تلاش زندگی (30)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۰۴
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384
فصل چهارم
تحصیل در دانشکده افسری و دانشگاه تهران
سال آخر دانشگاه
سال دوم و سوم دانشگاه را من به عنوان دانشجوی رسته ای در دانشکده افسری بودم.
اکنون من از دانشکده با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شدم، اما ترم آخر سال چهارم دانشگاه باقی مانده بود که بعد از پایان دوره در دانشکده افسری، درس را شروع کردیم. باز هم اصول و فقه وقت ما را به خود مشغول کرد. مدت سه ماه و چند روز درس خواندیم تا سرانجام در بهمن ماه امتحانات ما تمام شد و با معدل خوبی قبول شدم. فقط پایان نامهام مانده بود که از اواخر اسفند ماه مدت 700 ساعت روی آن زحمت کشیدم تا در اواخرخرداد ماه 1349 آن را تمام کردم و از نمره آن هم خوشنود شدم، زیرا بهترین نمره را توانسته بودم دریافت کنم. از 23 خرداد دیگر لیسانس محسوب میشدم، این آرزویی بود که یک عمر در انتظارش بودم. دو ماه از تابستان را به تدریس گذراندم.
در تاریخ 13/4/49 خداوند فرزند چهارم، پسری به من عنایت فرمود. در این تابستان یعنی سال 1349 در شهریور ماه مدت 15 روز به کرمانشاه مسافرتی داشتم و به خانة فامیلها و دوستان سرکشی نمودم. وضع دهات را دیدم. این مردم بدبخت مثل این که نفرین شدهاند که تا عمر دارند نسل درنسل از ارباب اطاعت کنند. اصلاحات ارضی هم نتوانست وضع نابسامان آنها را عوض کند.
پائیز شروع شد. مدتی در انتظار تقسیم صبر کردم و با این امید که در بین افسران دانشجوی فارغ التحصیل شاگرد دوم شده بودم و مطابق رسم معمول باید مرا در شهری بهتر منتقل کنند، روزگذرانی میکردم. اما برخلاف انتظار و میل مرا به بیرجند که 1500 کیلومتر از تهران دور است، منتقل کردند و شاگرد آخر را در تهران نگه داشتند.
در طول 4 سال در رشته فقه وحقوق اسلامی با یکی از هم دورهها (دانشجو محمد علی ایرجی) که هر دو دارای زن و بچه بودیم و رفت وآمد خانوادگی داشتیم، باهم تصمیم گرفتیم با تحمل اداره خانواده و مشکل شبانه روزی دانشکده افسری طوری در یادگیری دروس کوشا باشیم که در پایان 4 سال جزء دانشجویان ممتاز باشیم تا هنگام تقسیم در تهران باقی بمانیم و بقیه تحصیلات را به پایان برسانیم. در این راه خداوند یاری نمود هر دو با نمرات عالی قبول شدیم. ایرجی نفر اول و من نفر دوم شدم. بعد از دریافت رتبههای بالا خوشحال از این که در تهران خواهیم ماند، به هم تبریک گفتیم. متأسفانه این برنامه عملی نشد، زیرا بین ما یک نفر پارتی دار که نمره اش با ما بسیار فاصله داشت و با تیمسار باقری ریاست آجودانی فامیل بود، به خاطر این که در تهران بماند، تیمسار باقری برخلاف قوانین جاری اعلام نمود که من این قانون را که افسران با امتیاز بالا در تهران بمانند و کم امتیازها را به واحدهای دور دست اعزام نمایم، برعکس عمل می کنم. با این ترفند حق 4 ساله ما را نادیده گرفت و من به شهر بیرجند منتقل شدم.
ستوان دوم محمد علی ایرجی با آن که هم شاگرد اول بود و هم طحالش مشکل داشت (و باید همیشه تحت نظر پزشک مخصوص بود)، به عنوان افسر امور دینی به اهواز منتقل شد. چند روزی از ورودش به اهواز نگذشته بود که از وی خواسته شده بود در یکی از مراسمهای صبحگاه سخنرانی کند. این افسر با سر پرشوری که داشت یک سخنرانی کرد که ظاهراٌ دستگاه از نحوه سخنرانی وی ناراضی و بدون این که مهلتی به او داده شود، به هفتگل با آن هوای گرم و ناسازگارش منتقل شده بود اما به علت هوای بد و ناسازگار مرض وی شدت گرفته بود، به طوری که برای معالجه به بیمارستان 501 ارتش تهران اعزام گردید. چند روزی از انتقال وی نگذشته بود، با اطلاعاتی که بعدها به دست آمد، با تزریق آمپول اشتباهی به دیار باقی رهسپار گردید. مرگ او در حالی به وقوع پیوست که تولد فرزند چهارمش نزدیک بود.
خاطره ای از سالهای دانشگاه
هنگامی که بین سالهای 1345 تا 1348 دانشجوی دانشکده الهیات بودم، استادان بزرگواری داشتم که بسیار انقلابی و در روشنگری دانش جویان سهم به سزایی داشتند و از جمله آنان جناب دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی جامعه شناس مشهور بود که در مباحث قبل هم از او یاد کردم. او استادی بسیار روشنگر بود و من خیلی به او علاقه داشتم. روزی که با ما درس داشت، برای آن که بیشتر از وجود آن استاد والا مقام کسب فیض نمایم، بعد از اتمام کلاس تا میدان بهارستان او را بدرقه میکردم.
از جمله یکی از کتابهای نوشته وی به نام دیباچه ای بر رهبری بود که در آن به مطالب ارزنده ای برخورد نمودم به نام رؤیای انقلاب، به این مضمون که تعدادی از روشنفکران جامعه ایران قبل از انقلاب اسلامی، این انقلاب را آن طوری که بود پیش بینی کرده بودند. از جمله یکی از شعرای مشهور به نام توللی این اشعار را در سال 1333 سروده بود که دکتر صاحب الزمانی در صفحات کتابش (دیباچهای بر رهبری) نقل کرده بود. من این اشعار را تا کنون نگه داری کردم، زیرا آن طوری که شاعر پیش بینی کرده بود، به همان سبک به وقوع پیوست. این اشعار به شرح زیر است:
خواب می دیدم
خواب می دیدم به ایران بر پا گشته انقلابی | و ز دل این شام وحشت زا دمیده آفتابی |
بر سر هر کوی و بازاری به پا گردیده داری | گردن هر نابکاری رفته در خم طنابی |
کوی و برزن گشته مالامال خون چون سرخ رودی | زاده امیدی ز یأسی، زاده آبی ز سرابی |
رسته از هر قطعه خونی، نوگل خوشرنگ و بویی | زاده از هر دانه اشکی رشته ای در خوشابی |
هر طرف دست به قتل خائنی برچوب دستی | هر طرف پای بر رزم ظالمی اندر رکابی |
توده ای مسکین خروشیده است، ننهاده است بر جا | نی امیرکام کاری نی جناب مستطابی |
گنجبر، مقهوردست رنجبر گردیده، چونان | صعوه ای کافتد ز نادانی به چنگال عقابی |
در همه ایران نمانده باقی از غوغای شیران | کوری چشم امیران چشم کور وگوش خوابی |
چیره ور گردیده خود بر نارواییها روایی | جای گزین گردیده خود بر بی حسابیها حسابی |
خواب می دیدم ولی این خواب دارد از پی | بی گمان رخشنده خورشیدی نهان اندر سحابی |
آخر ای فرسوده ملت تا کی در رنج و ذلت | کوششی رزمی جنبشی عزمی شتابی |
جنبشی تا بر کنیم از ریشه بنیاد ستم را | آتش بیدار را از خون بر افشانیم آبی |
جنبشی تا شیخ و میر و شحنه و دزد و عسس را | در دل اندازیم از بیم هلاکت اضطرابی |
ور نه خاین تا به روز حشر دست از ما ندارد | گر نبیند انتقامی کیفری حنجری، عقابی |
منبع : تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران