزه گرفت. گفت: جوادی! من با خدای خویش پیمانی جداگانه دارم.
رابطه فلاحی با مقام معظم رهبری بسیار صمیمانه بود. حضرت آیتالله خامنهای برای فلاحی و نظراتش احترام خاصی قائل بودند و در میادین خطر اغلب با یکدیگر همراه بودند.
فلاحی اهل مطالعه بود و تاریخ ایران و جهان را خوب میشناخت. به شعر و عرفان علاقمند بود و از مولانا و شمس تبریزی یاد میکرد و به دکتر چمران از اینکه توانسته بود بین عرفان و رزم که دو مقولۀ جداگانه بودند قرابت ایجاد کند عشق میورزید.
با کمال تأسف، تیمسار فلاحی شامگاه روز هفت مهر سال 60 هنگام بازگشت از این عملیات، به همراه سرتیپ فکوری، سرتیپ نامجو، برادر کلاهدوز و برادر جهانآرا در سانحۀ سقوط هواپیمای C-130 در منطقۀ کهریزک تهران به فیض شهادت نائل آمد. آنان قرار بود صبح روز بعد به اتفاق ظهیرنژاد، گزارش این پیروزی بزرگ را به عرض امام برسانند. وقتی به ظهیرنژاد گفته بودند، شما هم با ما بیایید. گفته بود من زمین به این محکمی را رها نمیکنم، با خودروی نظامی میآیم و قول میدهم بهموقع برسم. سرتیپ کمالالدین امامی از همکاران و دوستان صمیمی فلاحی و ظهیرنژاد میگوید: هنگامی که خبر سقوط هواپیما و شهادت فرماندهان را حوالی بروجرد به او دادم، چنان بر سر خود کوفت که صدای آن را از بیسیم شنیدم.
سرگرد ایزدی، رئیس دفتر شهید فلاحی میگوید، تیمسار در آخرین روزهای حضور در تهران، خیلی خسته به نظر میرسید و برای بازگشت به خوزستان عجله داشت. هنگام عزیمت به او گفتم: اتفاقی افتاده است؟ گفت: دعا کن در این سفر به مقصودم برسم. احساس کردم مقصود او شهادت است، اما باور کردنی نبود که به این زودی اتفاق میافتد.
رزمندگان اسلام هنگامی که در زیر باران گلولهها او را در کنار خود میدیدند، احساس آرامش میکردند و این رمز پایداری و درخشندگی نیروهای ما در هشت سال دفاع مقدس بود. آنان جان خود را در راه سرافرازی اسلام تقدیم کردند. امید آنکه ما نیز بتوانیم با دفاع از ارزشهای ملی و مرزهای عقیدتی خویش راهشان را ادامه داده و یادشان را گرامی داریم.
والسلام.
منبع : ارتش در دیدهها و شنیدهها - سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب - انتشارات ایران سبز1401