دکتر بُدو (26)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱
خاطرات سرتیپ دوم غلامحسین دربندی
کار تو سربازی و جانبازی است
در جریان عملیات طریق القدس از گروهان دوم با بی سیم اطلاع دادند، از دو نفر اعضای گروه تخلیه، یکی زخمی و دیگری شهید شده است. با فرمانده گروهان «سروان نوری زاده» تماس گرفتم. مشخص شد «ابراهیم صفایی»، سرباز خوب و ساکت بهداری شهید و «گروهبان ایمانی» زخمی شده است. گلوله تانک عراقی به نفربر آنها اصابت کرده بود به گونه ای که از یک طرف داخل و از طرف دیگر خارج شده و شهید صفایی را از وسط به دو نیم کرده بود.
بچه های بهداری خیلی ناراحت شدند چون شهید صفایی دوست نزدیکشان بود. صفایی از هوفل به ما ملحق شده بود. از فراقش اشک ریختیم و فاتحه خواندیم.
هم افسر بهداری هم تیربارچی
در عملیات بیت المقدس وقتی از روی پل هایی که توسط مهندسی ارتش بر روی رودخانه کارون احداث شده بود، عبور کردیم نمی دانستیم چه عملیات سنگینی در پیش داریم.
بعد از عبور از رودخانه که که مشکل ترین قسمت عملیات بود باید حدود 25 کیلومتر تا به جاده آسفالت اهواز خرمشهر برسیم.
میدان وسیع از موانع و سیم های خاردار طولی و حلقوی در جلوی ما قرار داشت و نیز میادین مین که در وسط آن معبری توسط گروه مهندسی رزمی ارتش و سپاه ایجاد شده بود و دو طرف آن نواری سفید کشیده بودند.
با عبور از معبر، پشت خاکریز بلندی که توسط عراقی ها ایجاد شده بود و حالا در دست ما بود قرار گرفتیم ولی از نوازش ترکش گلوله های توپی که پشت سر ما می خورد در امان نبودیم لذا جهاد سازندگی یک خاکریز هم در پشت سر ما ایجاد کرد که در حقیقت خاکریز دوبله شد و ما تقریبا از یک کوچه که دو طرف آن خاکریز بود عبور می کردیم .
روز اول بیش از 13 پاتک دشمن را دفع کردیم و هر بار تعدادی از رزمندگان مجروح شده یا به شهادت می رسیدند.
تمام خاکریز در آتش می سوخت و ما باید در لابه لای آتش ودود، مجروحان را جمع آوری کرده و کارهای اولیه را انجام می دادیم و بعد آنقدر در این کوچه می رفتیم تا به همان معبری که از آن رد شده بودیم، می رسیدیم. بعد از گذشتن از معبر و میدان موانع به ایستگاه جمع آوری که در محل بهداری تیپ بود می رسیدیم. مجروحان را پیاده می کردیم و دوباره برمی گشتیم و همیشه هم پر از سرنشین برمی گشتیم چون تعدادی از رزمندگان زخمشان را بسته و مجددا با شور و حرارت و فداکاری اصرار داشتند به خط برگردند.
داشتم مجروحان را از همان کوچه ی پشت خاکریز می بردم و درب روی نفربر را هم باز کرده و بیرون را می پائیدم. عراقی ها خیلی به خاکریز نزدیک شده بودند و مهمات ما رو به اتمام بود. به ناگاه دیدم “ستوان حسین کاظمی” که افسر بهداری گردان 232 تانک از لشکر 92بود، روی خاکریز پشت تیر بار نشسته و به شدت مشغول تیر اندازی است. خیلی وقت بود او را ندیده بودم با دست به او اشاره کردم که می روم و برمی گردم. ساعتی بعد پس از تخلیه مجروحان برگشتم. اوضاع آرام تر شده بود. عراقی ها عقب رفته بودند و اسیر هم داده بودند.
کنار تانک با “ستوان کاظمی” عکس یادگاری گرفتم. لحظاتی را که با هم بودیم فرا موش نمی کنم. به علت شدت گرما یک زیر پوش تنش بود. سر و وضعش خاک آلود بود اما لبخند شادی و رضایت بر لب داشت. بعد حرکت کردم تا به گردان خودمان که پیاده زرهی بود رسیدم. در منطقه ی گرمدشت و بر روی جاده ی اهواز خرمشهر قرار داشتیم. در آنجا با یکی از اسیران عراقی هم عکس گرفتیم. نکته جالب این بود که او از این که توسط رزمندگان اسلام اسیر شده و از خوش رفتاری بچه ها شادمان بود و همراه ما با ما دستش را به علامت پیروزی بالا برده بود.
منبع : دکتر بُدو، منتظر رضا، 1401، چوگان، تهران