دکتر بُدو (16)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷
خاطرات سرتیپ دوم غلامحسین دربندی
آموزش در مناطق عملیاتی
«سروان نبی کریمی»که فرمانده گروهان بود، به من گفته بود:
«شما که افسر بهداری هستید برای افراد گروهان کلاس کمک های اولیه بگذار».
قبول کردم با این که اولین تجربه ی تدریسم بود به خوبی از عهده کار بر آمدم. مرتب کمک های اولیه و نحوه تخلیه ی مجروحان را آموزش می دادم.
بعد از دو سه روز، تعدادی نیروی تازه نفس از را رسیدند و به ما ملحق شدندکه ده نفر از آنها راه به بهداری دادند. با اضافه شدن این 10 نفر به جمع ما، وضع دسته بهداری سر و سامان پیدا کرد و سازمان بهتری یافتیم. روز بعد، آموزش کمک های اولیه را برای کارکنان شروع کردم. صبح وبعداظهر درس های مختلف از جمله نحوه تخلیه و به عقب ردن مجروحان، برایشان می گفتم. آموزش تخصصی در همه ی دسته ها و کل گردان ادامه داشت و همه مشغول آموزش دادن افراد تازه بودند. برای سربازان بی سواد هم کلاس های سواد آموزی گذاشته بودیم.
دو سرباز جدید به نام های «گل بخشش» و «اشتری» که از بچه های قائن مشهد بودند به جمع ما اضافه شدند. «گل بخش» سواد نداشت. از گروهبان وظیفه «محمود عارفیان» که دوره یاحتیاط را پیش ما می گذراند و قبلا عضو سپاه دانش بود، خواستم به گل بخش سواد خواندن و نوشتن یاد بدهد و خصوصا در مورد نماز و قرآن بیشتر با او کار کند. او هم مردانگی کرد و در بازگشت از اولین مرخصی، یک سری از کتاب های نهضت سواد آموزی را با خود آورد و با خود آورد و با جدیت مشغول سواد آموزی به گل بخش شد. نوبت بعد که گل بخش از مرخصی برگشت دیدم بسته ای را همراه با یک نامه آورده و تحویل من داد. نامه را باز کردم، پدر گل بخشش نوشته بود:
«فرزندم را بعد از خدا به شما سپردم، او جوانی خجالتی و مظلوم است. من هم تنها همین یک فرزند را دارم. مواظب او باشید. از اینکه به او سواد یاد دادید تشکر میکنم».
منبع : دکتر بُدو، منتظر رضا، 1401، چوگان، تهران