دکتر بُدو (27)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۲
خاطرات سرتیپ دوم غلامحسین دربندی
شهید احمد کبابی
یکی از بهیاران ما، گروهبان دوم وظیفه “احمد کبابی” اهل بهبهان بود. وی به عنوان کمک دهنده، کارهای اولیه مجروحان را انجام میداد و در نقل و انتقال آنها مشارکت داشت. بسیار شرافتمند و غیور بود. با وجود کوتاهی قد، بسیار فعال بود و مثل فرفره می دوید. بسیار شوخ بود و به همه روحیه می داد. او در نهایت در عملیات رمضان حین تخلیه مجروحان، در اثر اصابت گلوله ی تانک به آمبولانس چنان سوخت که واقعا کباب شد و به شهادت رسید روحش شاد.
برخورد کادر پزشکی با مجروحان عراقی
کارکنان بهداری فقط مجروحان و شهدای خودی را تخلیه نمی کردند بلکه بر اساس رافت و عطوفت اسلامی، مجروحان دشمن را هم از زمین بلند کرده، جراحتشان را پانسمان و به عقب منتقل می کردند در حالی که از طرف مقابل چنین رفتاری دیده نمی شد.
دشمن بسیاری از مجروحان ما را در همان محل به شهادت می رساند و با آنهایی که به اردوگاه های خود تخلیه می کرد، رفتاری خشونت آمیز داشت و حتی به آنها خدمات پزشکی ارائه نمی داد و می گذاشت تا دچار عفونت شده و دست و پای شان قطع می شد. به عنوان مثال «دکتر هادی عظیمی راد» در جریان اسارت خود از ناحیه چشم زخمی شد که به علت عدم رسیدگی و شرایط بد بهداشتی بینایی خود را از دست داد.
در حالی که اسرای عراقی به محض ورود به ایران تحت درمان قرار گرفته و به همان بیمارستان هایی که مجروحان ما بستری بودند، اعزام می شدند و همان خدمات پزشکی که به رزمندگان ما ارائه می شد، دریافت می کردند. حتی در بعضی مواقع به مجروحان عراقی بیشتر می رسیدند. من خودم در بیمارستان 505 ارتش تحت عمل جراحی قرار گرفته بودم مجروح عراقی که او نیز عمل شده بود مرتب زنگ می زد و پرستار می آمد و به او رسیدگی می کرد ولی بنده با این که درد داشتم در شبانه روز یک بار هم زنگ را فشار نمی دادم تا زحمت بیشتری برای کادر پزشکی ایجاد نشود. همان پزشکی که مرا ویزیت می کرد ، برای مجروح عراقی هم نسخه می نوشت و از همان دارو ها به او می داد. در اردوگاه های عراق با مجروحان ما این گونه رفتار نمی شد. این رافت و عطوفت اسلامی ریشه در اعتقاد ما و ریشه در رهبری های حضرت امام(ره) داشت و این نقش بهداری، واقعا جز ناگفته های جنگ است.
در اینجا نمونه هایی از نحوه رفتار هر دو طرف جنگ با اسراء بیان میشود تا تفاوت جبهه ای که برای اسلام می جنگد با جبهه¬ی کفر آشکار تر شود.
زندان انفرادی در بغداد
آقای دکتر “هادی عظیمی راد” از خاطرات 10سال اسارت خود می گوید:
«در طول مدت اسارت خود، چهار ماه در زندان انفرادی بود. زندان انفرادی اتاقی بود به مساحت 2 متر مربع که قسمت کوچکی از آن توالت و دوش بود، درب ورودی آن یک یک دریچه داشت که فقط موقع دادن غذا باز می شد. داخل اتاق تاریک بود و فقط لامپی کم نور با نور قرمز تند داشت. وسایل غذا خوری فقط یک لیوان و بشقاب پلاستیکی بدون قاشق و چنگال بود. صابون و وسایل نظافت نبود. صبحانه شامل یک ملاقه آب عدس قرمز و نصف لیوان چای و یک عدد نان ساندویچ خشک و اغلب کثیف بود. ناهار و شام یک ملاقه آب گوجه فرنگی و 5قاشق برنج و یک استخوان با 30-40 گرم گوشت بود. چهار ماه بدون مشاهده خورشید و تشخیص شب و روز طی کردم. اتاق پر شد از شپش. ناخن هایم را با کشیدن به دیوار کوتاه می کردم. در چشمم که مجروح بود قطره می چکاندند ولی قطره را به خودم نمی دادند. شب ها خیلی سرد بود. یک پتو به من داده بودند که اغشته به خاک و خون بود. بعد از استفاده از آن پتو، چشمم عفونت کرد و تا صبح درد شدیدی داشتم و دور اتاق می چرخیدم و هرچی به در میزدم کسی باز نمی کرد. صبح یک نفر آمد و در را باز کرد. تا چشم من را دید از ترس عقب رفت. فورا مرا به بیمارستان بغداد اعزام کردند. وقتی دکتر های آنها فهمیدند من پزشک هستم و دیدند که از بدن من شپش بالا و پائین میرود خیلی ناراحت شدند و گفتند چرا با او چنین کرده اید؟
منبع : دکتر بُدو، منتظر رضا، 1401، چوگان، تهران