banner

بوی گل مریم (قسمت هفتم)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۲۳

اولين مرخصي پس از جنگ – انتقال گردان ١٤٥ به منطقه خلفآباد 

اولين مرخصي پس از جنگ

دو ماه و نيم از شروع جنگ تحميلي گذشته بود كه ٤٨ ساعت مرخصي گرفتم و بلافاصله با چند وسيله مسير اهواز تا اصفهان را طي كردم . صبح به اصفهان رسيدم و به شاهينشهر رفتم. همسرم انتظار آمدن من را نداشت . پدر و مادر همسرم هم  تعجب كرده بودند. در راه به تهران هم تلفن كردم و از مادرم خواستم كه با برادرم،  محمود از تهران به اصفهان بيايد تا آنها را هم ببينم؛ چون فرصت كمي داشتم .  دخترم مريم بزرگتر شده بود. ٤ ماهه بود و مرا نميشناخت. خيلي دوست داشتني شده بود. وقتي ميخنديد همه غمها را فراموش ميكردم و تمام ناراحتيها و سختيها  را از ياد ميبردم. 

نگاهي به دخترم انداختم به رويم خنديد . ٤٨ ساعت تمام شده بود و  ميبايست دل بكنم و بروم چه ميكردم . همانقدر كه من دخترم را دوست داشتم،  ديگران هم فرزاندانشان را دوست داشتند. بههمين دليل من ميبايست به جبهه بروم. 

اگر جلوي دشمن خالي بود به هيچكس و هيچچيز رحم نميكرد و خانوادههاي  بسياري را داغدار ميكرد. مهر دخترم نميتوانست مرا از انجام وظيفهام باز دارد .  جنگ ايران و عراق نبود، بلكه همانطور كه امام فرموده بود همه كفر با همه اسلام  ميجنگيد و اين وظيفه ما را سختتر ميكرد. دخترم را بغل كرده بودم و خطاب به  او در دلم نجوا ميكردم: «دخترم تو بزرگ خواهي شد و به مدرسه خواهي رفت و آن  وقت با مفاهيمي چون ايمان، جهاد، وظيفه، عشق و خدمت به ميهن، مسلماني و مهر  و علاقه و فداكاري و ايثار و شهادت آشنا خواهي شد؛ اما به ياد داشته باش كه در  كنار آن مفاهيم استقلال، آزادي و مبارزه را بياموزي تا در برابر ظلم و استكبار و  استعمار مسلح باشي و بتواني با سلاح ايمان و تقوا با آنها بجنگي . دخترم يادت باشد 

همان اندازه كه ما امروز سختيها را تحمل ميكنيم فردا وظيفه تو سختتر خواهد بو د و بايد زينبگونه اين پرچم را به دوش بگيري و رسالت زينبيات را انجام دهي و پيام  حق را در دفاع از دين خدا لبيك گويي، دخترم حرفهاي گفتني بسيار است .  ان شاء االله برايت بيشتر خواهم گفت و خواهم نوشت.» 

 

انتقال گردان ١٤٥ به منطقه خلفآباد 

اواخر آذر ماه گردان ما را از خط مقدم جبهه به داخل پادگان فراخواندند، هيچكدام  نميدانستيم كه با ما چه كار دارند . بعضيها ميگفتند: «ميخواهند ما را به آبادان بفرستند.» گردان ما يعني ١٤٥ پياده زرهي دلاورانه و تا آخرين نفس از اولين روز  جنگ در برابر عراقيها مقاومت كرده بود تا نيروهاي ديگر خود را به جبهه برسانند .  گردان ما شهداي بسياري داده و تجهيزات بسياري از دست داده بود . بعد از ٢ روز از پادگان به سمت اهواز حركت كرديم و سپس از اهواز خارج شده و به سمت ماهشهر  رهسپار شديم و بهجايي رسيديم كه خلفآباد نام داشت . رودخانه پر آبي در آنجا جريان داشت. كنار رودخانه اتراق كرديم. گردان را براي تجديد سازمان و قوا و  استراحت كوتاهي به آنجا آورده بودند. قسمتي را براي بهداري انتخاب كردم. شبها خيلي سرد بود. شب اول سرهنگ خوشنامي، فرمانده گردان، داخل آمبولانس ما  خوابيد. آمبولانس اُ آز روسي را در حم له هوايي از دست داده بودم و از شركت نفت  اهواز يك جيپ سيمرغ گرفته بودم. صندلي رديف عقب آن را برداشته و آن را تبديل  به آمبولانس كرده بودم. 

شبي رودخانه طغيان كرد. همه خواب بوديم كه با فرياد نگهبان از خواب  پريديم. تمام وسايل ما را آب برد؛ پتوها، كيسهخوابها و غيره، خلاصه اين هم  استراحت ما در پشت جبهه بود. 

بعد از دو سه روز تعدادي نيروي تازهنفس از راه رسيدند و به ما ملحق شدند .  يك سري از سربازاني كه سال ١٣٥٦ خدمت وظيفه را به پايان رسانده بودند و اكنون  براي دوره احتياط به جبهه اعزام شده بودند . آنها را بين همه گروهانها تقسيم كردند.  ٨ نفر از آنها را هم به دسته بهداري من دادند . فرداي آن روز هم تعدادي از پرسنل  

نيروي هوايي را كه داوطلبانه به جبهه آمده بودند به ما دادند . دو نفر از آنها به دسته بهداري اختصاص يافتند. اين دو نفر، استوار دهاننژاد و استوار خاتمي، نسبتاً م سن بودند و در دسته موزيك نيروي هوايي تهران خدمت كرده بودند . با اضافه شدن اين 

١٠ نفر به جمع ما تعداد ما زيادتر شد و وضع دسته بهداري سر و سامان پيدا كرد و  سازماني يافتيم. 

روز بعد آموزش كمكهاي اوليه را براي پرسنل جديد شروع كردم . نحوه تخليه و به عقب بردن مجروحان و درسهاي مختلف را در صبح و بعدازظهر برايشان  ميگفتم. آموزش تخصصي در همه دستهها و گروهانها ادامه داشت و همه مشغول  

آموزش دادن به پرسنل تازه وارد بودند. در خلفآباد كه بوديم ٥ روز مرخصي گرفتم و به فرودگاه اهواز رفتم. يك فروند هواپيماي 130C مجروحان را به تهران ميبرد. من هم با آن هواپيما به تهران رفتم . بعد از ديدار بستگان تهراني به اصفهان رفتم و  دخترم، همسرم و خانوادهشان را ديدم. چند روز مرخصي را كه با هم بوديم خيلي خوش گذشت. دوباره به اهواز و خلفآباد برگشتم. نزديك به يك ماه آنجا بوديم و  آموزشها را ادامه داديم.

منبع : بوي گل مريم / غلامحسين دربندی؛ هيئت معارف جنگ شهيد سپهبد علي صياد شيرازي. ـ تهران انتشارات عرشان

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign