سفر به ماوراء (29)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۸
فصل سوم – جدایی
سفرنامه آخرین مأموریت میدانی هیأت معارف جنگ در معیت شهید سپهبد علی صیاد شیرازی «بازآفرینی عملیات بیت المقدس»
مجدداً با باز شدن درب، برداشت سوم از دل دشت به طرف اروند آغاز ميشود. صياد در حالي كه باد موهاي كوتاهش را به بازي گرفته، ميكروفون بهدست مشغول تشريح كمّ و كيف عمليات بيتالمقدس از اين محور ميگردد. توضيحات تا كنارة اروند ادامه دارد. از بالا انبارهاي كالا و تأسيسات گمرگ، بندر و اسكلة اروند تصويربرداري ميشود. به منظور نمابرداري دقيق و بهتر، خلبان روي آسمان دقايقی هاور ميكند. تا به حال روي هوا منتظر نبودم! اسكله بندر پر جنب وجوش بهنظر ميآيد در هر قدم دكلها و جرثقيلهاي گوناگون و مرتفع سر به آسمان بلند كردهاند. برخي سولهها سقفشان پوشيده نيست. در ميان ساير شناورها، ظاهر يكي با ديگران بسيار متفاوت است . . . ؛ كشتي مسافربري و سريع السير مرواريد! با ظاهر آيروديناميكي زيبا، از نوع قرن بيست و يكم و به سفيدي قو! گويي مغرورانه در كنار ساير شناورها به اسكله تكيه دارد. اين شناورها«كاتاماران» نام دارد. هنگام حركتشان روي تيغههاي زير بدنهاش در سطح آب بلند ميشود و به همين علت با ايمني بالا سرعت قابل توجهي نيز پيدا مينمايد. اين شناورها بهدليل سهولت تردد به كشورهاي حاشيه خليج فارس بهويژه كشور كويت، با سرعت بالاي خود وسيله نقليه مناسبي براي رونق اقتصادي منطقه به شمار ميآيد. فنآوري ساختشان در اصل متعلق به كشور استرالياست. بسياري از قدرتهاي سلطهگر چنين وسايل مجهز و پرسرعتي را به خدمت نيروهاي نظامي خويش درآوردهاند. در كنارههاي ساحل تعدادي كشتي زنگ زده و آسيب ديده از جنگ هنوز مراحل بازسازي خود را طي ميكنند گويي دوباره متولد ميشوند. با بسته شدن درب و از تلاطم افتادن هواي داخل كابين، برداشت تصويري سوم نيز به اتمام ميرسد. مقداري از شهر خرمشهر فاصله گرفتهايم. براي ضبط تصويري چهارم رو به آسمان خرمشهر ميگذاريم. صياد كلاه پرواز را دوباره بر سر ميگذارد و در حالي كه به طرف كابين میچرخد، ميشود از روي نقشهاش با خلبان صحبت ميكند. آباديها و نخيلات حاشيه اروند به سرعت از زير پايمان ميگريزند، خيلي زود وارد آسمان خرمشهر ميشويم. با عبور از روي محوطه گمرك و بندر به طرف شهر ميچرخيم و از فراز ايستگاه راهآهن خرمشهر ميگذريم. براي فيلمبرداري در دوباره گشوده ميشود. شاخههاي شلوغِ ريلهاي آهن را انگار در ميان يكـديگر بافـتهاند. در جـوار ساختمان ايستگاه، كوپـههاي قطار همانند كپـسولهای به هم پيوسته طويل روي ريلها گويي در آسودگي خيال به خواب رفتهاند. كمي آنسوتر در بيرون يك سولة بزرگ چند دستگاه لوكوموتيو مانند مادري دور از فرزند از كوپههايشان جدا افتادهاند. از طريق اين خطآهن، بندر خرمشهر به اهواز، تهران و شبكه سراسري راه آهن متصل ميشود. دشمن در اولين لحظات هجوم خود به بندر خرمشهر از طريق درب «سنتاب» چندين تانك را روانه ميدان راهآهن كرده بود تا منطقه را بهتر زير پوشش آتش خود بگيرد.
راهمان را از فراز بام منازل و در ارتفاعي بسيار پايين بهطرف مسجد جامع شهر پيميگيريم. صداي بالگرد و حركت آهستهمان در ارتفاعي كم، نظر مردم كوچه و خيابان را به خود جلب كرده. آناني كه ما را ميبينند با كنجكاوي و شعف برايمان دست بلند ميكنند. تيمسار مفيد هم احساسات گرم مردم را بيپاسخ نميگذارد. فيلمبردار هم از كارش غافل نيست. آرام از روي استاديوم وسط شهر عبور ميكنيم روي زمين خاكي ورزشگاه دو گروه با لباسهاي ورزشي سخت مشغول بازي فوتبالاند مثل اينكه بازي خيلي هم جدي است. تعدادي تماشاگر روي سكوهاي سيماني به تماشا نشستهاند. ارتفاع كم و صداي مركب آهنينمان توجه همه را به خود معطوف ميكند. بازي متوقف ميشود. داور مسابقه كه رنگ لباسش از ديگر ورزشكاران متمايزش كرده، از وسط ميدان با خوشحالي برايمان دست تكان ميدهد! تماشاگران به وجد آمده هم ما را بينصيب نميگذارند. ديگر كسي دنبال توپ نميدود، همه سر به هوايند! تيمسار مفيد بنده خدا به زحمت افتاده بايد جواب احساسات همه را بدهد! بالاخـره كـمي آن سو تـر منـاره و گنـبد مسجد جامع شهر همچون نگين درخشاني مغرورانه نمايان ميشود. اين نقطه مركز ثقل شهر محسوب ميشود. مسجد جامع نه فقط سمبل مقاومت يك شهر، بلكه تاريخي از حماسه و ايثار فرزندان مظلوم اين مرز و بوم به شمار ميآيد. از همان ابتداي جنگ و زير آتش گرفتن شهر، مسجد جامع پناهگاه و ميعادگاه رزمندگان قرار ميگيرد. اينجا به ستادي براي فرماندهي، اطلاع رساني، تجمع، امدادرساني و سازماندهي نيروها تبديل شده بود. اكنون ديگر از زخم خمپارهها بر پيكر مسجد و گلدستههايش خبري نيست. رويش گلهاي فيروزهاي كاشيها مدتهاست زخمها را التيام بخشيده است. چند دور آن را طواف ميكنيم. بالاخره دستور بازگشت صادر و در بسته ميشود. با مسجد وخاطرات نهفتهاش وداع ميكنيم.
تيمسار صيـاد با عـرض خسته نباشـيد و تشكر از همه، روند كـار را بسيار رضايتبخش توصيف ميكند. كار ما نيز به اتمام رسيد. خانهها و خيابانها مملو از خاطرات تلخ و شيرين تعقيب و گريز و نبرد خانه به خانه جوانان غيور كشورمان با دشـمن متـجاوز در آن روزگـاران اسـت. هـيچ كـس خـرمشهـر را بـدون جـهانآرا نميشناسد. شهيد محمدعلي جهانآرا، فرمانده فداكار سپاه خرمشهر. . . ، شهدا نامداران آسمان و گمنامان زميناند. اسكيهاي بالگردمان كه به آسفالت سرد باند ميچسبد خلبان موتور را خاموش ميكند. با خوابيدن سر و صداها گويي باري از دوشمان برداشتهاند. سكوت لذت بخشي بر روح و روانمان مينشيند. دو تن از پرسنل كادر لشكر با خودرو به استقبالمان ميشتابند. ميگويند از پروازمان بر فراز خرمشهر شوراي شهر و فرماندار با خبر شدند. از تيمسار عزتي خبري نيست، گويا براي رسيدگي به ساير امور به هتل بازگشته است. با خودروهايي كه انتظارمان را ميكشند همراه صياد و تركاشوند راهی ساختمان فرماندهي پادگان ميشويم. به توصيه تيمسار، بقيه نيز به سوي هتل محل اقامت روانه ميشوند. كار آنان تمام شده ولي ايشان هنوز اينجا مقداري كار دارد. در طول كوتاه مسير، تيمسار از وضعيت فرسوده برخي ساختمانهاي پادگان ابراز ناخرسندي ميكند. ظاهرشان مخروبه نشان ميدهد. مدتها از عمر ساختشان ميگذرد. ميگويد شأن ارتش جمهوري اسلامي بيش از اينهاست. ماشين جلوي ساختمان يك طبقه فرماندهي متوقف ميشود. با عبور از زير درختان باغچه جلوي ساختمان وارد اتاق فرماندهي ميشويم. صياد تلاش ميكند با تلفن روي ميز با هتل تماس بگيرد ولي ارتباط دشوار است. ما هم ترجيح ميدهيم روي مبلهاي راحت و نرم اندکی استراحت كنيم. ستوان قدرتي با كلوچه و سانديس سعي دارد خستگي را از تن ما بزدايد. بالاخره تماس با هتل برقرار ميشود. آن سوي سيم تيمسار حسام هاشمي درباره اوضاع و احوال و آخرين هماهنگيها اطلاعات لازم را ميدهد، قبل از خداحافظي در خصوص هداياي آخر سفر تأكيد ميشود. بنده خدا سيدحسام هاشمي اگرچه داخل هتل مستقر شده ولي مسئوليت برنامهريزي و پشتيباني اين جماعت هرگونه آرامش و استراحت را از ايشان سلب نموده است. از قرار معلوم منتظر تيمسار عزتي هستيم. تركاشوند نيز به دنبال افسر رابط هوانيروز ميرود. سرپرست هیئت معارف جنگ قصد دارد براي حسن ختام، از فعاليتهاي چند روزه پرسنل لشكر92، بهويژه خلبانان بالگردها خودش شخصاً تشكر و قدرداني نمايد. ميخواهد اين قدرداني را در حضور مسئولان مربوطهشان انجام بدهد. فعلاً سرمان را با كلوچه و سانديس گرم كردهايم! از بس در آسمان بالا و پايين پريديم احساس كوفتگي ميكنم. صياد مجدداً گوشي تلفن را در دست ميگيرد و از شخص آن سوي سيم شماره منزل آقايي به نام «آهي» را سؤال ميكند. مدتي هم منتظر ميماند ولي تماس بي نتيجه قطع ميشود. در اين اثنا افسر رابط هوانيروز با لباس پرواز به همراه تركاشوند وارد اتاق ميشوند. تيمسار به ايشان ميگويد: تمامي خلبانان و افرادي را كه در امر پشتيباني اين چند روزه فعاليت داشتهاند در نمازخانه گردهمآورد. دوباره گوشي تلفن ميان دستان صياد قرار ميگيرد. هنوز جوياي شماره تلفن «آهي» است. گويا شخص آنطرف سيم شماره را پيدا نكرده ولي ايشان تأكيد ميكند شماره را پيدا كرده، اطلاع بدهند. سپس مشغول يادداشت مطالبي در دفترچهاش ميشود. بعد از دقايقي افسر رابط هوانيروز خبر ميآورد خلبانان جمع شدهاند. تيمسار ميگويد: چند لحظه ديگر صبر كنند تا تيمسار عزتي هم سر برسد. سكوت اتاق را فرا ميگيرد عقربههاي ساعت روي ديوار را با ساعتم تطبيق ميدهم، پنج دقيقه به يازده. پلكهاي صياد براي دقايقي روي هم مينشيند. بالاخره تيمسار عزتي هم سر ميرسد. صياد ميگويد كه ميخواهد در حضور ايشان از پرسنل قدرداني نمايد. ايشان هدايايي نيز براي خلبانان در نظر گرفتهاند ولي تحويل آن را به خود عزتي محول ميكند. وي حتي خوشنامي را هم ميان پرسنل تقسيم ميكند. يعني قسمتي از قدرداني را مستقيماً خودش انجام ميدهد، قسمتي هم از طرف مسئول مستقيم آنها. با اين كار ضمن رعايت سلسله مراتب با ارتباطات صحيح سبب افزايش مشاركت و دلگرمي فرماندهان و نيروهاي زير مجموعهاش ميگردد. هيچ كاري هم بدون پاداش نميماند. به همين منظور، پياده بهطرف نمازخانه به راه ميافتيم. در طول مسير صياد با خرسندي به عزتي ميگويد خداوند خيلي همراهيمان كرد، هوا در اين چند روز خوب بود، شما خوب بوديد و برنامهها به نحو شايستهاي اجرا شد.
منبع : سفر به ماوراء، خاتمی، سید کاوه، 1395، ایران سبز، تهران