تلاش زندگی (35)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۱۱
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384
فصل پنجم
از پادگان بیرجند تا هوانیروز اصفهان
انتقال مجدد به هوانیروز
در تاریخ 7/1/52 از تهران به محل مأموریت و خدمت جدید یعنی اصفهان رفتم. سه ماه دور از خانوادهام زندگی کردم بعد از پایان مدرسه، خانوادهام را به اصفهان بردم.
از اتفاقات جدید درزندگی من این بود که در تاریخ سی ام دی ماه خداوند چراغ دیگری در خانوادة ما روشن و شماره فرزندان من به 5 رسید. این مولود جدید به کمک پروردگار صحیح و سالم متولد شد، اسم این فرزند پنجم را به محبت مادر حضرت امام زمان، نرگس نام نهادم. دختری صبور و دوست داشتنی که رونقی و نوری جدید به منزل ما داد. از بخت و اقبال این مولود پاک، مأموریت سه ماهه خارج از کشور یعنی ایالت ظفار در کشور عمان که محل مناقشه بین انگلیس و چریکها بود، قسمت من شد.
لشکر کشی به عمان تا جایی که من اطلاع کسب کردم و مسئولین نظامی توجیه میکردند برای دفع خطر نفوذ کمونیست برای کل منطقه بود. ولی باطن قضیه چیز دیگر بود. دو هزار چریک عمانی برای رهایی کشورشان از چنگال استعمارگران قد علم کرده بودند که برای نابودی این تعداد اندک، چندین کشور دست در دست هم داده، وارد کشور عمان شدند:
1.کشور ایران 2.کشور اردن 3.کشور عربستان سعوی 4.کشور انگلستان با تعدادی هواپیمای جنگی باخلبان 5.ارتش کوچک عمان با فرماندهی یک ژنرال انگلیسی علاوه بر فرماندهی بر ارتش عمان حتی فرماندار و رؤسای ادارات هم از جانب انگلیس انتخاب میشد. کشور استعمارگر انگلستان حدود چهارده سال سلطان عمان را دریک جایی پنهانی محافظت نموده و خود این کشور سلطان نشین را اداره میکرده است.
در این زمان که پنج ارتش مجهز برای نابودی دوهزار چریک صف آرایی کرده بودند، ارتش ایران علاوه بر نیروی زمینی، دو گروه مجهز از هوانیروز به وسیله پرنده، یک گروه در نزیک شهر ساحلی سلاله و دیگری در محلی به نام میدوی مستقر نموده بود.درچنین زمانی انگلیس برای این که وانمود کند که کشور دارای پادشاه است، سلطان قابوس را که سالها در دامان خود پرورش داده بود، بر مصدر قدرت نشانید. در ظاهر پادشاه مملکت را اداره میکرد، ولی در واقع حکومت با انگلیس بود. در مدت چند سالی که چنین برنامه ای اجرا شد، هزینههای زیادی برکشور ما تحمیل شد و به قو ل یکی از افسران خلبان در آن زمان این مبلغ هزینه ای که کشور ایران در جنگ علیه چریکهای آزادیخواه صرف نمود، اگر آن را برای آبادانی این کشور به کار میبرد، قادر بود برای همه جمعیت این سلطان نشین روی قلل کوها یک باب منزل بسازد. در این زمان کشور انگلستان علاوه بر استقرار تعدادی جت جنگی، تعدادی هواپیمای سبک به نام اسکای وان در عمان داشت که علاوه بر جابهجایی نیروها و مسافران، مردم عمان به طور دائم در آسمان این کشور در حال پرواز بودند.
اعزام به ظفار
در تیر ماه 1353 من با اکیب هوانیروز بمدت دو ماه مامور شدم، محل استقرار گروه ما، در نزدیک شهر ساحلی صلاله در ایالت ظفار بود که از طرف انگلستان پایگاهی با تعدای ساختمانهای مجردی احداث شده بود که هم کارکنان نظامی انگلیسی و هم هوانیروز از آن استفاده میکردند. به منظور حفاظت در مقابل حملات احتمالی چریکها دور تا دور آن را با کیسههای شنی محافظت نموده بودند. قبل از حرکت گروه از تهران تعدادی کفش مورد استفاده در مناطق گرم سیری به هر یک از ما تحویل داده شد. سپس گروه را ابتدا به شهر شیراز منتقل کردند، یک شب در شیراز توقف داشتیم. در آن جا طی جلسه ای ما را توجیه و اهمیت این برنامه را تشریح کردند. روز بعد گروه را با هوا پیمای ارتش به سوی کشور عمان حرکت دادند.
ساعت 2 بعداز ظهر وارد شدیم. به محض این که از داخل هواپیما قدم در خاک کشور عمان گذاشتیم، با یک گرمای نزدیک 50 درجه ای رو به رو شدیم. خلبانان هر کدام به محل اسکا ن هدایت شدند. من هم در اتاقی که محل افسر فنی بود، اسکان یافتم. بعد از توجیه از نحوه کار در پایگاه کارکنان قدیم با وسایل خود به داخل هواپیما رفتند. تغییر و تحول دو فرمانده هم انجام گرفت. فرمانده گروه سر گرد خلبانی بود به نام بهرامی و فرمانده قدیم سروان ستایش. آنان متوجه شده بودند که همه لباس پرواز دارند، فقط من لباس زرد داشتم. فرمانده گروه سابق، قبل از حرکت یک دست لباس خودش را به من هدیه نمود، تا با خلبانها از نظر لباس فرقی نداشته باشم. از این ساعت مسئولیت اداره خلبانان وآماده نمودن وسایل پرنده پروازی به عهده من قرار گرفت.
به عنوان افسر فنی در ظفار مشغول انجام خدمت بودم. در پادگان صلاله در اتاقی زندگی میکردم. در این نقطه که قوای انگلیس با تجهیزات کامل سکونت دارند، تعدای از قوای سلطان که بیشتر مزدوران پاکستانی و بلوچها هستند، به اضافه ما ایرانیها که تعدادی بالگرد داریم، در این جا زندگی میکنیم.
در بدو ورود به عمان نامه ای به من داده شد تا امضاء کنم. جریان را جویا شدم و متوجه شدم که رسید مشروبات الکلی سهمیه ماهیانه افسران ایرانی است که شامل چند بطری ویسکی بود و از جانب انگلیسیها به طور مستمر هدیه میشد. در جواب نامه آنان گفتم که خداوند خمر و کسی که آب انگور را برای آن بگیرد و کسی که آن را بجوشاند و کسی که آن را بنوشد و کسی که آن را حمل کند و کسی که شراب به سوی وی حمل شده است و فروشنده آن و خریدار آن و ساقی آن و کسی که در ظرف وی شراب ریخته شود را لعنت کرده است. با این منطق قوی از امضای نامه خود داری کردم. گفتند این جیره سهم شما است اگر مصرف نمی کنید، آن را بفروشید و در پاسخ گفتم من کار حرام انجام نمی دهم. پرسید سهمتان را چکار کنم؟ جواب دادم خودتان هر کار می خواهید انجام دهید.
نحوه خدمت در این پایگاه به این صورت بود که صبح ساعت 8 کار روزانه، پروازها و مأموریتها شروع میشد و تا ظهر و عصرها از ساعت 4 تا هنگام غروب آفتاب ادامه داشت. در عمان بالگرد کبری وجود نداشت، ولی روی بالگردهای 214 طرحی پیاده کرده بودند که هم به صورت باربری و هم با نصب وسایل تیر اندازی، به صورت دو منظوره از آن استفاده میشد.
برنامه کار من این طور است ک صبح ساعت دو و نیم از خواب بیدار میشدم، بعد از قدری ورزش، نماز خوانده چند آیه قرآن تلاوت میکردم. ساعت 6 و نیم صبحانه می خوردم. سپس به محل کارم رفته، تا ساعت 12 کار میکردم. ساعت 12 تا 3 بعدازظهر استراحت و خوردن ناهار و بقیه روز تا ساعت 6 و گاهی که کار زیاد باشد تا نزدیک هشت کار میکردم.
منبع : تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران