دفاع از خرمشهر (41)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۶
عزیمت به محل مأموریت
خاطرهای شبیه به معجزه در عملیات مروارید
در آن روز، جنگی سخت بین ما و عراقیها در حال انجام بود. هلیکوپترهای دو طرف شناورهای طرف مقابل را با موشک از بین میبردند و موشکهایی از روی ناو برمیخاست و هلیکوپترها را مورد اصابت قرار میداد. جنگ در دریا بسیار مشکل است. اگر کسی روی زمین شهید یا مجروح شود، به راحتی میتوان به فریادش رسید، اما در دریا این امکان وجود ندارد. شخص مجروح یا شهید قادر نخواهد بود روی آب بماند و چنانچه وسیله نجاتی نباشد، به قعر دریا فرو خواهد رفت. عدهای از عراقیها که مجروح و یا سالم بودند، از روی همان سکوها و ناوچههایی که مورد اصابت موشکهای ما قرار میگرفت، داخل آب میافتادند و با همان جلیقههای نجاتی که داشتند روی آب شناور بودند. در آن درگیری و در حالی که عراقیهای بخت برگشته روی آب شناور بودند، تعدادی از آنها توسط هلیکوپترهای ایرانی از دریا نجات یافتند. در لابهلای کشتهها و مجروحین و افرادی که از نیروهای ایرانی و عراقی سالم روی آب شناور بودند، یک ناخدای ایرانی و یک ناخدای عراقی بر حسب اتفاق روی آب کنار هم قرار گرفتند و در حقیقت گم شده بودند. تاریکی شب فرا رسیده بود و این دو نفر یک شب را تا صبح در کنار هم و روی آب شناور بودند و از نجات خود ناامید شده بودند. این ماجرا را من از ناخدای ایرانی به نام ناخدا سرنوشت، که بعداً نجات پیدا کرده بود، شنیدم که سخنران قبل از خطبههای نماز جمعه بندر بوشهر تعیین شده بود.
ایشان تعریف میکرد که به مدت 48 ساعت ما دو نفر ایرانی و عراقی با همان جلیقههای نجاتی که بر تن داشتیم، روی آب شناور بودیم و هیچ راه نجاتی برایمان پیدا نمیشد. نه هلیکوپترهای ایرانی و نه هلیکوپترهای عراقی و نه شناوری ما را نمیدیدند. در این مدت، گرسنگی و تشنگی زیادی بر ما غلبه کرده بود. ناخدای عراقی هم مثل من مسلمان بود و در حالی که از دنیا بریده بودیم، بجز مرگ هیچ امید دیگری نداشتیم. ایشان میگفت الآن دیگر ما دشمن یکدیگر نیستیم. باید از خدا بخواهیم راهی برایمان پیدا شود تا نجات یابیم. فقط از خدا بخواهیم یک وسیلهای، چه ایرانی و چه عراقی، پیدا شود و ما را نجات بدهد. ضمناً یک جسد و شهید ایرانی را یدک میکشیدیم. ما در این 48 ساعت و همانطور که روی آب شناور و معلق بودیم با یکدیگر بحث دینی و مذهبی هم میکردیم. ایشان به نام ناخدا جاسم به من میگفت در این جنگ، حق با ماست. کشور عراق همه مسلمان هستند. به خاطر همین، تعداد زیادی از امامان و امامزادگان در عراق دفن هستند، ولی در کشور شما، فقط امام رضا(ع) مدفون است و این یعنی کشور عراق مهد و تمدن اسلامی است و بعد از عربستان، کشور عراق سرمنشأ و محل پیدایش دین اسلام است. همین اعراب شما فارسها را مسلمان کردهاند. فاجعه کربلا و روز عاشورا در عراق، به وقوع پیوسته. اما شما چه دارید که بگویید؟ اگر راست میگویید از امام رضای خودتان بخواهید که قبل از مرگ در دریا مقداری آب خوردن به ما برسد تا تشنهلب شهید نشویم، شاید نجات پیدا کردیم. من به ایشان گفتم برادر عزیز! برای من و شما، امام رضا(ع) و امام حسین(ع) فرقی ندارد. اگر از هرکدام از ائمه اطهار بخواهیم، اگر صلاح بدانند، حاجت ما را برآورده میکنند و چنانچه در این جنگ حق با هرکدام از ما ایرانیها و یا شما عراقیها باشد، توسط یکی از ما دو نفر حاجت برآورده میشود. بعد از آن، من با تمام وجود و از ته دل از خداوند خواستم که کمکمان کند و راه نجاتی برایمان پیدا شود و همچنین از امام رضا(ع) درخواست کردم و آن امام بزرگوار را به جدش، امام حسین(ع) که در صحرای کربلا با لب تشنه شهید شدند، قسم دادم که به یاری ما بیاید. با خلوص نیت از امام حسین(ع) خواستم و گفتم ای امام حسین! آب نهر علقمه که انشعابی از رود فرات سات و آن روزها آن بر روی شما و یاران باوفای شما بسته شد، امروز همان آب به نام رود فرات با دجله به بصره میرسند و اروند را تشکیل میدهند و سرانجام همان آب امروز در دهانه فاو به خلیج فارس میرسد و ما اکنون در همین محل و در همین آب فرات گرفتاریم و آبی هم برای خوردن نداریم. باز امام رضا(ع) را قسم دادم و گفتم ای امام رضا(ع)! هنگام هجرت شما از مدینه به مرو[1]، قدوم مبارک شما هنگام عبور از بصره و محمّره (خرمشهر) از همین آب اروند و کارون عبور کرده و آن را متبرک نموده و اینک همان آب ما را گرفتار کرده است. ای امام رضا! از شما هم میخواهم ما را نجات دهید و یا حداقل مقداری آب خوردن برایمان بفرستید. چند ساعتی از این بحث و مجادله ما نگذشته بود که ناگهان پایم داخل آب به شیئی برخورد کرد. وقتی آن را بررسی کردم، دیدم یک کارتن حامل چهار قوطی فلزی آب آشامیدنی آکبند (آب معدنی خارجی) است که در آن شرایط بحرانی و تشنگی، از طرف خداوند به ما رسید. نمیدانید من و ناخدای عراقی چه حالی پیدا کردیم. اصلاً باورمان نمیشد که در آن دریای بیکران و متلاطم و زیر آن امواج دریا، این آب برای ما فرستاده شود. چقدر شگفتآور است که انسان در اوج ناامیدی به اهدافش برسد! من یک بسته آب را به عراقی دادم و یکی را هم خودم برداشتم و استفاده کردیم. بسته دیگر را به جنازهای که همراهمان بود بستم تا در صورت لزوم استفاده شود. یکی دیگر را دوباره داخل آب انداختم. ناگهان ناخدای عراقی فریاد زد که چرا آن یکی را به داخل آب انداختید؟ از کجا معلوم که ما یک هفته در همین آبها شناور بمانیم و مجدداً نیاز به آب پیدا نکنیم؟ در جواب ناخدای عراقی گفتم ببین برادر من! همان خدایی که این آب را برای ما فرستاد و از آن استفاده کردیم، بقیه زندگیمان را تضمین میکند. آب را داخل دریا انداختم، شاید افرادی مثل من و شما در همین دریا سرگردان و تشنه باشند، بنابراین، آب را به دریا انداختم تا مستحق دیگری از آن استفاده کند. این واقعه باعث شد که ناخدای عراقی به من ایمان بیاورد. هم از لحاظ اینکه قوطی آب را رها کردم و هم از لحاظ ناحق بودن عراق. ناخدای عراقی به این مسئله پی برد که در این جنگ نابرابر حق با ماست و عراق متجاوز است. هنوز آبها تمام نشده بود که یک فروند هلیکوپتر ایرانی در بالای سرمان ظاهر شد و پس از چند بار دور زدن، سرانجام ما دو نفر را روی آب شناور دید و ما را نجات داد. ناخدای عراقی هم تا پایان جنگ در ایران اسیر بود و از لطف و مرحمت جمهوری اسلامی بهرهمند شد.
این یکی از هزاران معجزه در جنگ است. اما جنگ در دریا تفاوت بسیاری با جنگ در روی زمین دارد. شهید در دریا قبر و آرامگاه ندارد. شهید دریا در واقع، طعمه ماهیهای دریا و سایر آبزیان میشود؛ شهید دریا تشییع جنازه ندارد، و اگر هم داشته باشد به صورت نمادین خواهد بود. من در هشت سال جنگ، کمتر شهیدی دیدم که بتوان پیکر کامل آن را تشییع کرد، چون هر ناو و هر کشتی و یا هر شناور در جنگ مورد اصابت قرار گرفت، هرگز پیکر سالمی ندیدم، تکههای لباس و وسیله همراه آن شهید، عامل شناسایی شهید میشد. مثلاً در همان درگیری روز هفتم آذر59، که به نام عملیات مروارید نام گرفت، قایقی از غواصان نیروی دریایی خودمان در نیم مایلی ما، مورد اصابت یک موشک عراقی قرار گرفت که در یک آن، از نظر ما ناپدید شد و به قعر دریا فرو رفت. وقتی ما برای نجات سرنشینانش رفتیم، کمتر از ده دقیقه طول نکشید که به محل حادثه رسیدیم، اما با کمال تأسف فقط مقداری خون و چند تخته روی آب دیده میشد و حتی وسیلهای از آن دریادلان به دست نیامد. معمولاً هر شناوری که روی آب مورد اصابت قرار بگیرد، در مدت زمان کوتاهی در آب فرو میرود و آثاری از آن باقی نمیماند. به عبارتی، کشتی جنگی روی آب همانند یک انبار مهمات شناور است که اگر مورد اصابت موشک یا بمب هواپیما قرار بگیرد، کلیه افراد آن در همان لحظات اولیه میسوزند. مانند افراد داخل یک تانک که موج انفجار و حرارت ناشی از آن، افراد داخل تانک را میسوزاند و ذغال میشوند. داخل کشتی یا ناو هم همینطور است، منتهی تانک روی زمین قابل رؤیت است و آثاری از فاجعه دیده میشود، اما شناورها اینطور نیستند و خیلی زود به قعر دریا میروند و آثاری از خود بجا نمیگذارند. مأموریت اصلی ما در دریا در طول این جنگ هشت ساله، بیشتر اوقات حفاظت از سکوهای نفتی، جزیره خارک و نیروگاه اتمی بوشهر بود و همچنین کنترل همه کشتیهایی که با پرچم عراق در تردد بودند. آنها را متوقف میکردیم و کلیه قسمتها آن را بازدید مینمودیم. بجز کشتیهای عراقی، هر کشتی مشکوک دیگری هم مورد بازدید و بازرسی ما قرار میگرفت. مأموریت دیگر ما اسکورت کشتیهای تجاری و نفتی بود که در منطقهای امن لنگر انداخته بودند و یا به سمت بندر امام میرفتند. آنها را از دریا و هوا اسکورت میکردند تا هواپیماهای دشمن نزنند. در طول هشت سال جنگ، نیروی دریایی ارتش تنها در خلیج فارس حدود 10هزار کشتی را اسکورت کرد که از تمام ممالک بودند. من در زمان جنگ، دو بار جهت زیارت خانه خدا معرفی شدم، اما به علت نیاز شدید و شرکت در جنگ، هر دو بار را انصراف دادم و به مکه نرفتم، چون احساس میکردم وجودم در جنگ واجبتر از زیارت خانه خداست، البته ناگفته نماند که من بعد از اتمام جنگ دو بار به زیارت مکه رفتم که حج عمره بود.
در زمان جنگ، افسران نیروی دریایی علاوه بر مأموریت دریایی خود، هنگامی که در استراحت بودند و یا در پایگاه خدمت میکردند، به آموزش غواصی به مردم عادی و بسیجیان میپرداختند. یکی از همان آموزشها در پایگاه سوم دریایی خرمشهر بود که غواصان بسیجی را آموزش میدادند و تعداد آنها از 1000 نفر هم بیشتر بود و در عملیات والفجر8، که ایرانیها موفق شدند شبهجزیره فاو را تصرف کنند، افرادش همان کسانی بودند که در نیروی دریایی ارتش آموزش دیده بودند.
جهت احداث پل بعثت[2] روی رودخانه اروندرود و در محل دهانه فاو، ناخدا اخگر از نیروی دریایی ارتش روزها و هفتههای متوالی جزر و مد دریا را محاسبه میکرد تا برای برپا کردن پل، مشکلی پیش نیاید. پل بعثت به طول یک کیلومتر با تلاش مهندسین ایرانی، به خصوص مهندس سید هاشم بنیهاشمی، احداث شد که بیش از شش هزار لوله با قطر 150 سانتیمتر و به طول 12 متر در ساخت آن به کار رفت و قریب به سه سال، این پل بر روی اروند مستقر بود و تردد نیروهای ایرانی از روی آن انجام میگرفت و کار تدارکات به خوبی انجام میشد. من در مدت 11 ماه اول که در جبهه بودم و مأموریت جنگی ما در خلیج فارس انجام میگرفت، فقط دو بار از بوشهر با هواپیما به مشهد رفتم، تا اینکه سرانجام یکی از منازل سازمانی انرژی اتمی بوشهر را در اختیارگرفتم و سپس برای آوردن وسایل زندگیام که در کوهدشت خرمشهر بود، اقدام نمودم.
[1]. مرو همان خراسان بزرگ و قسمتی از ترکمنستان امروزی است.
[2]. این پل در سال 1364 توسط مهندسان ایرانی بر روی اروندرود احداث شد و به مدت سه سال شبهجزیره فاو عراق را به ایران متصل میکرد.
منبع : دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395