banner

ماموریت ظفار (دماوند)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۵/۱۲

ماموریت ظفار (دماوند) یک روز در دفتر کارم نشسته بودم که سروان بنی جمال مرا خواست (رئیس و افسر عملیات مرکز آموزش بود ( و گفت ماموریتی هست به نام دماوند، تو اولین نفری هستی که برای این ماموریت انتخاب شدی. با خانواده ات خداحافظی کن تا اعزام شوی )با بالگرد205(. بالگرد کبرا و 214 […]

ماموریت ظفار (دماوند)

یک روز در دفتر کارم نشسته بودم که سروان بنی جمال مرا خواست (رئیس و افسر عملیات مرکز آموزش بود ( و گفت ماموریتی هست به نام دماوند، تو اولین نفری هستی که برای این ماموریت انتخاب شدی. با خانواده ات خداحافظی کن تا اعزام شوی )با بالگرد205(. بالگرد کبرا و 214 هنوز وارد ارتش نشده بود. چهار نفر بودیم، چهار فروند بالگرد205 را به وسیله هواپیمای سی130 به عمان پایگاه )مانستون( حمل کردند. ما هم با یک فروند هواپیمای سسنا رفتیم. همسرم باردار و پا به ماه بود. ما رفتیم.

که همانجا بمانیم، شاید هم کشته می شدیم. جنگ عمان با یمن در ظفار )اسم عملیات دماوند بود(تا مدتی خانواده ام نمی دانستند کجا هستیم، نه نامه ای، نه تلفنی، هیچ ارتباطی برقرار نبود. یک روز تیمسار خسروداد فرمانده هوانیروز آمد مانستون بار می بردیم، گرمای هوا حدود 55 درجه، آب مصرفی را با بشکه های 220 لیتری جابه جا می کردیم، به تدریج نیروهای ارتش ایران وارد منطقه شدند، نیرو مخصوص ما آمدند، تدارکات آنها در منطقه با ما بود )منطقه ای صعب العبور وکوهستانی و سنگالخ(.

بازدید تیمسار خسروداد از پایگاه مانستون

خسروداد فرمانده هوانیروز به مالقات ما آمد6-5. نفر بودیم، با همه دست داد و سوال کرد مشکلی نیست؟ سرپرست ما گفت، خیر قربان مشکلی نیست. فقط این ارمنیه مشکل دارد، خانمش پا به ماه است و ایشان هیچگونه خبری از او ندارد. خسروداد با فریاد گفت، بیسیم بیاورید، یک بیسیم آوردند و با فرمانده مرکز آموزش هوانیروزدر اصفهان مستقیما دونفر بروند منزل ستوان ملیکیان صحبت کرد، بهایشان دستورداد سریعا و از آخرین وضعیت همسرش خبر بیاورند. ایشان در همان اطراف به بازدید خود ادامه داد، تا آنکه از تهران تماس گرفتند، نزدیک ما آمدند تا همسر ملیکیان را صدایشان را بشنوم، به فرمانده مرکز دستور داد سریعا از بیمارستان جلفا )اصفهان( با یک فروند بالگرد به تهران می برید و در بیمارستان لیلا (خانواده فعلی) بستری می کنید.

بعد از قطع مکالمه، رو به من کرده و فرمودند شما فردا با من به تهران میآیی، سه روز نزد خانواده ات هستید و بعد با هواپیمایی که تعیین خواهم کرد به اینجا برمی گردید. فردای همان روز رفتم اصفهان و مستقیما به بیمارستان رفتم (چون کارها انجام شده بود دیگر نیازی به جابجایی او به تهران نبود) دیدم خداوند دوقلو نصیب من و همسرم کرده و هر دو پسر بودند، خوشحال شدم، خانم و بچه ها را به منزل بردیم، مادرم هنوز زنده بود، خیلی به ما کمک میکرد، ۵ دقیقه خانه اش با ما فاصله داشتند (واکه اسم پسر بزرگه است، واچه اسم پسرکوچیکه ولی از نظر هیکل واچه درشت تر از واکه است)، بعد از سه روز برگشتم به محل مأموریتم، حدودا در ۵-6 نوبت به عمان رفتم.

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign