banner

حسام (قسمت پانزده)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۰

جلسه روز 29 اسفند در خرم‌آباد  با اتفاقاتی که سه ماهه چهارم سال 59 در جبهه‌ها افتاد، بخصوص رفتار بنی‌صدر با سپاه و همچنین، رفتار بعضی از فرماندهان با بچه‌های حزب‌الهی و انقلابی ارتش، بخصوص بعد از سخنرانی بنی‌صدر در واقعه 14 اسفندماه در ورزشگاه شهید شیرودی، جناب صیادشیرازی یک فراخوان پنهانی از بچه‌های حزب‌الهی پادگان‌ها به […]

جلسه روز 29 اسفند در خرم‌آباد

 با اتفاقاتی که سه ماهه چهارم سال 59 در جبهه‌ها افتاد، بخصوص رفتار بنی‌صدر با سپاه و همچنین، رفتار بعضی از فرماندهان با بچه‌های حزب‌الهی و انقلابی ارتش، بخصوص بعد از سخنرانی بنی‌صدر در واقعه 14 اسفندماه در ورزشگاه شهید شیرودی، جناب صیادشیرازی یک فراخوان پنهانی از بچه‌های حزب‌الهی پادگان‌ها به مدت 2 روز، یعنی 28 و 29 اسفند در پادگان سپاه در قلعه فلک‌الافلاک خرم‌آباد داشت. این مکان را آقای آذربون آماده کرده بود. این بار فقط از بچه‌های نیروی زمینی دعوت شده بود. از ارومیه و تبریز گرفته تا لشکر88 زاهدان و خوزستان تقریباً حدود 60-50 نفر پنهانی با وسیله شخصی و یا اتوبوس، از اقصی نقاط ایران، خود را تا عصر روز 28 اسفند به خرم‌آباد رساندند. من هم به اتفاق جناب سرگرد بهرام طاهری از اداره مهندسی ارتش و جناب سرگرد حسین شهرامفر و استواریکم روح‌نواز از دژبان، با یک خودرو از تهران حرکت کردیم و غروب به خرم‌آباد رسیدیم. جلسه قرار بود روز 29 اسفند در یک باغی خارج از شهر تشکیل شود و موضوع هم مسائل جبهه‌ها و مخصوصاً شخص بنی‌صدر بود، که بچه‌ها ایشان را مانع در کار جبهه می‌دانستند. در حقیقت، یک جلسه و یا به عبارتی یک توطئه علیه رئیس جمهور بود.

فردا صبح جلسه حدود ساعت 9 صبح آغاز شد و پس از تلاوت آیاتی چند از کلام‌الله مجید، جناب صیادشیرازی پشت تریبون رفت و گفت بچه‌ها خیلی عذر می‌خواهم، با وضعیتی که دیشب پیش آمد، این تلاوت قرآن هم شروع جلسه و هم ختم جلسه بود. ما دیگر حرفی نداریم بزنیم. خیلی‌ها شروع به اعتراض کردند، ازجمله خود من هم معترض شدم. یعنی چه؟ بچه‌ها بدون مجوز از راه‌های دور با اطمینان از شما به اینجا آمدند! حالا می‌گویید حرفی ندارم!؟ ایشان توضیحاتی دادند که نمی‌خواهم به آن بپردازم، ولی این یک واقعیت تاریخی است. قبل از اخبار ساعت 8 شب، صدا و سیما یک مصاحبه تلویزیونی با بنی‌صدر داشت که در آرشیو صدا و سیما باید باشد و روزنامه‌های 29 اسفند هم آن را درج کردند.

اما حقیقت ماجرا این بود که آن روز عصر، سران قوا و یا تعدادی از سران، ازجمله حضرات آقایان هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، خامنه‌ای و بهشتی بر اثر اختلافی که با بنی‌صدر داشتند، با بنی‌صدر به دفتر حضرت امام(ره) رفتند و یا احضار شدند و چه بحثی داشتند و چه گذشت، ما نمی‌‌دانیم؛ ولی بعد از جلسه، بنی‌صدر در مصاحبه‌اش این را گفت: بله، ما اختلافاتی داشتیم و یا داریم، منتها حضرت امام(ره) فرمودند بگذارید رئیس جمهور و یا فرمانده کل قوا (آن زمان بنی‌صدر فرمانده کل قوا هم بود) که شخصیت قانونی است، کارش را انجام بدهد و جملاتی بدین مضمون که در این شرایط نباید ایشان تضعیف شود.

صیادشیرازی در پاسخ اعتراضات بچه‌ها، این‌طور بیان کرد: حالا ما هر حرفی در اینجا بخواهیم بزنیم که موجب تضعیف فرماندهی کل قوا و جبهه و جنگ شود، مورد رضایت حضرت امام نخواهد بود. لذا من حرفی ندارم و از تک‌تک شما هم عذرخواهی می‌کنم به خاطر وضعیتی که پیش آمد؛ و بلافاصله جلسه را ترک کرد و رفت. بچه‌ها که همگی خود متشرع و مقلد امام(ره) بودند، به شهرهای خود برگشتند. این جلسه و این رفتار شهید صیاد، یک درس بزرگی از اطاعت و ولایت‌پذیری ایشان برای همه ما بود. بنی‌صدری که بدترین ظلم را در نیروهای مسلح به صیاد کرد و صیادی که جلسه را آن هم در آستانه سال نو در مکانی کاملاً مخفی علیه بنی‌صدر تشکیل داده بود، تا فهمید که ممکن است این جلسه مورد رضایت حضرت امام(ره) نباشد، جلسه را کنسل کرد و حتی یک کلمه حرف اضافی نزد.

جلسه در حضور رئیس جمهور (بنی صدر) در اداره دوم

خوب است یک خاطره‌ای را از اواخر فروردین سال60 در اداره دوم یادآوری نمایم. تکلیف اداره دوم از نظر سازمان، وابستگی آن به ارتش و یا فرماندهی کل قوا مشخص نبود. در گذشته، اداره دوم که شامل اطلاعات و ضداطلاعات بود، ارتباط معاونت اطلاعاتش با نیروهای سه‌گانه از طریق گپار (گروه پشتیبانی اطلاعات رزمی) برقرار بود، ولی ضداطلاعات‌های یگان‌ها مستقیماً با معاونت ضداطلاعات اداره دوم و رئیس اداره دوم هم مستقیماً توسط فرماندهی کل قوا (شخص شاه) انتخاب می‌شد و مکاتباتش مستقیماً با شخص شاه و یا دفتر مخصوصش بود. بعد از انقلاب این وضعیت نامشخص بود. ضداطلاعات‌های یگان‌های ارتش به کلی منحل شدند و جایگزینی برای آنها پیش‌بینی نشده بود. تکلیف مکاتبات اداره دوم با ارتش، مخصوصاً در بحث ضداطلاعاتی روشن نبود؛ لذا رئیس اداره دوم با کمک معاونت‌ها، طرح نسبتاً جامعی را در موضوع اطلاعات و حفاظت اطلاعات تهیه کرده و از رئیس جمهور بنی‌صدر خواستند تا در جلسه‌ای با حضور رئیس ستاد و فرماندهان نیروها این طرح را ارائه نمایند. سرانجام، فکر می‌کنم وقت این جلسه در نیمه دوم فروردین سال60 بسته شد و معاونت‌ها، مخصوصاً معاونت حفاظت اطلاعات، جناب سرهنگ محمدی خیلی تلاش کرد تا اطلاعات جامعی از نفوذ جاسوسان عراقی در یگان‌ها و همچنین، نفوذ منافقین در یگان‌ها تهیه و ارائه نماید. افرادی که در این جلسه حضور داشتند رئیس و جانشین اداره دوم و معاونت اطلاعات و حفاظت اطلاعات و سرهنگ دوم اَقارِب‌پرست، برادر محمد رضوی و سرتیپ فلاحی جانشین رئیس ستاد، سرتیپ ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی، سرهنگ فکوری فرمانده نیروی هوایی و ناخدا افضلی فرمانده نیروی دریایی بودند. از مدیران اداره کسی حضور نداشت و قرار نبود که من هم حضور داشته باشم، ولی اصرار جناب سرهنگ2 اقارب‌پرست و آقای مهندس رضوی بر اینکه مدیر امنیت داخلی باید در این جلسه شرکت نماید، باعث شد در آخرین لحظات جناب سرهنگ کتیبه رضایت داد که من هم در جلسه شرکت نمایم. من هم با آن پای گچ گرفته در جلسه شرکت کردم و طبق معمول، پایم را روی یک میز عسلی کوچک گذاشته بودم.

بنی‌صدر به همراه آجودان نظامیش جناب سرهنگ آذین وارد جلسه شد. پس از گزارش مختصر رئیس اداره دوم جناب سرهنگ کتیبه، ابتدا معاونت اطلاعات گزارش خود را در موضوع اطلاعات جنگ و نیروهای جمع‌آوری اطلاعات در نیروها به نام گپار و فاشا داد. سپس جناب سرهنگ محمدی معاونت حفاظت اطلاعات مطالب خود را مفصل تشریح و نتیجه‌گیری کرد که با نداشتن حفاظت اطلاعات‌ها در نیروها چه فاجعه‌ای دارد رخ می‌دهد. منافقین عملاً در نیروها و سازمان‌های ما نفوذ کرده و حضور دارند و تقاضای تصویب طرح حفاظت اطلاعات‌ها را داشت. سخن که به اینجا رسید، بنی‌صدر صحبت ایشان را قطع کرد و وارد سخن شد. ابتدا از نقش اطلاعات تعریف و تمجید کرد و سپس به بحث رفتار با اسرا پرداخت و گفت روی اسرای عراقی هرچه می‌توانید کار ایدئولوژیکی کنید. درست به خاطرم هست که گفته بود اغلب سردمداران گروه‌های چپ و کمونیستی اروپا ازجمله کسانی بودند که در جنگ جهانی اول در زندان شوروی بودند و شوروی توانست در زندان، روی آنها کار ایدئولوژیکی کند و در خاتمه حمله کرد به جناب سرهنگ محمدی که من با ضداطلاعات بازی و تفتیش عقاید مخالفم. ارتش از ضداطلاعات سابقه خوبی ندارد. جذب کردن هنر است، دفع کردن و طرد کردن انسان‌ها هنر نیست. آنگاه مثال زد ما این آقای صیادشیرازی را میدان دادیم، ایشان در کردستان به جای جذب آدم‌ها با همین کارهای حفاظتی، خیلی از افسران را دفع کرد. تا حرفش به اینجا رسید، من دست بلند کردم که اجازه بگیرم و دفاع نمایم. سرتیپ فلاحی با اشاره به من فهماند، دست را پایین بینداز و حرف نزن. ما هم دستمان را پایین انداختیم. جناب سرهنگ کتیبه و مخصوصاً جناب سرهنگ محمدی که نتیجه‌ای از کارشان نگرفته بودند، خیلی گرفته و دمق به نظر می‌رسیدند.

جلسه تمام شد. بنی‌صدر از جلسه خارج شد و ظهیرنژاد هم بدون اجازه از فلاحی، از جلسه خارج شد و تا بقیه خواستند بروند، سرتیپ فلاحی اشاره کرد و گفت آقایان بنشینید. من با شما کار دارم. اول به من گفت جناب سرگرد شما چرا دست را بالا بردی؟ چه می‌خواستی بپرسی؟ (خداوندا، تو شاهدی که من چقدر به شهید فلاحی علاقه داشتم و دارم و با این صحبت‌های امروز، نمی‌خواهم ذره‌ای از شخصیت آن مرد بزرگ و شهید والامقام بکاهم، بلکه فقط برای حقایق تاریخی این مطالب را می‌گویم و به نوعی شاید این یک ارزش از یک نظامی به خاطر تابعیت از مقام مافوقش باشد) جناب سرگرد، مگر نمی‌دانی آقا (منظورش بنی‌صدر بود) الآن فرمانده کل قوا است؟ وقتی چنین شخصیتی دارد صحبت می‌کند، وظیفه ما فقط گوش کردن است و اگر سوالی داشتیم، باید با سلسله مراتب به عرض برسانیم. خب حالا بگو چه می‌خواستی بگویی؟ با بسم الله شروع کردم و گفتم تیمسار فلاحی، شما که خاطرتان هست در بیمارستان خانواده بستری بودید. من همراه صیاد بودم. شما که شاهد بودید کردستان ازدست‌رفته را صیادشیرازی نجات داد. شما خودتان همیشه در جریان قضایا بودید. بعد از رفتن شما از نیروی زمینی، چقدر بدگویی شد تا ذهن رئیس جمهور نسبت به صیادشیرازی را خراب کردند و تمام خدمات ایشان را زیر سوال برد. دوباره تیمسار فلاحی شروع به صحبت کرد و کمی از خدمات صیاد را ذکر کرد و سپس این مثال را زد که بنی‌عباس گرچه خدماتی برای اسلام داشتند، ولی خطر آنها از بنی‌امیه برای اسلام زیادتر بوده است. در اینجا سرهنگ2 اقارب‌پرست و برادر محمد رضوی به کمک من آمدند که تیمسار این چه مثالی است که شما می‌زنید؟ یعنی شما صیادشیرازی را به بنی‌عباس تشبیه می‌کنید؟ فلاحی خواست رفع و رجوع کند. کتیبه وارد بحث شد. دیگران هم وارد صحبت شدند. جلسه نه تنها نتیجه‌ای نداشت، بلکه درهم برهم شد و سرانجام سرهنگ کتیبه موضوع را عوض کرد که امروز بحث ما در مورد سازمان اداره دوم است. رئیس جمهور هم آن طوری صحبت کرد، لذا تکلیف ما روشن نیست. جلسه خاتمه پیدا کرد.

در سال جدید، از فروردین ماه به بعد، حضور بنی‌صدر در جبهه کمتر شد و به تدریج نفوذ منافقین در دستگاه ایشان بیشتر شد. تا اینکه در 26 خردادماه مجلس طرح بی‌کفایتی بنی‌صدر را از ریاست‌ جمهوری مطرح کرد و امام(ره) نیز ایشان را از فرماندهی کل قوا معزول نمودند و در اوایل تیرماه، به اتفاق مسعود رجوی با هواپیمایی که شاه از ایران فرار کرد، به فرانسه گریختند. بعد از فرار بنی‌صدر، مدتی آیت‌الله مهدوی کنی وزیر کشور، کفالت ریاست جمهوری را به عهده گرفت و دومین انتخابات ریاست جمهوری بلافاصله انجام پذیرفت.

شهید رجایی در تاریخ 15 مردادماه رئیس جمهور شد و تا هشتم شهریور به مدت 28 روز رئیس جمهور بود. در نیمه سوم مردادماه بود که به اتفاق شهید صیادشیرازی دو جلسه به فاصله دو روز با شهید رجایی داشتیم. در اولین جلسه، فکر می‌کنم ما سه نفر بودیم: صیادشیرازی، جناب سرگرد محمود ریاحی و من. شهید رجایی دو موضوع، یکی مسئولیت وزارت دفاع و دیگری فرماندهی مجدد در منطقه کردستان را مطرح کرد. روی هر دو موضوع بحث مفصلی شد. درست به خاطر دارم. هنوز دقایقی به اذان ظهر مانده بود. شهید رجایی جلسه را تعطیل کرد و گفت وقت نماز است. ما آن روز نماز ظهر و عصر را به امامت شهید رجایی اقامه کردیم. در جلسه دوم که دو روز بعد بود، صیادشیرازی موانع و مشکلات هر دو شغل پیشنهادی را مطرح کرد. شهید رجایی گفت مشکلات و موانع یکی درجه و دیگری همراهی فرماندهی نیرو، همه را از راه قانونی حل خواهیم کرد، ولی باید بدانید که نظر امام بیشتر استفاده شما در جبهه‌ها می‌باشد. تا این را گفت، صیادشیرازی گفت این را از اول می‌فرمودید. ما دیگر حرفی نداریم و از همین لحظه آماده دریافت مأموریت هستیم.

بلافاصله از همانجا به منزل شهید صیاد آمدیم و جلسه مقدماتی را برگزار کردیم. تعدادی از افراد ستاد عملیاتی شمال‌غرب مشخص شدند. همان شب و یا فردایش برای زیارت و تبرک جستن به مرقد امام رضا(ع) به مشهد سفر کرد و در برگشت، سرهنگ2 ابوالقاسم جاودانی و سرهنگ کوچک‌زاده را که مدتی بود از سِمت جانشین لشکر77 کنار زده شده بود، با خود به تهران آورد. برای مقدمات کار، قبل از صدور حکم از طرف نیروی زمینی، سرهنگ2 جاودانی و تعدادی از دوستان را برای بررسی اوضاع به ارومیه فرستاد و در این فاصله، فکر می‌کنم تا دوم شهریور حکم انتصاب ایشان به فرماندهی قرارگاه شمال‌غرب و ترفیع مجدد ایشان به درجه سرهنگی از طرف نیروی زمینی ابلاغ شد و ایشان به اتفاق ستادش به ارومیه رفتند و ستاد مشترک ارتش و سپاه را در قرارگاه مشترک حمزه دایر نمود و ظرف 44 روز، شهرهای اشنویه و بوکان را که تا آن زمان در اختیار حزب دموکرات و کومله بود، آزاد کرد. این دو حزب در شهر بوکان رادیو داشتند. با دو عملیات متوالی، با همکاری ارتش، سپاه، بسیج و نیروهای مردمی، از جمله همکاری نیروهای بارزانی و بخصوص پشتیبانی حضرت حجت‌الاسلام حسنی امام جمعه ارومیه و استانداری، این دو شهر آزاد شد.

روز هفتم مهرماه در سانحه هوایی هواپیمای سی130 نیروی هوایی در حوالی کهریزک تهران، سرتیپ فلاحی جانشین رئیس ستاد، سرهنگ نامجو وزیر دفاع و سرهنگ فکوری فرمانده نیروی هوایی، همراه با برادر یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه پاسداران و محمد جهان‌آرا فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر که بعد از عملیات ثامن‌الائمه و آزادسازی حصر آبادان عازم تهران بودند، به شهادت می‌رسند.

فردای آن روز، ساعت 09:30 صبح جلسه‌ای در دفتر حجت‌الاسلام ری‌شهری رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح تشکیل گردید. ایشان حدود 15-14 نفری را از بچه‌های مذهبی ارتش، از زمینی و هوایی دعوت کرد تا در مورد جانشینان شهید فلاحی و شهید فکوری مشورت به عمل آورد. از کسانی که در آن جلسه بودند، تا آنجایی که به خاطر دارم، جناب سرهنگ هدایت‌اله حاتمی، جناب سرهنگ2 اقارب‌پرست، ستوان روح‌الامینی و اینجانب و یکی دو نفر دیگر از زمینی و جناب سرهنگ محمددوست و برادر همافر مهدی نوروزی و عباسی از نیروهای هوایی بودند. بقیه افراد را فعلاً به خاطر ندارم. در بحث جانشینی سرهنگ فکوری، برادران نیروی هوایی جناب سرهنگ خلبان معینی‌پور را معرفی و در مورد جایگزینی شهید فلاحی عده‌ای جناب سرهنگ صیادشیرازی و گویا سرهنگ سلیمی را پیشنهاد دادند. اینجانب و تعدادی دیگر هم گفتیم عمده بار جنگ بر دوش نیروی زمینی است، سرتیپ ظهیرنژاد زیر بار فرماندهی صیاد نخواهد رفت. تیمسار ظهیرنژاد سوار هواپیما نشد و همان روز عصر از راه زمین به تهران برگشت (اصولاً تیمسار ظهیرنژاد، کمتر سوار هواپیما می‌شد). بنابراین، بهتر است تیمسار ظهیرنژاد، به عنوان رئیس ستاد و سرهنگ صیاد هم به عنوان فرمانده نیرو انتخاب شود. یکی دو روز قبل از نگارش این مطالب به اتفاق دوستان جلسه‌ای را در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی با حجت‌الاسلام ری‌شهری تولیت آستان حضرت عبدالعظیم داشتیم. من از آقای ری‌شهری سوال کردم، آیا شما هم در دیدار ظهر روز هشتم مهر ماه سال 60 در دفتر حضرت امام(ره) حضور داشتید؟ فرمودند خیر. من بعد از جلسه با شما، دیدار کوتاهی با حضرت آقا داشتم و همین پیشنهاد را خدمت ایشان عرضه داشتم. در آن دیدار، حضرت آقا و آقای هاشمی رفسنجانی و حضرت آیت‌اله موسوی اردبیلی حضور داشتند.

اخبار ساعت دو بعدازظهر، رئیس ستادی تیمسار ظهیرنژاد و فرماندهی صیادشیرازی را بر نیروی زمینی طی حکم حضرت امام(ره) ابلاغ نمود. از همان لحظه ابلاغ به بعد، من از اداره دوم رفتم. بعدازظهر همان روز، یک ستاد موقت سه نفری (من، سرگرد ریاحی، سرگرد غفراللهی) در منزل ما تشکیل گردید و از سرهنگ امامی رئیس آجودانی نیروی زمینی دعوت کردیم تا با لیست معاونت‌های نیرو و فرماندهان عمده در این جلسه شرکت نمایند. ایشان هم عصر آن روز به منزل ما آمد و نهایت همکاری را مبذول داشت. فردای آن روز که اتفاقاً روز جمعه بود، جناب سرهنگ صیاد که از تبریز با هواپیما به تهران برگشته بود، مستقیماً به منزل ما آمد و این مطالب را من از زبان ایشان به مضمون نقل می‌کنم.

صیاد می‌گفت، عصر روز هشتم مهرماه، محاصره شهر بوکان کامل شد. بچه‌ها قصد ورود به شهر را داشتند. طبق معمول گفتم، محاصره را به همین وضع نگه دارید، شب وارد شهر نشوید تا مردم صدمه نبینند. فردا صبح ان‌شاءالله وارد شهر خواهیم شد. ایشان که تمام طول روز را در عملیات شرکت داشت، هیچ اطلاعی از اخبار و انتصاب جدیدش نداشت. می‌گفت با هلی‌کوپتر نزدیکی‌های غروب به سد بوکان که ستاد عملیاتش در مجاور تیپ30 گرگان از نیروهای عمل‌کننده بود، برگشتم. دیدم نگاه بچه‌ها به گونه دیگری است. همه تبریک می‌گویند. گفتم تبریک بماند برای فردا که ان‌شاءالله شهر بوکان کاملاً آزاد شد. دیدم بچه‌ها می‌خندند و خنده‌شان به گونه‌ای خاص است. وقتی متوجه شدند که من از موضوع بی‌خبرم، گفتند شما امروز طی حکم حضرت امام(ره) به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شدید. گفت این خبر را که شنیدم، غم و اندوه عجیبی تمام وجودم را گرفت و در دل گفتم، خدایا تو شاهدی که من به دنبال شغل و مقام نیستم. ما برای رضای تو در اینجا داریم با ضدانقلاب تا پای جان می‌جنگیم. این مسئولیت خطیر جنگ با عراق، با آن همه مشکلات را چکار کنیم!؟ گفت بلافاصله وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و دعای امام زمان(عج) را قرائت کرده و به آن حضرت متوسل شدم، که آقاجان، فرمانده اصلی شما هستید. کمکم کنید، آرامشی به من بدهید تا بتوانم به عنوان سرباز کوچک شما خدمتگزاری نمایم. بعد از اتمام نماز، آرامش به وجودم برگشت. همان شبانه با اسکورت به تبریز رفته و صبح هم با هواپیما به تهران آمدم.

 اتفاقاً قبل از اینکه به منزلش برود، از منزل ما مستقیماً به مجلس شورای اسلامی رفت و بقیه ماجرای آن روز را خودش بیان کرد. در کتاب ناگفته‌های جنگ نوشته احمد دهقان آمده است.

 فردا صبح با هماهنگی که با جناب سرهنگ امامی داشتیم، ما چهار نفر، جناب سرهنگ صیاد، من و جناب سرگرد ریاحی و جناب سرگرد غفراللهی به ستاد نیروی زمینی رفتیم. من از آن لحظه به بعد دیگر به اداره دوم برنگشتم. جناب سرهنگ کتیبه که در جریان ارتباط و علاقه من با صیادشیرازی بود، نه تنها از من سوال نکرد چرا سر خدمت نمی‌آیی، بلکه جناب سرگرد نقی شریفی را به جای من به مدیریت امنیت داخلی منصوب کرد. بدین ترتیب، من از تاریخ دهم مهرماه سال60 ابتدا به عنوان مشاور ویژه و سپس مشاغل دیگر در این نیرو به خدمت خود ادامه دادم که در سطرهای بعد به ذکر آن خواهم پرداخت.

اولین روز خدمت در ستاد نیروی زمینی

صبح روز شنبه دهم مهرماه سال60 به اتفاق جناب سرهنگ صیادشیرازی فرمانده نیروی زمینی و دوستان ریاحی و غفراللهی به ستاد نیرو رفتیم. با توجه به اینکه حکم فرماندهی از روز پنجشنبه ابلاغ شده بود، نه تشریفاتی در دم درب ورودی پادگان بود و نه کسی به استقبال آمده بود. فقط وارد ساختمان هیئت رئیسه که شدیم، دیدیم جناب سرهنگ امامی و چند افسر دیگر منتظرند. کسی هم خبردار نداد. جناب سرهنگ امامی ما را به دفتر فرماندهی هدایت کرد. جناب سرهنگ صیاد رو به امامی کرد و گفت کلیه معاونت‌ها و مدیریت‌های مستقل، رأس ساعت 9 صبح در سالن توجیه که در همان طبقه دوم و در کنار دفتر فرماندهی بود، حاضر باشند. وقتی همه جمع شدند، سرهنگ امامی گفت، سالن آماده است، تشریف بیاورید. با ورود فرماندهی نیرو همگی از جایشان بلند شدند و برای خبردار دادن به یکدیگر نگاه می‌کردند. ولی صیاد تا دید بلند شدند، منتظر خبردار دادن نماند و بلافاصله جمله از نو را گفت و فرمود آقایان بفرمایند بنشینند. بعد از تلاوت آیاتی از کلام‌الله مجید، فرمانده نیرو با دعای همیشگی خود «رب ادخلنی مدخل صدق… و دعای امام زمان(عج)»، سخن را آغاز کرد و مقدمه‌ای بدین مضمون که نظام جمهوری اسلامی با چه مشقت و سختی نصیبمان شد و از روز نخست تا به امروز دشمنان اسلام در حال توطئه هستند و برای حفظ آن فداکاری و خون دادن لازم است، سخنانش را آغاز کرد. سپس گفت ما در کردستان مشغول جنگ و مبارزه با ضدانقلاب بودیم و هیچ‌گاه به دنبال شغل و مقام نبودیم. امروز هم این تکلیف، حتی بدون مشورت و یا مذاکره‌ای، بر دوش ما نهاده شده است و فقط از خداوند متعال می‌خواهیم که یاریمان کند و برای ادامه خدمت از یاری و کمک همه شما استقبال می‌کنیم و حرمت همه را هم حفظ خواهیم کرد. در پایان فرمودند هرکدام از آقایان هم خواستند به ستاد مشترک و یا وزارت دفاع بروند، از نظر من مشکلی نیست. صحبت‌های متین و آرامبخش جناب صیاد به دور از انتظار خیلی‌ها بود. چون قبلاً گویا سمپاشی زیادی شده بود. به طوری که وقت خارج شدن، ارشدترین معاونت‌ها، جناب سرهنگ منظوری معاونت طرح و برنامه خواست خبردار بدهد. صیاد پیش‌دستی کرد و با کلمه ازنو، مانع خبردادن او شد. همین سرهنگ منظوری که یکی از باسوادترین افسران ستاد بود و دوره فرماندهی و ستادش را هم در شوروی دیده بود، بلافاصله اجازه گرفت و خصوصی وارد دفتر فرماندهی شد و گفت جناب سرهنگ اگر اجازه بدهید، با تمام وجود در خدمتتان باشم. من افتخار می‌کنم که با شما خدمت نمایم. بعد از سخنرانی، دو سه نفری از معاونت‌ها تقاضای انتقال کرده بودند. جانشین سابق نیرو با حکم فرماندهی صیاد، دیگر به نیرو نیامد و معاون هماهنگ‌کننده سرتیپ شرفخواه هم که در حادثه دفتر ریاست جمهوری شهید رجایی حضور داشت و به شدت مجروح شده بود، در حال معالجه و استراحت بود. طبیعتاً دیگر لزومی به حضورش نبود.

اولین انتصاب فرمانده نیرو، جانشین نیرو، جناب سرهنگ اصغر جمالی فرمانده آن روز لشکر28 بود که ایشان هم چند روز قبل در انفجار بمبی در اتاق عملیات لشکر مجروح شده بود. نفر بعدی سرهنگ خرسندی به عنوان معاون هماهنگ‌کننده انتخاب شد. به سرگرد غفراللهی ابلاغ کرد شما به عنوان مشاور و کمک جناب سرهنگ خرسندی باشید و به من و ریاحی گفت شما دو نفر مشاور من هستید. در گزینش و معرفی و مصاحبه افرادی که می‌خواهند برای شغل جدیدی انتخاب شوند و یا اگر کسانی که تمایل ماندن در نیرو را ندارند اقدام کنید. یک اتاق کار در همان طبقه اول برای من و ریاحی در نظر گرفته شد و ما با خیلی از افسران ستاد و فرماندهان مصاحبه داشتیم. وقتی اطلاعات کامل می‌شد، آن را خدمت فرماندهی ارائه می‌کردیم و ایشان در دیدار و مصاحبه با فرماندهان، با اطلاعات کامل وارد می‌شد. یکی از خصلت‌های خوب صیاد این بود که اهل مشاوره بود و دیگر اینکه هیچ‌گاه، فوری تصمیم نمی‌گرفت و یک جمله معروفی داشت «بسیار خوب! بررسی میشه.» اکثر شب‌ها جلسه داشتیم. کارها و اقدامات آن روز بررسی و مرور می‌شد و برنامه‌های فردا هم تنظیم می‌شد.

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign