banner

بوی گل مریم (قسمت آخر)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹

ادامه عملیات طریق القدس و فتح بستان – پایانی

پنج شنبه صبح برای دیدار با دوستم ستوان بیات به اهواز رفتم برای رفتن به اهواز ابتدا میبایست به بستان برویم و بعد از آنجا با وسیله ای به سوسنگرد میرفتیم و از سوسنگرد به حمیدیه و از آنجا به اهواز میرفتیم این مسیر را معمولاً با تویوتا وانتهای رزمندگان و خودروهای سنگین مانند آیفا طی میکردیم بعد از اینکه به اهواز رسیدم با دوستم بیات دیدار کردم و با هم کمی در شهر گشتیم و صحبت کردیم به شاهین شهر هم زنگ زدم و بعد از آن دوباره به طرف منطقه و سعیدیه حرکت کردم.

در سعیدیه گاهی برای ماهیگیری از تورهای ماهیگیری استفاده میکردیم و معمولاً با غذا ماهی هم داشتیم. نمازها را به جماعت میخواندیم و کلاسهای قرآن را هم دوباره دایر کرده بودیم بچه ها مشغول یادگیری قرآن بودند و هر شب یک ساعت قرآن میخواندند. شبها از فانوس استفاده میکردیم پنجره ها را هم با پتو پوشانده بودیم که به هیچوجه نور از آن بیرون نرود علاوه بر قرآن برای سربازانی که سواد نداشتند کلاس گذاشته بودیم زیارت عاشورا هم بعد از کلاس برقرار بود سه شنبه ها دعای توسل و پنج شنبه ها دعای کمیل میخواندیم بچه هایی که مداح بودند هم ذکر مصیبت میکردند و حالی پیدا میکردیم.

بعضی وقتها هنگام شب بچه ها جشن پتو میگرفتند جشن پتو یک بازی سنگری بود که هم برای آنهایی که بازی میکردند و هم برای بیننده خیلی خنده دار .بود شخصی که زیر پتو میرفت آنقدر کتک میخورد تا ضارب را بشناسد و او را زیر پتو ببرد به همین ترتیب بازی ادامه پیدا میکرد بارانهای سعیدیه سیل آسا بود آن قدر باران میبارید که همه جا را پر از آب میکرد و حرکت را دشوار میساخت تمام زمین گلی میشد به بچه ها چکمه داده بودیم که با آن رفت و آمد کنند وقتی باران میآمد بوی خوش علفهای تازه و ساقه های برنج و کاهها که خیس میشدند فضا را عطر آگین میکرد من عاشق این عطر و بو بودم و به آن بوی دهات می.گفتم نسیم خنکی که شبها از رودخانه و هور برمی خاست به انسان حالت فرح و شادی و نشاط خاصی میبخشید

روز پنج شنبه ۶ اسفند با استوار نوبخت در شهر بستان بودم باران میبارید کنار یکی از خیابانها سه نفر را دیدم که مشغول بازدید از ویرانه های شهر بستان بودند. جلوتر رفتیم دیدیم حجت الاسلام ناطق نوری وزیر کشور است. حاج آقا حسابی خیس شده بود ما را که دید به طرف ما آمد با ما روبوسی کرد و مشغول احوالپرسی شد :گفتم حاج آقا الآن رگبار میگیرد سوار شوید. به محض حرکت آنها رگبار باران شدت گرفت با آقای نوبخت به مسجد شهر بستان رفتیم تا لحظاتی از رگبار باران در امان باشیم و خیس نشویم در حالی که آب از سر و رویمان جاری بود. توقف ما در مسجد طولی نکشید و با آرام شدن باران به سمت منطقه حرکت کردیم.

از استقرار ما در سعیدیه مدت زیادی نگذشته بود که دوباره دستور حرکت صادر شد نیمه اسفند ماه سال ۶۰ گردان ما حرکت خود را به سمت منطقه عملیاتی فتح المبین؛ یعنی پل کرخه آغاز کرد حرکتی که باز سرآغازی بود برای رهایی قسمتهای دیگری از میهن اسلامی حرکتی که با نام خدا شروع میشد و نتیجه آن هم به سمت خدا رفتن بود.

 

آنچه بر شما خواننده عزیز گذشت گوشه ای از مقاومت ایثار از جان گذشتگی و فداکاری کسانی بود که ۸ سال در برابر دشمنی ایستادند که تا دندان مسلح بود دشمنی که از حمایتهای مالی علمی و تسلیحاتی بزرگترین قدرتهای دنیا بهره مند بود.

بدون شک استقامت و پایداری رزمندگان ما که با رهبری امام عزیز و ملت سرافرازمان جلوه درخشانی یافته است در تاریخ به یادگار خواهد ماند. خاطره هایی از آغاز جنگ تحمیلی تا شروع عملیات فتح المبین را با شما خواننده عزیز مرور کردیم با صلوات و درود فراوان به ارواح پاک و طاهر شهدای دفاع مقدس و آرزوی محشور شدنشان با ارواح طیبه شهدای کربلا خصوصاً مولایمان حضرت ابا عبدالله الحسین تا دفتری دیگر از حماسه های رزمندگان اسلام همه شما

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign