تلاش زندگی (41)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۸
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384
فصل ششم
فعالیت تعدادی از نظامیان قبل و بعد از انقلاب
حمله ضدانقلاب به پاوه
درسال 1358 زمانی که یک نیروی ده هزار نفری از گروهکهای ضدانقلاب که هر کدام به اسم و نام مشخصی اسلحه در دست و توسط دشمنان اسلام مجهز شده بودند، در مقابل جمهوری اسلامی ایستادند، همه با هم ائتلاف نمودند تا شهر مسلمان نشین پاوه را تصرف کنند. پیش از آن هم برنامه ریزی کرده بودند که ارتش را منحل کنند. به عناوین و حیلههای گوناگون روحیه نظامیان تضعیف میکردند و در قوانین و نظم و انضباط را طاغوتی میدانستند. طوری که دراغلب پادگانها نظم و ترتیبی باقی نماند وکسی از مقررات پیروی نمیکرد. در محل صبحگاه تعداد زیادی جمع میشدند و شعار علیه ارتش میدادند و خواهان ارتش بی طبقه توحیدی بودند. اشخاص وفادار و طرفدار نظام و فرماندههای مسلمان را از سر راه بر می داشتند و به هواداری چهره دیگری که خود می خواستند شعار میدادند و اگر دراین راه موفق نمیشدند با شایعه سازی طرفداران انقلاب را دلسرد میکردند. خدمت تقریباٌ تعطیل و وسایل موتوری، اغلب از کار افتاده بود و سلاحها و مهمات هم یا در لحظات پیروزی انقلاب به غارت رفته و به دست ضدانقلاب افتاده بود، یا آن چه باقی مانده بود، به علت نبودن نگهداری صحیح، کارایی و بهره لازم را نداشت.
در چنین شرایطی که ارتش بی نظم، با افرادی نا امید از آینده بود، دشمن با شناخت از وضعیت ارتش، حمله به شهرها و پادگانهای کردستان را شروع کرد تا در مرداد1358 نوبت به پاوه رسید. در این زمان بحرانی تیمسار فلاحی، در مقر قرارگاه پشتیبانی لشکر81 حضور داشت، دکتر چمران برای هدایت نیروهای مدافع از کرمانشاه یه پاوه سفر کرده بود. فرمانده لشکر81 هم در این زمان به عهده سرهنگ هوشنگ سهرابی بود. درچنین اوضاع و احوالی، دشمن خیلی دقیق و به موقع برنامه ریزی کرده بود و حمله را آغاز نمود. در تابستان سال 58 آخرین جمعه ماه رمضان روز جمعه و روز قدس بود. در این روز مردم سراسر ایران، از جمله مردم کرمانشاه به منظور حمایت از مردم مظلوم فلسطین، می باید در راه پیمایی شرکت میکردند.
شهر پاوه از هرطرف در محاصره دشمن و زیر باران گلوله ضدانقلاب بود. در یک چنین وضعی بحرانی دکتر چمران با تعدادی از نیروهای از جان گذشته به کمک مردم پاوه شتافته بود، هیچ نیرویی نبود که به یاری مردم پاوه اعزام شود و تنها تعدادی از بالگردهای هوانیروز بود که در فاصله بین کرمانشاه و پاوه در رفت وآمد بودند. ضد انقلاب با شایع سازی در فکر خلبانها القاء نموده بود که در این جنگ جمهوری اسلامی میخواهد برادرکشی راه بیندازد. این شایعه ودروغ پردازیها در روحیه تعدادی از مردم اثر گذاشته بود.
شب جمعه بعد از خواب سحری در عالم خواب دیدم که شهید شده ام و لباس سفیدی در تن دارم و دامادم که وی هم یکی از پرسنل هوانیروز بود، مرا کفن و دفن مینمود، من خیلی خوشحال بودم که شهادت نصیبم شده است. ساعت 9 صبح یکی از خلبانان متعهد هوانیروز و یکی از دوستان عزیز من جناب سروان سید نظرمحمدی به درب منزل ما آمد و پیشنهاد نمود که به اتفاق به منزل ایشان برویم تا بعدازظهر با مردم کرمانشاه در راه پیمایی روز قدس شرکت کنیم، زیرا درآن جا(منزل ایشان) تلفن هست و چنان چه از پایگاه مأموریتی ابلاغ نمودند، با تلفن به ما اطلاع می دهند. من مسئول انجمن اسلامی پایگاه و خود ایشان هم یکی از اعضای فعال انجمن اسلامی بود. در نتیجه هر دو نفر ما حتی در روزهای تعطیل هم درحال آماده باش بودیم.
در ساعت 2 بعد از ظهر تلفن منزل او به صدا در آمد، جناب محمدی گوشی را بر داشت تیمسار سر لشکر فلاحی مرا که در آن موقع مسئول انجمن اسلامی پایگاه هوانیروز کرمانشاه بودم، احضار فرمود، در فحوای کلام وی چنین استنباط میشد که مأموریتی باید انجام میگرفت، و حضور ما دو نفر ضرورت پیدا کرده بود. به محض شنیدن این دستور، با توجه به خوابی که دیده بودم، با خوشحالی ابتدا به منزل رفتم و با خانواده خداحافظی کردم، سپس همراه سروان محمدی به قرارگاه مقر تیمسار فلاحی، به حضورآن مرد والامقام رسیدیم. به محض ورود خطاب به من فرمود کدام یک از شما خلبان هستید؟ به عرض رساندم من افسر فنی هستم، سروان محمدی خلبان است، امری هست بفرمایید.
فرمود دکترچمران در پاوه در محاصره ضد انقلاب قرار دارد، احتیاج است بروید او را به کرمانشاه برگردانید. شهر پاوه شدیداٌ نیاز به کمک دارد. یک فروند هم برای دفع حملههای ضدانقلاب و مورد هدف قراردادن مواضع آنان لازم داریم تا همراهان دکتر را از محاصره نجات دهیم. عرض کردم از صبح چند سورتی هلی کوپترهای هوانیروز به سمت پاوه در پرواز بودند. فرمود پرواز انجام شده، ولی متأسفانه اقدام مؤثری انجام نشده است. این در حالی بود که روز قبل تعداد یک فروند هلی کوپتر اعزامی از اصفهان، جلو پاسگاه با اصابت تیر توسط ضد انقلاب، سقوط کرده بود و خلبانان آن به شهادت نایل شده بودند.
به عرض تیمسار فلاحی رساندم خلبانانی هستند که بر علیه ضد انقلاب بجنگند (مثل خلبان احمد کشوری و خلبانان دیگر)، حکم ماموریت پرواز به پایگاه هوانیروز جهت اعزام به شهر پاوه ابلاغ بفرمایید تا ماموریت انجام شود. ایشان هم فوراٌ چند جمله ای روی یک ورق دفتر کوچک که روی میزش بود، حکم مأموریت به شهر پاوه را دراختیار من گذاشت.
همان لحظه همراه سروان محمدی راهی پایگاه هوانیروزشدیم. هنگام ورود به پایگاه در جلو ستاد هوانیروز و ارائه حکم عملیات، با خلبان احمد کشوری وکمک خلبان وی رو به رو شدیم که داخل پیکان سواری نشسته بودند. این در حالتی بود که دو نفر لباس خلبانی در تن داشتند. به وی گفتم: احمد! هلی کوپتر کبرا را آماده کن که باید جهت انجام ماموریت عازم شهر پاوه بشوید. ایشان در جواب من گفت مشکلی نیست، فقط تعدادی اعلامیه جهت روز قدس آماده کرده ام که هنگام راه پیمایی مردم کرمانشاه درآسمان پخش می کنم. گفتم این برنامه را من به عهده می گیرم، بعد از کسب مجوز پرواز عملیات و ارایه به خلبان کشوری کلیه اعلامیهها را از وی تحویل و به داخل خودرو سروان محمدی منتقل کردم، کشوری وکمک خلبانش عازم گردان تک محل آشیانه هلی کوپترهای کبرا شدند.
من و سروان محمدی هم به یگان هجومی محل استقرار بالگردهای 214 رفتیم. به علت تعطیلی روز جمعه خلبان دیگری در پایگاه نبود، فقط یک درجه دار نگهبان در آشیانه گردان بود. لازم بود خلبان دیگری هم غیر از کشوری باشد، برای خلبان دیگر به منزل فرمانده گردان هجومی سروان خلبان علی زاده تلفن کردم و از وی خواستیم جهت هدایت هلی کوپتر آماده باشد. او هم بعد از چند دقیقه به گردان هجومیآمد.
منبع : تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران