روزی که خرمشهر «خونین شهر» شد
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۳۱
برگرفته از خاطرات سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب از روزنامه ایران مورخ 16/08/1394
ساعت 5 صبح هر روز با غرش تانکهای عراقی که عزم دشمن را برای ورود به شهر نشان میداد، در مسجد جامع خرمشهر آماده پیکار میشدیم. اما جرأت از آنان گرفته شده بود.
ایران آنلاین / روز 24 مهر 59 شرایط متفاوت بود. دوسوم نیروی رزمنده ما که از چند روز قبل یعنی از 19مهر که دشمن در«مارد» روی کارون پل زده بود، جبهه جدیدی در برابر او در آبادان گشوده بودند و کمبود نیرو در خرمشهر بشدت احساس میشد.
حالا ساعت 8 صبح است و نیروهای مردمی که شب را دور از سر و صدا در آبادان سپری کرده بودند به مرور به مسجد جامع که مرکز مقاومت بود میآمدند. در حال سازماندهی و توجیه و اعزام رزمندگان به مناطق درگیر بودم که حجتالاسلام شریف قنوتی و سروان مهدی تهمتن وسروان مسعود اصلانی «از فرماندهان گردان دانشجویی»را دربرابر خود مشاهده کردم. آنان غرق در تفکر بودند و با آنکه چهرههایشان به طرف من بود گویی به نقطه دوری مینگریستند.
حجتالاسلام شریف قنوتی در روز 10 مهر در یورش غافلگیرکننده به مرکز تجمع عراقیها، در جبهه گمرک همدوش و همگام با سربازان اسلام سهم بزرگی ایفا کرده بود. او با بسیج زن و مرد بومی خرمشهر که برای ماندن در شهر هم قسم شده بودند در انهدام 46 تانک و نفربر عراقی نقش اساسی ایفا کرده و مقاومت خرمشهر را حیاتی نو بخشیده بود. کوکتل مولوتفهایی که محمد جهانآرا فرمانده شجاع و فداکار خرمشهر در مسجد جامع ذخیره کرده بود عامل اصلی این پیروزی بزرگ بود.
در این 2 هفته که توزیع مهمات و آب وغذا وتخلیه شهدا و مجروحان به مسجد جامع، بر عهده این روحانی ایثارگر و یارانش به نام گروه «اللهاکبر»بود، از خستگی و بیخوابی ناتوان گشته و عمامه اوبر اثر دود وگردوخاک ناشی از انفجار سیاه شده بود. به وی گفتم قرار این بود که یکی از افراد مطمئن را به جای خود بگذارید و در مسجد مأموریت دیگری بر عهده بگیرید. بیش از همیشه از بابت خطراتی که در مسیر رفت و آمد او بود نگران بودم.
حجتالاسلام شریف قنوتی گفت همین الان راهی آبادان هستم که رضا آلبوغبیش را برای دریافت مهمات معرفی کنم و نزد شما برگردم.
سروان تهمتن و سروان اصلانی را بوسیدم و گفتم مثل اینکه شما را نگران میبینم. گفتند نه، آمده بودیم از نزدیک با مشکلات و کمبودهای دفاعی شهر آشنا شویم و در این چند دقیقه به این نتیجه رسیدیم که بیش از همیشه باید هماهنگ و در اختیار شما باشیم.
برای تشکر و قدردانی گفتم شما در این دو هفته از صمیمیت و همکاری با ما فروگذار نکردید و ما نیز از دانشجویان دانشکده افسری به عنوان نیروی احتیاط ومربی و فرمانده بخوبی استفاده کردهایم. هر دو نفر در حالی که قطرات اشکی بر گونههایشان نشسته بود با من خداحافظی کردند و راهی پایگاه خود (هنرستان) واقع در خیابان چهل متری شدند.
آن روز سرپرست عقیدتی- سیاسی نیروی دریایی به نام حجتالاسلام الهی برای بازدید آمده بود و چند تن از تکاوران دریایی با وی همراه بودند و میخواستند هنر و توانایی خود را در زد و خورد با عراقیها به او نشان دهند. ساعتی آنها را همراهی کردم و پس از آن برای بازدید از نقاط درگیر در عملیات جدا شدم و بعد از 3 ساعت گشت و دیدار با رزمندگان به مسجد جامع بازگشتم.
سروان حسن اقاربپرست -سرلشکر شهید و جانشین لشکر92 زرهی در جزیره مجنون- که معاون من بود با نگرانی پرسید، تاحالا کجا بودی!؟ همه جا را گشته بودیم و از تو خبری در دست نبود. تصور ما این بود که به اسارت نیروهای عراقی در آمده ای. گفتم مگر اتفاقی افتاده است؟ گفت در همه جا وضعیت به نفع ماست، اما عراقیها از دو- سه ساعت قبل راهمان را به پل خرمشهر بستهاند و از حجتالاسلام شریف قنوتی و سروان تهمتن و سروان اصلانی که دانشجویان را از کمین و محاصره نجات دادهاند، اطلاعی در دست نیست. یعنی آنان به آبادان نرسیده و امکان رفت و آمد در خیابان چهل متری وجود ندارد. گفتم نگران نباشید تا آبی به صورتم میزنم 20 نفر نیروی تازه نفس آماده کنید که به کمک آنان مرکز ثقل آتش دشمن را بیابیم و با آنان وارد پیکار شویم. یک نفر از نیروهای بومی آشنا به کوچه و پس کوچههای شهر نیز برای راهنمایی همراهمان باشد.
دشمن که بعد از شکست بزرگ و تحقیرآمیز روز دهم مهر در چند حمله به دام افتاده و خسارات زیادی تحمل کرده بود، به تصور آنکه یک گردان زرهی تازه نفس به کمک رزمندگان اسلام آمده است، دست از مقاومت کشید ومتواری شد
شهردار جوان و پرانرژی خرمشهر به نام مهندس رضا سامعی که در تمام مدت شب و روز به اتفاق پدر سالخوردهاش با رزمندگان همکاری صمیمانه داشت، گفت: هیچ کس مثل من شهر را نمیشناسد. او با ما همراه شد. از کوچههای پشت مسجد جامع به سمت صداومرکز آتش دشمن، حدود 50 متر جلوتر از دیگران در حال دویدن بودم که رگباری از یکی از کوچههای عمود بر مسیر به طرف من آمد. نفراتم را متوقف کردم وخود را به ساختمان ناتمامی درآن نزدیکی رساندم. در طبقه سوم در حالی که پشت انبوهی از آجر مخفی میشدم، بار دیگر با آتش دشمن روبهرو شدم. ذرات آجر فضا را پر کرده و نفس کشیدن سخت شده بود. با این حال مرکز آتش را یافتم و به سرعت خود را به پای ساختمان رساندم و رزمندگان را به ساختمان دیگری که بیشباهت به کاروانسراهای قدیمی نبود هدایت کردم. این ساختمان با هنرستان که پایگاه دانشجویان بود، فاصله کمی داشت ومشرف به خیابان چهل متری بود. پشت بام آن نیز محصور به دیوار کوتاه و مشبکی بود که بهترین موقعیت را برای دیدهبانی به دست میداد.
نفراتم را در موقعیتهای مناسب چیده بودم و با کمال تعجب میدیدم که چهار سرباز عراقی مجهز به تیربار و کلاه آهنی از سنگری در پیاده روی مقابل ساختمان، بالا میآیند و بلافاصله به جای خود باز میگردند.
به ذهنم رسید آنچه میبینم ماکتی است از جنس چوب که آن را با دستکی بالا و پایین میکنند، تا با عکسالعمل و تیراندازی ما، به محل نفراتمان آگاهی یابند. از اینکه به نیرنگ آنان پی برده بودم، خوشحال بودم.
میخواستم فرمان آتش بدهم که دستی قوی شانه مرا گرفت و به عقب کشید. با تعجب دیدم ناخدا خلیل احمدی از فرماندهان شاخص تکاوران دریایی و از همرزمان خودمان است که میگوید شریفالنسب به مسجد جامع برگرد. این کار در تخصص ماست. با هر نفری که من عقب میکشیدم او یکی از همرزمان سلحشور خود را که به سلاح آتشین روز مجهز بودند جایگزین میکرد. دقایقی شاهد شور و نشاط و آتش بازی آنان بودم و از اینکه چنین شجاعانه و غیرتمندانه پیکار میکردند، لذت میبردم.
به مسجد جامع برگشتم و به سروان اقاربپرست و همرزمانم نوید پیروزی دادم و خط تدارکاتی و تخلیه مجروح را با این جبهه قدرتمند و درخشان برقرار کردم.
سه دستگاه تانک آسیب دیده و تعمیری در پشت پل خرمشهر داشتیم که با اطلاع از درگیری، حرکت کردند. دشمن که بعد از شکست بزرگ و تحقیرآمیز روز دهم مهر در چند حمله به دام افتاده و خسارات زیادی تحمل کرده بود، به تصور آنکه یک گردان زرهی تازه نفس به کمک رزمندگان اسلام آمده است، دست از مقاومت کشید ومتواری شد. خیابان چهل متری که مرکز برخورد رزمندگان فداکارمان با دشمن بود تا سپیده صبح در آتش میسوخت.
حوالی ساعت 10 صبح روز 25مهر اطلاع دادند که پیکرهای پاک حجتالاسلام شریف قنوتی و سروان تهمتن و سروان اصلانی از فرماندهان گردان دانشجویی در میان شهدای پاسدار و شهدای بومی و غیر بومی است. پیش از آن نیزسروان فرامرز جوانشیر یکی دیگر از فرماندهان گردان دانشجویی و سرگرد مصطفی کبریایی معاون گردان دلاور دژ، به ترتیب روزهای هشتم و هفدهم مهرماه در نبردی جانانه و بیامان به شهادت رسیده بودند.
خرمشهر از روز 24مهر 59 به خاطر اوج حماسه پرشکوه مقاومت در آن روز و شهادت عزیزان گلگون کفن پاسدار و ارتشی و نیروهای مردمی، «خونین شهر» نام گرفت./روزنامه ایران بعد از حوادث زیادی که از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد و در تمام آن حوادث، تعداد زیادی از نیروهای ارتش شهید و جانباز و آزاده شدند که شرح آنها از موضوع این مقاله خارج است، حادثه دیگری که در تیر ماه 59، برای فروپاشی ارتش و علیه نظام و انقلاب طراحی شده بود، کودتای ساختگی و موهوم نقاب بود که آن موقع به اشتباه به کودتای نوژه معروف شده بود.
سرگرد خلبان محمد نوژه از بهترین همدورههای من بود. در نجات پاوه در روز 25/05/58 اسکورت کاروانهای نظامی را بر عهده داشت. شامگاه ماه مبارک رمضان مورد اصابت گلوله تیربار ضد انقلاب قرار گرفت و هواپیمای او به کوه خورد و با زبان روزه در خون خود افطار کرد. از این رو پایگاه هوائی همدان که «شاهرخی» نام داشت و قرار بود کودتا از آنجا آغاز شود، به نام او نامگذاری شد.
در واقع کودتای نقاب آخرین حلقه از زنجیره توطئههای آشکار و پنهان علیه ارتش و نظام بود که صدام جرات پیدا کند و بگوید من سه روزه خوزستان و پنج روزه تهران را فتح خواهم کرد.
آن زمان همه خواب بودیم و یا بازی خورده بودیم و به اهداف ثانویه دشمن نمیاندیشیدیم و خوشحال بودیم که کودتا شکست خورده است در حالیکه اهداف پنهان دشمن در حال شکلگیری بود.
قوی ترین ضربه کودتا به نیروی هوایی وارد شد. تعداد زیادی از بهترین خلبانها و کادرفنی نیروی هوائی اعدام شدند، و تعدادی هم زندان رفتند. چنین به نظر میرسید دشمن چنین تصور کرد که نیروی هوائی بعد از این اتفاق کارآئی چندانی ندارد.
واحد کلاه سبزها که در حکم نیروی عکس العمل سریع نظام بود و هرجا فتنه ای برپا میشد، کولهپشتی و تیربارشان آماده بود و ظرف دو ساعت در مقابل دشمن سینه سپر میکردند، به ظن شرکت در کودتا تعدادی از بهترین نیروهای خود را از دست داد و از شور و نشاط همیشگی افتاد.
گردانهای سلحشور لشکر21 حمزه که اولین نوروز انقلاب با سخنرانی و همراهی سرلشکر شهید ولی فلاحی و در معیت آیت...طالقانی، برای شکستن محاصره پادگان به سنندج رفته و اولین شهدا را تقدیم انقلاب کرده بودند در پی افشاء کودتا و اعدام افراد اتگشت شماری، آنها هم ضربه بزرگی دیدند.
سرگرد حسنیسعدی،سرگرد مرتضویراد، سرگرد رستگار، سرگرد نورالدین مکی، سرگرد رحیم رحمانی، سروان حسن محمدی و سروان حاج سلطانی اولین کسانی بودند که صبح روز سوم فروردین با سه گردان داوطلب زیر رگبار شدید آتش ضدانقلاب در پادگان سنندج از هلیکوپتر پیاده شدند.
لشکر92 زرهی شیردلاور ارتش ایران و سپر آهنین دفاعی کشور بر اثر کودتا ضربه کاریتر دید. صلابت این لشکر چنان بود که در رژیم گذشته وقتی تیپ دزفول آن مانور داشت، ارتش عراق آماده باش میداد و در وحشت و نگرانی بود که مبادا ایرانیها راه خود را به طرف بغداد کج کنند.
سرهنگ منوچهر فرزانه، فرمانده شجاع و موفق لشکر زاهدان ده ماه قبل از جنگ فرماندهی لشکر92 زرهی را عهدهدار شده بود. او میگوید، در اولین برخورد در مراسم صبحگاه نفراتم مرا هو کردند.آنقدر ایستادم تا از رو رفتند و ساکت شدند. گفتم انقلاب دشمنانی داردکه به مراتب قدرتمندتر از ما هستند. اگر کوتاهی کنیم خدای ناکرده بر ما غلبه پیدا میکنند. و آبرویمان خواهد رفت. بیایید دست به دست هم دهیم و لشکر را از نو بسازیم. استقبال کردند و صلوات فرستادند. ابتکار عمل دستم آمد. با هم شروع به کار کردیم. نا بسامانی و بهم ریختگی زیاد بود. خدمه تانک و نفربر پراکنده شده و گاه در ژاندارمری محل تولدشان مشغول به کار شده بودند. با حمایت نیروی زمینی همه را برگرداندم.
آموزشها و رزمایشها برقرار و لشکر داشت عملیاتی میشد. شب در منزل بودم که معاونم تلفن زد و گفت تعدادی از افسران و درجهداران ما را دستگیر کرده اند. گفتم میآیم ببینم چه خبر است. در راه پادگان عدهای مسلح از خودرو نظامی پیادهام کردند، چشمانم را بستند و مرا با خود بردند. با تحمل سختیها و فشارهای روحی بسیار دوهفته بعد از آغاز جنگ آزاد شدم.
چند روز بعد از کشف کودتا و تقریبا یک ماه مانده به جنگ تعدادی از متهمان را با لباس زندان به میدان صبحگاه لشکر میآورند و در مقابل همکارانشان به رگبار میبندند. یکی از آنان در حال فوران خون از بازوانش فریاد میکرده، به خدا قسم ما خائن نیستیم. با این برخورد خشونت بار نه تنها روحیه لشکر که تمامی ارتش درهم میشکند.
اگر آمریکا، شوروی و صدام عقلهایشان را روی هم میگذاشتند نمیتوانستند یک چنین سناریوی ویرانگری را پیاده کنند. به راستی مگر امام در پیام اولین روز ارتش نفرموده بود: «امروز ارتش، ارتش اسلامی است. اینها برادرهای شما هستند. تعهد دارند که برای مملکت شان، برای اسلام شان فداکاری کنند. به آنها محبت کنید. کسی حق اهانت به آنها را ندارد.»
عوامل پیگیری کودتا در خوزستان چه میکردند؟
از مرحله دور نشویم و دنبال این که چه کسانی آب به آسیاب دشمن میریختند نباشیم. اگر بگوییم فلان مهندس، فلان دکتر یا فلان نظامی و یا فلان روحانی به جایی نمیرسیم. باید به دنبال تجربیات آن باشیم که دیگر تکرار نشود.گردانندگان اصلی کودتا که خارجیها بودند، با خود گفتند،کار نیروی هوایی ارتش ایران تمام شده و برتری هوایی مطلقا با عراق است. لشکر92 زرهی هم که زخم خورده و ناتوان است. لشکر21 حمزه و سایر لشکرها هم کم وبیش از کودتا خسارت دیده و یا با مشکلات درونی و کمبودها دست و پنجه نرم میکنند. نیروهای ویژه هم که باید سریع خودش را به مناطق بحران برساند آسیب کلی دیده است؛ پس جنگ، نظام جمهوری اسلامی را فرو خواهد ریخت.
حالا به نیمه دوم شهریور نزدیک میشویم و به نظر میرسد مانع عمدهای سر راه صدام وجود ندارد. مجلس شورای اسلامی از شهید رجایی درباره آخرین تحرکات مرزی دشمن جویا میشود. ایشان قضیه را به فرمانده نیروی زمینی مرحوم ظهیرنژاد ارجاع میدهد.
تیمسار ظهیرنژاد سرهنگ مهدی کتیبه را که رئیس اطلاعات ارتش بود با خود میبرد و میگوید، نمایندگان را توجیه کن. سرهنگ کتیبه به کمک نقشه، نمایندگان را با منطقه عملیات توجیه میکند و میگوید توپخانههای دوربرد عراق که میتوانند 30 کیلومتری را بزنند، الان در 5 کیلومتری مرز ما هستند، یعنی برد آتش آنها 25 کیلومتر در خاک ماست و در عرف نظامی یعنی تجاوز آشکار دشمن و آغاز جنگ.
سپس ظهیرنژاد صحبت میکند و میگوید من به کار خود مسلط هستم و در مقابل قویتر از عراق هم میایستم. تنها میخواهم به من کمک کنید و دست مداخلهگران را در ارتش قطع کنید. وقتی میخواهم لشکر77 را به سمت جبهه حرکت بدهم، استاندار خراسان میگوید، میخواهی ما را در مقابل همسایه شمالی تنها بگذاری؟ وقتی میخواهم لشکر16 قزوین و یا لشکر21 حمزه را جابه جا کنم ، میگویند میخواهی کودتا کنی؟ بازار شایعه و افترا و تهمت هم باز و به سوی ارتش روانه است.
نمایندگان مجلس و به این پاسخ که مگر شیعیان عراق اجازه حمله به صدام خواهند داد، اکتفا میکنند و به سردی از کنار آن میگذرند. جاسوسان و ستون پنجم نیز فعالند و خبرها را به موقع مخابره میکنند.
در نتیجه رهبر دیوانه عراق جرأت پیدا میکند و میگوید (به نام ملتهای عرب، قادسیه صدام را آغاز میکنیم و پس از تصرف خوزستان پنج روزه در میدان آزادی تهران خواهیم بود) این بود که روز 31 شهریور به دنبال بمباران فرودگاههای بزرگ کشور یورش سیل آسای ارتش بعث عراق با 12 لشکر مجهز و حدود 30 تیپ مستقل و تازه نفس به سوی مرزهای ما آغاز میشود.
یک هفته قبل از شروع جنگ برابر تصمیم شورای عالی دفاع، در معیت دکتر چمران و سرهنگ کتیبه جهت برپا کردن ستاد جنگهای نا منظم و سازماندهی و مسلح کردن عشایر عرب زبان مرزی به خوزستان رفته بودم. آنان ساعتی بعد به تهران بازگشتند و من با همکاری استانداری، ستاد لشکر و سپاه پاسداران اهوازشروع به کار کردم.
هنگام بمباران فرودگاه اهواز در استانداری بودم و جلسه ستاد جنگهای نامنظم برقرار بود. سریعاً به فرودگاه رفتم. هنوز تکههای بمب داغ بود. به اتاق جنگ آمدم. وضعیت را بسیار آشفته و پریشان دیدم. لشکر هنوز بدون فرمانده بود. به فرمانده نیروی زمینی فشار آورده بودند که چرا فرمانده تعیین نمی کنی؟ گفته بود هرکس فرمانده مرا زندان کرده خودش هم لشکر را اداره کند.خوزستان از اختیار من خارج است. شرح بر هم ریختگیها در اتاق جنگ اهواز در کلمات نمی گنجد. به دنبال معاون لشکر بودم او را در اتاق مجاور یافتم که بسیار به هم ریخته بود. به او گفتم چه شده است؟ گفت فرمانده لشکر زندان است من هم فرماندهی لشکر نکردهام. به او گفتم حالا وقت این حرفها نیست آبی به صورتت بزن و پشت میزت بنشین. از این لحظه من فرمانده لشکر هستم. اگرکارها خوب شد مال شما و اگر بد شد مال من. با وقایعی که اتفاق افتاده بود به او حق میدادم. او افسری بردبار وانسانی صادق بود. اما برای مدریت بحران ساخته نشده بود.
با روحیه دادن به معاون لشکر و افراد اتاق جنگ و ارتباط با ستاد نیروی زمینی برای سرعت بخشیدن به اعزام لشکرها سه روز حساس را پر کردم.
شامگاه همان روز و بامداد روز بعد خلبانان شجاع و غیرتمند ما با 140فروند هواپیما، تاسیسات حساس و حیاتی عراق را از کار انداختند. این عملیات نخستین عکس العمل درخشان و توانمند ارتش ایران بود که در کمال ناباوری دشمن، او را غافلگیر کرد.
لشکر خوزستان هم با هزاران زخم عمیقی که از دوست و دشمن بر تن داشت خونش به جوش آمد و با حداقل نفرات و امکانات، مانند شیری خروشان و خشمگین در برابر تهاجم ارتش عراق و حامیان قدرتمندش ایستادگی کرد.
روز دوم مهر، دانشجویان دانشکده افسری که در تابستان همان سال در کردستان به آنان آموزش داده بودم به اتفاق سرهنگ نامجو (فرمانده دانشکده افسری) و سرگرد حسنیسعدی (فرمانده تیپ دانشجویان) با روحیه بسیار عالی با هواپیما وارد اهواز شدند. و خطوط مقدم جبهههای نبرد را به عنوان رزمنده ومربی تقویت کردند. حضور به موقع دانشجویان برای فرماندهان درگیر در جنگ کمک روحی و پشتوانه ای قوی و موثر بود.
نیمه شب سوم جنگ حضرت آیتالله خامنهای به اتفاق دکتر چمران و سرهنگ فروزان (فرمانده ژاندارمری کل کشور) به اتاق جنگ آمدند. گویی سه لشکر قدرتمند به ما پیوسته است. سرهنگ (قاسمینو) هم فرمانده لشکر شد و کارها کم کم روی غلتک افتاد. شامگاه هر روز گرداگرد حضرت آیتالله خامنهای در استانداری جمع میشدیم و فرماندهان با حضور ایشان حوادث و اتفاقات روزانه را بررسی و برای متوقف کردن پیشروی دشمن به چاره اندیشی میپرداختند.
عراقیها در جنگلهای دبّ حردان یعنی پشت اهواز مستقر بودند. حملات هوایی و موشکی عراق جای خود را داشت. ستاد لشکر و اتاق جنگ در برد خمپارههای دشمن بود. ستون پنجم و گروهکها فعال بودند. سلاح و مهمات و اقلام دارویی که به فرودگاه میرسید، گاه با تهدید رانندگان نظامی در نقاط نا معلومی تخلیه میشد.
فرمانداران و بخش داران ومرزنشینان برای دریافت کمک نظامی به اتاق جنگ میآمدند و با داد و فریادمیگفتند، جان و مال و نا موس مردم در خطر است ما را مسلح کنید. خبرها وحشتناک و ناگوار بود و شهر اهواز هر لحظه در معرض سقوط قرار داشت.
دشمن از هوا و زمین شهر را میکوبید مردم ثروتمند خانههای خود را رها کرده و به مناطق امن رفته بودند و مردم فقیر و به دنبال هر گلوله باران و انفجاری فرزندان خود را با نگرانی و درماندگی از نقطه ای به نقطه دیگر میکشیدند.
از ساختمانها و مغازهها و انبارها در گوشه و کنار شهر دود و آتش به آسمان میرفت زباله خیابانها را پر کرده بود و سگهای گرسنه بلای جان مردم شده بودند.از آتشنشانی و خدمات شهری و بهداشت خبری نبود.
بقایای گروه سیاسی خلق عرب که سال 59 میخواستند خوزستان را دربست تحویل دشمن دهند با عراقیها کنار آمده بودند و در تضعیف روحیه ارتش و مردم فرو گذار نبودند. شایعه میکردند که در فلان نقطه شهر چترباز فرود آمده و یا مردم در برابر عراقیها گاو و گوسفند کشته و از آنها استقبال کرده اند.اضطراب و نگرانی و خبرهای بد در روزهای اول جنگ وضع روحی همه ما را در اتاق جنگ تحت تاثیر قرار داده بود و لحظه ای آراممان نمیگذاشت.
ظهیرنژاد معتقد بودکه همه نیرو هایمان را باید در دزفول متمرکز کنیم، زیرا دزفول سکوی پیروزی خوزستان است. وقتی که دفاع دزفول محکم شد با خیال راحت به سایر مناطق خواهیم پرداخت.او دربرابر کسانی که برای حراست از شهرهای دیگر نیرو و کمک نظامی میخواستند به شدت برخورد میکرد و میگفت من نیروهایم را لقمه لقمه نمیکنم. اگر دزفول از دست برود همه خوزستان خواهد رفت.اما مردم و مقامات محلی قانع نمیشدند و ارتش را متهم به سهلانگاری میکردند.
فلاحی و ظهیرنژاد هر دو در مدریت بحران و دانش نطامی سرآمد بودند و هنرجنگ را به خوبی میدانستند و از تجربیات ارزنده ای که در طول خدمت آموخته بودند به نحو مطلوب استفاده میکردند.آنان به افراد غیر مسوول و ناوارد به فنون نظامی اجازه دخالت نمیدادند. مرکز خود رادزفول قرار داده بودند و از نزدیک بر تحرکات دشمن نظارت داشتند.
در یکی از جلسات قرارگاه در دزفول، هنگامی که ظهیرنژاد مشغول تشریح طرحهای عملیاتی بود، بنیصدر میگوید به نظر من… هنوز کلمه بعدی را نگفته ظهیرنژاد به او میگوید آقای رئیس جمهور شما کدام دانشکده نظامی را گذراندهای که به خود اجازه دخالت میدهی؟ بنیصدر تا گردن سرخ میشود و به هم میریزد و میگوید،”به شرفم قسم اگر کسی را داشتم همین الآن عَوضت میکردم.”وساعت دو بعد از نیمه شب جلسه را به حالت قهر ترک میکند.
تیمسار فلاحی نقطه مقابل ظهیرنژاد بود. هیچ کس عصبانیت او را ندیده بود اگر هم با او برخورد تندی میشد در خود میریخت او میگفت کار اتاق جنگ از کار اتاق عمل بیمارستان حساستر است. در اتاق عمل یک نفر ممکن است از دست برود ولی در اتاق جنگ و طراحیهای ناشیانه،جان هزاران نفر به خطر میافتد.
در سخنرانی هایی که در نماز جمعه یا هر جای دیگر داشت از مردم صمیمانه میخواست که از قضاوت در کار جبهه و جنگ پرهیز کنند. او میگفت جنگ قوانین خاص خود را دارد،حتی ممکن است فرمانده تحت شرایطی دستور عقب نشینی بدهد. نمیتوان او را سرزنش یا متهم کرد . اظهار نظرهای ناشیانه ممکن است باعث تخریب روحیه فرماندهان و رکود کار جبههها شود.
در یکی از روزهای هفته اول جنگ یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه پاسداران با نگرانی خبر داد ، حضرت آیت...خامنهای که سحرگاه گذشته به اتفاق برادر شمخانی و دکتر چمران برای شناسایی به دب حردان رفته اند، هنوز باز نگشته و ارتباط با آنها قطع است،که خوشبختانه ساعاتی بعد خبر بازگشت وسلامتی آنان دریافت شد.
در این روزهای سخت و پرحادثه ارتش و سپاه آنچه در توان داشتند برای متوقف کردن پیشروی دشمن پای کار آورده بودند وعلیرغم مشکلات و کمبودها و شیطنت گروهکها روحیه فرماندهان ورزمندگان عالی بود.
در این مدت یگانهای لشکر92 زرهی با حمایت نیروی هوایی و هوانیروز چنان درسی به دشمن دادند که صدام در ششمین روز جنگ به اشتباه احمقانه خود پی برد و آتش بس سازمان ملل را یک طرفه قبول کرد، اما جمهوری اسلامی به دلیل حضور نیروهای وی در منطقه زیر بار نرفت و نپذیرفت.
نقش عظیم و ارزشمند سرلشکر منصور وطنپور در انهدام ستونهای زرهی دشمن و جلوگیری از سقوط اهواز در هفته اول جنگ فراموش ناشدنی است. او فرمانده تیمهای شکار تانک هوانیروز بود.
عراقیها بامداد هر روز تانکهای خود را با عزم هجوم به شهر حرکت میدادند. وطنپور از سپیده دم منتظر آنان بود. با قدرت و روحیه عالی تیم خود را رهبری میکرد و با انهدام دهها تانک و نفربر آنان را به عقب نشینی وادار میکرد.شامگاه هر روز نیز این برنامه تکرار میشد و او نوک پیکان حمله بود.
هلی کوپتر وی شامگاه روز نهم مهر در نزدیکی پادگان حمید سانحه دید و سقوط کرد و او در آتش عشق به میهن اسلامی اش پروانه وار سوخت.
از روز ششم مهر پیشروی ارتش عراق در جبهه جنوب به تدریج کند شد و تکهای محدود نیروهای اسلام علیه او آغاز گردید. نیروهای عراقی به مرور حالت دفاعی میگرفتند و پشت میدانهای مین مخفی میشدند.
در روز دهم مهر مقاومت شکوهمند مردمی درخرمشهر روزهای سختی را گذرانده، مردم شهر را تخلیه کرده و همه امیدها تیدیل به یاس شده بود. این جانب با اشاره حضرت آیتاللهخامنهای تک و تنها برای نجات آن شهر رفته بودم. ساعت 12در نزدیکی پل خرمشهر به اتاق جنگ نیروی دریایی که در حال جابه جایی به خسروآباد آبادان یعنی 20کیلومتر عقبتربود رسیدم با در اختیار گرفتن تعداد نیرو رزمنده حمله بزرگی را به جبهه گمرک که محله فقیرنشینی بود و نقطه قوت دشمن شناخته شده بود سازمان دهی و هدایت کردم در این حمله باقی مانده سپاه پاسدارن،گردان دژ، تکاوران دریایی ،دانشجویان دانشکده افسری و جمعیتی در حدود 200نفر از زن و مرد حاضر در مسجد جامع که برای ماندن در شهر هم قسم شده بودند، حضور داشتند. مردم بومی با کوکتل مولو تف و نیروهای نظامی با سلاحهای سبک و آرپی جی پشت بامها منطقه را که مسلط به منطقه تجمع دشمن بود اشغال کردند. سه نفر آرپی جی زن در این نیروی 500 نفره داشتیم. به آنها گفتم بروید به طرف عراقیها و یک انفجار ایجاد کنید که انجام شد حال نمی دانم به جعبه مهمات زده بودند یا به کامیون مهمات. افراد مسلح با فریاد الله اکبر غافلگیرانه به دشمن تاختند و صدها تانک و نفربر و خودرو آنان را به آتش کشیدند. عراقیها در سراسر منطقه به تصور این که کمین و در محاصره افتادهاند پا به فرار گذاشتند.ساعتی بعد سربازان ما تعدادی از تانکها و نفربرهایی را که روشن مانده بود سوار بودند و در شهر جولان میدادند. و قهرمانیهایشان را به نمایش گذاشته بودند.
عراقیها مدت ده روز در پشت دروازههای شهر متوقف شدند.و هروز بر سر مدافعان گلوله میباریدند. پی در پی حمله میکردند که با مجاهدت رزمندگان با شکست مواجه میشدند. مدارس،مساجد و حسینیهها که بنای محکم تری داشت پایگاه شده بود.فرماندهی پایگاهها با تکاور دریایی یا سپاهی یا دانشجو بود. مرکز مقاومت مسجد جامع بود که حکم ستاد عملیاتی داشت. و پایگاهها از آن جا رهبری وتدارک میشدند. داستان این مقاومت بسیار شیرین است و به فرصت بیشتری نیاز دارد. شامگاه روز سیزدهم شهید سید مرتضی آوینی درمقابل سکوهای مسجد جامع،از خودروی جهاد سازندگی تهران پیاده شد و پس از گفت و گو با رزمندگان دوربین را به سمت من آورد و گزارشی از قهرمانیهای آن روز مردم جبهه گمرک ضبط کرد. این فیلم که در بردارنده یک دنیا تجربه و آموزش نطامی است با یک بار نمایش در صدا سیما دیگر پخش نشد و این مشکل تا سالها بعد ادامه داشت.
شامگاه روز هفدهم در مسجد جامع اقاربپرست را در برابر خود دیدم. از اداره دوم برای فعال کردن پایگاههای اطلاعاتی آمده بود. شب در سنگری از کیسههای شن مهمان من بود که از انفجار خمپارهها و صفیر گلولههای توپ تا صبح چشممان به هم نرسید. فردای آن روز گفت میخواهی بمانم. گفتم اینجا سرزمین خون و آتش وشهادت است، خودت تصمیم بگیر. البته اگر بمانی وجودت پربار خواهد بود. او ماند و روزها در مناره مسجد جامع دیده بانی میکرد.و دقیق ترین آتش خمپارهها را بر سر دشمن میریخت. در لحظههای خطر و فشار هم بخط مقدم میزد و درکنار رزمندگان در قلع و قمع دشمن مشارکت میجست.
خانم سیده زهرا حسینی نویسنده کتاب مشهور (دا) چندین بار از اقاربپرست نام میبرد و میگوید نگران حضور ما خواهران در خط مقدم بود. و میگفت میدانید اگر اسیر شوید برای ما چقدر سنگین است. در این روز سرگرد کبریایی معاون دلسوز و فداکار گردان دژ نیز به شهادت رسید و همه را داغدار کرد.
سحرگاه روز 19مهر ماه دشمن به دلیل تلفات و ضایعات بسیار و طولانی شدن مقاومت مردمی، شهر را دور زد و با پل زدن در (مارد) از کارون گذشت و سیل آسا وارد کویر آبادان شد. دشمن در نظر داشت با عبور سریع از بهمنشیر خود را به اروندرود رسانده و محاصره و جداسازی خرمشهر وآبادان را یک جا و در حداقل زمان تمام کند. غافل از آنکه رزمندگان و نیروهای مردمی بار دیگر در مقابل او خواهند ایستاد.
تکاوران دریایی اولین کسانی بودند که در این جا در مقابل عراقی ظاهر شدند.بخشی از نیروهای مردمی خرمشهر و آبادان نیز به آنان پیوستند و به اتفاق جبهه جدیدی را در این منطقه تشکیل داده و حرکت نیروهای متجاوز را آسیب پذیر و کند کردند.
روز بیست و چهارم مهر در خیابان طالقانی در مقابل هنرستانی که پایگاه دانشجویان دانشکده افسری بود،در محاصره کامل عراقیها قرار گرفتیم و راهمان به تنها پل متصل به جاده آبادان بسته شد. تا محاصره را بشکنیم چندین شهید دادیم. از جمله سروان مهدی تهمتن و سروان مسعود اصلانی از فرماندهان رشید و فداکار دانشکده افسری و حجتالاسلام شریف قنوتی که در حمله روز دهم مهر به منطقه تجمع عراقیها در گمرک نقش مهمی داشت ودر این مدت نیز سر کشی به پایگاهها و توزیع آب و غذا و مهمات را به خوبی انجام داده بود در میان شهدا بودند. گروهی از تکاوران دریایی به فرماندهی ناخدا خلیل احمدی در شکستن این محاصره نقش اول را بر عهده داشتند و معجزه کردند آنان از آموزش و تجربیات بسیار خوبی برخوردار بودند. روز 24 مهر به مناسبت شهادت این عزیزان و جمعی دیگر از رزمندگان نطامی و غیرنظامی خرمشهر خونین شهر نامیده شد.
دو روز قبل از حضور من در خرمشهر یعنی روز هشت مهر سروان فرامرز جوانشیر یکی دیگر از فرماندهان شجاع و سلحشور دانشکده افسری به شهادت رسیده بود. آخرین دیدار من و او در یکی از خیابانهای لویزان تهران بود. میگفت میروم فاطمه دخترم را در مدرسه راهنمایی ثبت نام کنم .خبر شهادت او مرا به یاد چهره معصوم و غربت و تنهایی دخترش انداخت و قلبم را تکان داد.
از روز بیست و پنجم ادامه نبرد در خرمشهر دشوارتر شد. رزمندگان ما به حداقل رسیده و در خطر و فشار بودند عراقیها به ساختمانهای مسکونی نفوذ کرده و رزمندگانمان را هنگام عبور از معابر به گلوله میبستند. جنگ خانه به خانه و کوچه به کوچه شده بود.
روز 27 مهر شعبه قرارگاه ارونددر هنگ ژاندارمری آبادان تاسیس شد و من هماهنگ کننده نیروهای مردمی بودم اما اقاربپرست تا زمانی که دستور تخلیه نیامده بود در مسجد جامع مانده بود و عملیات را هدایت میکرد.در نهایت خرمشهر سقوط نکرد بلکه به دلیل بالا رفتن تلفات و نرسیدن کمک سحرگاه دوم آبان تخلیه شد و اقاربپرست و قادر شفایی (از فرماندهان دانشکده افسری) آخرین نفراتی بودند که خرمشهر را ترک گفتند.تا چند روز بعد عراقیها جرات ورود به شهر را پیدا نکرده بودند وقتی سایه شوم آنان بر سر شهر افتاد همه جا را ویران کردند و آنچه در خانهها،ادارات،انبارها وگمرک سالم مانده بود به یغما بردند.
روز 2/08/59 همزمان با تخلیه غم انگیز خرمشهر که بیشتر بر اثر اشتغال رزمندگان در جبهه جدید یعنی کویر آبادان اتفاق افتاد، حمله یک گردان پیاده از لشکر21 حمزه به فرماندهی سرگرد شاهینراد و باحمایت معدودی تانک رقم خورد.
این عملیات در کیلومتر 17ماهشهر آبادان اتفاق میافتاد و از قرارگاه عملیاتی اروند به فرماندهی سرهنگ فروزان هدایت میشد. شاهینراد میگوید وقتی دستور عملیاتی حمله به من ابلاغ شد گفتم آیا میدانید مرا با این گردان به جنگ یک لشکر میفرستید ؟سرهنگ فروزان گفت :بله میدانیم ما ناچاریم مثل حضرت حسین ابن علی (ع) که همه هستی خود را برای بقای اسلام داد با این نیروی کم به قلب دشمن بزنیم و به او بفهمانیم در برابر او مانند خرمشهر مقاومت هست. بنابراین نبرد ما با دشمن به هر قیمت و با هر میزان خسارت، پیروزی است.
شاهینراد میگوید سحرگاه روز سوم آبان در نبردی سنگین و نابرابر به دشمن تاختیم عملیات حدود 5 ساعت به طول انجامید دراین مدت تانکها یمان را از دادیم وناچار با حدود 50 درصد شهید و زخمی به مواضع پیشین خود بازگشتیم پیشروی ما دردل جبهه دشمن چنان بود که معاونم سروان محمدی اسیر شد ورئیس رکن 3گردان سرگرد کاوه و سه فرمانده گروهان و دو فرمانده دسته شهید و پنج فرمانده دسته نیز مجروح شدند.
درحالی که این عملیات ایثارگرانه شاید در طول دفاع مقدس همین یک بار اتفاق اقتاده باشد که بسی جای آفرین و قدردانی دارد، با کمال تعجب برخی از تحلیل گران جنگ فلسفه بالای این نبرد قهرمانانه و کم نظیر را درک نکرده و از روی جهالت یا غرض آن را نا موفق معرفی میکنند. با این حضور و پیکار سرسختانه دشمن مسافتی را که ظرف چند ساعت طی میکرد تا به رود کارون برسد تا روز 8 آبان به کندی و با احتیاط ادامه داد. دشمن شامگاه آن روز بر روی بهمنشیر پل زد و در محله ذولفقاری سرپل گرفت سحرگاه روز نهم آبان شهر آبادان تقریبا در محاصره کامل بود وتا دسترسی نیروهای عراقی به اروندرود چندگامی بیش نمانده بود.در همین مدت یک گردان پیاده از لشکر77 خراسان به آبادان وارد و در اختیار اتاق جنگ قرار گرفته بود.
بامداد همان روز سرهنگ شکرریز نماینده قرار گاه اروند در جلسه اضطراری درحضور فرماندهان، امام جمعه و آقای صفاتی دزفولی نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی، وضع بحرانی منطقه را تشریح کرد و دستورات لازم برای انهدام نیروهای متجاوز عراقی و پاک سازی ذوالفقاری صادر کرد.
در پایان جلسه آیت... جمی سخنان کوتاهی در تقویت روحیه فرماندهان ایراد کرد.کلام پرشور وسحرآسای این مرد الهی که نوید پیروزی در بر داشت، ترس و نگرانی را به کلی از وجودمان خارج ساخت.
سرگرد کهتری که سه روز قبل با گردان153 پیاده از لشکر77 خراسان در آبادان بود، ماموریت یافت به کمک نیروهای مردمی و سپاه پاسداران آبادان و خرمشهر در این نبرد سرنوشت ساز به دشمن تک کند.
سحرگاه روز نهم به همت رزمندگان شجاع و جان برکف اسلام پل دشمن در نخلستانهای ذولفقاری در هم شکست و نفربر فرماندهی و تجهیزاتی که عراقیها از پل گذرانده بودند در اختیارمان قرار گرفت. سربازان عراقی در حال فرار در رودخانه بهمنشیر و در باتلاقهای اطراف آن به دام افتادند.
در این نبرد نابرابر ما یک گردان نطامی بیشتر نداشتیم و نیروهای سپاه و مردمی نیز در همین حدود و حتی کمتر بودند با این وجود پیروزی بسیار عظیم و شگفت آور بود و متا سفانه در دعواهای بنیصدر و مخالفین او کم رنگ جلوه کرد و به فراموشی گرایید.
دشمن بعد از این شکست تحقیرآمیز به سنگرهای بتونی خود در کویر آبادان پناه برد و پیرامون خود دژی از مین و استحکامات نظامی پدید آورد. شبها نیز از ترس غافلگیری ونفوذ گشتیهای رزمی آسمان منطقه را با گلولههای منور مانند روز،روشن نگاه میداشت، سرهنگ فروزان فرمانده قرار گاه اروند که یک نظامی برجسته و کارآمد بود،تاکید داشت که دشمن را نباید یک لحظه آرام بگذاریم.با نیروهای لنگه به لنگه ای که داشت قدرت وجسارت هر گونه حرکتی را از او سلب کرده بود. مجموعه فداکاریها و نقش موثر ستاد اروند در هدایت تکهای ایذایی به دشمن باعث شد این منطقه از تصرف و اشغال در امان بماند.
اگرخرمشهر و آبادان از دست رفته بود صدام به همین حد اکتفا میکرد و بازگشت این منطقه حساس و حیاتی به میهن اسلامی تقریبا غیر ممکن بود.
اینجانب به دلیل عدم حضور در مناطق عملیاتی دیگر از ورود به حماسهها و قهرمانیهای یگان ویژه هوابرد و لشکرهای 21 حمزه، قزوین،زاهدان، و تیپهای مستقل و ستاد جنگهای نامنظم خودداری میکنم و خبر دارم که با وجود مشکلات فراوان ترابری در کمتر از مدت یک ماه خود را به جبهههای نبرد رساندند و با با وجود کمبودهای در مقایسه با امکانات دشمن، با تکهای پی در پی عرصه را بر او تنگ کردند. عملیات آزاد سازی سوسنگرد که رهبر معظم انقلاب و ملت ایران از آن خاطرات شیرینی در ذهن دارند یکی از آن حماسههای درخشان است که در همان ماههای اول جنگ اتفاق افتاد.
اواخر زمستان 57 برابر طرح نیروی زمینی مسولیت منطقه عملیات اروند به لشکر77 خراسان واگذار شد و نطفه بزرگترین جنگ کلاسیک برای شکستن حصر آبادان بسته شد. سرانجام با تدبیر خردمانه تیمسار فلاحی و تیمسار ظهیرنژاد و درایت فرمانده لایق لشکر سرهنگ جوادی و شجاعت و فداکاری افسران،درجهداران و رزم آوران زیر دست او عملیات بزرگ و تاریخی ثامن الائمه در سحرگاه 5 مهرسال60 کلید خورد و محاصره آبادان با همکاری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درهم شکست.
در این عملیات پیروزمند که با کمترین خسارت انسانی یعنی 200تن شهید و حدود دو برابر زخمی اتفاق افتاد، حدود 2000تن از نیروهای دشمن به اسارت در آمدند و تعداد زیادی تانک، نفربر، خودروهای سبک و سنگین و ماشینهای مدرن جادهسازی و سنگرکنی به غنیمت گرفته شد.
ارتش بعث عراق در میادین مین و استحکامات نظامی که برای خود ساخته بود چنان میخکوب شده بود که انهدام آنان به فکر برجسته ترین کارشناسان نظامی جهان نمی رسید. عملیات ثامن الائمه به رویاهای کاذب صدام و حامیان قدرتمندش پایان داد.
با سقوط هواپیمای حامل فرماندهان در 7 مهر صحنه جنگ جولانگاه “ترکیب مقدس ارتش و سپاه” شد و ارتش صبور و دلاور ایران موفق شد با تحمل بار سنگین جنگ، و تقدیم شهیدان بسیار، از انقلاب اسلامی با قدرت دفاع کند و از این آزمایش بزرگ الهی قهرمانانه و سرفراز بیرون آید.
در خاتمه یادو خاطره شهیدان گلگون کفن مقاومت خرمشهر و آبادان و تمامی شهدای دفاع مقدس را گرامی میدارم و فداکاریهای مهندس سید محمد جهانآرا فرمانده سپاه خرمشهر و سید مجتبی هاشمی فرمانده فداییان اسلام را در نبرد با مزدوران عراقی در این منطقه هرگز از یاد نخواهم برد. روانشان شاد و راهشان پر رهرو باد.
منبع : ارتش در دیدهها و شنیدهها - سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب - انتشارات ایران سبز1401