بوی گل مریم (قسمت بیست و هفتم)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۸
ادامه عملیات طریق القدس و فتح بستان
به چزابه رفتم بچه ها از دیدن من خیلی خوشحال شدند میگفتند «عراق حمله شدیدی کرده و گردان ۱۲۵ به فرماندهی سرگرد مخبری و برادران سپاه مقاومت جانانه ای از خود نشان داده اند با آنکه شهدای بسیاری داده بودند موفق به عقب راندن دشمن و ایستادگی تا رسیدن نیروهای کمکی شده بودند.
عراقیها که از حمله روزهای پیش نتیجه ای نگرفته و با دادن تلفات زیاد مجبور به عقب نشینی شده ،بودند دیوانه وار همه جا را بی هدف با توپ و تانک و خمپاره گلوله باران میکردند بچه ها تازه آمده و هنوز سنگر نساخته بودند. شبها را داخل نفربرها و پیام پیها میگذراندند در نفربرهم جایی برای خوابیدن ما نبود؛
زیرا ما ۶ نفر بودیم و نفربر ۴ نفر جا .داشت بنابراین مجبور بودیم با سختی تا صبح کنار هم بنشینیم هر وقت هم نگهبان میخواست تعویض ،شود، در نفربر را که باز میکرد سوز و سرمای عجیبی به داخل می.آمد در حقیقت تا صبح فقط چشمها روی هم بود؛ اما خوابمان نمی برد صدای صفیر گلوله توپها و تانکها مانند سوهانی بود جسم و روحمان را می.آزرد هر وقت صدای گلوله ای میآمد بی اختیار خودمان را جمع کرده و ماهیچه ها و عضلات را منقبض میکردیم بعد از یک هفته از تیپ ۱ لشکر ۹۲ زرهی عده ای برای شناسایی منطقه که تعویض ما آمدند. دو نفر از دوستان قدیمی من که با هم به اهواز منتقل شده بودیم و در گردانهای تانک تیپ ۱ خدمت میکردند از آنها پرسیدم از محل استقرار گردانهای ۲۳۱ و ۲۳۲ تانک خبر ندارید؟ :گفتند آنها کمی عقبتر هستند و منتظرند خط را تحویل بگیرند.
با همانهایی که برای شناسایی آمده بودند به عقب رفتیم. حدوداً دو کیلومتر عقبتر گردان ۲۳۲ تانک را پیدا کردم و از آنها خداحافظی نمودم.
از بچه های گردان تانک سراغ ستوان محمد ،بیات افسر بهداری ،گردان را گرفتم؛ سنگرش را نشانم دادند او را دیدم که از دور داشت میآمد وقتی به هم رسیدیم خیلی خوشحال شدیم یکدیگر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم. وقتی در آن ،محیط آشنایی صمیمی را میدیدم خیلی خوشحال میشدم با هم از گذشته ها صحبت کردیم و چای .خوردیم میگفت که ستوان کاظمی یکی دیگر از دوستان مشترکمان در مرخصی .است ستوان بیات میگفت «گردان ما در منطقه نورد اهواز مستقر بود و چون فاصله بین ما و دشمن پوشیده از آب بود هیچ عملیاتی انجام نمیدادیم و تنها تبادل آتش توپخانه و تیراندازی تانکها بود. اصرار داشتم که از تجربیات عملیاتهای گذشته برایش تعریف کنم نمیدانم چند ساعت گذشته بود یک وقت متوجه شدم هوا تاریک شده است و یک نفر اذان میگوید ،برخاستیم نمازمان را خواندیم و خداحافظی کردیم قرار شد پنج شنبه صبح در اهواز یکدیگر را ببینیم سه شنبه ۲۷ بهمن ماه گردان ما بعد از تعویض از چزابه حرکت کرد. وارد بستان شدیم و از جنوب آن به سمت هور رفتیم تا به دهی به نام سعیدیه رسیدیم. سعیدیه جای بسیار زیبایی بود و به موازات تنگ چزابه قرار داشت بین سعیدیه و چزابه رودخانه کرخه کور و قسمتی از هورالعظیم قرار داشت که از تنگ چزابه و جلو ما رد میشد و تا منطقهٔ طلائیه امتداد می.یافت سعیدیه در کنار ساحل هور العظیم قرار داشت و شامل چند روستای کوچک همجوار بود. بر اثر بمباران دشمن بعثی همه روستاها ویران شده بود اثاث و لوازم مردم فقیر و مظلوم آنجا به غارت رفته و بقیه آن نیز به صورت پراکنده روی زمین ریخته بود.
سعیدیه مانند شهر ارواح شده بود خانههای خالی از سکنه در و دیوارهای شکسته و ،ویران لوازم به جا ،مانده قاب عکسهای شکسته که هنوز روی دیوار بود، و کتابهای روی تاقچه ها گلیمهای پهن کف اتاقها که پر از تکه های خاک و سنگ شیشه های در و دیوار شده بود حکایت از غربت و مظلومیت مردم آنجا داشت. پیرزنی عرب تنها باقیمانده آن همه روستا بود بیچاره دچار اختلال حواس شده بود نمیتوانست فارسی صحبت .کند تنها یک گاو برایش مانده بود. ساعتها کنار حیوان مینشست و با او صحبت میکرد غذایش علف بیابان و شیر گاو بود. بچه ها به او قند و چای و کبریت دادند هر روز هم برایش غذا می بردند.
مدرسه ای ویران که نیمکت و صندلیهایش به هم ریخته بود را مرتب کردیم و بهداری را در آن مستقر .کردیم مدرسه کنار رودخانه ای قرار داشت. کنار رودخانه چند قایق و تعدادی تور ماهیگیری به همراه سایر وسایل ماهیگیران رها شده بود.
طبیعت بسیار زیبا نخلهای بلند کنار رودخانه نیزارهای انبوه کنار باتلاقهای ،هور کلبه های حصیری که از ساقه های برنج ساخته شده ،بود جلوه زیبایی ایجاد کرده بود با بچه ها و گروهبان شمس الدینی ساعتی سوار قایق شدیم و در رودخانه پارو زدیم.
شبی عراقیها از داخل هور پیش آمدند و تک محدودی به سعیدیه کردند و سریع هم عقب نشستند. می :گفتند آنها بین نیزارها مخفی شده و امکان دارد باز هم نسبت به تکهای ایذایی اقدام کنند؛ البته همه یگانها آماده بودند تا در صورت نفوذ دشمن از راه هور پاسخ مناسب را به او بدهند چند قایق هم برای حفاظت و گشت در داخل هور آورده بودند که گشتیهای دسته شناسایی از آنها استفاده می کردند.