banner

سرلشکر ظهیرنژاد (ارتش در دیده و شنیده ها)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۷

خاطرات سرهنگ شریف‌النسب

روزهای پایانی بهمن 57 سران دمکرات کومله در مهاباد، به سرتیپ احسان پزشکپور که فرماندهی لایق و غیرتمند بود، گفتند هیئت حسن نیت آمده است که مسائل را با صلح و صفا حل کند. فرماندهان قدیم همه رفته‌اند، شما هم کلید پادگان را به شورای شهر بدهید و به سلامت بروید. پزشکپور گفت من این حرف‌ها را نمی‌فهمم، سر من هم برود پادگان را تحویل نمی‌دهم. فرمانده من سرلشکر قرنی است و ایشان هم چنین دستوری نمی‌دهد.

آنان از در نیرنگ و فریب درآمدند و به کمک نفوذی‌های داخل پادگان شایعه کردند که مشکل شهر با فرمانده پادگان حل شده و مردم می‌آیند که با گل و شیرینی از ارتش تقدیر کنند. با این شایعه، سربازان که چند روز در محاصره به سر برده و خسته شده بودند، باورشان میشود و اسلحه‌هایشان را تحویل میدهند. در این موقع جمعیت به پادگان می‌ریزند. عوامل دمکرات و کومله ناگهان سلاح‌های مخفی خود را در می‌آورند و به افسران و درجه‌داران انقلابی می‌گویند، تکان نخورید، یک نفر سرباز گروهکی هم به سمت فرمانده تیراندازی کرده و او را زخمی می‌کند، پادگان تصرف و ظرف چند روز غارت می‌شود و با سلاح و مهمات آن به سمت دیگر پادگان‌های غرب می‌روند. هیئت حسن‌نیت هم میبیند کلاه بزرگی برسرش رفته، نادم و پشیمان به تهران برمی‌گردد.

 

شما هم آن زمان در ستاد مشترک ارتش با تیمسار قرنی همکاری داشتید؟

ـ بله، سرهنگ فروزان، سرگرد سلیمی، سرهنگ نامجو، سرگرد رحیمی، سروان کلاهدوز، سروان اقارب‌پرست، ستوان توتیائی، ستوان عبدالله نجفی، بنده و چند همکار دیگر، در کمیته انقلاب ارتش در خدمت ایشان بودیم.

حدود 15 اسفند ماه، سرلشکر قرنی هنگام ترک ستاد گفت، فرمانده کنونی لشکر64 ارومیه، سرهنگ فرهنگ کوثر در این حادثه روحیه خود را از دست داده است. کاش همین امشب می‌توانستیم افسر تازه‌نفسی به جای او بفرستیم. به ایشان گفته شد، در این باره قبلا مطالعه شده ومرد این میدان قاسمعلی ظهیرنژاد است که هم‌اکنون در راه است و تا دقایقی دیگر می‌رسد.

درباره ظهیرنژاد شنیده بودیم، هنگام خدمت در دانشکده پیادۀ شیراز، بر سر یک مسأله با مستشار نظامی اختلاف نظر پیدا کرده بود. افسر آمریکایی به او می‌گوید، شما ایرانی‌ها نمی‌فهمید، ظهیرنژاد هم بی‌درنگ پاسخ می‌دهد اگر ما را به حال خود واگذارید، معلوم می‌شود چه کسی نمی‌فهمد!

سرلشکر قرنی هنگام روبه‌رو شدن با ظهیرنژاد، گفت به دنبال سقوط تیپ مهاباد، دمکرات و کومله راهها را بسته‌اند و ستاد لشکر در خطر است. شما از این لحظه فرمانده لشکر هستید، هواپیما آماده است. فوراً حرکت کنید.

قبول این مسئولیت دل شیر می‌خواست، اما ظهیرنژاد با عزم و اراده محکم که از ویژگی‌های فطری او بود، گفت دخترم در خانه تنهاست. اجازه بدهید فردا پرواز کنم. تیمسار قرنی گفت راننده و همسرم را می‌فرستم دخترتان را به خانۀ ما می‌آورند. ظهیرنژاد هم خداحافظی کرد و عازم فرودگاه شد.

ظهیرنژاد در سال ۱۳۲۱ به آموزشگاه گروهبانی وارد شد و سال 1330 وارد دانشکده افسری و سال 33 تا 34 دوره مقدماتی و سال‌های بعد، دوره عالی پیاده، دوره فرماندهی و ستاد را گذراند. وی در سوابق خدمتی خود، خدمت در تیپ اردبیل از لشکر مراغه و بعد مراغه، عجبشیر، سراب تا دوره عالی و بعد در مرکز پیاده شیراز تا دوره فرماندهی و ستاد و بعد خدمت در ستاد نیروی زمینی و در همین محل در سال 52 بازنشست شد.

ایشان مدارج ترقی را یکی پس از دیگری پیمود و به عنوان افسری دانشمند، شجاع و مدیر و مدبر، مورد احترام همکاران خود بود. او بعد از بازنشستگی در مدیریت یکی از شرکت‌های خصوصی اشتغال به کار داشت.

افسران کرد وفادار که در آن روزهای بحرانی در نگهداری پادگان‌های غرب فداکاری بسیار کردند و از آنان کمتر نام برده شده، به دمکرات و کومله می‌گویند بساطتان را جمع کنید، ظهیرنژاد آمده است. حریف او نیستید.

با استقرار ظهیرنژاد در ارومیه، توطئه‌گران شمشیرهای خود را غلاف کردند. او از سربازی به سرداری رسیده بود. در پیشینه خدمتی خود، سابقه ده سال درجه‌داری داشت و به تمام معنا یک نظامی برجسته بود. همرزمانش در لشکر روحیه گرفته بودند و می‌دیدند کسی آمده که منطقه را خوب می‌شناسد و می‌توانند به او متکی باشند.

ظهیرنژاد می‌گفت چند روزی از آمدنم به لشکر گذشته بود، آقای دکتر چمران تلفن کردند و گفتند، در استانداری منتظر شما هستم؛ پیاده حرکت کردم. دیدم دکتر قاسملو از سران حزب دمکرات کردستان با تکبر و بی‌اعتنا روی کاناپه لمیده است. با مشاهده من برق از سرش پرید. تلفن را برداشتم و به دژبان پادگان گفتم جوخۀ آتش را فوراً حرکت دهید. دکتر چمران، با نگرانی و تعجب گفت، میخواهی چه کنی؟ گفتم در آسمانها دنبال این جنایتکار می‌گشتم، میخواهم همین جا او را اعدام کنم! او مسئول خونهای پاکی است که تاکنون ریخته شده، مسئول غارت پادگان مهاباد و مسئول ترور فرمانده تیپ است. قاسملو، زهره‌ترک شده بود. چمران شروع به خواهش و تمنا کرد و قسمم میداد، میگفت آشتی ملی است، امر امام است، دولت موقت به ایشان امان‌نامه داده، باید به تعهد خود پایبند باشیم. آنقدر گفت که ماندم چه کنم، گفتم آقای دکتر چمران روحیات مرا که می‌شناسید چرا مرا به این جلسه دعوت کردید؟ میروم، اما اگر سکته کردم، خونم گردن شماست. مشکل کردستان با خواهش و تمنا حل نمی‌شود. اعمال قدرت میخواهد و شما خواهید دید، این جنایتکار از دست ما می‌گریزد و سالها ما را در منطقه گرفتار خواهد کرد.

اوایل اردیبهشت58، حزب ماجراجوی دمکرات فراخوان داده بود و خود را برای برگزاری همایش بزرگی در نقده آماده می‌کرد. 20هزار مسلح جمع شده بودند. کرد و ترک با بهانه‌ای کوچک به جان هم افتادند. چیزی نمانده بود جوی خون راه بیفتد، مردم ارومیه ستاد ارتش را محاصره کرده و می‌گویند ارتش چرا نشسته‌ای؟ ظهیرنژاد با آنکه برابر تدبیر دولت موقت اجازه برخورد با آشوبهای شهری را نداشت. به مسئولیت خود، یک گردان رزمی مجهز به طرف نقده حرکت میدهد. این گردان به محض رسیدن به مقصد، راه‌های ورودی و خروجی را می‌بندد و نقاط سرکوب منطقه را اشغال می‌کند. عوامل آشوب از منافذ و معابری که می‌شناختند فرار می‌کنند و امنیت برقرار می‌شود.

شهریورماه سال 58، نزدیک میشود، پادگان مهاباد، هنوز دست دمکرات و کومله است، هر روز در آن رژه می‌روند و علیه نظام شعار می‌دهند. ظهیرنژاد و سرتیپ یعقوب آذری فرمانده عملیات غرب، با حضور تیمسار فلاحی به اتفاق سه گردان پیاده مجهز از سه طرف وارد مهاباد می‌شوند، سرهنگ خلبان سید محمود آذین، فرمانده تیم هوانیروز که در این عملیات حضور داشته است، می‌گوید قبل از ورود به شهر، توپخانه ارتش، تعدادی گلوله در مناطق کوهستانی رها کرد. عوامل دمکرات و کومله که فاقد پشتیبانی مردمی بودند، از ترس متواری شدند و ما بدون مقاومت وارد پادگان شدیم. سربازان که قهرمان اصلی بودند، اشک شوق می‌ریختند و به شکرانه این موهبت الهی زمین پادگان را می‌بوسیدند.

از نخستین لحظات پیروزی و ورود به پادگان، مردم وطن‌دوست مهاباد، سلاح و مهماتی را که برای نجات از دستبرد و غارت گروهک‌ها به خانه‌هایشان برده بودند، به پادگان بازمی‌گرداندند. بازپس‌گیری پادگان مهاباد، بدون مقاومت و خونریزی، اقتدار و شکوه ارتش جمهوری اسلامی را بار دیگر در تمامی منطقه کردستان به نمایش گذاشت. پس از آن، ظهیرنژاد در دره قُطور با عوامل دمکرات و کومله درگیر شد و به هر سختی بود، جاده استراتژیک بازرگان را که برای تجارت ایران و ترکیه جنبه حیاتی داشت، از چنگ آنان رها ساخت و مناطق اطراف آن را پاکسازی و ایمن کرد.

ظهیرنژاد 3، 4 ماه قبل از جنگ به تهران آمد، فرماندهی ژاندارمری و نیروی زمینی یک‌جا به او واگذار شد. بعد از کوتاه مدتی، گفت بهتر است ژاندارمری مستقل باشد، پیچیدگی کار آن کمتر از نیروی زمینی نیست. در نیروی زمینی، قبل از هر چیز، سراغ آموزش و انضباط رفت و بازدیدهای مرسوم را در یگان‌ها فعال کرد. هر جا می‌رفت با صلابت برخورد می‌کرد. کاردانی، دقت‌نظر و سخت‌گیری او زبانزد بود، واحدها در حال جنب‌وجوش و سازندگی بودند. در عین حال گروهک‌ها که انحلال ارتش را دنبال می‌کردند، همچنان به برنامه‌های خصمانه خود ادامه می‌دادند.

روزهای نزدیک به آغاز جنگ، هرچه ظهیرنژاد تلاش می‌کرد واحدها را به مناطق درگیر حرکت بدهد، گروهک‌ها مانع می‌شدند. نفوذی‌ها با ضدانقلاب قرار می‌گذاشتند که در فلان نقطه، جلوی تانکها بخوابند و آنان را وادار به بازگشت کنند.

شهید رجایی رئیس جمهور وقت، به ظهیرنژاد می‌گوید، بروید مجلس و خطر بزرگ جنگ را به نمایندگان مردم گوشزد کنید. ظهیرنژاد به رئیس اداره دوم ارتش می‌گوید، نقشه‌های لازم را با خود بیاور. سرهنگ کتیبه در مجلس شورای اسلامی، نقشۀ بزرگی را نصب می‌کند و می‌گوید توپخانۀ دوربرد دشمن تا 30 کیلومتر را می‌زند. در عرف نظامی حق ندارد به مرزهای ما نزدیک شود. الان در این نقاط در 5 کیلومتری مرز ما مستقر است، یعنی 25 کیلومتر در خاک ما نفوذ کرده و عملاً جنگ شروع شده است. ظهیرنژاد در ادامه می‌گوید، آقایان من حرفهام را خوب بلدم و از عهده قوی‌تر از عراق هم برمی‌آیم. آمده‌ام از شما کمک بگیرم. از شما توپ و تانک و هواپیما نمی‌خواهم؛ از شما می‌خواهم دست مداخله‌گران را در ارتش قطع کنید. نمی‌گذارند کارم را انجام دهم. وقتی میخواهم لشکر77 خراسان را به جنوب بفرستم، آقای حسن غفوری فرد “استاندار” مانع می‌شود و می‌گوید میخواهی ما را در مقابل همسایه شمالی تنها بگذاری؟ میخواهم لشکر قزوین و لشکر21 حمزه را از تهران حرکت بدهم، میگویند میخواهی کودتا کنی؟ بازار تهمت و افترا هم که پررونق است. چه خاکی بر سرم کنم؟ نمایندگان به او اعتراض می‌کنند که این چه حرفی است؟ مگر شیعیان عراق اجازه می‌دهند صدام به کشور ما تجاوز کند؟

ظهیرنژاد میگفت ضربۀ اصلی که ما خوردیم از کودتای نقاب بود، درست هم می‌گفت.

در این ماجرا، دشمنان نظام عده‌ای را دور خود جمع کرده بودند و می‌دانستند از این آدمهای لنگه به لنگه و بی‌کاره چنین کار بزرگی برنمی‌آید و شکست آن حتمی است. به حداقل نتیجه آن که بی‌اعتبار کردن ارتش در نظر رهبری انقلاب و مردم بود، اکتفا کردند.

ما همه باورمان شد که کودتا شکست خورده است، عوامل نفوذی و آدمهای بی‌تجربه در نهادهای نوپای انقلاب به جان ارتش افتادند. در نتیجه 35 نفر از بهترین خلبانان نیروی هوایی اعدام و تعداد زیادی زندانی و اخراج شدند. کلاه‌سبزها که نیروی واکنش سریع ارتش هستند، از شور و حال همیشگی افتاده و لشکر21 حمزه و دیگر لشکرها هم کم و بیش ضربه‌هایی دیدند. از همه مهم‌تر خسارتی بود که به لشکر92 زرهی وارد آمد، تیپ دزفول این لشکر وقتی قبل از انقلاب برای مانور از پادگان بیرون می‌رفت، ارتش عراق آماده‌باش می‌داد، مبادا این واحد راهش را به طرف بغداد کج کند. حالا فرمانده‌این پادگان زندانی است، تعدادی از فرماندهان و افراد سرشناس آن، در میدان شامگاه جلوی چشم همه به رگبار بسته می‌شوند.

از سه ماه قبل از جنگ، لشکر92 زرهی فرمانده ندارد. به ظهیرنژاد فشار می‌آورند، چرا فرمانده تعیین نمی‌کنی؟ میگوید هر کس بدون اطلاع و هماهنگی با من، فرمانده‌ام را زندانی کرده و این بلا را سرِ لشکر آورده، خودش فرماندهی کند! خوزستان از حوزۀ مسئولیت من خارج است. با این اتفاق، نه تنها لشکر خوزستان، بلکه تمامی ارتش در هم میشکند. فرمانده جدید 4 روز بعد از شروع جنگ به اهواز آمد یعنی در این مدت این لشکر بدون فرمانده در مقابل تهاجم سیل‌آسای دشمن با شجاعت و قدرت مقاومت می‌کند و با فداکاری نیروی هوایی و هوانیروز، رویای قادسیه صدام را برای تصرف سه روزه خوزستان و حضور یک هفته‌ای در تهران، درهم شکست و کاری کرد که روز پنجم جنگ، صدام وقیحانه بگوید، ما به همه اهداف خود رسیدیم و آتش‌بس سازمان ملل را، یکطرفه قبول کند.

ظهیرنژاد دزفول را سکوی پیروزی خوزستان میدانست، او میگفت اگر دزفول از دست برود همۀ خوزستان از دست رفته است. او در برابر کسانی که برای حراست از مناطق مختلف از او کمک می‌خواستند، قویاً ایستادگی میکرد و می‌گفت من نیروهایم را لقمه‌لقمه نمیکنم. این بود که به خرمشهر و آبادان توجهی نداشت. در آنجا گردان دژ و مردم بومی خرمشهر و آبادان، دانشجویان دانشکده افسری، تکاوران دریایی، سپاه پاسداران، شهربانی و ژاندارمری ایثار کردند و مردانه در مقابل دشمن ایستادند. قرارگاه اروند هم در 27مهر ماه توسط سرهنگ حسنعلی فروزان فرمانده ژاندارمری کل کشور در ماهشهر برپا شد و این منطقه حساس و حیاتی با فرماندهی او و درایت و فداکاری سرهنگ شکرریز و سرگرد حسنی‌سعدی، سرگرد شاهین‌راد، سرگرد کهتری و سروان اقارب‌پرست و حضور پربرکت حجت‌الاسلام جمی امام جمعه نستوه آبادان، از تصرف دشمن و الحاق به خاک عراق در امان ماند.

ظهیرنژاد که کارهایش با مشورت و دوراندیشی همراه بود، در بهار سال60 با برنامه‌ریزیِ دقیق برای شکستن حصر آبادان وارد عمل شد. صدام و کشورهای حامی او، هرگز باورشان نمی‌شد که ممکن است روزی چنین اتفاقی رخ دهد. گمان کرده بودند در سنگرهای بتنی و میادین مین و استحکاماتی که به وجود آورده بودند، برای همیشه ایمن خواهند بود. در عملیات درخشان 5/7/60 شکست حصر آبادان با 1800 اسیر عراقی و حداقل تلفات حاصل شد. سخنرانی پرشور فرمانده لشکر خراسان، سرهنگ سید شهاب‌الدین جوادی برای اسرا و به زبان فصیح عربی و رژه آنان از برابر وزیر دفاع، رئیس ستاد ارتش، فرمانده نیروی زمینی توسط خبرگزاری‌ها مخابره شد و شکوه و عظمت ارتش قدرتمند ایران جهانیان را شگفت زده کرد.

سقوط هواپیمای سی-130 حامل فرماندهان، در شامگاه 7/7/60 شهد این پیروزی را در کام ملت ایران تلخ کرد و ماموریت ظهیرنژاد در نیروی زمینی به پایان رسید و در ستاد مشترک در جایگاه شهید بزرگوار سرلشکر ولی فلاحی قرار گرفت.

ظهیرنژاد، تمامی نبوغ و تلاش خود را در این عملیات افتخارآفرین به کار برده بود و جا داشت به عنوان یک پیروزی بزرگ نظامی درتمام عملیات بعدی سرمشق طراحان و فرماندهان نظامی قرار گیرد.

حامیان صدام به این نتیجه رسیدند که ارتش ایران به درجه‌ای از آموزش و تجربه نظامی رسیده که ارتش عراق و تجهیزات فراوانی که در اختیارش می‌گذارند، دیگر جوابگو نیست و بهتر است آبرومندانه خود را از مهلکه نجات دهند؛ یعنی معتقدند: به احتمال قوی در این مقطع به کمک یک دیپلماسی قوی می‌توانستیم جنگ را با پیروزی کامل و دریافت خسارتهایمان تمام کنیم؛ اما شور انقلابی مردم و احتمال تکرار امثال این پیروزی بزرگ، مقتضی چنین امری نبود. و البته مخالفین این نظریه نیز دلایل محکمی داشتند.

ظهیرنژاد با دور شدن از صحنه جنگ، به حضرت امام می‌گوید من که وظیفه‌ام نظارت بر عملکرد نیروهاست، در ستاد ارتش بیگانه و نامحرم شده‌ام. از مردم کوچه و بازار می‌فهمم عملیاتی در پیش است و از رادیو و نمازجمعه میشنوم که خاتمه یافته و نتایج آن چنین و چنان است. با این حال لازم می‌دانم وقایع را آن‌گونه که اتفاق افتاده به عرض برسانم. او در تمام مراحل و مقاطع جنگ بر این پیمان پابرجا بود. آقای سید احمد خمینی، بعد از ارتحال حضرت امام، به ظهیرنژاد می‌گوید پدرم بارها فرمودند، آنچه از جبهه و جنگ به عرض ایشان می‌رساندید، حقیقت محض بوده است. دوستان شاغل در”گروه مشاورین نظامی مقام معظم رهبری” بعد از درگذشت ظهیرنژاد می‌گویند: هنگامی‌که به نامه‌های او به حضرت امام، دست یافتیم، به شجاعت و صداقت وی آفرین گفتیم.

ظهیرنژاد از بدو پیروزی انقلاب به حضرت آیت‌اللّه خامنه‌ای علاقه وافر داشت. حضرت آقا نیز که فداکاری‌ها و نبوغ او را در جبهه‌ها از نزدیک ملاحظه کرده بودند به او اعتماد کامل و محبت خاص داشتند؛ کمااینکه تا پایان عمر رئیس گروه مشاورین نظامی مقام معظم رهبری بود.

ظهیرنژاد در شجاعت، مسئولیت‌پذیری و امانت‌داری بی‌نظیر بود. خود را وامدار کسی نمی‌دانست و به هیچ کس، حتی رئیس جمهور وقت حق دخالت درکار جنگ نمی‌داد. اوایل جنگ در قرارگاه دزفول، هنگام نظرخواهی از فرماندهان، بنی‌صدر می‌گوید به نظر من… هنوز حرف او تمام نشده‌، ظهیرنژاد می‌گوید ببخشید، شما کدام مدرسه نظامی را گذرانده‌ای که به خود اجازۀ دخالت میدهی؟! بنی‌صدر پس از لحظه ای سکوت می‌گوید، به شرفم قسم اگر کسی را داشتم، همین الان عوضت می‌کردم و به حالت قهر جلسه را ترک می‌کند. ظهیرنژاد چنین آدمی بود! او خبره و دانای جنگ بود و همه مشخصات فرماندهان برجسته نظامی ایران و جهان را داشت. در برابر ناحق، دروغ و تزویر، بردباری خود را از دست میداد‌، هرگز کوتاه نمی‌آمد و کسی جلودارش نبود.

اردیبهشت سال 60 در جبهه غرب با ایشان همراه بودم. یکی از خلبانان انقلابی هوانیروز کرمانشاه با حالت اعتراض به او گفت، چرا مرز را مین‌گذاری نکرده بودی؟ ظهیرنژاد دستش بالا رفت، با خود گفتم الان اتفاق بدی می‌افتد! دیدم دستش را گردن او انداخت و با مهربانی گفت، تو هم که حرف مردم بی‌اطلاع را میزنی؛ وقتی در یک نقطه مین کار می‌گذاریم، باید سه شیفت سرباز بالای سرش مراقب باشد، هر سرباز هم 10، 11 نفر تدارکاتچی می‌خواهد. اگر این همه سرباز داشتم، یک روزه کار عراق را تمام می‌کردم! پاک کردن میدان مین هم که برای دشمن کار سختی نیست. خلبان دلسوز قانع شد و همدیگر را بوسیدند. فردای آن روز گفتم، تیمسار ظهیرنژاد، روز گذشته، خدا به شما خیلی رحم کرد، چقدر بر اعصاب خود مسلط بودید. گفت مگر چیزی شده؟ گفتم با کمال تأسف آن خلبان انقلابی و متعهد به شهادت رسیده است، خیلی متاثر شد و گفت، در مراسم بزرگداشت او شرکت کنیم. همانطور که با هلیکوپتر بازدید می‌رفتیم صدای بلندگو می‌آمد، فهمیدیم برای خلبان شهید مراسم گرفته‌اند، شرکت کردیم. آقایی سخنرانی می‌کرد، فرمانده نیروی زمینی را که دید، یکدفعه حرفش گل کرد و گفت ما برای خاک نمی‌جنگیم، برای اسلام می‌جنگیم… ظهیرنژاد مثل فنر از جا پرید و فریاد زد، آقای محترم چه کسی به شما اجازه داده چنین حرفی بزنی؟ من به این سرباز گفته‌ام برای یک وجب خاک باید خون بدهی‌، شما میگویی ما برای خاک نمی‌جنگیم؟ خاک ما، وطن، قرآن و دین ماست، سخنران در برابر احساسات ظهیرنژاد حرفی برای گفتن نداشت، آمد نشست و مراسم با صلوات پرطنین سربازان پایان یافت، آن خلبان قهرمان کسی جز علی اکبر شیرودی نبود. او در جبهه‌های غرب، پیشگام، سرمشق و پرتلاش بود. یادش گرامی باد.

فردا روز نهم اردیبهشت 1360 در میدان شهر کرمانشاه، برای خلبان شهید مراسم گرفته بودند، معاون استاندار که در دانشکده پیاده شیراز شاگرد من بود، تریبون را اداره می‌کرد، به او گفتم آقای مهندس، سرهنگ ظهیرنژاد می‌خواهد صحبت کند، اعتنا نکرد. آیت‌الله صادق خلخالی اصرار مرا که دید او را کنار زد و گفت برادران و خواهران، فرمانده نیروی زمینی می‌خواهند صحبت کنند. اما به او برخورده بود، هر کاری کردند حاضر به صحبت نشد؛ آقای خلخالی گفت، ایشان به علت تألمات روحی نمی‌توانند صحبت کنند.

یک بار دیگر هم عصبانیت او را دیدم. شامگاه یکی از روزها، از منطقه عملیات برگشته بودیم‌، ارتباط او با یکی از فرماندهان جبهه جنوب برقرار شد. نتیجه عملیات را از او پرسید، دیدم با تمام وجود فریاد می‌زند، شما که دانشکده فرماندهی و ستاد را گذرانده‌ای، برای یک عملیات محدود، باید پنج نفر شهید بدهی؟ و با حالت قهرگوشی را گذاشت.

ظهیرنژاد برای جان سربازانش، بسیار ارزش قائل بود، بین آنان و فرزندان خود فرقی نمی‌دید‌، در سنگرها و خطوط مقدم، آنان را به ارزش فداکاری‌هایشان واقف میکرد. با نگاهی به ظاهر سرباز و سلاح وی و نگاهی به سقف و اطراف سنگر، به عملکرد فرماندهان پی میبرد. به شخصیت سربازان احترام می‌گذاشت و به سوالهایشان با حوصله پاسخ می‌داد؛ اما اگر سهل‌انگاری و قصوری از جانب فرماندهان می‌دید، از کوره در می‌رفت. در ارتفاعات میمک به فرمانده تیپ “سرهنگ دوم اسماعیل سهرابی، رئیس ستاد ارتش، بعد از ظهیرنژاد” با اشاره گفت، برویم از آن مواضع هم بازدید کنیم. فرمانده تیپ اظهار داشت، این مواضع نزدیکترین منطقه ما به دشمن و در دید وتیر مستقیم آنهاست و بازدید از آن در هنگام روز امکان‌پذیر نیست. ظهیرنژاد با عصبانیت گفت، اگر در این لحظه سربازمان زخمی شود، منتظر می‌مانید هوا تاریک شود؟ او به سرعت به طرف آن موضع قدم برداشت، من و سهرابی به دنبال او می‌دویدیم. انبوهی از آتش خمپاره و تیر بار روی ما ریختند. سهرابی نقطه ای از بدن خود را محکم گرفته بود که خون از آن بیرون می‌زد. ظهیرنژاد آنقدر گرم بازدید از سنگرها و گفتگو با سربازان بود که تا برگشت از منطقه، از حادثه مطلع نشد.

احساس مسئولیت او در مورد روحیه و رفاه رزمندگان در خطوط مقدم زبانزد بود. در نتیجه در سخت‌ترین مواضع دفاعی، عشق و اعتقاد به مأموریت موج می‌زد و رزمندگان احساس خستگی نمی‌کردند.

قاسمعلی ظهیرنژاد متولد سال 1303 در اردبیل بود. مادرش در مکتب به نونهالان قرآن می‌آموخت و پدرش در کار فروش چرم بود و از زندگی آبرومندانه‌ای برخوردار بود.

ظهیرنژاد تا آخرین روزهای زندگی، به حضور در جلسات عزاداری شهدای کربلا و مراسم خاص تشت‌گذاری در”اردبیل و تهران” علاقه وافر نشان می‌داد و در منزل خود نیز در تهران عزاداری و زنجیرزنی داشت، او از متن جامعه برخواسته بود و به دور از ریا و تظاهر، گویی همه سلولهای وجودش را راستی و جوانمردی تشکیل می‌داد.

ایشان در 27 آبان 78 پس از یک بیماری خونی طولانی، در یکی از بیمارستان‌های تهران فوت می‌کند.

ظهیرنژاد بسیار فروتن و ساده زیست بود و مناعت طبع عجیبی داشت. سالها، بیماری خود را پنهان نگه داشته بود. از هیچ مقامی درخواست و انتظار کمک نداشت. به موقعیت و مقام دل نبسته بود. تنها آرزویش سرافرازی وطن و خوشبختی هم میهنانش بود. زندگی پرفراز و نشیب و فداکاری‌ها و اخلاص و اعتقاد او می‌تواند سرمشق ارزشمندی برای نسل جوان باشد. به امید آنکه همگان به مسئولیت اصلی خویش بیندیشیم و غبار فراموشی را از چهره چنین رادمردی که به حق از افتخارات بزرگ تاریخ نظامی ایران است، برگیریم. والسلام.

منبع : ارتش در دیده‌ها و شنیده‌ها - سرهنگ سید محمدعلی شریف‌النسب - انتشارات ایران سبز1401

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign