banner

تلاش زندگی (56)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۰۴

خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384

فصل هشتم

تشکیل یگان عشایری گمجن

به من اطلاع دادند ایشان به یکی از دهات قلخانی هجوم برده و تعداد 17 نفر از جوانان ده به نام این که ضد انقلاب هستند، دستگیر و جلو چشم خانواده‌هایشان همه را اعدام کرده است. با این که زنان ده با قرآن جلو وی قرار گرفته، تقاضای عفو جوانان نموده بودند با این وجود جوانان را بعد از اعدام در گودالی دفن می نماید و به قسم دادن به قرآن هم  بی‌اعتنایی کرده و برنامه اش را اجرا نموده بود.

شنیدن این موضوع بی نهایت در روح من اثر کرد. با فرمانده محترم گمجن جناب سرگرد رستمی جریان را مطرح کردم و راه و چاره خواستم. بعد از گفتگو و تبادل نظر سرانجام با این نتیجه رسیدیم که دو نفری به پاتاق مراجعه کنیم. هنگام رسیدن به مقصد نگهبان‌های ابتدای جاده ورودی، مدتی وقت ما را گرفتند و بعد از مدتی طولانی اجازه ورود صادر شد. در اتاق انتظار هم خیلی انتظار کشیدیم تا حاج طهماسب به دیدار ما آمد. بحث و گفتگو را با ایشان آغاز کردیم. اعدام 17 نفر جوان قلخانی را از وی سئوال کردم که با کدام حکم این جوانان را اعدام کردید؟ در جواب گفت از دادستان انقلاب اسلامی اسلام آباد جناب حاج آقا قمی (این روحانی ضمن این که در آن زمان امام جمعه شهر اسلام آباد غرب بود، ریاست دادگاه انقلاب اسلامی هم به وی محول شده بود). از حاج طهماسب خواستم ممکن است حکم را ببینیم. چون در آن موقع در منطقه هم نماینده ارتش بودم و هم از جانب استانداری کرمانشاه حکم داشتم. نتوانست نه بگوید جواب داد می توانید آن را ملاحظه کنید و فوراً به یکی از نگهبان‌های دم درب اتاق دستور داد حکم را بیاورید و خودش اتاق را ترک نمود.

بعد از شاید یک ساعت انتظار کشیدن از حکم خبری نشد. نگهبانی که به وی دستور داده بود حکم را برای من بیاورد، وارد اتاق شد و گفت مگر شما حرف حاجی را قبول ندارید؟ جناب رستمی آهسته به من فرمود این موضوع را دنبال نکن، ما دو نفر بیشتر نیستیم. آن هم در منطقه نفوذ وی قرار داریم. اگر به یکی از نگهبان‌هایش دستور بدهد ما را ترور کنند، چه کسی از ما حمایت می‌کند و در نتیجه خون ما پایمال می‌شود. من اطاعت امر نموده و دیگر حرفی نزدم و پی گیری ننمودم. شب آن جا را به روز آورده، قبل از این که حاجی از خواب بیدار شود، منطقه را ترک کردیم و کاملاً برایمان مشخص شد که این اعدام صورت گرفته و شکی باقی نماند.

نظر به این که شرعاً و قانوناً موظف بودم نسبت به خطاهای این مرد به هر نحو ممکن پیگیری کنم، لذا در برگشت گزارشات زیادی تهیه و به عرض مسئولین استان رساندم و مراتب را هم به قرارگاه اطلاع دادم. در این برهه از زمان جوان انقلابی و بزرگواری به نام مجید حداد عادل معاونت استانداری کرمانشاه را به عهده داشت و نسبت به من هم محبت داشت. از طریق او قضیه را دنبال کردم. ایشان هم تا حدی با من موافق بود. گزارشات من به قم هم رسید. یک گروه به سرپرستی حاج آقا شرعی با چند نفر دیگر روحانی وارد کرمانشاه شدند. جناب شرعی در سال 58 هنگامی که حضرت امام در قم تشریف داشت، من از جانب انجمن اسلامی نظامیان کرمانشاه یک بار مأموریت داشتم از طرف آنان مراتب مسائل مرزی و اتفاقات منطقه را به عرض حضرت امام برسانم. در آن موقع، بعد از ملاقات حضرت امام، آقای شرعی را که در حضورش تشریف داشتند، به من معرفی و فرمود مسائل را با حاج آقای شرعی در میان بگذارید و از آن وقت وی مرا می شناخت.

گروه آقای شرعی به پاتاق رفتند و بنا بود من هم با آنها باشم. به علت نقص در خودرویی که در اختیار من بود، آنها نیم ساعت قبل از من به محل مأموریت رسیده بودند. هنگامی که وارد شدم، مدتی نگهبان‌های جلو جاده ورودی وقت مرا گرفتند. وقتی وارد شدم، دیدم در فضای باز در محلی که مسلط به دشت ذهاب است و کوه‌های گاری، محل استقرار نیروهای بعثی با چشم مسلح از دور معلوم است، ولی فاصله آن خیلی با نیروهای حاج طهماسب زیاد است. ایشان برای آقای شرعی و همراهان با همان زبان حرافی که داشت، از اقدامات خودش که حقیقت نداشت، توضیح می‌داد. در میان صحبت‌هایش عنوان نمود که با نیروهای عراقی خیلی نزدیک هستیم. من دیگر طاقت نیاوردم و گفتم اگر چنین است که شما این اندازه به آنان نزدیک هستید و با چشم می بینید، تفنگ 106 که در اختیار دارید، چرا به آنها حمله نمی کنید؟ طوری جواب دادکه به خنده بیشتر شبیه بود تا حقیقت سرانجام صحبت‌ها به اتمام رسید. این گروه به کرمانشاه برگشتند و من هم محل را ترک کردم. انتظار داشتم اثری از این بازدید و بررسی مشخص شود، ولی این مرد با گفتارش آنها رامسخ کرده بود و هیچ اتفاقی حاصل نشد.

ولی من همچنان برنامه خطاهای حاجی را دنبال می‌کردم و مسئله را رها نکردم تا سرانجام مهندس مجید حداد عادل تا اندازه ای برایش روشن شد و مطالب گزارشات مستند من در وی اثر کرد و حاضر شد به اتفاق با هم به ریجاب رفته وضعیت را شخصاً ملاحظه نماید. در یکی از فرصت‌ها یی که وی به دست آورد همراه ایشان عازم منطقه شدیم. قرار بود بعد از رسیدن به اسلام آباد، فرماندار آن جا هم همراه ما به ریجاب بیاید. دیر وقت رسیدیم، یعنی غروب آفتاب گذشته بود شام منزل فرماندار صرف شد. به علت کارها و گرفتاری‌ها یی که برای فرماندار در آن لحظات پیش آمده بود، از آمدن با ما منصرف شد. دو نفر همراه یک راننده و یک محافظ با خودروی استانداری حرکت کردیم و شب ساعت 10 رسیدیم.

نگهبانان مستقر در ورودی مدتی ما را معطل کردند، سرانجام وارد محل استقرار آقای حاج طهماسب شدیم. شب مسائل زیادی مورد بررسی قرار گرفت. فردا صبح زود که هنوز حاجی از خواب بیدار نشده بود، جناب حداد عادل قصد کرد راه کوه بابا یادگار را که بین حریم حفاظتی حاجی و نیروهای گمجن در پالان قرار داشت و حاجی اجازه ورود از این مسیر به مردم قلخانی نمی‌داد، افتتاح کند. هنگام عبور هر چند قدم که خودرو ما وارد می‌شد، مدتی طول می کشید تا به حاجی اطلاع داده، اجازه ورود به ما بدهند.

در هر پاسگاه که می رسیدیم جناب حداد خود را معرفی می‌کرد، ولی نگهبان چنان برایش برنامه ریزی شده بود که به این حرف‌ها کاری نداشت و با بی سیم به اطلاع حاجی می رساند و بعد از مدتی اجازه می‌دادند از پستی به پست دیگر برویم. با این برنامه ریزی چنان برای مهندس حداد روشن شد که کاملاً پی به ذات ناپاک حاجی برد و فهمید این صحنه سازی و پست‌های نگهبانی به این خاطر در آن جا ایجاد نموده که به معاون استاندار بفهماند چقدر نظم و ترتیب و انضباط در محل برقرار است.

هنگامی که با پستی برخورد می‌کردیم، مهندس حداد متوجه جریان مصنوعی می‌شد و در همان جا گفت من به کرمانشاه برگردم، پدر این مرد را در خواهم آورد. سرانجام بعد از مدتی جنگ اعصاب و معطلی از کوه بابا یادگار گذشته، وارد محوطه ایل قلخانی شدیم. در این هنگام مدتی از فعالیت و مدیریت صحیح جناب سرگرد رستمی گذشته بود و امنیت به این منطقه ناامن کاملاً برگشته بود، به طوری که مردمانی که از دهات و محل سکونت خویش آواره شده بودند، به سرزمین و محل اسکان خود برگشته بودند و آنان که زراعت داشتند در مزارع خود مشغول کار بودند. این جوان انقلابی به هر مزرعه ای که می رسید و مردم را   می‌دید که مشغول درو گندم و کشاورزی بودند، خوشحال می‌شد. با یکی یکی آنان دست می‌داد مشکلاتشان را یادداشت می‌کرد و به آنان روحیه می‌داد. این امنیت با تدبیر سرهنگ رستمی و پشتیبانی بی دریغ هوانیروز کرمانشاه به ثمر رسیده بود. خلاصه بازدید تا بعد از ظهر از تعدادی از دهات و مناطق سر راه انجام شد و بعد به کرمانشاه برگشتیم.

منبع : تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign