سفر به ماوراء (7)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۰۴
سفرنامه آخرین مأموریت میدانی هیأت معارف جنگ در معیت شهید سپهبد علی صیاد شیرازی «بازآفرینی عملیات بیت المقدس»
در قلمرو خورشيد
چهارشنبه 25/9/77
ساعت 5 صبح بيدار باش تیمسار سيد حسام خواب را از چشمانمان ميربايد. وي با كوفتن در اتاقها ميخواهد خودش را در ثواب نمازها شريك كند. هنوز دقايقي تا اذان وقت داريم. از هم اتاقيهايم، فخرزاده دمي زودتر عازم نمازخانه ميشود.
عطر گلبانگ اذان سرگرد معيني كه در فضاي هتل پراكنده ميشود، دوباره به تلاطم ميافتيم .
«مــيان مســجد دلــها پراكنـــد مــؤذن عطـــر گــلهاي اذان را »
همراه ناييني و براتي در حالي هنوز خواب كاملاً از سرمان بيرون نرفته از شير آب سرد دستشويي شيك اتاقمان وضو ميسازيم و از درب بيرون ميزنيم. جنب و جوش در راهروهـا سرگرفته. گــويي قرار است اتفاقي بيــفتد. افراد با جامـههاي رزمشان از هر سو در حالي كه آثار وضو بر صورت و دستان خود دارند به سوي نمازخانه در شتابند. حداكثر كلامي كه فرصت بيان داري؛ صبح بخير است. موكت كف راهروها صداي قدمهاي پرشتاب را در دل خود فرو ميبرد.
در نمازخانه با تلاش، كنار ديگران جايي براي خودم باز ميكنم. در ميان صفوف احدي با سر و وضع آشفته مشاهده نميشود. انگار همه ساعتهاست به انتظار چنين لحظهاي آماده نشستهاند. به جز امام جماعت يك نفر ديگر نيز با عباي قهوهاي خوشرنگي وسط صف اول با آرامش به انتظار نشسته است ؛ . . . صياد!. همه آماده خضوع اند. «فَسبحانَ اللهِ حينَ تُمسوُنَ و حينَ تُصبِحونَ»
حجتالاسلام فخــرزاده با ذكـر اقامـه و تكبـيرﺓ الاحـرام همه را فرا میخواند. هم بی درنگ به دنبالش دلهايمان را روانه ميكنيم و به آن رنگ خدا ميپاشيم . . .
ـ« الله اكبر؛ . . .»
با اتمام نماز صبح و تعقيبات آن، سرپرست هیئت معارف عبايش را در گوشهاي تا ميكند و با لباس يكدست ورزشي سفيد و طوسي رنگش آرام پشت تريبون مستقر ميشود. چشمان گود افتادهاش گویی خبر از بيخوابيهاي بسيار ميدهند ، موهاي سرش كوتاه و آراسته است. بعد از مكثي كوتاه رو به جمع و سر به آسمان دستانش را به دعا ميگيرد و شبنم اذكارش را روانه دلهايمان ميكند :
ـ« ربِّ ادْخِلني مدخلَ صدقٍ و اخرجني مخرجَ صدقٍ وَ اجْعل لي مِن لدُنكَ سلطاناً نصیراً … اللهمَّ كنْ لِوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و…؛ اللهم اِجعلني مِن انصاره و اعوانه ، . . . براي شادي روح مطهر شهدا ، روح امام و سلامتي مقام معظم رهبري صلوات . . .»
ـ« اللهُمَّ صَلِّ علي محمدٍ و آلِ محمد »
بعد از ذكر صلوات با همان چهره گشاده و لبخند شيرينش به استقبالمان ميآيد. به همه صبح به خير ميگويد و سپس دقايقي به مرور برنامههاي هر قرارگاه در روز جاري ميپردازد. در خاتمه كلامش برای فرصت باقي مانده تا زمان صرف صبحانه همه را به ورزش صبحگاهي ترغيب مينمايد. پس از صلوات ديگري، رشته صحبت براي تشريح نحوة ترابري تيمها به دست سرتيپ سيدحسام هاشمي سپرده ميشود. وقتی صحبتها تمام ميشود كه تا زمان صرف صبحانه ده دقيقه وقت داريم. در پهنة هواي گرگ و ميش بيرون، برخي ستارهها هنوز بساط خود را جمع نكردهاند.
در حاليكه پشت سر ديگران و در ميان همهمهشان به سوي سالن پذيرايي در جوار نمازخانه ميرويم، صياد با لباس گرمكن ورزشي طوسي رنگش راهي محوطه خـنك بـيرون مـيشـود. گويا به حركات نرمشي و دو علاقهمند است و عادات دوران دانشجويياش را هنوز ترك نكرده. همان طور كه براي ديگران برنامه ارائه ميكند براي امور خودش هم برنامهريزي دارد. خوشا به حالش و مرحبا بر همتش! هر قدر با خودم كلنجار ميروم تا به ايشان ملحق شوم بي فايده است. شايد بعداً درباره اين موضوع بيشتر فكر و برنامهريزي كنم! فعلاً كه همتش نيست ولي ميدانم مثل هميشه وعدههايم فريبم ميدهد. به نظر ميرسد تعداد ديگري نيز در كنار صياد به ورزش ميپردازند.
براي صرف صبحانه به اتفاق سرگرد معيني، فخرزاده، بهروزي و ناييني ميزي را كنار پنجره قدي سالن پذيرايي انتخاب ميكنيم. ساير ميزها نيز يكي يكي اشغال ميشود. پردههاي مخملي چين دار و بزرگ در زير نور لوسترها و آويزها به نماي سالن جلوه خاصي داده است. كره ، عسل و چاي صبحانه خوبي براي روزي پركار به شمار ميرود.
نماي منظره سرسبز محوطه بيرون پشت هتل از ميان قاب پنجره و پرده مخملياش به اندازه صبحانه دلچسب مينمايد. نخل بلند تزئيني زيبا با شاخههاي سبز كمانياش در وسط چمنزار و بنفشههاي رنگارنگ باغچه اطراف آن بسيار چشمنوازي ميكند خاصه آنكه هيچ ساختماني هم در اطراف وجود ندارد. از روي نقشه كه نگاه ميكردم محل فرودگاه بينالمللي آبادان درست پشت هتل قرار دارد.
اگرچه خورشيد هنوز بالا نيامده ولي آسمان به اندازه كافي روشن شده است. بعد از صرف صبحانه با نزديك شدن به ساعت 7 كمكم آماده عزيمت به مناطق تعيين شده ميشويم. دور فلكه زيباي جلوي درب هتل، كارواني از اتوبـوس، ميـنيبوس و تـويـوتا اسـتيـشن فرمانـدهي، آماده هستند.
نصب نام هر قرارگاه بر روي شيشههاي جلو خودروها ، راهنماي خوبي است. هواي خنك و مطبوع منطقه در اين فصل از سال هرگونه كسالت را از انسان ميزدايد. به نوبت پرسنل هر قرارگاه با خودروهای خود به سمت مسيرهاي از پيش تعيين شده از محوطه خارج ميشوند.
انتظار ما هم طولاني نيست، با خروج تيمسار صياد از درب هتل به اتفاق فرمانده و عوامل قرارگاه قدس سوار اتوبوسهاي قرارگاه قدس ميشويم. امروز صبح براي هدايت قرارگاه قدس از محل پادگان لشكر 92 فقط پرواز داريم .
قبل از حركت، تيمسار صياد مانور هواپيماها بر روي پلهاي شناور را به حسام هاشمي يادآور ميشود، سپس به طرف پَد بالگردها واقع در پادگان لشكر92 زرهي به راه ميافتيم. پادگان در حاشيه شمالي خرمشهر قرار دارد. جادههاي خلوت را يكي يكي زير پا ميگذاريم. زمينهاي دو طرف جاده در فاصله كوتاه و ده كيلومتري جاده آبادان ــ خرمشهر تقريباً لخت و خالي است. حالا ديگر گيسوان طلايي خورشيد با عبور از شيشه ماشين بر صورتهايمان مينشيند. تضاد خنكاي هوا و حرارت ملايم نور خورشيد صبحگاهي بسيار فرح بخش است. از ميان خيابانهاي خلوت بخشهای جنوبي خرمشهر و عبور از روي پل معروفش، عرض كارون را طي و خودمان را به بخش شمالي شهر ميرسانيم .
منبع : سفر به ماوراء، خاتمی، سید کاوه، 1395، ایران سبز، تهران