banner

حسام (قسمت بیست و چهار)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰

چهارشنبه 29/4/ و پنج‌شنبه 30/4/67: بازدید از گردان‌های343 و 388 توپخانه صبح روز چهارشنبه با همان ترکیب روز قبل، صبحانه را در گردان343 توپخانه130 میلیمتری به فرماندهی سرگرد اردکانی مهمان بودیم. قرارگاه گردان343 در منطقه سرآبگرد حوالی معدن گچ بود و این گردان در پشتیبانی عمل کلی لشکر81 زرهی بود. دقیقاً در این روز، همانند روز قبل، از مواضع آتشبارها […]

چهارشنبه 29/4/ و پنج‌شنبه 30/4/67: بازدید از گردان‌های343 و 388 توپخانه

صبح روز چهارشنبه با همان ترکیب روز قبل، صبحانه را در گردان343 توپخانه130 میلیمتری به فرماندهی سرگرد اردکانی مهمان بودیم. قرارگاه گردان343 در منطقه سرآبگرد حوالی معدن گچ بود و این گردان در پشتیبانی عمل کلی لشکر81 زرهی بود. دقیقاً در این روز، همانند روز قبل، از مواضع آتشبارها بازدید شد و محل مواضع جدید آتشبارها در عملیات تأخیری و یا عقب‌نشینی مشخص گردید، ولی بعدازظهر از دیدگاه‌ها تنظیم تیر و ثبت تیر صورت نپذیرفت.

روز پنج‌شنبه 30/4/ بازدید ما از قرارگاه گردان388 توپخانه و آتشبارهای مربوط به این گردان بود. گردان388 توپخانه در ابتدای جنگ مجهز به توپ‌های175میلیمتری آمریکایی بود و خدمات شایسته‌ای را در روزهای اول جنگ در جنوب داشت و به علت تیراندازی زیاد و نداشتن بعضی از قطعات، به تدریج آن توپ‌ها از رده خارج گردید و از سال 64 به بعد با دریافت توپ‌های کششی اِن45 اطریشی تغییر کالیبر داده و حالا دارای سه آتشبار تیر چهارتوپه اطریشی با لوله بلند برد حدود 40 کیلومتر انجام وظیفه می‌کرد و سرگرد حسن موحدی جانشین فرمانده گردان بود. قرارگاه این گردان در تنگ قاسم‌آباد مستقر بود. افسران و درجه‌داران این گردان همگی قدیمی و کاربلد بودند و مهارت خاصی در تیراندازی دقیق داشتند. ضمناً این گردان در عملیات مرصاد هم خوب عمل کرد، که در جایش به آن می‌پردازیم.

جمعه 31/4/67: تک سراسری عراق در منطقه غرب

ساعت 0620 صبح با صدای مهیب انفجار، از سنگر بیرون آمدم. ارتفاعات بالای مواضع ما در فاصله یک کیلومتری مورد بمباران قرار گرفت. در همین موقع زنگ تلفن به صدا درآمد. از محور سومار، گردان372 و سپس گردان342 مورد بمباران شیمیایی قرار گرفته بودند. عراقی‌ها هم‌زمان از هوا و زمین حمله سراسری خود را آغاز کردند. تلفن‌ها پشت سر هم به صدا درآمد.

 سرهنگ توپخانه نشوادیان فرمانده توپخانه لشکری لشکر88 زنگ زد و گفت دیدبان‌ها گزارش دادند که از راه میان تنگ، تانک‌های دشمن حمله خود را آغاز کردند. درخواست داشت توپخانه‌های ما کمک بیشتری به آنها بنمایند.

سرهنگ صادق نجفی از گردان388 گزارش داد آتش تهیه شدیدی روی این محور است و هواپیماهای دشمن در حال بمباران منطقه هستند.

گردان343 در محور سرپل ذهاب گزارش داد فقط آتش دشمن شدید است.

سرهنگ زنوزی افسر رکن3 قرارگاه غرب، تلفنی اطلاع داد تیپ37 زرهی گزارش داد که در منطقه ایشان شیمیایی زدند و چند نفر مجروح شدند.

جانشین فرمانده گردان372 سرگرد طالبی از قول دیدبان‌های در خط گزارش داد، پیاده‌های دشمن به سوی ارتفاعات402 تک را آغاز کردند و بچه‌ها مقاومت کردند و دشمن موفق نبود.

ساعت0700 صبح اطلاعات واصله از یگان‌های توپخانه و دیدبان‌ها این بود که، تا این لحظه رخنه‌ای در هیچ جای خطوط رخ نداده است.

ساعت 0840 از گردان388 توپخانه یکی گزارش داد تیپ40 مسلم سپاه از تنگاب عقب‌نشینی کرده است. گفتم خبر نداری این تیپ مدت‌هاست منطقه را ترک کرده است.

گردان343 گزارش داد یک قبضه توپ130 میلیمتری ما از کار افتاده. دستور دادم توپ را به حوالی مرکز گردان تخلیه کنید. گردان343 توپخانه گزارش داد که بین لشکر ذوالفقار و محل تیپ40 مسلم سپاه (محل سابق تیپ) رخنه ایجاد شده است.

ساعت 0842 هواپیماهای عراقی، حوالی قرارگاه غرب را دوباره بمباران کردند. ارتباط باسیم با قرارگاه غرب قطع شد. اطراف مخابرات قرارگاه غرب بمباران شد و کلیه خطوط مخابراتی سوخت.

ساعت 0930 ارتباط ما فقط با محور سومار، آن هم ارتباط بی‌سیم برقرار است. ارتباط ما با توپخانه‌های محور گیلانغرب و سرپل ذهاب ارتباط باسیم و از طریق قرارگاه غرب بود. چون به علت بُعد مسافت، برد بی‌سیمی امکان‌پذیر نبود، ستوان ربیعی افسر مخابرات را برای برقراری ارتباط به قرارگاه غرب اعزام نمودم.

سرگرد صادق نجفی و سروان ماهریان را برای ارتباط و جویا شدن از وضع گردان‌های 388 و 342 به این یگان‌ها اعزام کردم و برای فرماندهان این گردان‌ها پیام فرستادم: به علت قطع ارتباط، مطابق طرح پیش‌بینی شده عمل کنید و بنا به وضعیت و شرایط منطقه عمل کنید و سعی کنید با پیک در پایان روز مرا از وضعیت خودتان مطلع کنید.

ساعت 1005 گردان372 به نقل از دیدبان‌ها گزارش داد، که یگان‌ها دارند به عقب می‌آیند و ارتفاع 402 را خالی کردند.

ساعت 1007 مشاهده شد چندین هواپیمای عراقی از فراز قرارگاه غرب عبور کردند.

ساعت 1010 اطلاع رسید (به وسیله پیک اعزامی به قرارگاه) که از ساعت 0842 تا این لحظه، به علت قطع ارتباط، قرارگاه از محور قصرشیرین و سرپل ذهاب بی اطلاع است.

ساعت 1010 گردان372 گزارش داد، دیدبان ما، هنوز روی ارتفاع 402 مستقرند، ولی از طرفین ارتفاع 402 یعنی دره ساسان وایا و میان تنگ، یگان‌های دشمن نفوذ کرده و یگان‌های خودی دارند عقب‌نشینی می‌کنند.

ساعت 1015 هواپیماهای دشمن مرتباً در آسمان جولان می‌دهند و نقاط مختلف را بمباران می‌نمایند (مشاهدات عینی).

ساعت 1024 دستور داده شد که رکن سوم به وسیله بی سیم آ.ام ابلاغ نماید به علت قطع ارتباط در محور گیلانغرب و قصرشیرین، سرکار سرهنگ2 نجفی در محور سرپل ذهاب و سرکار سرگرد اردکانی به جای من عهده‌دار فرماندهی باشند و به موقع تصمیمات لازم را با توجه به شرایط و وضعیت یگان‌های مانوری بگیرند.

ساعت 1040 سرگرد طالبی جانشین گردان372 کاتیوشا: دسته نفت‌شهر در خطر است، می‌خواهم به عقب بیاورم. دستور دادم عمل کنید (گردان372 تنها گردانی است که به علت نزدیکی با قرارگاه گروه در یک محور قرار دارند. دارای ارتباط بی‌سیمی است).

از وضع گردان342 که در مجاورت لشکر58 ذوالفقار قرار گرفته، به کلی بی‌اطلاع هستیم.

ساعت 1055 مجدداً چندین فروند هواپیما، از فراز قرارگاه غرب گذشتند و به عقب قرارگاه رفتند (احتمالاً برای بمباران بقیه یگان‌های پشتیبانی در عقب).

ساعت 1115 گردان372 گزارش داد، وضعیت ما زیاد خوب نیست. آتبشار یکم گردان342 در منطقه لشکر58 در آخرین تماسش گفت، ما به عقب برگردیم.

ساعت 1130 بالأخره با گردان342 تماس گرفته شد. سرگرد اردکانی گفته که از راست و چپ دشمن دارد به طرف کَل داود پیش می‌رود. دستور داده شد که واحدها (آتشبارها) را به عقب بکشید. شما ضمن تیراندازی، بنا به مقتضیات عمل کنید.

ساعت 1140 اطراف قرارگاه ما را مرتباً بمباران می‌نمایند (توضیح اینکه محل قرارگاه گروه در یک شیاری انتخاب شد که دو طرف این شیار دارای دو رشته موازی با ارتفاع بلند بود و با توجه به سنگرهایی که بچه‌ها در دیوارهای ارتفاعات ایجاد نمودند، هیچ‌گونه مشکلی از نظر بمباران هوایی دشمن نداشتیم و تا پایان عملیات از این نظر آسیبی ندیدیم).

ساعت 1140 سرگرد طالبی می‌گوید آتشبار کاتیوشا، جلوی هفت دهنه با مشکل مواجه است و در خطر است. می‌خواهم به عقب بکشم. گفتم بنا به مقتضیاتِ یگان‌های جلو عمل کن. جواب داد یگان‌های (پیاده) جلو به عقب کشیده‌اند. برد ما مناسب نیست. گفتم به مواضع تأخیری عقب برگردند.

ساعت 1200، دشمن پل هفت دهنه را به شدت زیر آتش گرفته است و با تانک‌هایش این منطقه را می‌کوبد (گزارش گردان372).

ساعت 1230 سرگرد طالبی فرمانده گردان372، گزارش داد ستوان بهروزی آمده تا کسب تکلیف نماید که بماند و یا به عقب برگردد (توضیح: ستوان بهروزی فرمانده آتشبار کاتیوشایی بود که در پشتیبانی عمل کلی تیپ37 زرهی قرار داشت. از قرار معلوم، وقتی تیپ37 زرهی در اثر فشار دشمن در حال عقب‌نشینی بود، ایشان با سرعت خود را به فرماندهی گردان می‌رساند تا برای عقب‌نشینی کسب تکلیف نماید و گویا در این فاصله‌ای که ایشان برای کسب تکلیف به گردان آمده بود، پرسنل آتشبار هم که دیده بودند یگان‌های تیپ از آنها عبور کردند، به دنبال یگان‌های تیپ، متأسفانه با بجا گذاشتن کلیه امکانات آتشبار به ارتفاعات عقب فرار می‌کنند و آن بلایی که در اثر بی‌تدبیری فرماندهی تیپ به سر پرسنل و امکانات تیپ می‌آید، شامل حال این آتشبار هم می‌شود و ستوان بهروزی وقتی به نزدیکی مواضع آتشبار می‌رسد، در محاصره نیروهای دشمن قرار می‌گیرد و به اسارت دشمن درمی‌آید (وی تنها فرمانده آتشباری از گروه33 توپخانه بود که هم کلیه امکانات یگانش از بین رفت و هم خودش اسیر شد).

ساعت 1345 بمباران هوایی مجدداً شروع گردید و این بمباران‌های هوایی تا ساعت 0740 بعدازظهر ادامه داشت. چندین بار با شدت اطراف قرارگاه ما و بخصوص قرارگاه غرب را بمباران نمودند.

ساعت 1930 سروان زنگنه، افسر بازرسی لشکر که از اول صبح به عنوان پیک و همچنین جهت بررسی اوضاع به محور سرپل و گیلانغرب اعزام گردیده بود، برگشت و گزارش داد گردان388 به شدت بمباران شد و یک کارمند و یک سربازش به شهادت رسیدند، تا آنجایی که ممکن بود واحدها به عقب برگشتند، اوضاع لشکر58، به کلی از هم پاشیده شد، گردان343 هم به طرف پادگان سرپل ذهاب عقب‌نشینی کرده است.

سروان احمد سامانپور رئیس رکن سوم گردان343 به هنگام غروب به گروه آمد و گزارش داد، توپخانه لشکری لشکر81، از صبح، مرتب از ما درخواست آتش داشت. یگان‌های پیاده به عقب برگشتند. از آتشبار دوم خبری نداریم، دسته یکم آتشبار یکم کاتیوشا، گیر افتاده و پشتش بسته شده، دشمن کَل داود را گرفته است. ارکان گردان را به پشت پادگان سرپل ذهاب کشاندیم. دو قبضه توپ کاتیوشا هم همراه ماست.

نتیجه روز اول: 31/4/67

الف) دشمن: در محور سومار، دشمن تا سه‌راهی کاشی‌پور و در محور سرپل ذهاب تا کَل داود و در محور گیلانغرب تا گورسفید پیشروی داشته است.

ب) یگان‌های گروه33 توپخانه، قرارگاه گروه، فرماندهی گردان پشتیبانی و فرماندهی گردان325 پدافند تغییر مکانی نداشتند. گردان372 بعد از سه‌راهی کاشی‌پور، مجاور بیمارستان هجرت تغییر مکان داده و آتشبارها هم در این محور در محل‌های مناسب موضع گرفته و مشغول تیراندازی و انجام وظیفه هستند. گردان342 ستادش را در همین محور سومار در حوالی ستاد گردان372 تغییر مکان داد. گردان342 بنا به گزارش سروان سامعی پور بعد از پادگان سرپل ذهاب موضع مناسبی را انتخاب نمود.

ج) شب نسبتاً آرامی را داشتیم. هیچ‌گونه تیراندازی و یا درگیری گزارش نشد.

شنبه یکم مردادماه

دیشب، نسبتاً شب آرامی بود. امروز صبح هم تاکنون ساعت 0800 گزارش خاصی نداشتیم. تصمیم گرفتم، در محور سومار، یک سَری به گردان‌های 372 و 342 بزنم و از نزدیک مواضع آنها را ببینم و جویای حال بچه‌ها شوم. اولین یگانی را که بازدید کردم یک دسته کاتیوشا مستقر در پد هلیکوپتری در محور سومار جلوتر از سوله جهاد سازندگی، نرسیده به قرارگاه گردان372 بود. بچه‌ها مشغول تیراندازی بودند، روحیه نسبتاً خوبی هم داشتند. سپس به قرارگاه گردان372 رفتم. در آنجا هم یک دسته کاتیوشا مستقر و مشغول تیراندازی بودند.

ساعت 1020 سرهنگ کاظم نشوادیان فرمانده توپخانه لشکری لشکر88 با بی‌سیم همین گردان372 پیام داد که دیداری با هم داشته باشیم. به قرارگاه توپخانه لشکری رفتم.

ساعت 1100 صبح، سرتیپ2 شمس‌نیا فرمانده لشکر88، سرهنگ نشوادیان را احضار نمود، تا در سنگرِ سولۀ جهاد جلسه‌ای داشته باشند. من هم به همراه ایشان در این جلسه شرکت کردم. اعضای این جلسه فرمانده لشکر، رئیس رکن سوم لشکر، فرماندهان تیپ‌ها: سرهنگ شاهپور شجاع، سرهنگ نیک‌منش و سرهنگ نشوادیان و من و تعدادی دیگر که اسامی آنها را به خاطر نمی‌آورم، بودند.

خوب است کمی از این جلسه تا آنجایی که ذهن و حافظه‌ام یاری می‌دهد، توضیح دهم. سرهنگ شاهپور شجاع فرمانده تیپ لشکر88که یگان‌هایش پس از عقب‌نشینی در ارتفاعات بعد از پل هفت دهنه، پراکنده شده و موضع گرفته بودند، داشت گزارش می‌داد که وضعیت یگان‌هایش چطور است و دشمن تا کجا پیش آمده است. ناگهان یک نفر وارد سوله شد و فریاد زد فرار کنید، عراقی‌ها رسیدند. ناگهان همه اعضای جلسه از سوله بیرون آمدند. دیدند خبری نیست. فقط تیراندازی‌ها شدت پیدا کرده است. مجدداً به سوله برگشتند. فرمانده لشکر داشت صحبت می کرد. این بار باز یک نفر وارد شد و گفت چرا نشسته‌اید؟ عراقی‌ها دارند می‌رسند. هلیکوپترها دارند پشت سر ما با هلی‌برن نیرو پیاده می‌کنند. هرچه فریاد زدم آقایان این شایعه است، فاصله ما تا پل هفته دهنه بیش از 7-6 کیلومتر است، به علاوه کلی نیرو جلوی ماست، اثری نبخشید. همه کسانی که در جلسه و یا خارج سوله بودند، با سرعت و با هر وسیله‌ای بود به عقب برگشتند.

حالت عجیبی داشتم. چند دقیقه‌ای در سوله نشستم. وقتی از سوله خارج شدم، هیچ‌کس آنجا نبود. باورش خیلی سخت است. حتی یکی از افسران حاضر در جلسه، سوار بر خودرو وانت من شد و به سرباز راننده‌ام (سرباز مرتضایی‌فر) گفت، جناب سرهنگ با ماشین‌های لشکر رفته است. محل سوله جهاد تا جاده اصلی حدود 300-200 متری فاصله بود. تفنگم را روی کولم انداختم و به راه افتادم. به جاده رسیدم. یگان‌های جلویی در حال عقب‌نشینی که نه، به صورت فرار، به عقب برمی‌گشتند. جلو هر خودرویی را که می‌گرفتم بدون اعتنا و با سرعت رد می‌شد. همینطور پیاده در کنار جاده به عقب می‌آمدم، ناگهان یک خودرو جیپ، کنارم ترمز کرد. سرنشین آن سلام کرد و تعارف کرد، جناب سرهنگ هاشمی سوار شوید. سوار شدم، دیدم ایشان ستوان برآهویی درجه‌دار سابق من در مشهد بود. مرا شناخت و تا سه‌راهی که به طرف لشکر88 می‌رفت، رساند. در اینجا پیاده شدم. جلو دژبانی لشکر دیدم، فرمانده لشکر و فرماندهان تیپ‌ها در کنار کیوسک دژبانی ایستاده‌اند. نگاهشان کردم. چیزی نگفتم. در این اثناء راننده‌ام مرتضایی‌فر که به عقب برگشته بود و تا ستاد گروه رفته بود و دید من در آنجا نیستم، مجدداً برگشت. وقتی از او پرسیدم چرا مرا تنها گذاشتی و رفتی، گفت یک جناب سرگردی سوار ماشین شد و گفت برو. به ایشان گفتم، پس جناب سرهنگ هاشمی کجاست؟ گفت با ماشین‌های دیگر رفته است.

ساعت 1245 جلو دژبانی لشکر88، سرتیپ2 شمس‌نیا، سرهنگ شجاع، سرهنگ نشوادیان و چند نفر دیگر بودند. سرتیپ2 شمس‌نیا به سرهنگ شاهپور شجاع گفت، با یک تیم از روی جاده به جلو برو، ببین چه خبر است و دشمن تا کجا پیشروی کرده است.

ساعت 1310 با سرباز مرتضایی‌فر، سمت قرارگاه گروه حرکت کردم، دیدم یک دسته از کاتیوشا در حوالی موضع گردان پشتیبانی گروه، بعد از سه‌راهی روآن موضع گرفته و مشغول تیراندازی است. گفتم خدا خیرتان بدهد که شما دارید مردانه می‌جنگید.

ساعت 1405 خبر رسید، یگان‌ها همه در حال عقب‌نشینی هستند و گردان372 ما هم به عقب رفته و از مواضع قرارگاه گذشته است.

ساعت 1435 سرهنگ نشوادیان، سرهنگ شاهپور شجاع، سرهنگ نیک‌منش در قرارگاه گروه به سوله ما آمدند و گفتند یگان‌ها همگی به عقب برگشتند و ما آخرین نفراتی بودیم که به عقب آمدیم (دیروز عصر ارتباط تلفن باسیم گروه با قرارگاه غرب، با تلاش افسر مخابرات گروه وصل شده بود) تلفنی با قرارگاه غرب تماس گرفتم و با شخص فرمانده نیرو، سرتیپ حسنی‌سعدی صحبت کردم. گفتم تیمسار، یگان‌ها همه عقب‌نشینی کردند. فرماندهان تیپ لشکر88 و فرمانده توپخانه در سنگر من هستند. فرمودند به این آقایان بگویید به قرارگاه غرب بیایند. فرمانده لشکرشان اینجاست. بعد فرمودند، شما هم می‌توانید به عقب بروید. گفتم تیمسار با اجازه شما به عقب نمی‌روم و حاضر هم نیستم جنازه‌ام را به عقب ببرند.

ساعت 1500 از سنگر رکن سوم گروه گزارش رسید، آخرین خودروهای محور از جلو قرارگاه گروه گذشتند و جاده خلوت است و ترددی صورت نمی‌گیرد. به افسران در جلسه گفتم ما هیچ خبری از دشمن نداریم. یک نفر داوطلب می‌خواهم به جلو برود، در حد اخذ تماس و ببیند دشمن تا کجا آمده است. سروان ناصر زنگنه داوطلب شد و با خودرو کا.ام و یک سرباز داوطلب به جلو اعزام شد (خوب است جزئیات این لحظات و این مأموریت را از زبان سروان زنگنه آن روز و سرتیپ2 بازنشسته ناصر زنگنه امروز گفته و نوشته شود).

ساعت 1505 بعد از رفتن سروان زنگنه، به رؤسای ارکان و افسران حاضر در جلسه گفتم، آقایان من می‌خواهم بمانم. همگی گفتند ما هم با شما می‌مانیم.

ساعت 1515 از قرارگاه غرب تماس گرفتند و گفتند تیمسار حسنی‌سعدی می‌خواهد با شما صحبت کند. تماس برقرار شد. پرسیدند اوضاع چطور است؟ گفتم ما تصمیم داریم اینجا بمانیم و مقاومت کنیم. فرمودند ما می‌خواهیم قرارگاه غرب را به عقب بکشانیم و در محل قرارگاه پشتیبانی غرب مستقر شویم. با ما تماس داشته باشید. به ایشان عرض کردم جنابعالی تشریف ببرید. شما شخصیت حقوقی‌تان باید به خاطر نیروی زمینی حفظ شود، فقط یک مقدار آر.پی.جی7 به ما برسانید.

ساعت 1520 بعد از صحبت با تیمسار حسنی‌سعدی به سرهنگ کوششی رئیس رکن سوم گفتم، به گردان‌هایی که در این محور عقب‌نشینی کردند، بگویید مقداری آر.پی.جی7 و مهماتش و چند قبضه تیربار برای ما بفرستند.

ساعت 1600 هنوز سروان زنگنه برنگشته، ستوان یکم سعید قلی زاده با چند نفر سرباز و با تعداد 4 قبضه آر.پی.جی7 و یک تیربار داوطلب می‌شوند که به جلو بروند و در یکی از پیچ‌ها، جلو دشمن را بگیرند و پیشروی را سد نمایند. از این روحیه این افسر جوان و سربازان داوطلب خوشحال شدم و گفتم آقای قلی‌زاده، یک بی‌سیم پی.آر.سی77 هم با خودتان ببرید و با ما در تماس باشید (خوب است جزئیات مطالب، از زبان قلی‌زاده گفته و نوشته شود).

ساعت 1650 آخرین نفرات مستقر در نقطه مهماتی کنگیر مواضع خود را تخلیه کرده و به عقب برگشتند.

ساعت 1745 سروان زنگنه از مأموریت برگشته و گزارش داد نیروهای دشمن به آهستگی و احتیاط در جاده در حرکتند و هلیکوپترها آنها را اسکورت می‌کنند، ولی هنوز به سه‌راهی روان نرسیده‌اند. در این لحظات چند قبضه آر.پی جی رسید. تصمیم گرفتم خودم با تعدادی از بچه‌ها، به کمک ستوان قلی‌زاده برویم. به همین منظور با یک گروه حدود 10-9 نفره از سربازان و درجه‌داران، سوار وانت تویوتا شدیم. یکی دو کیلومتر مانده به سه‌راهی روان، دیدیم ستوان قلی‌زاده دارد برمی‌گردد. جلو ما متوقف شد. از وضعیت دشمن و نحوه پیشروی آنها گفت. گفتم خوب، ما در همین محل در دو شیار دو طرف جاده مستقر می‌شویم و با آر.پی.جی7 به حسابشان می‌رسیم. ابتدا قبول کرد. دو گروه در دو طرف جاده مستقر شدیم. مدتی به انتظار نشستیم. صدای هلیکوپترهای دشمن را از بالای سرمان می‌شنیدیم. آنها با هلیکوپتر، جاده‌ها و اطراف آن را شناسایی و دیدبانی می‌کردند و پس از اطمینان، نیروهایشان با تأنی به جلو می آمدند.

لحظاتی چند گذشت. ستوان قلی‌زاده به پیشم آمد و پیشنهاد کرد، جناب سرهنگ بهتر است ما به محل قرارگاه گروه برویم و اگر قرار است دفاعی انجام پذیرد، آنجا هم مناسب‌تر است و هم نیروی بیشتری داریم. ضمن اینکه فاصله محل کنونی ما با قرارگاه گروه بیش از دو کیلومتر نیست. چه فرقی می‌کند، این همه پیشروی کرده حالا دو کیلومتر هم بیشتر. دیدم حرف منطقی می‌زند، ولی در آن لحظات، احساس عجیبی داشتم. برایم خیلی سخت بود که به این نفرات داوطلب بگویم، به عقب برمی‌گردیم. خدا می‌داند چه لحظاتی بود و من چه حالی داشتم.

ناگهان به فکرم رسیدم و گفتم، ستوان قلی‌زاده من فرمانده گروه توپخانه هستم. این تعداد اندازه‌شان از یک دسته پیاده کمتر است. من، فرماندهی این تعداد، از جمله خودم هم که هم‌اکنون در حد یک سرباز دارم می‌جنگم را به شما می‌سپارم. شما از این لحظه فرمانده این گروه پیاده تقویت شده هستی. هر طوری که صلاح می‌دانی عمل کن. این افسر شجاع، دلیر، بی‌باک و کم‌نظیر بلافاصله گفت، پس من دستور می‌دهم. بچه‌ها را صدا زد و با توضیح مختصر، دستور داد همه سوار(دو دستگاه وانت تویوتا) شوند و به محل قرارگاه گروه رسیدیم.

ساعت 1910 قرارگاه گروه33 توپخانه، علاوه بر دو گروه که به جلو رفته بودیم، تعدادی افسر و درجه‌دار که منتظر ما بودند جمع شدند، همگی مشغول تهیه سنگر در حاشیه جاده‌ در محل قرارگاه بودند. بعضی‌ها کیسه‌های گونی را پر خاک می‌کردند. بعضی‌ها مشغول کندن زمین و آوردن سنگ‌های نسبتاً بزرگ بودند، همه در تلاش بودند تا پناهگاهی را در مسیر مشرف به جاده ایجاد کنند.

به فکرم رسید که دو تیم آر.پی.جی‌زن را در پیچ متوالی جلوتر از خودمان حدود 200 متری تا 500 متری مستقر کنیم تا آنها ابتدا درگیر شوند. برای این کار داوطلب خواستم. یک درجه‌دار کادر و یک درجه‌دار وظیفه و 4-3 نفر سرباز داوطلب شدند. درجه‌دار کادرمان استوار مخابراتی بود به نام استوار دوم قربان‌علی نیری. ایشان متخصص تله‌تایپ، یعنی تلگرافچی بود. یکی از درجه‌داران گفت، جناب سرهنگ، استوار نیری مریض هستند، ناراحتی معده دارند. بلافاصله نیری گفت قربان من چیزیم نیست. گفتم، آقای نیری میدانی به کجا می‌روی و به چه مأموریتی داری اعزام می‌شوی؟ گفت بله قربان، به محل شهادتم (خدا می‌داند هنوز هم بعد از سی و چند سال که از آن زمان می‌گذرد، وقتی به یاد این جمله استوار نیری می‌افتم دلم به حال خودم می‌سوزد و به ایشان غبطه می‌خورم). رو به جمعیت کردم و گفتم امروز برای دفاع از اسلام و میهن، به سرباز این‌جوری نیاز داریم. در این مأموریت، ما بهتر از نیری کسی را نداریم. در همین جا باید بگویم استوار نیری آن روز غروب به هنگام تاریکی شب با نیروهای عراقی درگیر شد و دو عدد آر.پی.جی خودش را شلیک کرد و در پناه شیارها تا صبح ‌ماند و فردا صبح به اسارت نیروهای عراقی درآمد و تا مبادله اسرا در سال69 در اسارت بود. شنیدم در همان روز اول، به علت اینکه مقاومت کرده بود، خیلی شکنجه شد و مورد آزار و اذیت قرار گرفت. لازم به ذکر است که قبضه کاتیوشا از گردان372 به فرماندهی ستوان قوچالی برای حمایت و پشتیبانی ما به قرارگاه گروه آمد و حضورش با تیراندازی‌هایی که انجام داد، بسیار مؤثر بود.

ساعت 2010 به سرهنگ کوششی گفتم جناب سرهنگ از این لحظه من فرمانده گروه33 را به شما واگذار می‌کنم. یگان‌های ما به عقب چِل‌زری رفتند. بلاتکلیف هستند. پیشنهاد می‌کنم باقیمانده گروه و امکانات موجود را به عقب ببرید و گروه را فرماندهی بکنید. من اگر زنده ماندم به شما ملحق خواهم شد.

ساعت 2050 سرهنگ کوششی با کمک سرگروهبان و تعدادی از افسران ستاد، امکانات و وسایل اضافی را جمع‌آوری کرد و از قرارگاه گروه خارج شدند.

ساعت 2050 یک افسر مهندس و یک نفر دیگر از قرارگاه غرب آمدند و گفتند می‌خواهیم پل بین قرارگاه شما و قرارگاه غرب را خراب کنیم. شما به عقب برگردید تا ما کارمان را انجام دهیم. خیلی تند شدم و گفتم چرا نمی‌روید پل جلوتر را خراب کنید؟ (قابل ذکر اینکه رودخانه کَنگیر از مسیر زرنه تا پل هفت دهنه در کنار جاده زرنه به سومار قرار گرفته و در پیچ و خم‌های مسیر رودخانه و جاده، شاید بیش از ده‌ها پل روی آن احداث شده است.)

ساعت 2100 تعدادی از برادران سپاهی به موضع ما آمدند و جویای وضعیت دشمن شدند. وضعیت را برایشان تشریح کردم. گفتند ما می‌خواهیم برای درگیر شدن با دشمن به جلو برویم. گفتم، بیایید در کنار ما باشید و با هم با دشمن بجنگیم. اگر بخواهید به جلو برای شناسایی بروید و برگردید، بدانید که ما نمی‌گذاریم حتی یک نفر که جلو رفته برگردد و مطمئن باشید شما را زیر آتش می‌گیریم. لحظاتی توقف کردند و آنها هم به عقب برگشتند.

ساعت 2115 تعدادی از برادران حفاظت اطلاعات از جمله سروان یوسفی و بخشدار ایوان آقای بسطامی و نماینده امام جمعه ایوان حجت الاسلام احمدی، مقداری آذوقه و هندوانه به مواضع ما آوردند و از مقاومت بچه‌ها تشکر کردند (توضیح اینکه دیدار این عزیزان، بخصوص حضور بخشدار و نماینده امام جمعه در آن شب و گزارشی که این عزیزان تهیه کردند، نه تنها برای گروه33، بلکه برای ارتش و جلوگیری از شایعاتِ فرار دسته‌جمعی ارتش بسیار مؤثر بود).

ساعت 2200 آتش دشمن شدید است. از این ساعت با گلوله‌های روشن‌کننده بالای سر ما، مواضع ما روشن و با خمپاره‌انداز به مواضع ما تیراندازی می‌کنند.

ساعت 2230 به مدت یک ربع آتش تهیه شدید و انبوهی به مواضع ما ریخته شد. ما هم‌اکنون تنها چهار موشک از یک قبضه کاتیوشا در اختیار داریم. از موشک‌های آر.پی.جی7 فقط 7-6 عدد مانده و تعداد فشنگ تیربار ژ3 هم کم است. بچه‌های سمت چپ سنگر من کاملاً در دید دشمن قرار گرفتند و با هر تیری که این بچه‌ها تیراندازی می‌کنند، دشمن با یک گلوله تانک سنگرهای آنها را نشانه می‌گیرد. دستور دادم بچه‌ها به سمت راست بیایند و در کنار ما موضع بگیرند. در این اثناء، حرکت تانک‌ها و صدای غرش شنی چرخ‌های تانک‌ها به وضوح شنیده می‌شود.

ساعت 2245 موشک کاتیوشا تمام شد و دستور داده شد وسایل را جمع‌آوری و قبضه کاتیوشا با خدمه آن به عقب برگردند.

ساعت 2250 آخرین موشک‌های آر.پی.جی7 تمام شد.

ساعت 2255 با اصرار ستوان قلی‌زاده، باقیمانده افراد سوار خودروهای موجود شدند و به عقب برگشتیم.

ساعت 2305 در یکی از پیچ‌های حوالی چِل زری مقابل دژبانی، سرهنگ شاهپور شجاع با چند نفر همراه ایستاده بودند. توقف کردیم. پرسیدم اینجا چه کار می‌کنید؟ گفتند آمدیم تا ببینیم اوضاع در چه حالی است.

ساعت 2310 در آخرین پیچ حوالی چِل زری معروف به دره شیطان، دیده شد تعدادی از افراد پیاده در حال بالا رفتن به ارتفاعات دو طرف جاده هستند.

ساعت 2330 در محل جدید قرارگاه غرب (قرارگاه پشتیبانی منطقه) حضور یافتم و در حضور تیمسار حسنی‌سعدی و افسران قرارگاه، مختصری از قضایایی را که بر ما گذشت گزارش دادم. فرمودند به سرهنگ محمود رستمی فرمانده تیپ55 هوابرد دستور دادیم تا با اشغال موضع در آخرین پیچ ورودی به منطقه «تنگ شیطان» جلو پیشروی دشمن را سد نماید. ضمناً تیمسار حسنی‌سعدی فرمودند، یک سَری به سرهنگ رستمی بزن و اوضاعش را ببین و به او روحیه بده.

در ساعت 2400، سرهنگ کوششی بعد از عقب آمدن، به قرارگاه گردان325 پدافند آمد، تا با امکانات گردان با یگان‌ها تماس داشته باشد. سرهنگ کوششی گفت، با تماسی که با قرارگاه غرب داشتیم، از ما خواسته بودند که یکی دو قبضه کاتیوشا در همین حوالی مستقر کنیم و روی جاده محور سومار تیراندازی نماییم.

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign