تلاش زندگی (17)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۵
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384
فصل سوم اعزام به آمریکا
روز شنبه 11/2/44 یا 1 می 65
چون شب قبل خیلی خسته بودم، به زور از خواب بیدار شدم، نمازم راخواندم دوباره خوابیدم. ساعت 7:30 از خواب دوم بیدار شدم. تا ساعت 8 به نظافت شخصی و صرف صبحانه گذشت. ساعت 9 عازم نیویورک ورولدفیر شدیم. بلیط قطار برای رولد فیر هر نفر 3 دلار بود. بعد از خریدن بلیط از طبقات زیرزمینی پایین رفتم. در طبقه آخر ایستگاه قطار زیرزمینی قرار داشت. از زیرزمین با قطار حرکت کردیم. مدت زیادی زیرزمین تاریک که هیچ جایی را نمی توانستیم ببینیم، باز هم از عجایب زیر زمین نیویورک بود که در سطح زمین ساختمانها تا 100 طبقه بالا رفته و از زیر زمین هم تا چهار طبقه و شاید بیشتر در زمین فرو رفته اند. نمی دانم این تشکیلات و بناها روی چه اصلی استوار مانده است، چه طور دل و جرأت کردند تا نزدیک ابرها بالا رفته اند و از زیر زمین هم تا جائی که مقدور بوده، زمین را شکافته اند.
قطار با سرعتی عجیب در حرکت است. داخل قطار که تقریبا شکل اتوبوسهای ما را دارد، تعدادی جمعیت نشسته اند. بعضی با هم حرف می زنند، گاهی هم صدای صحبت بچهها به این سکوت مطلق و یک نواخت سروسامانی میدهد. در طرف چپ من هر ثانیه زمین به صورت دیگری در می آید. در یک قسمت پلهای چند طبقه که در روی هر کدام ماشینها با سرعتی سر سام آور در حرکتند، زمانی هم ساختمانی مدور که از عجایب بناها ساعت نزدیک به 9:30 وارد منطقه نیویورک رولدفیر شدیم. (بلیط ورودی رولدفیر در حدود 3 دلار بود.)
به محض این که از قطار پیاده شدیم، هر کی راهی را در پیش گرفت. وارد منطقه ای شدم که در دنیا نمونه است. ابتدا وارد محلی شدیم که شکل سینما داشت و در آن عکسها و مناظری را تماشا کردیم. سپس وارد منطقه دیگری شده، سومین محل تماشا یک کلیسایی بود که به طرز عجیبی دستورات دین مسیح را به مردم می قبولاند از آن جا وارد یک ساختمان مدوری شدیم که هر نفر در یک صندلی که دارای دو عدد گوشی بود، این صندلیها به سرعتی عجیب در یک فضایی تاریک که شکل دالان داشت، عبور میکرد و مناظر چهار فصل و شکل آسمان و از همه مهم تر شکل کره زمین که به صورت یک توپی در آمده بود، انسان را از این دنیا به دنیایی عجیب تری هدایت میکرد. این صندلیها به بالا و پایین حرکت و دارای یک کمربندی بود. هر کس آن را از روی زانوی خود به دو طرف قفل میکرد که از افتادن در سر بالا و سرازیری جلوگیری میکرد. عاقبت این دوران عجیب سر رسید، وارد جائی شدیم که جنرال الکتریک نامیده میشد و در آن توسط قوه الکتریسیته انسان و حیوان درست کرده بودند که تمام ادا و اطوار طبیعی را انجام میداد. بعد از نیم ساعت فقط از یک حرکت کوچک فهمیدم که این مصنوعی است نه طبیعی!
خانههای مجلل درست کرده بودند که توسط برق تمام غذا و اسبابها به طور خودکار در دسترس قرارمیگرفتند و از همه مهمتر منظره درست کرده بودند که فصل زمستان را به طور طبیعی و عادی نشان میدادند. در همین سالن حرکت کرده، وارد یک فضائی شدیم که به صورت آسمان بود و تمام ستارگان طبیعی در نظر مجسم میشدند. تولیدجرقههای ابرها و علت آن را نشان میداد و گاهی فضا بارانی و صدای ابرها انسان را به وحشت می انداخت. بعضی اوقات صدای ابر الکتریکی طوری بود که زنها را وحشت زده مینمود. این قدر این صحنه برایم عجیب بود که قلم از توصیف آن عاجز است و به هیچ طور نمیشود آن را تعریف کرد، مگر کسی باچشم خود آن را ببیند.
از این جا وارد جای عجیب تری از الکتریسیته شدیم. عجایب الکتریکی وصف خلق شده دست بشر را نشان میداد. هرکجا نگاه میکردم هزاران زن و مرد بچه و جوان وپیر در انتظار نوبت بودند. منظرهها عالی بودند. شاید اولین مکان در جهان بود که از هر کشوری در آنجا ساختمانی داشتند که نمونهای از تمام وسائل حتی غذا و شیرینی و اجناس صنعتی آن کشور وجود داشت.
بعدازظهر وارد برجی شدم که مخصوص کشور لبنان بود. چون گرسنه بودم و این منطقه هم به مسلمانها تعلق داشت، به محض این که صدای الله و اکبر را شنیدم وارد شده قدری فیلم عربی را تماشا کردم. سپس به آشپزخانه آنها رفتم. غذای عربی تقاضا کردم. آنها سه سیخ کباب و قدری برنج و یک قرص کوچک نان همراه قدری دیگر غذا که اسم آن را ندانستم برایم آوردند و خودم را از گرسنگی رهانیدم. ولی پول آن دو دلار در حدود 16 تومان پول ایران بود. بعد از صرف ناهار به نمایشگاه فرانسویان و سپس به نمایشگاه کشور ژاپن رفتم. از صنعت عجیب ژاپن دیدن کردم و آخرین منظره که دو ساعت مرا معطل کرد، رفتن به تئاتر بود. یک قسمت نمایش آزمایشگاه عجیب شیمیایی بود. در آزمایشگاه چیزهائی عجیب و غریبی به معرض نمایش می گذارند و در قسمت تغییر رنگها کارهای شگفت آور انجام میدادند. هنگامی که این قسمت تمام شد، چون خیلی خسته بودم، نزدیک غروب آفتاب هم بود و این مکان زیبا را ترک نمودم. با همان قطار زیرزمینی که صبح آمده بودم، با همان به طرف هتل حرکت کردم. در هتل قدری استراحت نموده، شب را به گردش در خیابانها گذراندم.
منبع : تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران