حسام (قسمت بیست و دو)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲
اقدامات غیرعملیاتی در گروه33 اقدامات بازسازی گروه33 توپخانه تا سال 1364 در پادگان جی تهران مستقر بود. در سال 1363 این پادگان تحویل وزارت دفاع گردید و به گروه توپخانه ابلاغ شد به پادگان جدیدالاحداث پرندک انتقال یابد. اسکلت ساختمانهای پرندک قبل از انقلاب بنا گردید و هنوز تکمیل نشده بود. برای رفع نیاز، قسمتی از این پادگان تحویل […]
اقدامات غیرعملیاتی در گروه33
اقدامات بازسازی
گروه33 توپخانه تا سال 1364 در پادگان جی تهران مستقر بود. در سال 1363 این پادگان تحویل وزارت دفاع گردید و به گروه توپخانه ابلاغ شد به پادگان جدیدالاحداث پرندک انتقال یابد. اسکلت ساختمانهای پرندک قبل از انقلاب بنا گردید و هنوز تکمیل نشده بود. برای رفع نیاز، قسمتی از این پادگان تحویل اردوگاه اسراء شده بود و قسمت دیگر ساختمان موقتاً آماده و بدون تجهیزات داخلی تحویل گروه33 توپخانه شده بود. در سال 1364، باقیمانده گروه به این پادگان منتقل شد و با همان امکاناتی که میتوانست جابجا کند، در آن مستقر شد. فرمانده گروه قبلی با امکاناتی که داشت و میتوانست، مقداری از کمبودها را رفع نمود.
مشکل اساسی سال اول، موضوع آب پادگان بود که فرمانده قبلی با تلاش زیادی توانست اولاً با حل مسئله آبی که از کرج میآمد و ثانیاً با حفر چاه، این مسئله را حل نماید.
در بازدید اولیهای که از اماکن گردانها داشتم، دیدم در بحث درب اتاقها، میز و صندلی، کلاسهای آموزشی و بیلچرهای کلاسهای آموزشی با مشکل زیادی روبرو هستیم. در همان روز به اتفاق سرهنگ مداحی که تازه همزمان با من به گروه منتقل شده و عملاً در بازرسی باقی مانده بود (من این افسر را از اول انقلاب میشناختم. افسری انقلابی، جدی، شجاع و مؤمن و دارای قدی بلند، حدود 2 متر بود، که با آن ریش بلندش ابهتی به او داده بود) یک روز به بازدید پادگان جی رفتیم. در آن بازدید، ایشان پیشنهاد کرد که ببینید این همه درخت چنار خشکیده در این پادگان وجود دارد و ما در پادگان پرندک برای دو متر تخته گرفتاریم. اگر شما اجازه بدهید من این درختان خشک را اره میکنم و به پرندک انتقال میدهم. هنوز گروه یک باقیمانده مختصری در آن پادگان داشت. با مسئول آنجا هماهنگ کردیم. ظرف 15-10 روز ایشان با کرایه یک اره برقی، همه این چوبهای خشک را اره نمود و با امکانات گروه به پادگان پرندک منتقل نمود. هنوز من در جبهه بودم که ایشان اجازه خواست با همکاری جهاد سازندگی شهر رباطکریم یک کارگاه چوببری در گروه راهاندازی نماید. وقتی در نوبت اول به گروه برگشتیم، دیدم با 150هزار تومان هزینه، یک کارگاه مجهزی از چوببری با سربازان متخصص چوببری و نجاری راه انداخته است. من هم کارهای او را تأیید کردم و به رئیس ستاد سرهنگ شیروانی گفتم، مداحی هر کمکی خواست به او بدهید، میخواهم با این کارگاه نجاری همه نیازهای پادگان را تأمین کنید. با این کار، برای کلیه اتاقهای کار فرماندهان گردانها و سالنهای جلسات، میز و صندلی، تریبون و… آماده شد و حتی برای خانوادهها، صندلی و مبل ساده با قیمت بسیار ارزان تهیه میکرد. سربازان با دریافت مرخصی تشویقی شب و روز کار میکردند. به علاوه دستور دادم، چوب جعبه مهمات کاتیوشا که تختههای بسیار مناسب و مقاومی بود، در جبهه جمعآوری شود و هر 15 روز یک بار یک خودرو بنز باری پشتیبانی، این تختهها را به پادگان پرندک بیاورند.
لازم به ذکر است یک گردان آموزشی در پرندک داشتیم، که این امکان خوبی برای ما بود. فرمانده گردان سربازان متخصص را در دوره آموزشی شناسایی میکرد و ما از این تخصصها خیلی بهره بردیم. این کارگاه تا پایان خدمت من در گروه33 توپخانه فعال بود.
دومین اقدام ابتکاری ما در جبهه جنوب، مخصوصاً در بهار و تابستان سال 66 مشکل خودروهای بنز یخچالدار بود. سیستم دستگاه خنککننده این یخچالها گازی بود و تعمیرات آنها منحصراً در اهواز و با هزینه زیادی همراه بود. این معضلی برای گروه و سایر یگانهای منطقه بود. یک روز سرهنگ کشاورز فرمانده پشتیبانی به دفتر آمد و گفت من یک سربازی دارم، بچه تبریز است و میگوید شغل پدرش تعمیر دستگاه خنککننده این یخچالها است و خودش هم مسلط بر این کار است. او میگوید اگر شما مرخصی بدهید من میتوانم ابزار این کار را خریداری کنم و با راهاندازی یک کارگاه کوچک این کار را برای شما انجام بدهم. گفتم هزینه این ابزار چقدر است؟ گفت حدود 40هزار تومان. ما این مبلغ را به او دادیم و یک هفته هم مرخصی تشویقی، ایشان به تبریز رفت و وسایل را خریداری و کارگاه را راهاندازی کرد. کارش خیلی خوب جواب داد. موضوع را به رکن4 قرارگاه جنوب گزارش دادم و آنها هم اطلاعرسانی کردند. چند ماهی که ما در منطقه جنوب بودیم، اغلب یگانهای منطقه، خودروهای بنز یخچالدارشان را برای تعمیر به گروه اعزام میکردند و علاوه بر مبلغ مربوط به قیمت گاز فریون، یک مبلغ جزئی هم دستمزد دریافت میشد که فرمانده پشتیبانی آن را با صورتجلسه صرف هزینه تعمیرات مینمود.
مسئله بعدی جمعآوری پوکه گلوله توپ130مم بود. در بازدید از یگانها متوجه شدم که یگانهای توپخانه این پوکه گلوله130مم را همینطوری در منطقه رها نموده و یا حداکثر برای تزئین اطراف سنگر از آن استفاده مینمایند. قابل توجه اینکه، جنس این پوکه از برنز و قیمتی میباشد و در صنعت سماورسازی از آن استفاده میشود. یکی از این پوکهها را همراه با مجوز خروج به یکی از بچههای اصفهان دادم و گفتم هنگام مرخصی در اصفهان قیمت پوکه را بررسی کن. ایشان در برگشت گفت قیمت هر پوکه بالای 120 تومان میباشد. از فردای آن روز به فرماندهان گردانها گفتم میخواهم پوکهها را جمعآوری و تحویل گردان پشتیبانی نمایید. این یک دستور است. به علاوه هر عدد پوکه را به قیمت 5 تومان خریداری میکنم. اگر هرکس یکصد پوکه بیاورد، 500 تومان از فرمانده پشتیبانی تحویل بگیرد. (آن روز 500 تومان پول خیلی زیادی بود. فوقالعاده عملیاتی پرسنل کادر 30 تومان بود.) از آن روز به بعد مسابقهای بین یگانهای گروه شروع شد و آنها حتی به مواضع قبلی یگانهای توپخانه و یگانهای همجوار برای جمعآوری پوکه میرفتند. در نزدیکی گردان پشتیبانی ما یک سنگر بسیار بزرگی برای این کار آماده شده بود، که قبلاً جهاد برای تجمع نیروهای بسیجی آماده کرده بود و دیگر استفاده نمیشد. چیزی نگذشت، که شاید بالای 30هزار پوکه جمعآوری شد. کلی برای این کار هزینه کرده بودم.
نمیتوانستم این حجم از پوکه را به بازار ببرم و بفروشم. در یکی از روزهای مرخصی در تهران، نزد آقای مهندس ترکان که آن زمان در صنایع دفاع مسئولیت داشت رفتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. گفتم مگر این پوکهها به درد شما نمیخورد؟ گفت چرا. ما برای تهیه مواد اولیه با مشکل مواجه هستیم. گفتم من در یگانم این ابتکار را به خرج دادم. ایشان در فرصتی با فرمانده نیرو، سرهنگ حسنیسعدی مذاکره کرد و در نتیجه، از آن تاریخ به بعد نیروی زمینی این پوکهها را با تریلی به صنایع دفاع حمل مینمود، مبلغ قابل توجهی هم به عنوان پاداش برای هزینههای جاری به گروه دادند.
یکی از موارد اساسی هر فرماندهی، توجه به مسائل اعتقادی و عقیدتی پرسنل است. من این مسئله را در طول جنگ تجربه کرده بودم. پرسنل مؤمن و معتقد تا پای جان در روزهای سخت ایستادگی میکردند. خوشبختانه رئیس عقیدتی سیاسی گروه، سیدی مسن به نام حاج آقا علوی بود. از آن روحانیون دوستداشتنی باسواد و کمادعا، اهل عمل و همراه و پشتیبان فرمانده. به ایشان گفتم حاج آقا برای کار عقیدتی، شما روی فرماندهان آتشبارها و سرگروهبانها سرمایهگذاری کنید. اگر فرمانده آتشبار، بخصوص سرگروهبانها و رؤسای توپها، اهل نماز و پایبند به مسائل اعتقادی باشند، آتشبار و یا گروهان و دسته، بخصوص سربازان از آنها تأثیرپذیری میگیرند. دستور دادم کلیه آتشبارها و حتی دستههای آتشبار (معمولاً آتشبارهای توپخانه، بخصوص کاتیوشا، به صورت دستهای و با فاصله، موضع داشتند تا بتوانند آتش پشتیبانی یگانهای در خط را تأمین نمایند.) باید یک سنگر نمازخانه داشته باشند و یکی از همان بچههای خودشان که مورد قبول بقیه و تأیید عقیدتی سیاسی باشد، پیشنماز باشد. تأکید کردم که صبحانه و شام به صورت دستهجمعی و در این نمازخانه صرف شود. سفرهای پهن نمایند و بعد از نماز، با هم شام و یا صبحانه صرف نمایند. مواضع یگانهای توپخانه، بخصوص توپخانههای با کالیبر بزرگ با خط مقدم فاصله دارند و بیشترین تهدید آنها حمله هوایی و یا گلوله توپخانه دوربرد میباشد، که این خطر توپخانه دوربرد حتی برای مواضع فرماندهی و ستاد گردان هم خیلی کم و یا صفر است. البته این مسئله را اول در ستاد گروه در نمازخانه نسبتاً مناسبی که داشتیم انجام دادیم. تمام این ایام نماز جماعت داشتیم. صرف شام و صبحانه هم در همین نمازخانه انجام میشد. این کار برکات زیادی داشت. اولاً سربازان تشویق به نماز میشدند و ثانیاً ملاحظه میکردند که فرماندهان هم مثل آنها زندگی میکنند، غذایشان فرقی با آنها ندارد. خودم هر موقع به یگانها سرکشی میکردم و میخواستم برای آنها جمعی صحبتی داشته باشم، آنها را در نمازخانه جمع میکردم. این مسئله در روحیه پرسنل زیرمجموعه، بخصوص سرباز بسیار مؤثر بود.
من در زمان فرماندهی قرارگاه شمالغرب، وقتی برای بازدید به خط و یا بعضی از پایگاهها مراجعه میکردم، مشاهده میکردم که بعضی از سربازان، فرماندهان رده بالا، یعنی تیپ و لشکر خود را نمیشناسند و یا تا آن زمان این فرمانده را ندیدهاند و یا اگر فرمانده رده بالا برای بازدید میرفت، ارتباط کلامی با سرباز یگانش نداشت تا او را بشناسند. این تجربه برایم درسی شد که در یگان با سربازان همصحبت و همکلام باشم.
یکی از مسائل مهم در فرماندهی، دادن اختیار کنترلشده به فرماندهان زیرمجموعه است. به فرماندهان باید اختیار داد. حتی گاهی اوقات اختیاراتی فراتر از اختیارات قانونی خودشان، ولی کنترلشده و با حساب و کتاب. مثلاً اگر یک فرمانده گردان حق 5 روز مرخصی تشویقی دارد، در مواقع اضطراری بتواند تا 8 الی 10 روز هم مرخصی تشویقی بدهد و آن را گزارش نماید. در موارد دیگر، مثلاً بتواند با توجه به موقعیت، در برنامه غذایی یگانش تغییراتی داشته باشد.
در سال 66، ارتش به علت مشکلات بودجهای، برای تهیه گوشت با مشکل مواجه بود و در جبهه مشهور بود که مثلاً آبگوشت بدون گوشت داریم. یگانهای ما در منطقه سومار و گیلانغرب معمولاً در کنار رودخانه مستقر بودند و سربازان گاه با نارنجک ماهیگیری میکردند. این کار خطر داشت. یک روز فرماندهان گردانها را جمع کردم و گفتم هر یگانی میتواند یک تیم ماهیگیری داشته باشد. از سربازانی که ماهیگیری بلدند، برای گردان یک تیم تهیه کنید و آنها در ساعات مخصوص، از رودخانه ماهی بگیرند و در هفته یک یا دو وعده ماهیپلو داشته باشید. این کار، هم خطر غرق شدن در رودخانه را کم میکند و هم ماهی به جای گوشت، مواد پروتئینی بچهها را تأمین میکند. با این دستور، ما در گروه هر دو مشکلمان را حل کردیم.
خرید یک دستگاه اتوبوس با کمکهای مردمی
بعد از انتقالی گروه از منطقه جنوب به غرب و استقرار یگانها در محورهای غرب، یکی از دغدغههای فرماندهان گردانها مرخصی رفتن پرسنل از جبهه به تهران و همچنین برگشتن از مرخصی بود. در جنوب کافی بود پرسنل برای مرخصی به اهواز، خرمشهر و یا دزفول برسند. از آن شهرها به تهران هم قطار بود، که یک وسیله ارزان قیمت و مطمئن بود، و هم اتوبوس. ولی در منطقه غرب، چه در محور سومار و یا گیلانغرب و سرپل ذهاب دسترسی پرسنل به وسیله عمومی بسیار مشکل بود. فرماندهان پیشنهاد کردند که یک دستگاه از اتوبوسهای سرویس گروه به این امر اختصاص داده شود. دیدم پیشنهاد خوبی است، ولی اتوبوسهای سرویس گروه که هم فرسوده هستند و هم باید سرویس پرسنل باقیمانده را از تهران به پرندک انجام دهند، غیرممکن است که بتوانند این همه مسیر را طی نمایند.
معمولاً هنگام مرخصی گاهی به فرماندهی لجستیکی نزاجا واقع در عباسآباد سری میزدم. این بار به نیت کمک گرفتن در خرید یک دستگاه اتوبوس به آنجا رفتم. با مسئول کمکهای مردمی فرماندهی لجستیکی جناب سروان ذوالفقاری موضوع را درمیان گذاشتم. ایشان گفتند اتفاقاً همین حالا ما یک دستگاه اتوبوس شیک و نو آماده داریم، که نصف قیمت آن ، یعنی 75هزار تومان را خیرین بازار پرداخته کردهاند. لَنگ پرداخت نیم دیگر آن هستیم. اگر شما پرداخت نمایید، میتوانید از همین فردا اتوبوس را دریافت نمایید. لطف کار در این بود که این خودرو جزو اقلام واگذاری نیرو به حساب نمیآمد و سند آن مستقیماً به نام گروه میشد و از اقلام کمکهای مردمی به حساب میآمد. ما از پول کمکهای مردمی که داشتیم، مبلغ 75هزار تومان را پرداخت نمودیم و یک راننده کادر قوی برای آن انتخاب کردیم.
بدین ترتیب، برنامه ریزی شد که این خودرو هفتهای دو بار، دوشنبه و پنجشنبه از تهران حرکت کند و مقصد آن محل گردان پشتیبانی در محور سومار باشد و روز بعد، یعنی سهشنبه و جمعه از سومار حرکت کند و عصر به تهران برود. برای فرماندهان گردانها هم سهمیه تعیین کرده بودیم که در ساعت مقرر با وسیله گردانی، پرسنلی که میخواستند به مرخصی بروند را به گردان پشتیبانی بیاورند و در واقع، رفت و آمد پرسنل تا گردان را انجام بدهند. ضمناً با فرمانده لشکر16 هماهنگ کردم و رسماً طی نامهای از ایشان درخواست کردم که ظهر روزهای دوشنبه و سهشنبه، پنجشنبه و جمعه هفتهای 4 روز به تعداد 40 نفر جیره غذایی در آمار باقیمانده تیپ همدان برای گروه33 توپخانه منظور نماید.
بدین ترتیب، مسئله غذای بینراهی پرسنل عازم به مرخصی حل شده بود. در عوض، هر نفر مبلغ ده تومان بابت کرایه به پشتیبانی طی قبضی که صادر میشد، پرداخت مینمود. این ده تومان برای سرویس نگهداری خودرو مزبور هزینه میشد و ماهانه پاداشی هم به راننده پرداخت میشد. از این خودرو تا زمانی که من فرمانده گروه بودم، فقط برای این منظور و یکی دو بار هم جهت اعزام پرسنل و خانوادههایشان به مشهد استفاده شد.
مسکن سازمانی
در پرندک، از زمان طاغوت تعدادی خانه سازمانی بنا شده بود که تقریباً بعد از انقلاب آماده سکونت شده بود و حدود 80-70 دستگاه از این خانهها سهمیه گروه33 بود. به علت مشکلات دوری از تهران، نداشتن آب و امکانات فروشگاهی، کسی تمایل به سکونت در این خانهها را نداشت. در سال 1366، که بمباران شهرها و بخصوص تهران هم زیاد شده بود، موقعیت خوبی برای سکونت کارکنان فراهم شد. پرسنل را جمع کردم و گفتم برای حل مشکل آب، برای هر منزل یک تانکر 2000 لیتری نصب میکنیم و پشتیبانی هم یک فروشگاه در آنجا دایر میکند. به علاوه، هرکس داوطلب سکونت در این خانهها باشد، به مدت حداقل 6 ماه از پرداخت هرگونه هزینه از قبیل آب و برق معاف میشود و هزینه مسکن هم از آنها کسر نخواهد شد و برای رفت و آمد به پادگان هم سرویس خواهد داشت. کمکم داوطلب زیاد شد و در آن سال، بیش از نیمی از این خانهها ساکن پیدا کرد. همزمان یکی از افسران گروه به نام سروان تاجیک گفت برای خرید مسکن موقعیت خوبی در شهرک اندیشه به وجود آمده است. خود ایشان را مأمور این کار کردم. 60 قواره زمین بین 250 تا 400 متر، اغلب قوارههای 300 متری از زمینهای اندیشه را به قیمت بسیار مناسب و ارزان با شرکت تعاونی که دایر کرده بودیم خریداری و از امکانات گروه نسبت به دیوارکشی و محصور نمودن آن اقدام کردیم. زمین را از قرار متری 20 تومان، یعنی هر قواره بین 500 تا 600 تومان خریداری شد که بعدها تعدادی از پرسنل با کمک گروه نسبت به ساخت آن اقدام کردند و بعضیها هم سه الی چهار سال بعد هر قواره آن را به مبلغ 3 تا 5 میلیون فروختند.
اتفاقاً چند روز قبل از نگارش این مطالب، یکی از درجهداران آن زمان گروه، که علاقه خاصی بین ما برقرار بوده و هست، زنگ زد و گفت فلانی من آن زمین را که آن زمان یک طبقه ساخته بودم، کوبیدم و الآن یک آپارتمان سه طبقه در آنجا دارم، که خود و فرزندانم در آن سکونت داریم. دعایی هم برای ما داشت. البته در بحث خانهدار شدن پرسنل اقدامات دیگری هم در تهران داشتیم که نیازی به ذکر آنها نیست.
آموزش درس فارسی در گروه
در تمام طول خدمتم، آموزش درس فارسی و باسواد شدن سربازان بیسواد یکی از دغدغههای من بود. زمانی که در سالهای 50 تا 57 معاون آتشبار و فرمانده آتشبار بودم، اکثر سربازان یگان بیسواد بودند. یادم نمیرود در سال 1351، که من فرمانده آتشبار دوم توپخانه گردان386 در قوچان بودم، از بین 70-60 سربازی که داشتیم، فقط یک نفر 6 کلاسه سواد داشتیم و او را به عنوان منشی آتشبار گذاشته بودم که تعیین لوحه نگهبانی و خواندن دستور صبحگاهی با این سربازه 6کلاسه بود. لذا عنایت و توجه خاصی آن زمان به آموزش درس فارسی سربازان داشتیم که این کلاسها در ساعات بعدازظهر خدمت و با استفاده از افسران و درجهداران وظیفه انجام میگرفت. من برای این افسران و درجهداران وظیفه، جهت باسواد شدن سربازان و قبولی در سال دوم و چهارم ابتدایی، مرخصی تشویقی میگذاشتم. آن زمان میدان عمل من به اندازه یک آتشبار بود.
حالا، یعنی در سال 65، بعد از گذشت حدود ده سال، میدان عمل وسیع شد. فرماندهی یگانی را عهدهدار شدم که بیش از 25-20 آتشبار زیرمجموعه فرماندهیَم بود. گرچه تعداد بیسوادان کاهش پیدا کرده بود، ولی در این زمان هم حداقل بیش از یکسوم و گاهی تا نصف سربازان یگان بیسواد بودند. برای علاج مسئله، با رکن سوم گروه سرهنگ کوششی صحبت کردم. ایشان هم مثل من، علاوه بر وظیفهای که در این مورد حساس داشت، از بین مربیان موجود در گروه، استوار دومی به نام رضائی را که در یکی از گردانها مسئول آموزش درس فارسی بود، معرفی کرد و گفت این درجهدار علاقه عجیبی به آموزش درس فارسی دارد. به علاوه خودش یک مربی بسیار خوب برای آموزش است. با مشورت ایشان، این استوار را به رکن سوم گروه منتقل و ایشان را مسئول درس فارسی گروه معرفی کردیم. آقای رضائی، که دیپلم داشت و از قبل از ورود به ارتش نیز دارای سابقه تدریس بود، لذا به روش تدریس مسلط بود. ایشان با اختیاراتی که گرفته بود، از بین گروهبانهای وظیفه، افراد علاقمند و مستعد را انتخاب و برای هر آتشبار و یا گردان حداقل دو مربی انتخاب کرد، که پس از گذراندن یک دوره چند روزه معلمی با دستور رئیس رکن سوم، این درجهداران مسئول درس فارسی یگانها میشدند. آموزش درس فارسی در یگانهای در خط در ساعات معینی از روز، معمولاً عصر و یا شبها در سنگر نمازخانه انجام میگرفت و یک مسابقه هم بین این مربیان بود. آنقدر این مسئله آموزش در جبهه در سالهای 66 تا 68 در منطقه رشد داشت که گروه دو مرتبه در استان ایلام بین همه یگانها و حتی شهرها مقام اول را آورد و توسط حجتالاسلام و المسلمین حاجآقا قرائتی، سرکار استوار رضائی به عنوان استاد نمونه انتخاب گردید و جوایزی را از ایشان دریافت نمود.
مسابقات ورزشی و تشکیل گروه تئاتر
این دو مسئله بعد از پایان جنگ، یعنی در پاییز سال 67 و سال 68 در برنامه کار گروه قرار گرفت. مسابقات ورزشی والیبال و فوتبال در تقدم کار قرار گرفت. سربازی داشتیم به نام آقای رضوی، که برادر ایشان از مسئولان بالای ورزش کشور بود. با دادن چند روز مرخصی تشویقی، ایشان به تهران رفت. کلی امکانات ورزشی از قبیل تور و توپ والیبال، توپ فوتبال، راکت و توپ تنیس و… را با خود به عنوان هدیه به رزمندگان به منطقه آورد. به طوری که کلیه آتشبارها دارای این امکانات شدند و مسابقات در رده آتشبارها در گردان و سپس تیم گردانی و در نهایت، مسابقات گردانی با دریافت جوایز و کاپ و مرخصی تشویقی شور و نشاط خاصی را برای یگانها به وجود آورده بود.
در مورد تیم تئاتری، چند افسر و درجهدار وظیفه تحصیلکرده و هنرمند تئاتر داشتیم، که در بهار سال 68 برنامه تئاتر راه انداخته بودند. این تیم ابتدا برنامه خود را در سطح یگانهای گروه اجرا کرد. سپس بنا به درخواست قرارگاه غرب، برنامهای را در مسجد قرارگاه برای پرسنل اجا اجرا کرد. آوازه این گروه در منطقه پیچید و بنا به درخواست یگانهای منطقه، برای آنها اجرا داشته و مورد تشویق قرار میگرفتند.
اولین برنامه آزمایش آتشبار در سال 68 در منطقه
قبل از انقلاب، در برنامه آموزش یگانهای توپخانه در هر سال، یک آموزش رسد داشتیم که معمولاً توسط خود آتشبار انجام میشد، و یک آزمایش آتشبار که توسط گردان و نهایتاً آزمایش گردان، که این آزمایش گردان توسط نیرو انجام میپذیرفت. در آزمایش آتشبار، یگان میبایستی از منطقه تجمع و یا اردوگاه طی دستور آمادهباش حرکت و اشغال موضع نموده و با درخواست دیدبان تیراندازی میکرد (ثبت تیر، انتقال از ثبت تیر، تیراندازی ناگهانی و…) که در مهارت یگان بسیار مؤثر بود.
بعد از پیروزی انقلاب، به علت درگیریهای یک سال و نیم اول و بعد هشت سال جنگ، فرصت و مجالی برای انجام این تمرینات نبود؛ لذا با تعویض شدن فرماندهان قدیمی و گذشت ده سال از موضوع، فرماندهان یگانها از فرماندهی گردان گرفته تا آتشبار، کسی توجهی به این موضوع نداشت.
بعد از اتمام جنگ، یعنی پاییز سال 67، به رکن سوم گروه دستور دادم، این مسئله مجدداً احیا شود. با کمک افسران قدیمی، بخصوص سرهنگ شیروانی، سرهنگ دوم خواجوی و دیگران، سناریوی آزمایش آتشبار و چک لیستهای مربوطه (چک لیست دیدبان، هدایت آتش آتشبار تیر، اشغال موضع، حرکت و اشغال موضع ناگهانی و…) تهیه شد.دستوردادم، طی سال جاری با توجه به وضعیت جوّی مناسب فصل زمستان منطقه و میدان تیر، باید برنامه آزمایش آتشبار بدون مشکل در منطقه عملی گردد. البته کار رکن سوم خیلی زیاد شده بود. چون اولاً باید برنامه آموزشی روزانه برای یگانها مینوشت و ثانیاً افسران جوان باید آموزش میدیدند. همه این کارها انجام پذیرفت و با تأخیر چندماهه، اولین آزمایش آتشبار یگانهای گروه33 از فروردینماه سال68 شروع شد و تا پایان بهار، کلیه یگانها آزمایش آتشبار را اجرا کردند و به جرئت و یقین میگویم که گروه33 توپخانه اولین یگانی بود که بعد از انقلاب این آموزش را آغاز کرد. نمیدانم یگانهای دیگر در چه سالی این آموزش را آغاز کردند.
اولین کتاب تاریخ عملیاتی دفاع مقدس در ارتش
بعد از عملیات مرصاد و آرام گرفتن جبهه، فراغتی حاصل شد. به فکر افتادم که حیف است این اقدامات گروه در جنگ، بویژه مقاومت گروه در روزهای آخر جنگ، علیالخصوص شرکت یگانهای گروه در عملیات مرصاد جایی ثبت نشود. روی همین اصل، با سرهنگ دوم حسین خواجوی فرمانده گردان372 کاتیوشا که یکی از افسران زبده، باهوش، جدی، مبتکر، دانا و هوشمند گروه بود، این موضوع را بیان کردم. وقتی تأیید موضوع را از ایشان دیدم، طی حکمی، با واگذاری مبلغ 30هزار تومان و یک خودرو و یک افسر وظیفه و یک ضبط صوت، گفتم با مصاحبه با فرماندهان و کارکنان گذشته و حال، تاریخ گروه33 توپخانه در هشت سال دفاع مقدس را بنویسید.
بهتر است جزئیات این قسمت را از زبان امیر سرتیپ2 بازنشسته حسین خواجوی در مقدمه کتاب مورد نظر بشنوید:
چگونگی تدوین کتاب «گذری بر عملکرد گروه33 توپخانه در طول هشت سال دفاع مقدس»
امیر سرتیپ سید حسام هاشمی فرمانده محترم وقت گروه33 توپخانه در 21/1/68 مأموریت تدوین کتاب فوقالذکر را به اینجانب، که آن زمان فرمانده گردان کاتیوشا گروه33 توپخانه بودم، واگذار نمودند. امکاناتِ در اختیار تنها یک افسر وظیفه، یک خودرو با راننده و مبلغ 30هزار تومان پول بود. حاصل تلاش پنجماهه مجموعهایست که هماکنون در اختیار شماست.
منابع این مجموعه تجربیات مسئولین گروه33 توپخانه، پروندههای عملیاتی رکن سوم گروه و ارکان سوم گردانهای تابعه گروه، مدارک عملیاتی معاونت اطلاعات و عملیات نزاجا و همچنین، منابع و مآخذ 17گانهای است که در صفحه209 کتاب به آنها استناد شده است. با کسب اجازه از معاون اطلاعات و عملیات وقت نزاجا، سازمان برای رزم یگانهای شرکتکننده در هر عملیات، مناطق عملیاتی کالک و نقشهجات مربوطه، با مدارک مرکز عملیات نزاجا تطبیق داده شده است.
کتاب به رؤیت فرمانده محترم وقت نزاجا رسیده و ایشان دستور فرمودند که امیر سرتیپ2 بختیاری، صحت محتوای کتاب را مورد بررسی قرار دهند. این مجموعه توسط امیر سرتیپ2 بختیاری در دافوس مورد بررسی قرار گرفت و محتوای کتاب به تأیید ایشان رسید.
به دلیل کمبود امکانات، صحافی دو جلد کتاب توسط یکی از ناشرین خیّر به طور رایگان انجام شد. یک نسخه این کتاب در گروه33 و نسخه دوم در معارف جنگ نگهداری میشود. از آنجایی که گروه33 توپخانه اولین یگان در ارتش بود که به جمعآوری معارف جنگ همت گماشت، جمعآوری خاطرات، مستندات، مدارک و دستورهای عملیاتی و اسناد طبقهبندی شده با مشکلاتی مواجه بود و دسترسی به آنها به آسانی میسر نگردید. از طرفی، مسئولین قبلی گروه به یگانهای دیگر نزاجا منتقل گردیده بودند، از اینرو، ملاقات با آنها و استفاده از تجربیات جنگی آنها مستلزم مسافرت به شهرها و یگانهای مختلف بود. به عنوان مثال، مرحوم امیر صدری، اولین فرمانده زمان جنگ گروه، فرمانده مرکز توپخانه اصفهان بودند و یا امیر صفریکیا فرمانده بعدی گروه33 در دانشکده افسری حضور داشتند و سایر همرزمان نیز در یگانهای مختلف نزاجا تجربیات خود را ارائه مینمودند.
گفتنی است جمعآوری تجربیات و ثبت مطالب بدون دخالت احساس و بر اساس واقعیات صحنههای نبرد صورت گرفت و هیچگونه مبالغهای در عملکرد یگانهای گروه صورت نگرفت.
امید است که این تلاش صادقانه هرچند اندک، برگی از تاریخ پرافتخار جنگ تحمیلی منظور، و بیانگر بخشی از تاریخ رشادتهای دلاورمردان گروه33 توپخانه به حساب آید.
با تشکر از امیر سید حسام هاشمی که پشتیبانی کامل را در تهیه این مجموعه مبذول نمودند.
سرتیپ2 بازنشسته محمدحسین خواجوی بجستانی
سخن پایانی خدمت در گروه33
امشب که دارم این خاطرات را مرور میکنم و بر صفحه کاغذ مینگارم، دقیقاً سی سال از آن زمان میگذرد. اواخر آذر سال 1368، من به ستاد مشترک ارتش منتقل شدم و با گروه33 توپخانه با یک دنیا خاطرات تلخ و شیرین، که بیشترش برایم شیرین و لذتبخش بود، خداحافظی کردم. حالا وقتی به گذشته فکر میکنم، یعنی بیش از 52 سال خدمت، که در مشاغل مختلف شاید بیش از 20 شغل سازمانی داشتهام، موفقترین و لذتبخشترین دوران خدمتیم همان فرماندهی در گروه33 توپخانه، آن هم در زمان جنگ و شرایط سخت جنگ میباشد. چرا که در این یگان با افسران و درجهداران بسیار صمیمی و بخصوص فرماندهان مؤمن، دانا، دلسوز، علاقمند، پرکار و بیادعا مواجه بودم و اگر بخواهم نام ببرم، باید نام تکتک آنها را ذکر کنم.
گرچه در میان خاطرات، به ناچار از بعضی از آنها به خاطر مسئولیتی که داشتند، نام بردم، ولی وقتی فکر میکنم، همه آنها صمیمی و دوستداشتنی بودند. هر موقع که فرصت و موقعیتی پیش میآید و با یکی از آنها روبرو میشوم و یا تلفنی ارتباطی برقرار میگردد، خدا میداند که چه ذوق و شوقی به من دست میدهد و غالباً همین احساس را در طرف مقابل حس میکنم.
در خاتمه، برای شهدای همرزم در آن گروه علوّ درجات و برای مرحومین آن گروه بعد از جنگ، طلب غفران و اجر عظیم و برای بازماندگان اعم از جانبازان، آزادگان عزیز و دیگر همرزمان، آرزوی سلامت و عاقبت بخیری از درگاه ایزد منان را مینمایم.