دکتر بُدو (14)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۲
خاطرات سرتیپ دوم غلامحسین دربندی
حمله به بهداری حمیدیه
در جریان حمله به شهر حمیدیه، عراقی ها همه جا را زیر آتش شدید توپخانه قرار داده بودند. ما در تپه های اطراف مستقر بودیم و هواپیما ها مرتب بمباران می کردند. هرکس به گوشه ای پناه برده بود.
چهار نفر پزشک و پزشکیار از تهران به جبهه آمده بودند. آنها از داوطلب های بسیجی و بسیار مومن و با اخلاص بودند. یکی از آنها پزشک جوانی به نام«دکتر چهاردهی» بود. محاسن مشکی و صدایی محزون داشت. از ابتدای ورودش به بهداری نمازهای جماعت را به او اقتدا میکردیم. اذان را هم خودش می گفت. دعای بعد از نماز را نیز با صدای زیبا و محزون می خواند به گونه ای که دل انسان می لرزید. هنوز طنین آوای دعایش در گوشم است که دست ها را بلند میکرد و می گفت:
«واجعل النور فی بصری و البصیره فی دینی و الیقین فی قلبی و الاخلاص فی عملی و السلامه فی نفسی و السعه فی رزقی و الشکر لک ابدا ما ابقیتنی…»
در جریان بمباران بهداری، دکتر چهاردهی و یک سرباز دیگر به شهادت رسیدند. همه ناراحت و گریان شدند. انگار یکی از عزیزانشان را از دست داده اند.
حمله به بهداری در چزابه
در چزابه بچه ها در تمام عرض تنگه مشغول جنگیدن و دفاع بودند. گروهان های دوم و سوم در امتداد خط ودر داخل رمل ها بودند. سرباز بهداری «احمد کبابی» را که بچه زرنگی بود با یک دستگاه نفربر به آنجا فرستادم. در ابتدا خاکریز که کنار جاده بستان قرار داشت، سنگری با الوار درست کردم و روی آن چند عدد گونی پر از خاک قرار دادم. کمی بالاتر در دل خاکریز، آمبولانس ها و نفربر را قرار دادم تا مجروحان را به سرعت تخلیه کنیم. صبح به خط رفته بودم که سر و کله هواپیما های عراقی پیدا شد و پشت سر ما را بمباران کردند. ستونی از آتش و دود به هوا برخاست. محل بنه ی گردان ما را حوالی بستان زده بودند. فورا تماس گرفتم. گفتند: «سنگر بهداری را زده اند»وقتی به آنجا رسیدم دیدم همه دارو ها و وسایل پزشکی از بین رفته است ولی خوشبختانه بچه های بهداری به موقع بیرون رفته بودند و آسیبی به آنها نرسیده بود. داروهای زیادی از یکی از سنگرهای بهداری عراقی آورده بودم که همه از بین رفته بودند. «سرباز اشتری» تا تا گردن به زیر خاک رفته بود. یکی از سرباز ها هم بر اثر انفجار، مویرگ های داخل بینی اش پاره شده بود و مرتب خونریزی می کرد. ماشین آیفای سرباز «دادخواه» آتش گرفته بود و در حال سوختن بود. او از شدت ناراحتی گریه می کرد. بچه ها را دلداری دادم.
بر اپر اصابت بمب، حفره ای به قطر 20 و عمق 5 متر ایجاد شده بود به طوری که اگر کسی داخل آن می افتاد بدون کمک نمیتوانست بیرون بیاید.
به دلیل همین حمله ها، آمبولانس ها را گل مالی می کردیم. البته صبح که خورشید در سمت ما بود مشکلی نداشتیم اما بعد اظهر ها که خورشید سمت عراقی ها و به اصطلاح به نفع آنها بود، هم دید ما کمتر می شد و هم این که هر خودرویی از بستان به سمت ما می آمد به علت انعکاس نور خورشید از شیشه هایش بلا فاصله مورد هدف قرار می گرفت.
راننده ما که با تجربه بودند، شیشه هایشان را گل مالی میکردند و فقط روزنه ی کوچکی برای دید باقی می گذاشتند اما رانندگان بی تجربه که این کار را نمی کردند، به شدت در معرض خطر قرار می گرفتند.
منبع : دکتر بُدو، منتظر رضا، 1401، چوگان، تهران