بوی گل مریم (قسمت اول)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۱۴
مقدمه
مقدمه
ميخواستم مقدمهاي براي كتاب بنويسم. هرچه فكر كردم چيزي يادم نيومد. گفتم حالا كه جنگ ما بدون مقدمه بود، بذار كتابمون هم بدون مقدمه باشه . آخه اين داستان همون دفاع مقدسي است كه نشسته بوديم تو خونه خودمون و يك دفعه سر و كله دشمن پيدا شد. ما هم اول با هركسي كه اون طرفا داشتيم و با هرچي دم دستمون بود اونقدر زديم تو سر و كله عراقيها تا اول خوب زمين گيرشون كرديم بعد هم كه همه رو جمع و جور كرديم و كوچك و بزرگ بلند شدن آمدند جبهه اونقدر زديم تو سر دشمن بعثي تا اونو له كرديم و گفتيم: يا ما سـر خصم را بكوبيـم به سنــگ يا او سـر مـا به دار سـازد آونـگ پير و جوان آماده فداكاري و شهادت بودند . زن و مرد آستينهاشونو بالا زده بودن و ايثار ميكردند همه يكصدا ميگفتند: از اين مدافعه بيفتح برنمـيگرديــم مگر كه مركب ما بيسوار برگردد بيار مركب بيزين و جوشن بيپشت كه مرد جنگ نه از كارزار برگردد و نتيجه اون شد كه دشمن فرار كرد و تا پشت مرزهاي خودش عقب نشست و ملت ما و ارتش ما و همه آحاد مردم با افتخار و غرور سر به سجده شكر گذاشتند و به درگاه خداوند متعال جبين به خاك ساييدند و خوشحال فرياد برآوردند كه «قلب امام شاد شد، شهر ما آزاد شد». تو اين جنگ همه زحمت كشيدند دستشان درد نكند . اجرشان با امام زمان (عج) اما زحمتهاي بعضيها هنوز ناشناخته و ناگفته مانده؛ مانند بچههاي بيسيمچي، بچههاي تخريب، بچههاي بهداري و تخليه مجروح و…. ما كه تو دستههاي تخليه مجروح بوديم؛ بايد از خط مقدم مجروحان و زخميها را ورميداشتيم و با ديدن اونا همون موقع جيگرامون داغون ميشد . خون از او ميرفت و روح از بدن ما ميخواست خارج بشه؛ چون نميدونيد چه صحبتهايي ميكردند، چه چيزهايي ميگفتند، چه اشارا تي داشتند. به چه عرفاني ميرسيدند. ٢ / بوي گل مريم خصوصاً اونهايي كه ديگه لبخند هم ميزدند، گاهي هم چشمكي ميزدند كه ما گرفتيم و رفتيم شما فكري به حال خودتان كنيد. «سبكبالان خراميدند و رفتند» و ما آنها را ميبرديم معراج و برميگشتيم، گرچه اونها زودتر به معراج رفته بودند. دوباره زير آتش يكي ديگه رو همينطور تا چند روز كارمون همين بود تا عمليات تمام ميشد . خدا به من توفيق داده بود، دائم از ٣١ شهريور، يعني روز اول جنگ تا آخر تو خط بودم هر روز با اين صحنهها مواجه بودم، و خب شبها مينشستم تو سنگر و خاطرات اون روزها رو زير نور فانوس مينوشتم. چه شبهايي داشتيم. خودتون بخونيد، سؤال نكنيد چرا اسمش رو گذاشتم «بوي گل مريم» آخه اونا كه رفتند همه صاحب مريم كوچولوهايي بودند كه دلشون پر ميكشيد يه دونه بوسه از گونههاش بگيرند، نتونستن! بذار دل همشون شاد باشه. تازه جانبازها هم هستند. اون مجروحي كه تو عمليات بيت المقدس رو جاده خرمشهر ورش داشتم، علي تهراني را ميگم كه هر دو چشمانش تو انفجار موشك تاو جزغاله شده و صورتش كباب شده بود. دست و پا و دل و بارش هم رفته بود، جاي سالمي نداشت ازش شنيدم يه دختر خدا بهش داده خيلي دلش ميخواد اونو ببينه، فقط با صداش حال ميكنه؛ البته گوش درست و حسابي هم نداره دختره هر وقت ميآد روي زانوهاي باباش ميشينه بابا درد تركشها رو توي زانوش احساس ميكنه؛ اما بهجاي اينكه صورتش رو درهم بكشه بگه آخ، صورتشو به صورت دختر ميچسبونه ميگه بيني من سالمه و يواشكي از بوي گل مريمش مشام خود را نوازش داده نفس عميقي ميكشه و ميگه، جانم فقط با همون بوي گل مريم حال ميكنه و بعد يهروز كه تو يه مراسمي آقا نظام كه خودشم زخم جنگ رو داره و مجري هست علي تهراني رو صدا ميكنه : با عصا ميآد بالا، هيبتي داره! ميگه من چشم و دست و پا و بدن سالمي ندارم؛ اما هر وقت لازم بشه خودمو فداي رهبر ميكنم. من هنوز نيمه جاني دارم و به خدا بدهكارم . بگذريم خودتون بوي گل مريمو بخونيد و به همه دعا كنيد خصوصاً آقا رو.
منبع : بوي گل مريم / غلامحسين دربندی؛ هيئت معارف جنگ شهيد سپهبد علي صياد شيرازي. ـ تهران انتشارات عرشان