دفاع از خرمشهر (42) – قسمت پایانی
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۹
انتقال وسایل منزل از خرمشهر به بوشهر / کلام آخر
انتقال وسایل منزل از خرمشهر به بوشهر
پس از 11 ماه که از خرمشهر و خانه سازمانیام بیخبر بودم، چند روزی را برای خرمشهر مأموریت گرفتم و به خرمشهر رفتم. آن موقع هنوز خرمشهر در اشغال و آبادان در محاصره بود. بچههای کوی سازمانی با دیدن من بسیار خوشحال شدند. همسایههایی که هنوز خانوادههایشان را از خرمشهر خارج نکرده بودند، دور من جمع شدند و از اوضاع و احوال جبهه و دریا از من سوالاتی میکردند.
یک گلوله توپ به خانه سازمانی ما اصابت کرده بود که بر اثر موج انفجار، مقداری از دیوار تخریب شده بود، اما خوشبختانه هیچ آسیب و خسارتی به وسایل زندگی وارد نشده بود. اما کسی باطری ژیان من را برداشته بود، باک آن هم کاملاً خالی بود. پس از دو روز، پایگاه یک خودرو باری در اختیارم گذاشت تا وسایل زندگیام را حداقل تا روستای چوئبده، 50 کیلومتری شرق آبادان، برساند.
در چوئبده باند هلیکوپتر درست کرده بودند. در همانج اسکلهای هم بود که مردم بار و بنه را سوار لنج و یا قایق میکردند و از روی رودخانه بهمنشیر به طرف بندر امام حرکت می کردند. آن روز بنز باری نیروی دریایی وسایل منزل مرا بار زد، خودم هم با ژیان به سمت چوئبده حرکت کردم. با سختی زیادی وسایل را از کامیون پیاده کرده و سوار لنج کردم. ماشین هم روی لنج قرار گرفت و پس از 24 ساعت، به بندر امام رسیدم. در اسکله بندر امام هم خودروهایی بودند که به اطراف بار میبردند. در آنجا اثاث منزل و خودرو را از لنج پیاده کردم، خودرویی اجاره کردم و به طرف بوشهر راه افتاد و در نهایت، با هر مشکلی بود، به تنهایی اثاث را سر و سامان دادم و در خانه سازمانی نیروگاه مستقر شدم. چند روز بعد همسر و بچهها هم با هواپیما از مشهد به بوشهر رسیدند.
اگرچه مأموریت من کماکان در روی دریا ادامه داشت، اما با وجود همسر مهربان و مدیری که داشتم از اداره زندگی و تربیت بچهها و درسشان آسوده خاطر بودم. هر هفته یا دو هفته سری به منزل میزدم و مجدداً به دریا برمیگشتم. مأموریت و تخصص من توپهای 23 میلیمتری و تیربار40میلیمتری و سه اینچ روی کشتی بود. من دوره توپهای سه اینچ را در امریکا گذرانده بودم. سال 1348 تعدادی از همان توپها را که روی ناو مستقر بود، برای تحویل به ایران در اقیانوس اطلس آزمایش کردم. برخی از آنها واقعاً ایراد فنی داشتند و خوب تیراندازی نمیکردند. من معایب توپها را به طرف امریکایی گفتم، اما او قبول نمیکرد؛ تا اینکه گزارشات من به سفارت امریکا رسید و پس از مدتی، توپهای مورد نظر رفع عیب و تحویل ایران شدند. همان توپها در جنگ هشت ساله ایران و عراق به دفعات مورد استفاده و تیراندازی قرار گرفتند. در طول هشت سال جنگ، دریای عمان و خلیج فارس تحت سلطه نیروی دریایی ایران بود و نیروی دریایی عراق هیچگونه فعالیتی نداشت و فقط نیروی بسیار ضعیفی از آنها در خور عبدالله و بندر امالقصر دیده میشدند که با جبهه جنگ کیلومترها فاصله داشتند. البته کشور کویت در طول جنگ، جزیره بوبیان خود را در اختیار نیروی دریایی عراق قرار داده بود و از آنجا علیه کشتیهای تجاری و نفتکشهای ایران موشک کرم ابریشم و اسکاد شلیک میشد. عراقیها نیز با کمی تغییرات، موشکهای اسکاد بی را به موشک الحسین و العباس تغییر نام داده بودند.
وقتی پل بعثت بر روی رودخانه اروند احداث شد، به طور کلی، هیچ شناوری نمیتوانست از خلیج فارس به طرف بندر خرمشهر و آبادان و بصره برود و در اروندرود، هیچ فعالیت دریایی وجود نداشت. چندین کیلومتر دورتر از بندر امام و در قسمت جنوب این بندر، جزیرهای به نام بوسیف وجود دارد که ابعاد بسیار کمی دارد و شاید مساحت کل آن به سه کیلومترمربع هم نرسد. این جزیره تماماً شنی و سنگلاخ بوده و هیچ پوشش گیاهی ندارد و بر اثر مَدّ به مدت 10 ساعت زیر آب میماند و از دیده پنهان میشود. به همین علت، بیشتر مواقع قابل استفاده نیست. ما این جزیره را به پایگاهی موقت تبدیل کرده بودیم و ساعاتی از روز که آب دریا پایین بود، چند فروند هلیکوپتر نیروی دریایی و هوانیروز در آنجا مستقر میشدند و تأمین کشتیهای تجاری و نفتکشها را به عهده میگرفتند. چون این جزیره به سکوهای البکر و الامیه عراق نزدیک بود و از آنجا بندر فاو را هم میتوانستیم زیر نظر بگیریم، بنابراین، جای مناسبی بود تا مأموریتهای دریایی ما آسانتر شود. همه تهدیدهای عراق از همین دو سکو و بندر فاو بود و برای کشتیهایی که قصد پهلو گرفتن در بندر امام را داشتند ایجاد مزاحمت میکردند. ما از همان جزیره بوسیف عکسالعمل نشان میدادیم و تهدیدهای دشمن را خنثی میکردیم.
من در روی ناو میلان مسئول توپخانه بودم و دوره تخصص توپهای ضدهوایی و توپهای ساحل به دریا و… را در امریکا گذرانده بودم و در طول هشت سال جنگ ایران و عراق، ضربات مهلکی را به ارتش متجاوز عراق وارد میکردیم، به خصوص در پدافند هوایی فعالیتم بسیار خوب بود و در مجموع، شش فروند هواپیمای عراقی را در طول سالهای دفاع مقدس از بین بردم. اولین هواپیما در روز دوم جنگ و در بندر امام بود. با همین توپها، علاوه بر هواپیماها، ناو و ناوچههای زیادی از دشمن را از بین بردم و همچنین در انهدام سکوهای البکر و الامیه در روز هفتم آذرماه سال59 نیز نقش بسیار مهمی در عملیات مروارید داشتم و بر این توفیق افتخار میکنم.
مأموریت خارج از کشور در سالهای قبل از انقلاب
در سال 48، نیروی دریایی ارتش تعدادی ناو جنگی به نامهای ناو میلانیان و کهنویی از امریکا خریداری نمود و جهت تحویل آن من به همراه تعدادی از همکاران به امریکا سفر کردیم. ابتدا از فرودگاه بندر آبادان به مقصد لندن حرکت کردیم. در فرودگاه آبادان، همه خانواده و وابستگان پرسنل اعزامی جمع شده بودند و لحظه خداحافظی برای همه بسیار سخت بود، زیرا سفری طولانی داشتیم. پس از چند ساعتی استراحت در لندن، سرانجام حرکت به سمت امریکا شروع شد. پس از حدود 10 ساعت به قاره امریکا رسیدیم و در بندر نور فولک فرود آمدیم و به مدت یک هفته در آن بندر زیبا و دیدنی توقف داشتیم و سپس جهت طی دوره نظامی و فرماندهی و جنگ به بندر دیگری به نام دمینک عزیمت نمودیم. آن زمان امریکا به ویتنام در حال جنگ و درگیری بود. در حقیقت، بندر دمینک بندری نظامی بود و مرکز آموزش نظامی به حساب میآمد و امریکاییها پس از طی دورههای مختلف، جهت شرکت در جنگ به ویتنام اعزام میشدند. من به مدت چهار ماه در این بندر، دوره تخصصی توپ را طی کردم که شبیه جبهه جنگ بود. به طور شبانهروزی مانور و تمرین نظامی و تیراندازیهای مختلف انجام میگرفت. پس از اتمام دوره، به بندر نورفولک رفتیم و چهار ماه آنجا اقامت داشتیم و جهت طی دوره تکمیلی مجدداً دو ماه دیگر دوره نظامی را پشت سر گذاشتیم. دورههای مختلف در قاره امریکا همچنان ادامه داشت؛ به ما دو هفته مرخصی پایان دوره دادند که میتوانستیم به شهرهای مختلف سفر کنیم. ما چند نفر نیز به شهرهای واشنگتن و نیویورک سفر کردیم. سفر بعدی من به ایالت میامی بود که بندر ویلیامزبرگ هم در ردیف سفر بعدی من بود. پس از این بندر، به بندر چارلستون رفتم. در این بندر، دوره تخصصی من دو ماه ادامه داشت و در همین بندر بود که ناوهای جنگی را تحویل گرفتیم. مراسم خاصی داشت، در روی ناو، من مسئول توپخانه بودم. در آنجا آنقدر با همان توپ تیراندازی کردیم که لولههایش سرخ شده بود. البته این تیراندازیها به خاطر آزمایش کردن توپها بود.
مسیر عبور ما به طرف ایران طوری تعیین شده بود که از مثلث برمودا عبور کردیم. آنجا طوفانهای شدید همراه با امواج سهمگین بود که به مدت 48 ساعت گرفتار آن بودیم. چیزی نمانده بود همانجا غرق شویم که ناوهای جنگی امریکایی به کمک ما آمدند و کشتی ما را نجات دادند. راز و رمز مثلث برمودا[1] تاکنون معلوم نشده و تا به حال، صدها کشتی و هواپیما را بلعیده است. پس از اینکه از مثلث برمودا عبور کردیم، به بندر کیوِسب رسیدیم. در تاریخ 30/05/1348، پس از یک ماه استراحت و رسیدگی به کارهای عقبافتاده، بندر کیوست را به سمت کانال پاناما ترک کردیم. کانال پاناما اقیانوس اطلس را به اقیانوس کبیر متصل میکند، تا سال 1304 این کانال وجود نداشت، تا اینکه روزولت، رئیس جمهور امریکا، تصمیم گرفت دو اقیانوس فوق را به هم متصل کند و از رئیس جمهور پاناما تقاضا کرد این اقدام را عملی سازد. با موافقت رئیس جمهور پاناما، در همان سال، کار حفاری شروع شد و 40هزار کارگر و مهندس به مدت 10 سال فعالیت نمودند تا اینکه در سال 1313، کانال به اتمام رسید. البته در بین اقیانوس، حوضچههایی است که کشتیها باید توسط یدککش وارد کانال شوند و موتورشان خاموش باشد. روزانه 33 فروند کشتی وارد کانال میشوند و هر کشتی حدود سه ساعت طول میکشد تا طول کانال را طی کند. اگر این کانال نبود، کشتیهای باید دنیا را دور میزدند تا به اقیانوس کبیر برسند. این کانال فاصله دو اقیانوس را هزاران کیلومتر نزدیکتر کرده است.
از کانال پاناما که گذشتیم، به مکزیک رسیدیم و از آنجا به طرف کالیفرنیا ادامه مسیر دادیم و سپس به جزایر هاوایی رسیدیم. جزایر میدوی و جزیره گوام مسیرهای بعدی ما بودند که کاروان نظامی آن اماکن را نیز طی کرد. فیلیپین و سنگاپور نیز از کشورهایی بودند که در خاور دور، مسیر دریایی ما را مشخص میکردند.
در تاریخ 24/6/48، کشتی ما از خط استوا عبور کرد. آنجا مراسم خاصی دارد. هر دریانوردی که از خط استوا عبور کند، در حقیقت، از نپتون، پادشاه اقیانوسها، اجازه گرفته و نپتون به او لقب دریاتاز میدهد و به کلیه نهنگها، کوسهها، دلفینها و حوریان اعماق دریا دستور میدهد تا از او اطاعت کنند.
پس از عبور از خط استوا، بندر کوچین را پشت سر گذاشتیم و به بندر بمبئی هندوستان رسیدیم. در آن بندر زیبا یک هفتهای توقف داشتیم و از اماکن مختلف آن بازدید کردیم. بندر مهم کراچی در واقع، آخرین بندر خارجی بود که در مسیر دریانوردی ما قرار داشت و پاکستان آخرین کشوری بود که در این سفر دور دنیا از آن عبور کردیم. پس از آن، وارد دریای عمان و سپس خلیج فارس شدیم و شوقی وصفناپذیر در دل همه ما، که بیش از یک سال از وطن دور بودیم، شعلهور گردید. پس از طی کردن آبهای گرم خلیج فارس، وارد آبراه اروند شدیم و مدت 4 ساعت در اروند بودیم، تا سرانجام به بندر آبادان رسیدیم. در آبادان تشریفات خاصی برپا شده بود و همه خانوادهها روی اسکله جمع بودند و با گل و شیرینی به استقبال دریانوردان آمده بودند.
سالها از سفر دور دنیای ما گذشته بود که بار دیگر در سال 1357، سفری به خاور دور برایم پیش آمد. من در مردادماه 1357 از خرمشهر به بندرعباس منتقل شدم. یک ماه از انتقالم گذشته بود که این مأموریت دریایی ابلاغ شد. در تاریخ 21/6/57، ساعت 8 صبح از بندرعباس به طرف بندر کراچی پاکستان به راه افتادیم. بندر جاسک و چاهبهار و گواتر را پشت سر گذاشتیم و پس از 48 ساعت به کراچی رسیدیم. کوههای بلند هیمالیا بندر زیبای کراچی را احاطه کرده بود. مردم آنجا به شغل ماهیگیری، صنایع دستی قلمزنی و تجارت مشغول بودند. سه روز کامل تمام نقاط بندر کراچی را بازدید کردم. پس از بندر کراچی، به بندر بمبئی هندوستان رسیدیم. قبلاً پدرم، عبدالله لنگرا، از سفر دریاییاش خاطرات بسیاری برایم تعریف کرده بود، اما آن زمان خودم شاهد چیزهایی که پدرم میگفت، بودم. وقتی پدرم از سفرهای هندوستان و افریقا برایم تعریف میکرد، با خود میگفتم ممکن است روزی خودم آن بنادر و اماکن را ببینم؟ در بمبئنی، خیلی از مرتاضان هندی را دیدم و با آنها صحبت کردم و با فرهنگ آن سرزمین آشنا شدم. بندر کوچین را بار دیگر دیدم، 11 سال قبل هم این بندر زیبا را دیده بودم. بار دیگر عبور از خط استوا را در مسیر داشتیم که مراسم خاصی در آنجا انجام میگرفت.
پس از آزادی خرمشهر، لازم و ضروری بود که وضعیت شهرم را از نزدیک ببینم و از اوضاع و احوال آن مطلع شوم. به همین خاطر، چند روزی مرخصی گرفتم و به سمت خوزستان به راه افتادم. دشمن تمام شهر را با لودر و بولدوزر هموار کرده بود و کمتر جای سالمی مشاهده میشد. قسمتهای زیادی از شهر مینگذاری شده بود و قسمتهای دیگری را هم موانع ایجاد کرده بودند. آنها هزاران شاخه تیرآهن و نبشی و میلهگرد و… را مانند میله پرچم در زمین فروده برده بودند تا چتربازان ایرانی نتوانند در آنجا فرود آیند. حتی به درختان خرما هم رحم نکرده و تعداد زیادی از نخلها را از ریشه درآورده بودند تا تانکها و خودروهای زرهی منطقه مانور داشته باشند و مانعی در مسیرشان نباشد. اثر میلیاردها گلوله و ترکش همچنان بر در و دیوار شهر مشاهده میشد و هیچ جای سالمی پیدا نبود. در حاشیه رود کارون، یک خط پدافندی مستحکم درست کرده بودند که کانالهای سرپوشیده از نقاط بارز آن بود که هر 10 متر از داخل کانال یک دریچه به سمت رودخانه باز بود که روی آب کارون را حراست و نگهبانی میکردند.
پس از گشت و گذار زیاد در سطح شهر، خیابان نقدی، محله قدیمی خودمان، را دیدم. منزل ما آسیب چندانی ندیده بود و از اسناد و مدارکی که آنجا دیدم اینطور معلوم بود که آنجا محل کار یا دفتر یکی از فرماندهان گردان لشکر11 عراق به نام سرگرد خالد بود. متأسفانه، عراقیهای نامسلمان یخچال و تلویزیون مردم بیگناه خرمشهر را در دیواره سنگرها به کار برده بودند و فرشهای مردم هم در کف سنگرها استفاده شده بود که دیگر قابل استفاده نبود.
تا پایان جنگ، خرمشهر همان وضع را داشت. پس از آتشبس، در مورد آبادانی خرمشهر اقدام شد و بازسازی گردید. به خرمشهریها گفته بودند هرکس به خرمشهر برگرد، پنج قلم کالای اساسی (یخچال، تلویزیون، فرش، کولر، اجاق گاز) به طور رایگان به آنها داده میشود.
من پس از سی سال خدمت، سرانجام در سال 1372، از خدمت بازنشسته شدم و به شهر مقدس مشهد مهاجرت کردیم و سالهاست در جوار حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) زندگی میکنیم.
علاوه بر این خاطرات تاکنون پنج کتاب به نامهای زیر نگارش و چاپ نمودهام:
1- نگاهها و عبرتها.
2- نگاهی به تاریخ معاصر ایران.
3- ستارگان ولایت.
4- تاریخچه دریانوردی ایرانیان.
5- زندگی و خاطره.
[1]. مثلث برمودا منطقهای است در اقیانوس اطلس و سواحل امریکا بین جزیره پورتوریکو ـ فلوریدا و برمودا، که تاکنون صدها کشتی و هواپیما در آن ناپدید شده است.