بوی گل مریم (قسمت نوزدهم)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷
ديدار خبرنگاران خارجي از منطقه – عمليات ثامن الائمه
ديدار خبرنگاران خارجي از منطقه
يك روز عدهاي خبرنگار ايراني به همر اه خبرنگاراني از كشورهاي خارجي از جمله آلمان، سوئد، فرانسه و ژاپن آمدند. سرهنگ حسيبي، سرپرست تيپ، گفت: «بايد تپة سبز را به آنها نشان دهيم. آنها را سوار نفربر كردم و به تپة سبز بردم . عراقيها منطقه را گلولهباران ميكردند. خبرنگاران جرئت نميكردند از نفربر بيرون بيايند. ميگفتند:
«اصلاً چرا اينجا آمدهايم.» ميخواستند برگردند. به مترجم گفتم: «به آنها بگو هرچه ميبينند بنويسند» بگو: «اينجا خاك ايران است و دشمن داخل خاك ماست . ما مسلمان و ايراني هستيم و داريم از سرزمينهايمان دفاع ميكنيم . آنهايي كه روبهروي
ما و داخل خاك ما هستند مزدوران آمريكا؛ يعني نيروهاي عراقي هستند كه به كشور ما تجاوز كرده و به غارت پرداختهاند. صداي مظلوميت ما را به گوش جهانيان برسانيد و بگوييد كه ايرانيها در كجا و چگونه مقاومت ميكنند و ميخواهند دست اجانب را قطع كنند و مستقل باشند. ما مقاومت خواهيم كرد تا به همه جهان، مظلومان و ستمديدگان درس استقامت، پايداري و مبارزه بدهيم.
مترجم تندتند براي آنها ترجمه ميكرد و آنها هم مينوشتند و ضبط ميكردند و گاهي سرشان را هم تكان ميدادند . به هركدام از خبرنگاران يك كلاه آهني داده بوديم كه با آن كلاهها قيافههاي جالبي پيدا كرده بودند. چند روز بعد دو درجهدار وظيفه جديد به بهداري ملحق شدند؛ گروهبان داريوش كريمي و گروهبان علي اصغر ايماني. تقريباً سازمان بهداري تكميل شده بود. كريمي همان روز اول به يكي از بيمارستانهاي اهواز مأمور شد و بقيه خدمتش را هم گذراند؛ اما گروهبان ايماني كه برادر حجت الاسلام ايماني امام جمعه كازرون بود همانجا ماند. جوان حزب اللهي و خوبي بود و خدمت خوبي هم انجام داد. درست يك سال از شروع جنگ تحميلي گذشته بود و ٣١ شهريور سال ٦٠ بود. به گروهان يكم و سوم گفتند به شحيطيه برگردند و د ر احتياط يگان در خط قرار گيرند و قرار شد بهجاي آنها گردان تانك (١٤٥ زرهي) بيايد. به اين ترتيب ما به مواضع شحيطيه برگشتيم.
وقتي به شحيطيه برگشتيم و اوضاع آرام شد به مرخصي رفتم و در شاهينشهر همسرم و پدر و مادر و بستگان وي را ديدم . همان روز برادرم محمود به اصفهان آمده بود؛ مثل اينكه منتظر من هم بودند . گفتم: «چه خبر است؟» گفتند: «محمود دختر همسايه ما را ديده و آنها يكديگر را پسنديده اند و قرار است خانواده ها با هم صحبت كنند.» مادرم هم به اتفاق خواهرانم و برادر بزرگم محمد هم آمدند . به خانة همسايه، آقاي ركنيزاده، رفتيم و دربارة ازدواج محمود و دخترشان صحبت كرديم. الحمدالله در همان جلسة اول همة صحبتها شد و قرار شد عروسي ساده و
بدون تشريفات باشد. محمود شناسنامهاش را نياورده بود. قرار شد فرداي آن روز عاقد بياوريم تا خطبة عقد را بخواند. صبح به اصفهان رفتيم و خريدهاي جزئي را انجام داديم و شب هم عاقد آمد و مراسم خيلي سادهاي برگزار كرديم . فرداي آن روز نيز همگي عازم تهران شديم. يك شب در تهران ماندم. حسن آقا، دامادمان در نيروي هوايي خدمت ميكرد. گفت: «شايد بتوانم با هواپيماي 130C هماهنگي كرده و شما را با آن به اهواز بف رستم»؛ اما وقتي به فرودگاه رفتيم خيلي سختگيري كردند . ميگفتند: «حتماً بايد معرفي نامه از ستاد مشترك ارتش باشد تا ايشان سوار شوند .» من هم فوراً به ترمينال جنوب رفتم و با تهيه بليت اتوبوس به سمت اهواز حركت كردم. به اهواز كه رسيدم سريعاً به سمت منطقه روانه شدم. در شحيطيه هنوز گلولههاي توپخانه عراقيها ما را فراموش نكرده بودند؛ اما بچهها مشغول آموزش بودند. فرمانده گردان گفته بود: «در همينجا آموزشها پيگيري شود تا هميشه سربازان و پرسنل در آمادگي كامل باشند .» دستههاي آموزشي تشكيل شده بود و چگونگي كاربرد موشك تاو، ميني كاتيوشا، تفنگ ١٠٦ ميليمتري، آر.پي.جي، تيربار، ژ٣ و كلاشينكف آموزش داده ميشد. من هم به بچههاي بهداري آموزش تخصصي ميدادم.
بچهها داخل سنگر آنهايي كه شهيد شده بودند گل گذاشتهبودند و شهداييكه عكس داشتند عكسشان را در سنگرها گذاشتهبودند؛ سنگر شهيد گروهبان كريمزاده؛ سنگر شهيد سروان حجازي؛ سنگر شهيد مهدي صالحي و شهداي ديگر . در نمازهاي جماعت هم براي شادي روح شهدا صلوات و فاتحه ميفرستاديم . در همان روزها بهجاي سرگرد راعي سرگرد علي وفايي آمد و فرمانده گردان شد . اين قسمتي از طرح تعويض پرسنل بود كه افرادي را از يگانهاي آموزشي و فرهنگي شهرستانها
ميآوردند و با نيروي در خط تعويض ميكردند . طرح خوبي بود و براي هر دو طرف تعويض مفيد بود. بهجاي سروان نبي كريمي سروان قاسمي آمد و ستوانيكم خمامي هم جايگزين سروان تاج محرابي كه زخمي شده بود شد . ستوان خمامي مرد بسيار خوبي بود. وقتي به منطقه آمد دچار بيماري آنفولانزاي شديد شد . به دستش سرم
زدم و او را تحت درمان قرار دادم. بعد از چند روز حالش خوب شد. دو سرباز جديد به نام سرباز گلبخش و سرباز اشتري كه از بچههاي قاين مشهد بودند به جمع ما اضافه شدند . گلبخش سواد نداشت. گروهبان محمود عارفيان از سربازاني بود كه دورة احتياط را پيش ما ميگذراند . از او كه قبلاً سپاهي دانش بوده، خواستم به گلبخش سواد خواندن و نوشتن ياد بدهد و خصوصاً در مورد نماز و قرآنش بيشتر كار كند. او هم در اولين مرخصي يك سري از كتابهاي نهضت سواد آموزي را آورد و شروع كرد به سرباز گلبخش درس و سواد ياد دادن. يك روز ستوانيكم فيروز عباسپور كه بعد از عمليات يك درجه هم گرفته و به سرواني ارتقا پيدا كرده بود به دستة بهداري آمد و در سنگر من نشست . با هم چاي خورديم. از عملياتهاي دفاع مقدس خصوصاً تپة سبز خاطرات و حوادثي را تعريف ميكرد. ميگفت: «چگونه توانسته بود در آن لحظات بحراني كه افرادش زير آتش گلولههاي پياپي عراقيها شهيد و مجروح شده و يكييكي كم ميشدند روحيه تو هم در تمام بچه ها را بالا نگهدارد.» از من هم تشكر كرد و گفت : «انصافاً دكتر آن لحظات سخت در كنار ما بودي و با وجود اينكه ميتوانستي با تشكيل يك بهطور سازماني در تمام گردانها بايد پزشك وجود داشته باشد . چون تعداد پزشكان محدود بود، فقط تا رده تيپ پزشك وجود داشت و در گردانها از افسران خدمات بهدا ري استفاده ميكردند. بهداري ارتش يك رسته شغلي است و افسران بهداري تجربههاي كاري چندين ساله در بهداريها و بيمارستانها داشتند و در طول جنگ به خوبي از عهدة اداره بهداري گردانها برآمدند. آنها با دقت با طراحي و برنامهريزيهاي مناسب توانستند با سرعت مجروحان را از خط به عقب تخليه كرده و استاندارد زمان تخليه در جنگ را از حلقة اول زنجير تا حلقة دوم به حداقل برسانند و به ياري خداوند جان بسياري را نجات دهند. در بهداري گردانها به همة اين افسران ميگفتند : «دكتر» و آنها به اين نام معروف شده بودند.
ايستگاه امداد و درمان در عقب بماني و گروههاي تخليه مجروحان را به جلو بفرستي؛ اما خودت با نفربر همه جا همراه ما بودي . من صميمانه از تو تشكر ميكنم. گفتم: «اين وظيفهاي است كه بر گردن ماست و هرچه كني م باز احساس ميكنيم كم است. من وقتي به مجروحان و شهدايي كه به عقب ميبردم نگاه ميكردم، شرمنده ميشدم.»
عمليات ثامن الائمه
اوايل مهرماه ١٣٦٠ به مرخصي رفته بودم. روز پنجم مهر اخبار سراسري اعلام كرد ايران عمليات بزرگي انجام داده و پيروزيهاي زيادي كسب كرده است. به دنبال فرمان امام خميني (ره) مبني بر شكست حصر آبادان، لشكر ٧٧ ثامن الائمه مشهد، با كمك نيروهاي سپاه و بسيج عمليات ثامن الائمه را انجام داده بود. نيروهاي ايراني ضمن شكستن حصر آبادان و آزاد كردن جاده آبادان ـ م اهشهر و آبادان ـ اهواز، نيروهاي دشمن را به عقب رانده و تعداد زيادي از آنها را اسير كرده بودند. بخش وسيعي از سرزمينهاي كشورمان نيز آزاد شده بود . اخبار عمليات خيلي اميدوار كننده بود. مردم در تهران با روشن كردن چراغ اتومبيلها در خيابان شادماني ميكردند.
تلويزيون صحنههايي از عمليات و پيشرويهاي رزمندگان را نشان داد . صحنههايي نيز از عبور اسراي عراقي از مقابل تيمسار فلاحي رئيس ستاد مشترك و تيمسار ظهيرنژاد فرمانده نيروي زميني و سرهنگ جوادي فرمانده لشكر ٧٧ ثامن الائمه پخش شد. اسراي عراقي شعار ميدادند، بعد از آن هم سرهنگ جوادي براي آنها به عربي سخنراني كرد.
در دل از خوشحالي مردم شاد بودم . تا آن وقت هنگام عملياتها در شهر نبودم كه عكسالعمل مردم را از نزديك ببينم . برايم بسيار خوشحالكننده بود كه فهميدم هر عمليات پيروزي كه انجام ميشود دل مردم شاد ميشود.