دفاع از خرمشهر (38)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۲۷
زمینههای بروز جنگ عراق علیه ایران
با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، صدام حسین، رئیس جمهور دیکتاتور و مستبد عراق، خطر بیداری مردم مسلمان و مؤمن عراق را بیخ گوش خود احساس کرد و هر آن احتمال میداد که در کشور عراق هم انقلابی شبیه انقلاب اسلامی ایران رخ دهد و حکومت جابر بعثی سرنگون گردد. از طرفی، جاهطلبی و خودخواهی این شخص باعث میشد که خود را طلیعهدار و پیشتاز در بین کشورهای عربی بداند و در مقابل نظام نوپای ایران قد علم کند و مانع از صدور انقلاب به کشورهای همجوار شود. هنوز چند ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود که صدام تعدادی عناصر مخرب را به شهرهای استان خوزستان اعزام نمود تا انفجاراتی را در تأسیسات و لولههای نفت انجام دهند و ضربه اقتصادی به ایران وارد کنند. از همه بدتر، در اماکن عمومی و در بین جمعیت هم این انفجارها اتفاق میافتاد تا زمینه نارضایتی و ناامنی را بین شهروندان توسعه دهد. جالبتر اینکه همه این فجایع را گردن مردم خوزستان میانداخت و به خیال خود میخواست این چنین وانمود شود که این مردم انقلابی و مؤمن خوزستان هستند که مرتکب این اعمال میشوند و در نتیجه، مردم سایر کشورها هم فکر کنند که مردم عربزبان خوزستان از نظام جدید ایران ناراضی و ناراحت هستند و جهت رهایی خود از سلطه نظام، این اعمال را انجام میدهند. در حالی که پر واضح است مردم خونگرم و انقلابی خوزستان سهم بسزایی در پیروزی انقلاب داشتند و شهدای زیادی هم تقدیم انقلاب کردند. صدام عقیده داشت باید مردم تحت ستم خوزستان را نجات بدهد و آنها را به استقلال برساند. به همین خاطر، در سخنرانیها و مکاتبات، خوزستان[1] را عربستان مینامید و نام شهرها را تغییر داد و به همان اسمهای قدیمی و عربی سابق برگرداند. قریب به 18 ماه، دشمن بعثی سراسر خوزستان را ناامن کرده بود تا به اهداف خود برسد. حتی این ناآرامیها در پاسگاههای مرزی نیز توسعه پیدا کرد و زد و خوردها در مرز هم هر روز بیشتر میشد. صدام چند ماه قبل از جنگ رسمی جنگ مرزها را شروع کرده بود. آن زمان هر روز خبر میرسید که تعدادی از مرزبانان و افراد ژاندارمری، که مسئولیت مرز را داشتند، شهید یا مجروح شدند. بمبگذاری و انفجار در شهرها هم جای خود را داشت و تعداد زیادی از مردم بیگناه شهرهای اهواز، خرمشهر، آبادان، شوش، دزفول و… به درجه رفیع شهادت نائل میشدند. در طول تاریخ، مردم فارسیزبان و عربزبان در خوزستان در کنار هم زندگی میکردند و هیچ مشکلی با یکدیگر نداشتند. اما پس از پیروزی انقلاب، دشمن بعثی آنقدر تبلیغات منفی کرده بود و از طریق رادیو و تلویزیون و پخش شبنامه بین مردم تفرقه انداخته بود که گویی سالها بین این گروهها اختلاف بوده است. رادیو بغداد 24 ساعته از حکومت اسلامی ایران بد میگفت. آن زمان من رادیو گوش میکردم و قصد و نیت صدام را میدانستم که برای جدایی خوزستان از ایران، دست به هر کاری میزند. او برای حمایت از خلق عرق تبلیغات زیادی میکرد، تا جایی که در خوزستان، گروه یا حزبی به نام خلق عرب به وجود آمد. آنها در خرمشهر، چندین ساختمان دولتی را به آتش کشیدند و در مقابل نیروهای انقلاب، صفآرائی میکردند. ضمن اینکه عدهای سادهلوح و خوشباور، که وابستگی فامیلی هم با آن طرف داشتند، همراه و همپای این افراد شده و دانسته یا ندانسته آب به آسیاب دشمن میریختند. آن زمان حدود 15 سال بود که من در نیروی دریایی استخدام شده بودم و از همان ابتدا میدانستم که حزب بعث عراق و در رأس آن، صدام لعنتی چه نیت شومی در سر دارد و از طرفی هم افسوس میخوردم که چرا عدهای ناخواسته در دامن دشمن قرار گرفته و با آنها همکاری مینمایند.
آن زمان من در کوی سازمانی نیروی دریایی، در کوهدشت خرمشهر، که چند کیلومتری با مرکز شهر فاصله داشت زندگی میکردم و از کانون فتنه دور بودم. چون دوران کودکی و نوجوانیام را در کوچه شهرام خیابان نقدی گذرانده بودم و پدر و پدربزرگم همه در خرمشهر زندگی کرده بودند، واقعاً نسبت به خرمشهر احساس مالکیت میکردم و هرگز دوست نداشتم شهرم کانون جنگ و درگیری و دودستگی شود. دوست داشتم شهرم همچنان آرام و ساکت و امن باشد.
عراق اهداف دیرینهای نسبت به ایران داشت که با وقوع انقلاب اسلامی، تصور کرد بهترین فرصت تاریخی به دست آمده و نباید این فرصت را از دست بدهد. عراق از همان روزهای اول انقلاب نسبت به اجرای معاهدات کارشکنی میکرد. صدام در فروردینماه59 اعلام کرد عراق آماده است تمام اختلافاتش را با ایران از طریق زور حل و فصل نماید و در تیرماه59 اظهار داشت عراق توانایی نظامی دارد که سه جزیره تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی را در اسرع وقت از ایران بگیرد. در ایران، ضعف و فروپاشی ارتش، مشکلات داخلی از لحاظ اقتصادی و سیاسی و تجزیهطلبی در برخی استانها باعث شد اشتهای عراق برای بلعیدن خوزستان بیشتر شود و عراق تصمیم داشت خوزستان را از ایران جدا کند و دولتی مستقل به نام عربستان تشکیل دهد و یا اینکه خوزستان را به عراق ملحق کند. اما شور انقلابی مردم ایران و قدرت فوقالعاده رهبری انقلاب در بسیج عمومی و وطنپرستی و ذلتناپذیری مردم ایران بود که باعث شد عراق به اهداف شوم خود نرسید. در تاریخ 18/1/59، صدام حسین اعلام کرد که ایران باید از سه جزیره تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی عقبنشینی و آنجا را تخلیه کند؛ در غیر این صورت، عراق جهت تصرف آنها به زور متوسل خواهد شد. ضمن اینکه خرابکاریها در خوزستان ادامه داشت، روز به روز وضعیت این استان حاصلخیز بحرانیتر میشد و امنیت آن به خطر میافتاد.
آن زمان خرمشهر هم مانند سایر شهرهای خوزستان وضع ناآرامی داشت و مردم خونگرم آن دیار، که از نظر مهماننوازی سرآمد سایر مناطق میباشند، گرفتار هرج و مرج شدند و به طور کلی، گردشگری و تفریح در این بندر زیبا رو به تعطیلی میگذاشت و مردم سعی میکردند هر روز غروب زودتر به خانههای خود برگردند و در اماکن عمومی حضور نیابند. از طرفی، امریکا به صدام وعده داده بود که ارتش ایران یارای مقاومت با ارتش عراق را ندارد و بیش از دو هفته در مقابل ارتش مقتدر عراق دوام نخواهد آورد. به همین منظور، صدام در تاریخ 26/6/59 در تلویزیون عراق ظاهر شد و در مقابل میلیونها بیننده، قرارداد الجزایر را که خود با شاه ایران به امضاء رسانده بود پاره کرد و به مردم عراق اعلام کرد این قرارداد از نظر من بیاعتبار بوده و منبعد من شخصاً حقوق حقّه عراق را از ایران خواهم گرفت. او گفت زمانی که من قرارداد الجزایر را امضاء کردم، عراق در حالت انفعالی بود و ارتش ما توانایی مقابله با ایران را نداشت، اما اینک ما در اوج قدرت هستیم و ایران را با زور وادار میکنیم تا حقوق حقه ما را به رسمیت بشناسد، در غیر این صورت، وارد جنگ خواهیم شد. البته روزهای آخر شهریورماه زد و خوردهای مرزی به اوج خود رسیده بود و گاهی ارتش متجاوز پاسگاهی را خلع سلاح میکرد و تعدادی از مدافعان مرزی ما مجروح و شهید میشدند.
اخباری که از رادیو عراق پخش میشد تمام ساعات روز به زبان فارسی به مسئولین و مقامات کشور ما فحاشی میکرد. من روزهای آخر شهریورماه 1359 همراه با خانوادهام و در مرخصی بودم و برای زیارت امام رضا(ع) و دیدار با خانواده همسرم به مشهد مقدس رفته بودیم. هنگام مراجعت از راه شمال به تهران و سپس به خوزستان مراجعت نمودیم. با این وجود من داخل خودرو هم اخبار، به خصوص ناآرامیهای مرزی را گوش میکردم و به بچههایم میگفتم جنگی همهجانبه با عراق دور از انتظار نیست و احتمال میدادم به زودی جنگ آغاز خواهد شد. مرخصی من در تاریخ 28/6/59 خاتمه یافت و من همان روز وارد خرمشهر شدم. روزهای آخر تابستان در حال سپری شدن بود، گرمای خوزستان شدید بود و فصل خرماپزان را پیش رو داشتیم. در مسیر مسافرت با همسرم، که همیشه یار و یاور من بودند، قرار گذاشتم تا به محض رسید به خرمشهر من به پایگاه بروم و از اوضاع و احوال یگان خدمتیام مطلع شوم، همسرم برای ثبتنام بچهها و خرید اقلام و تهیه ملزومات به مدرسه برود و بچهها را برای شروع کلاسها آماده کند. یکی دو روز فرصت بود که این کارها انجام شود.
روز بعد که به پایگاه مراجعه کردم همکاران و فرماندهان به من گفتند اوضاع وخیمتر از آن است که تصور میکنید. شما مدتی مرخصی بودید و از اتفاقاتی که در منطقه افتاده خبر ندارید. نیروهای زیادی از عراقیها پشت مرز شلمچه متمرکز شده و ترددهای زیادی از طرف عراقیها در آبراه اروند و حاشیه مرز انجام میشود که حکایت از جنگی تمام عیار دارد. آن زمان مسئولیت من پای توپهای ضدهوایی بود و روی ناو میلانیان هم همین مسئلیت بود، اما در آن زمان، ناو میلانیان در دهانه خروجی اروند در خلیج فارس به سر میبرد و بیش از صد کیلومتر از خرمشهر فاصله داشت. من باید چند روز دیگر به محل مأموریت ناو میرفتم، اما قبل از رفتن باید از همه توپهای مستقر در پایگاه سرکشی میکردم و همه خدمههای توپ را برای مأموریت جنگی آماده مینمودم. به همین جهت، به همه سربازان و خدمههای توپ منطقة مسئولیت دادم و سنگرهای زیادی در اطراف توپها احداث کردیم و سنگرهای حفره روباه کندیم تا در صورت ضرورت از آن استفاده شود.
محل سکونت ما در کوی سازمانی کوهدشت خرمشهر بود که چند کیلومتری از مرکز شهر فاصله داشت. همسرم وقتی از مدرسه برگشت گفت فریدون! اوضاع خیلی خراب است. ترس و نگرانی در وجود مردم شهر موج میزند، خدا به خیر کند. معلمهای مدرسه هرکدام حرفی میزدند. کوی سازمانی ما در جزیره آبادان بود که برای رفتن به مرکز خرمشهر باید از تنها پل روی کارون میگذشتیم. در نزدیکی پل هم ما چند قبضه توپ مستقر کرده بودیم و از اداره گمرک و پل محافظت میشد و این پل نقطه بسیار حساسی بود که اگر بمباران میشد، ارتباط ما با خرمشهر قطع میگردید. به همین منظور، آنجا از حساسیت خاصی برخوردار بود.
خرمشهر تا سال 1314 محمره نامیده میشد، ولی از آن سال به بعد به خرمشهر تغییر نام داد. من از دوران کودکی خاطرات زیادی از خرمشهر داشتم. شبها که بالای پشت بام میخوابیدیم چشم به آسمان میدوختم و آسمان پرستاره را نگاه میکردم. بوی رطوبت آبهای اروند و کارون و حرکت آرام این دو رود پرآب، که از کنار خرمشهر میگذشت، صفایی داشت. شبها کنار کارون با بچههای هم سن و سال تا پاسی از شب به گردش و تفریح میپرداختیم و از سمبوسه فروشیها سمبوسه و فلافل میخریدیم. آن طرف ماهیفروشان جار میزدند و تبلیغ میکردند.
روزهای آخر شهریور59 ظاهراً همه مردم را غم گرفته بود و شبها آسمان پرستاره و آبی به نظرم رنگ خون گرفته بود و ستارگانش در حال افول بودند. گرچه هنوز جنگ شروع نشده بود، اما شایعات قبل از جنگ بیش از پیش مردم را نگران کرده بود. دو بندر خرمشهر و آبادان از دیرباز مرکز تجارت و بازرگانی ایران بود و شعلههای بزرگترین پالایشگاه خاورمیانه مانند شمعی بزرگ در حال سوختن بود و روشنیاش از کیلومترها دورتر دیده میشد. روز سیام شهریور فرصتی دست داد تا با همسرم و بچهها به داخل شهر برویم و مقداری خرید کنیم تا وسیله بچهها تکمیل شود. بازار و خیابان مملو از جمعیتی بود که برای بچهها در حال خرید بودند و قرار بود فردای آن روز هزاران نفر از دانشآموزان خرمشهر و آبادان سر کلاس درس حاضر شوند. فراش مدرسهها کلاسهای درس را نظافت کرده و در حال آماده کردن آن بودند. معمولاً اول مهر در سراسر ایران، که مدارس و دانشگاهها دوباره فعالیت خود را آغاز میکنند، تحول دیگری در ایران به وجود میآید و این طور به نظر میرسد که شهرها بر اثر تردد دانشآموزان و دانشجویان در داخل آن رنگ و بوی دیگری میگیرد. خرمشهر و آبادان هم مانند سایر شهرها همین وضعیت را داشت. اما تجمع نیروهای متجاوز عراقی در پشت مرزها و پرواز هواپیماهای جنگی در بالای سر شهرهای مرزی حکایت از جنگی ناخواسته داشت.
یکی از اختلافات شدید ایران و عراق مسئله اروندرود[2] بود. اروندرود بیش از 100کیلومتر از مرزهای آبی ما با عراق را تشکیل میدهد، برابر توافقنامههای قبلی که آخرین آن قرارداد1975 الجزایر بود خط تالوگ (خط وسط رودخانه) خط مرز است و کشتیرانی مشترک در این آبراه انجام میگرفت، اما عراق و در رأس آن حکومت خودکامه صدام، عنوان میکرد به طور کلی اروندرود مربوط به عراق است و ایران هیچ سهمی در آن ندارد. در صورتی که این قانونی بینالمللی است که همیشه وسط رودخانههای مرزی بین دو کشور حد مرز است و خط وسط رود اروند هم مانند سایر رودخانهها خط مرزی بود. ولی صدام این را قبول نداشت و میگفت هر کشتی تجاری یا شناور دیگری که از دهانه فاو داخل اروند میشود، باید پرچم عراق را داشته باشد و از این طرف، ایران هم میگفت نصف رودخانه مربوط به ایران است و باید پرچم ایران هم بر روی کشتیها نصب شود.
اروندرود از کنار آبادان و خرمشهر میگذرد و این دو بندر بسیار مهم ایرانی، در ساحل شمالی اروند واقع شدهاند و فاصله این دو شهر از مرز (خط تالوگ) کمتر از یک کیلومتر است. بنابراین، آسیبپذیری این دو شهر بسیار زیاد است و با یک سلاح سبک هم تهدید میشود. از همه مهمتر اینکه، پالایشگاه آبادان با بیش از صد سال قدمت، تا سال1324 یکی از بزرگترین پالایشگاههای جهان محسوب میشد. این پالایشگاه هم در کنار این رود پرآب قرار داشت و در صورت وقوع جنگ فاجعهای به بار میآمد. سرانجامِ اروند به خلیج فارس میرسد و خلیج فارس به دریای آزاد جهان و اقیانوسها متصل است که در شبانهروز دو بار جزر و مد دارد. یعنی به مدت 12 ساعت آب بالا میآید و 4 ساعت پایین میرود که این عمل را جزر و مد دریا میگویند که شامل حال اروندرود و بهمنشیر و کارون هم میشود. بنابراین، در هر شبانهروز دو بار جزر و مد انجام گرفته و در حقیقت چهار نوبت آب رودخانهها پایین و بالا میروند و کشتیرانی و قایقرانی در این رودخانهها باید با حساب و اصول باشد و از طرفی بر اثر جزر و مد دریا آب رودخانه به داخل کانالهایی میروند که در پای نخلستانهاست و بدین وسیله نخلستانهای آبادان و خرمشهر آبیاری میشوند و قبل از جنگ بهترین محصول خرما از این دو شهر برداشت میشده است و شغل خیلی از مردم کشاورزی و ماهیگیری است که هر دو مربوط به آب دریاست.
[1]. با شروع جنگ تحمیلی، صدام خوزستان را به عربستان، سوسنگرد را به حفاجیّه، خرمشهر را به محمّره، آبادان را به عابدان و اهواز را به الاهواز تغییر نام داد.
[2]. رودخانه دجله و فرات در محلی به نام القرنه در خاک عراق به هم میرسند و شطالعرب را به وجود میآورند که از مرز شلمچه تا فاو به نام اروندرود است.
منبع : دفاع از خرمشهر، کریمی، قاسم، تهران، ایران سبز، 1395