از نگاه او(18)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۵
بازرسی آمادگی رزمی نیروهای مسلح در سال 1371 و 1372
به ریاست سرتیپ علی صیادشیرازی و همکاران انتخاب
خاطرات بنده از شهید صیاد بسیار زیاد و متنوع است. همه میدانید که نهایت خنده شهید یک تبسم بود، یک جناب سروان پزشک داشتیم به نام حمید اسدی و چون تیمسار او را از نیروی زمینی میشناخت در اکثر بازدیدها از وی استفاده میکرد. گاهی اوقات درجلسه پایان روز کاری، چند دقیقهای فرصت میشد تا پرسنل با هم گپی بزنند. در یکی از این جلسات شهید صیاد سئوالی را در مورد وضعیت خانوادگی با تعدادی از حاضرین مطرح کردند و هر کسی توضیحاتی میداد تا اینکه به سروان اسدی رسیدند، از ایشان سئوال کردند شما ازدواج کردهاید؟ سروان اسدی در جواب گفت بله قربان من از همسر اولم چهار تا پسر دارم، درست مثل اینکه بمبی ترکیده باشد، شهید صیاد یکه خورد و پرسیدند مگر شما تجدید فراش کردهاید؟! پاسخ داد خیر ولی چون شما سئوال کردید این گونه گفتم، در این جلسه بود که ما خنده بالاتر از تبسم شهید صیاد را دیدیم. میخواهم بگویم که ایشان حواسش به همه چیز بود و به موقع به اعضاء تیم روحیه میدادند، البته در حدی که شیرازه کار از هم نپاشد. این هم یکی از ویژگیهای شهید بود که من میخواستم به آن اشاره کنم،و اما دو خاطره هم در
خصوص جنگ است که من میخواهم آن را بیان کنم چون اثبات میکند که در لحظات حساس و در میدان عمل ایشان با تمام وجود پای کار بودند.
در مقطعی که سردار رودکی جانشین شهید صیاد در بازرسی ستاد کل بود، شهید صیاد من را احضار و فرمودند ماموریتی در جزیره ابوموسی داریم که فردا صبح عازم هستیم. تعداد نفرات اعزامی 20 نفر بود و برابر هماهنگی باید با یک فروند هواپیمای اف-27 ( فرندشیپ) به محل ماموریت برویم. خدمت ایشان عرض کردم این نوع هواپیماها حدود 30 الی 35 سال است پرواز میکند و به هیچ وجه اطمینانی به آنها نیست، اگر اجازه میفرمائید با هواپیمای مطمئنتری به بندرعباس برویم، در جواب فرمودند آنقدرها هم که شما میگوئید ناامن نیست ولی بروید و هر طور که صلاح میدانید عمل کنید، عرض کردم غیر از مورد خطراتی که از لحاظ ایمنی هواپیمای اف- 27 دارد، اگر این هواپیما در آبهای خلیج فارس سقوط کند عمق آب این منطقه تا 90 متر هم می رسد، برای نجات ما قطعاً همه بسیج میشوند، به محض اینکه شما را پیدا کنند همه چیز تمام میشود و تلاشی زیادی برای پیدا کردن بقیه انجام نمیشود و خبرها اینگونه منتشر میشود که هواپیمای حامل صیاد شیرازی در آبهای خلیج فارس سقوط کرد و متاسفانه با وجود تلاشهای صورت گرفته ایشان و همراهان به درجه رفیع شهادت نایل گشتند، این جا هست که همه ما 20 نفر در لیست همراهان قرار میگیریم و معلوم نیست جنازه ما به دست خانوادهایمان برسدچون جزء “گروه در معیت” هستیم، روزی بود که یکبار دیگر من خنده فراتر از تبسم ایشان را دیدم.
در عملیات والفجر 4 نیروهای اعزامی از اصفهان در محور مریوان- پنجوین مستقر بودند که انجام بخشی از عملیات به نیروهای اعزامی از اصفهان واگذار شده بود. چند ساعت بعد از شروع عملیات ما حدود 100 نفر بسیجی مجروح داشتیم که حال تعدادی از آنها وخیم بود و حتی چند نفری هم به شهادت رسیدند، به محلی رسیدیم که در نزدیکی رودخانه قرار داشت و خودمان نمیدانستیم در کجا و در چه موقعیتی هستیم. با تلاش بسیار موفق شدیم با مسئول بهداری تماس گرفته و وضعیت خود را تشریح کنیم، پاسخ داد که مشکل را به صیاد منعکس میکنم، بعد از چند دقیقه شهید صیاد روی شبکه ما آمد، خودش را معرفی و از موقعیت ما
سئوال کرد، گفتیم ما دقیقاً نمی دانیم کجا هستیم فقط میتوانیم بگوئیم که نزدیک رودخانهای هستیم و یک امامزادهای هم در اینجا هست، شهید صیاد فرمودند شما در شمال پنجوین هستید، نزد شما خواهم آمد. چند دقیقه بعد سه فروند بالگرد بالای سر ما بودند. بالگرد کبرا که اسکورت بالگردهای 214 بود دو بالگرد 214 که هر سه بالگرد به زمین نشستند و شهید صیاد از بالگرد 214 پیاده شدند، خیلی به ما محبت کردند، توضیحاتی خدمتشان داده شد و ایشان راهنماییهایی را به ما ارائه کردند. دستور دادند مجروحین بدحال را به بالگرد خودشان منتقل کنیم (تا حدی که گنجایش داشت) و در نهایت فرمودند که آماده باشید که مجروحین را با بالگردهایی که خواهم فرستاد به بهداری تخلیه کنیم سپس خداحافظی کرده و منطقه را ترک کردند. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که دو فروند بالگرد در منطقه ظاهر و در محل گسترش ما به زمین نشست و کلیه مجروحین را به عقبه نیروهای خودی تخلیه کردند، من هر وقت آن صحنه و نحوه همکاری شهید صیاد را به خاطر میآورم بیشتر به خلوص و بی غل و غش بودن ایشان پی میبرم و اینکه هر کاری را در هر موقعیتی و برای هر نیرویی، صرفاً انجام وظیفه و عمل به تکلیف میدانستند و به آن عمل میکردند.
نبرد رو در رو با دشمن همچون یک سرباز
روز آخر عملیات بدر بود، در این عملیات دو قرارگاه عملیاتی داشتیم که در نزدیکی جزیره “رُته” قرار داشت. فرمانده قرارگاه عملیاتی ارتش امیر حسنی سعدی و برادر شیخ بشردوست فرمانده قرارگاه عملیاتی سپاه بودند و (قرارگاه بهداری هم در همان نزدیکی جزیره قرار داشت تا بتوانیم هم به نیروهای خطوط جلو سریعتر خدمات رسانی کنیم و هم در خدمت نیروهای رده عقب باشیم). حدود ساعت 1300 برادر صفوی به محل استقرار ما آمدند، چند دقیقه بعد شهید صیاد هم در حالی که یک قبضه کلت به کمر و یک تفنگ کلاشینکف در دست داشتند به جمع ما پیوستند. حدود 200 نفر از نیروها به طور مستقیم با نیروهای عراقی درگیر شده بودند، شهید صیاد اصرار داشت به جلو رفته و همانند سایر رزمندگان وارد نبرد تن به تن با دشمن شود، خیلی تلاش و اصرار کردیم که جلوی این کار را بگیریم. به صفوی گفتم شما یک کاری بکنید اگر ایشان اسیر شود و یا به شهادت برسد، صدام جشن میگیرد که فرمانده نیروی زمینی ایران را اسیر کردهاست چون به حرف ما گوش نکردند مجبور به جلوگیری از تصمیم
ایشان شدیم، چند نفری صیاد را دوره کرده و اورا بغل کردیم و در داخل قایق گذاشتیم. با توجه به ورزیدگی شهید صیاد از قایق به دورن آب پرید و خود را به حاشیه جزیره رساند، بالاخره با کمک صفوی ایشان را از این کار منصرف کردیم. شما در کجای دنیا و کدام تاریخ جنگ سراغ داریدکه یک فرمانده نیرو در مقطعی لازم میبیند تا در کنار سربازان در خط مقدم وارد نبرد رودررو و مستقیم با دشمن شود. کاری که در آن هیچگونه تظاهر و ریایی وجود نداشت و اگر کمی کوتاه میآمدیم ایشان با تمام وجود و اعتقاد وارد عمل میشد. ما همه چیز جنگ را دیدهایم، سقوط خرمشهر و آزادی خرمشهر را هم دیدهایم، پیروزی و شکستهای زیادی را دیدهایم، سقوط و آزادسازی شهر سوسنگرد را نیز در چند نوبت دیدیم، تصرف فاو را هم دیدیم، خلق و خوی کسانی که موفق شدند منطقهای را تصرف کنند همراه با غرور بود که امام راحل میفرمودند این غرور آفت است. یکی از ویژگیهای شهید صیاد نداشتن غرور بود. آنچه من از شهید صیاد به یاد دارم فروتنی و تواضع ایشان است. من اصلاً نمیتوانم بگویم که ایشان را در یک وضعیتی دیده باشم که حکایت از حس غرور در وی باشد.
منبع : از نگاه او، فردپور، حسن، ایران سبز،1400، تهران