تلاش زندگی (42)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۸
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384
فصل ششم
فعالیت تعدادی از نظامیان قبل و بعد از انقلاب
در عرض مدت خیلی کم تعداد دو فروند بالگرد( کبرا و214 ) روی باند آماده پرواز شدند. در این هنگام تعداد 14 نفر پاسدار و یک نفر از اهالی پاوه که برادرش روز قبل به دست ضد انقلاب شهید شده بود، همرا ه پاسدارها کنار بالگردها آماده رفتن به پاوه بودند. در این هنگام ما متوجه شدیم که درجه داری که می باید به عنوان کروچیف همراه بالگرد پرواز کند، نیامده است. من دیدم که در امر مأموریت خلل وارد میشود، به خلبانها پیشنهاد نمودم که خود من کار کروچیف را انجام می دهم.
افراد سوار شدند، اسلحه آنان گرفته شد و کارتنهای اعلامیههارا هم کنار صندلی خودم نزدیک به درب جا دادم. پرواز دو فروند پرنده شروع گردید. بالگرد خلبان کشوری از جلو و214 پشت سر او به پرواز در آمدند. اول از بالای ستون راه پیمایان گذر کردیم، اعلامیههارا از بالا به پایین پخش و سپس به سمت پاوه حرکت کردیم. آن چه لازم است که توضیح بدهم، این مطلب است که شهر پاوه کوهستانی و هرطرف آن توسط کوه محصور گردیده است. اغلب قسمتهای شهر و اطراف آن به جز قسمت ژاندارمری،که دکتر چمران به عنوان سنگر و ستاد خود جهت هدایت مدافعان نیروهای مقاومت قرارداده بود، در کنترل ضدانقلاب بود. فقط در محل ژاندارمری وسیله پرنده قادر بود فرود بیاید.
بعد از رسیدن بالگرد به نزدیک پاوه خلبانها به اطلاع دکتر چمران رساندند که تیمسار فلاحی درخواست نموده، امشب به کرمانشاه منتقل شوید. درجواب گفت:«که من به هیچ وجه مردم پاوه را تنها نمی گذارم. و بعد هم گفت کلیه مکالمات با انگلیسی انجام شود و در هنگام فرود بعد از پیاده نمودن پاسدارها به جز مجروحان، شخص دیگری را سوار نکنید. بالگرد بیشتر آن طرف کوه را که شعار خدا، شاه و میهن نوشته شده است، بکوبد.»
به اندازه ای اوضاع بحرانی و خطرناک بود که بالگرد214 چهار بار به محل فرود نزدیک شد، ولی هر بار با بارانی از گلوله ضد انقلاب رو به رو می گردید. هنگامی که دکتر چمران دستورداد سر آن تپه را که بیشترین تیراندازی از آن جا میشد، مورد هدف قرار دهند، خلبان کشوری حمله را به آن سمت گسترش داد. برای چند لحظه ضد انقلاب تیر اندازی را کمی متوقف نمود. در این لحظه خلبانها فرصتی یافتند و جلو پاسگاه، مسافران را پیاده کردند. از طرف مقر دکتر چمران تعداد زیادی از نیروها به جانب بالگرد هجوم آوردندند، ولی خلبانها بنا به توصیه دکتر چمران به افراد مهلت سوارشدن را ندادند، فقط چهار پنج نفر توانستند سوار شوند که بالگرد از زمین کنده شد و عازم کرمانشاه گردید.
در این مأموریت خطرناک دو موضوع دیگر را باید مطرح کنم. یکی زمانی که به شهر نزدیک میشدیم و با بارش گلوله ناچار بودیم از شهر دور شویم. قبلاٌ گفته بودم در بین مسافران علاوه بر پاسداران یک نفر هم از اهالی پاوه داخل وسیله پرنده با ما بود، چون اهل آن شهر بود، هنگام سوارشدن از وی خواسته بودیم که به عنوان راهنما هنگام رسیدن به پاوه محلی را که پاسگاه قرار دارد، به خلبانها نشان بدهد تا سریع تر بتوانند مسافران را پیاده نمایند. به علت این که او نمی توانست محل را نشان بدهد و هر بار که پشت سر خلبانها قرار میگرفت، موفق نمیشد و موضوع به طول می انجامید. به نظرم رسید که مبادا وی از افراد ضد انقلاب باشد و در یک فرصت ضربه ای به خلبانها وارد نماید و باعث سقوط وسیله پرنده بشود این فکر باعث میشد که این اواخر هر لحظه که وی از جایش بلند میشد، من از پشت او را میگرفتم و روی صندلی قرارش میدادم و این کشمکش تا پیاده شدنش ادامه داشت و مسئله دوم تعداد چند نفری بودند که با ما از پاوه فرار کرده بودند. در طول پرواز تا کرمانشاه اعصابی برای ما باقی نگذاشتند. یکی داد می زد و با صدای بلند گریه میکرد که برادرم شهید شده، دیگری گریه میکرد که دوستم شهید شد.
تا رسیدن به پایگاه این برنامه ادامه یافت و مسئله سوم سوخت بالگرد بود که اگر پرواز ما بیشتر ادامه می یافت، سوخت بالگرد تمام میشد، ناچار به فرود اجباری میشدیم، ولی با توکل به خداوند سر انجام بعد از تاریکی شب وارد پایگاه شدیم. بعد از فرود، از بالگرد بازدید کردیم. آن جا بود که متوجه الطاف خالق مهربان شامل حال ما شد، شاید هم به خاطر این بود که هر سه نفر روزه بودیم، تعداد هشت گلوله، هنگام پرواز در پاوه به بدنه بالگرد اصابت نموده بود و مخصوصاً یکی از این گلولهها با گوش من چند سانتی متر بیشتر فاصله نداشت. شاید همان تیری بود که من شب قبل خوابش را دیده بودم که مرا با شهدا محشور میکرد، ولی چنین سعادت و توفیقی نداشتم. این هم یکی از آن معجزات بود که 8 گلوله به بدنه وسیله پرنده اصابت نمود، ولی هیچ کدام به محلهای حساس بدنه برخورد نکرد که وسیله را به سقوط بکشاند. تعجب دیگر آن بود که، نه دو نفر خلبان و نه من هیچ کدام متوجه نشدیم که این همه تیر دشمن در آن لحظات به بدنه برخورد نموده است و به نظر من این یکی از امدادهای الهی خداوند بود.
سرانجام این مأموریت ما به لطف و عنایت خداوند با تمام خطرات و مشکلاتش پایان گرفت. جهت ارایه گزارش همراه جناب سروان محمدی با خودرو ایشان به حضور تیمسار فلاحی رسیدیم، اوضاع بسیار بحرانی بود، در چهره مردانه این بزرگ مرد تاریخ آثار حزن و غم آشکار بود. گزارش انجام مأموریت، به عرض ایشان رسید، چو ن روزه بود در حال افطار،کمی حلیم مقداری انگور جلو آن بزرگوار بود، فرمود روزه هستید؟ عرض شد بلی. از ظرف حلیمی که در حضورش بود تعارف نمود، ما از ایشان تشکر کردیم.
آن گاه پرسید: چرا دکتر چمران را نیاوردید؟ پاسخ دادم: ایشان پیغام دادند که من مردم پاوه را تنها نمیگذارم، به تیمسار سلام برسانید و بگویید برای من نیرو بفرستند. در این لحظه من به فرمانده لشکر سرهنگ هوشنگ سهرابی که در حضور تیمسار فلاحی ایستاده بود، به زبان کردی گفتم: چرا از تانک بر علیه دشمن استفاده نمی کنید؟ در جواب من گفت: من یک دستگاه خودرو ریو آماده ندارم، سوارش بشوم، شما از من تانک انتظار دارید، البته همین امروز چنین دستوری به پادگان جهت اعزام تانک برای رفتن به پاوه صادرشد، لیکن از یک تیپ فقط تعداد پنج دستگاه تانک از پادگان حرکت نمود که سه دستگاه آن جلو درب پادگان حاجی آباد از کار افتاد و دو دستگاه دیگر در مسیر بیستون تا پایگاه هوانیروز زمین گیرشدند. بعد از ارایه گزارش مأموریت به تیمسار فلاحی، راهی منزل شدم.
از سوی شهید دکتر چمران وضعیت حساس وگرفتاری مردم مظلوم پاوه به عرض امام خمینی رسیده بود، در همین شب فرمانی از سوی امام خطاب به سران ارتش و اعضا دولت مبنی بر شکستن محاصره پاوه صادر گردید.
منبع : تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران