عملیات والفجر9 – تاریخ شفاهی (56)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۵
اسفند 1364 در غرب مریوان
قسمت دوم – تاریخ شفاهی عملیات والفجر9
گروهان دوم گردان تکاور لشکر 64 در عملیات والفجر9
سرهنگ میثم همتی فرمانده گروهان دوم گردان تکاور لشکر 64 ارومیه
دستور دادند به سمت مریوان حرکت کنیم
بعد از تشکیل گردانهای تکاور در لشکرهای پیاده که بهعنوان مشت قدرتمند فرمانده لشکر در نظر گرفته میشد، گردان تکاور در لشکر 64 هم تشکیل شد. من در سال 64 از بین فرماندهان گروهانهای آن لشکر، بهعنوان فرمانده گروهان گردان تکاور، توسط فرمانده لشکر جناب سرهنگ ظهوری انتخاب شدم.
ما بعد از یک عملیاتی که در منطقه شمال غرب داشتیم، دستور داده شد، بارگیری کنید و آماده شوید به سمت مریوان حرکت کنید. در آنجا عملیاتی میخواهد انجام بگیرد که بهاصطلاح یک عملیات عبور از خط خواهیم داشت. ظرف مدت 48 ساعت این کار انجام میشود و پس از عملیات به پیرانشهر برمیگردیم.
طبق دستور لشکر، گردان و گروهانها آماده حرکت شدند و ما از شهر پیرانشهر به سمت مریوان حرکت کردیم. در طی مسیر بیش از 3 الی 4 بار که دقیقاً خاطرم نیست توسط هواپیماهای عراق بمباران شدیم و تلفاتی هم به ما وارد کردند. به هر حال بعد از 48 ساعت، حول و حوش ساعت 11 و نیم شب بود که به منطقه عملیاتی مریوان رسیدیم.
هنوز وضعیت برای فرماندهان گروهانها و حتی گردان مشخص نبود که مأموریت واگذاری لشکر به گردان دقیقاً چه هست. در مریوان متوجه شدیم که عملیات، یک عملیات فریب هست و به منظور فشار روی دشمن برای اهداف دیگری که فرماندهان نیروهای مسلح در نظر گرفته بودند طرح ریزی شده است. حالا آن موقع موضوع زیاد، برای ما قابل هضم نبود، بیشتر به آن لفظ عملیات فکر میکردیم. قبل از ما یگانهایی از سپاه، با پشتیبانی با یگانهایی از ارتش در منطقه یک خیز به جلو رفته بودند. هنوز درگیری بین طرفین بهشدت ادامه داشت یعنی تبادل آتش توپخانه، آتش خمپاره و سلاحهای کالیبر کوچک، صحنه کاملاً، صحنه جنگی و عملیاتی بود. ما را در دره شیلر مستقر نمودند. یگان را سازماندهی کردیم و از روی نقشه مناطقی را که باید میرفتیم و مستقر میشدیم، توسط فرمانده گردان و مسئولین مشخص و توجیه کردند.
وضعیت نامناسب منطقه عملیات
در منطقه عملیات، جادهای وجود نداشت و منطقه بسیار بکر و دستنخورده بود. با توجه به اینکه اسفند ماه بود، و شرایط آب و هوایی مناسب نبود. واقعاً انتقال سلاح و تجهیزات بسیار سخت و سنگین بود.
در قرارگاه عملیاتی شمالغرب، در آنجا مأموریت گردان تکاور صراحتاً بیان شد. فرمانده گردان هم ما را توجیه میکرد و میگفت، ما 40 روز در آنجا هستیم و خط را تثبیت کرده و بعد تحویل یگان سرزمینی میدهیم! به همین راحتی،من به فرمانده گردان گفتم که ما یگان پدافندی نیستم و تجهیزات و امکانات پدافندی نداریم، ما سلاح سبک داریم، یک سینهبند، خشاب کلاش با یک مقدار مختصر و مفید وسایل ارتزاق، ما یگان تکاوریم، پیاده سبکیم، فقط آمدیم یک عبور از خطی انجام بدهیم و برویم جلو و هدف را بگیریم و سپس به عقب برگردیم. در جواب فرمانده گردان گفت، در هرصورت دستور این است، ما دیدیم اعتراضمان بهجایی نمیرسد. گفتیم خیلی خوب، باشد، ولی انتظار نداشته باشید و مطمئن باشید که سطح تلفات بالا میرود چون ما تجهیزات لازم را نداریم. ما حتی امکانات سنگر سازی نداریم. مثلاً کلنگ، بیل و کیسهشنی هیچی نداریم.
شناسایی عملی هنوز صورت نگرفته بود، متأسفانه فقط از روی نقشه ما را در قرارگاه شمال غرب توجیه کردند. فرمانده گروهان و گردان و رئیس رکن 3، همگی توسط رکن 3 قرارگاه توجیه شدیم. ما را میخواستند به یکی از تیپهای لشکر 28 مامور کنند، ولی بعداز هماهنگی که با لشکر 64 انجام گرفت، قرار شد، گردان زیر امر مستقیم قرارگاه باشد.
ماموریت ما پدافندی ابلاغ شد
مأموریت گردان تکاور این بود، هر جا که فشار کار زیاد بود ما را آنجا مستقر کنند و بعد از تثبیت وضعیت، نیرو جایگزین کنند و ما را دوباره به عقب بکشند. ما گفتیم امکانات پدافندی نداریم، ما یگان سبک هستیم، ما عملیاتمان همه پاکسازی بوده و میرفتیم شب در ارتفاع میخوابیدیم، ما کیسهخوابمان را روی برف پهن میکردیم و راحت استراحت میکردیم، پدافند دایرهای درست میکردیم، بدون هیچ سرپناهی، ولی اینجا الآن سطح آتش توپخانه ، خمپارهاندازهای دشمن و هواپیماهای ملخدار دشمن که برای پشتیبانی نزدیک زمینی بود، زیاد بود. بعد گفتند، ما سعی میکنیم شما را همانطور که میخواهید به کار ببریم. در وهله اول، فرماندهان گروهان، گردان، منطقه را شناسایی کردیم، یک نفر از معاونان گروهان هم در حین شناسایی ترکش خورد و از همانجا تخلیه شد. در بیمارستان، یکی از پاهایش را قطع کردند. منطقهای که برای یگان ما در نظر گرفته بودند، منطقهای بود در ضد شیب ارتفاعات لری که درست متمایل به صفر مرزی بود و ما باید از آن پایین میرفتیم و روی دو گُرده کوچک مستقر میشدیم. نیروهای عراقی روبهرویمان بودند و خطوط پدافندی آنها درست بالای سر ما بود و از هر نظر مسلط (دید و تیر) بودند.
گردان از جلو و چپ و راست زیر دید و تیر دشمن بود
گردان از سمت چپ،راست و روبرو تحت محاصره یگانهای پدافندی عراق بود. اینها سلاحهای سنگینشان را اعم از تانک، توپخانه و خمپارهاندازها مستقر کرده بودند. سلاحهای کالیبر کوچکشان هم بود. ما متأسفانه هیچ پشتیبانی آتشی هم نداشتیم، ما بعد از شناسایی در آن منطقه بکر، بدون جاده و امکانات مستقر شدیم. گفتند که 12 قبضه از خمپاره اندازهایهای 120 م.م سپاه در این خط پشتیبان شما هستند. عراق یک تیپ بسیار قدرتمند در سمت ورودی پنجوین، مستقر کرده بود که غافلگیر نشوند. حالا ما در مقابل با آن تیپ، با این وضعیت رفتیم و مستقر شدیم. ما خودمان پیادهروی کردیم تا رسیدیم به نقاطی که باید مستقر بشویم. این نقاط واقعاً نفسگیر و صعبالعبور بود و بردن تدارکات در آن منطقه بسیار کار سخت و طاقتفرسا بود. با اینحال ما رفتیم و مستقر شدیم.
شب سوم استقرارمان در دره شیلر برنامهریزی کردیم که با آرایش ستون و پیاده برای استقرار حرکت کنیم. در مورد تغذیه و جیره غذایی به فرمانده گردانمان گفتیم که غذایمان چه میشود؟ بعد از سه روز استقرار در دره شیلر، ما آشپزخانه داشتیم و یک کانکس یخچال دار گردان با ما بود، آشپزخانه صحرایی هم بود، این خوب در عقبه مستقر میشد، از عقبه انتقال دادن آنها به لجمن و خطوط پدافندی مهم بود، زیرا بههیچعنوان جاده تدارکاتی وجود نداشت.
منبع : عملیات والفجر 9 – تاریخ شفاهی، کامیاب، محمد و همکاران، 1400، ایران سبز، تهران