از نگاه او(15)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۰
بازرسی آمادگی رزمی نیروهای مسلح در سال 1371 و 1372
به ریاست سرتیپ علی صیادشیرازی و همکاران انتخاب
آخر هر روز اعضای هیئت بازرسی و رؤسای گروهها، گزارش کار بازرسی همان روز را میدادند و ایشان و دیگر اعضا میشنیدند و توجیه میشدند و متوجه میشدند که گروه عملیات چه کار کرده است؟ گروه آموزش چه کار کرده است؟ و… اینها یک انسجام و هماهنگی بین اعضای هیئت بوجود میآورد و اعضای تیمها هم در این فرصت که اینها گزارش کار را ارائه میدادند، آنها هم شروع میکردند به تدوین گزارش روزانه، ایشان سخت تأکید میکردند که نباید زمان را از دست بدهیم و حتیالامکان تا پایان روز بازرسی ما باید گزارشهایمان هم آماده باشد که البته بیشتر همین کار را میکردند و گزارشات خود را آماده میکردند و وقتی میرسیدند تهران، گزارش نهایی را تدوین میکردند. تأکید ایشان این بود که یگان نباید معطل بماند و باید سریعا از نتیجهی بازرسی مطلع بشود، بعد جلسهی توجیه نهایی برای بیان محاسن، معایب و نواقص در سالن توجیه یگان بازرسی شونده تشکیل میشد و همه مسئولان میآمدند و ایشان بسیار تأکید داشتند که ابتدا محاسن را بگویید و خیلی شدید روی این قضیه حساس بودند، میگفتند ما نیامدهایم صرفاً عیبها و نواقص یگان را ببینیم، محاسن را بزرگ میکردند و در نتیجه یگانها امیدوار میشدند که این بازرسانی که از طرف ستاد کل آمده اند محاسن ما را هم دیده است و فقط به خاطر معایب نیامده، ضمن اینکه در همانجا معایب و نواقص هم گفته میشد و به یگان بازرسی شونده فرصت میدادند، میگفتند دفاع کن از خودت! اگر مطلبی دارید بگویید! و فرمانده یگان اگر نکتهای وجود داشت که مورد غفلت قرار گرفته بود میگفت که حقی از یگانش ضایع نشود، جلسه نهایی هم برگزار میشد و نواقص هم آنجا بیان میشد و ایشان تأکید داشت که بیاید و نواقص یگان را از ردهی بالاتر
پیگیری کند، چراکه نقص یگان بسیاری اوقات صرفاً به خود یگان هم مربوط نمیشود بلکه ردهی بالاتر باید رسیدگی کند، بنابراین ایشان اهتمام ویژه داشت بر اینکه برود در تهران و نواقص یگان را از ردهی بالاتر پیگیری کند، گزارش آماده میشد بلافاصله و تقدیم میشد و به اصطلاح اوامر هم گرفته میشد.
کار دیگری که ایشان انجام داده بود این بود که از مقام معظم کل قوا اجازه گرفته بود که:« آقا اجازه بفرمایید من حق مأموریت بازرسان را در پایان بازرسی بلافاصله به آنها بدهم » چون ما در سلسله مراتب نیروهای مسلح یک بوروکراسی داشتیم و یک بازرس میآمد پنج روز، شش روز، هفت روز در بدترین نقاط در خوزستان در جزایر میرفت و بازرسیاش را انجام میداد و بعد از یک ماه دیگر میخواستند فوقالعادهاش را بدهند! ایشان مسئله را حل کرد، از فرماندهی معظم کل قوا اجازه گرفت و بلافاصله در همان پایان بازرسی، حق مأموریت را به همراه پاداش که به آن اضافه میشد تقدیم بازرسان میکرد و آنها هم راضی و خوشنود میرفتند؛ ضمن اینکه در هر شهری که میرفت سوغات آن شهر را تهیه میکرد و به بازرسان میگفت که لازم نیست که شما بروید، و وقتتان را در بازارها بگذرانید، من پشتیبانیام را مأمور میکنم برود و برایتان سوغاتی بگیرد، یک کادوی خوب تهیه میکرد، اعم از سوغات یا هدایای مناسبی مثلا اگر عیدی یا چیزی بود به همان مناسبت هم تهیه میکردند و بازرسان را با دست پر به خانه میفرستادند و کسی که هفت روز پیش خانوادهاش نبوده است با دست پر به خانه میرفت و اینها نکاتی بود که ایشان به آنها توجه داشت.
در آخر مأموریت، علاوه بر حق مأموریت و پاداشی که به بازرسان میدادند، هدیهای هم برای همسران بازرسان تهیه میکردند مثلا چادر و… کادو میکردیم و تقدیمشان میکردیم و گاهی برای خود بازرسان هم پارچه کت شلواری هدیه میدادند و این هم از ویژگیهای ایشان بود که به خانواده بازرسان هم توجه ویژهای داشتند.
ایشان مشی و شیوهشان این بود که به بازرسان دستور داده بودند که 20 دقیقه قبل از اذان بازرسیها را تعطیل و آماده شوند برای نماز و موظف هستند در صف نماز جماعت یگان بازرسیشونده شرکت کنند و خودشان هم در صف اول مینشستند و معمولا هم از ایشان درخواست میکردند که بین دو نماز صحبت کنند؛ یادم میآید در ناو خارک ما نماز جماعتی خواندیم که حال و هوای خوبی هم داشت و در هر شرایط که امکان داشت ایشان نماز را برپا میکرد و از مشی همیشگی ایشان توقف بازرسیها و آماده شدن برای نماز همراه یگان بازرسی شونده بود.
در مورد غذا هم ایشان به یگانها تأکید میکردند که برای بازرسان فقط یک نوع غذا تهیه شود، ما رفتیم لشکر 64، جناب سرهنگ نبیزاده! فرمانده لشکر بود یا جانشین، چه غذاهایی تهیه کرده بود، سه، چهار نوع! شهید صیاد آمد، وارد سالن شد و بچهها هم نشسته بودند تا میز و غذاها را دید ناراحت شد، جناب نبیزاده را صدا کرد و به او گفت:« من این همه به شما تأکید میکردم نتیجه صحبتهای من این است؟!»
جناب نبیزاده گفت: «ببخشید تیمسار شرمندهام! من دیدم اینها همه ارشدتر از من هستند و از صبح تا شب زحمت کشیدند و من با خودم گفتم که شب یک غذای کامل بخورند.»
شهید صیاد گفتند: «شما نباید اینکار را میکردی! من به شما گفته بودم باید یک غذا تهیه میکردی.»
هرچه اصرار کردند که ایشان بنشینند و غذا میل کنند نمینشست و در نهایت نشستند ولی فقط یک نوع غذا خوردند و دیگران هم به پیروی از آنها همان یک نوع غذا را خوردند.
ما زمانیکه رفته بودیم جنوب برای بازرسی که یگانهای سپاه در خط مقدم امکان پذیرایی نداشتند، دستور دادند به پشتیبانی که نان و پنیر و خیار و گوجه بگیرند و ساندویچ کنند و بدهند به بازرسان و گفتند این بسته را همراه داشته باشید هنگامیکه برای نماز توقف میکنید و بازرسی را قطع میکنید، سفره را آنجا پهن کنید و این وعده غذایی یا ناهار شماست و مزاحم یگانهای در خط نشوید چراکه آنها امکان تهیه غذا را ندارند و به زحمت میافتند.
یک نکته هم لازم است گفته شود که به جنوب رفته بودیم و قرار بود به همین شکل غذا بستهای باشد، نشسته بودیم به هنگام عصر و داشتند گزارش میدادند یکی از برادران پاسدار فکر میکنم برادر اللهکرم بود گفت:«تیمسار من اینجا یک اقراری میخواهم بکنم چون وجدانم ناراحت است.» شهید صیاد پرسیدند چرا؟ جواب داد: «ما بسته شما را استفاده نکردیم، ما رفتیم در یگان غذا خوردیم.»
پرسیدند: «غذا چه بود؟»
گفت: «چلوکباب، من احساس عذاب وجدان میکنم و باید این را به شما میگفتم.»
شهید صیاد گفتند: «بسیارخب حالا که گفتی عیبی ندارد، ولی از این به بعد اینکار را نکنید.»
یکی از حسنات ایشان این بود که وقتی وارد شهری میشدند، ابتدا به گلزار شهدای آنجا برای قرائت فاتحه میرفتند و همواره یاد شهدا را زنده نگه میداشتند و بعد آنهایی را که همرزم بوده و بازنشست شده بودند و در این راه خیلی زحمت کشیده بودند، میرفتند به دیدن آنها؛ مثلاً ما در کامیاران (کردستان ) که رفتیم، همراه ایشان به دیدن یکی از آن پیشمرگان مسلمان کرد که در مزرعهی توتفرنگی کار میکرد رفتیم، ایشان همواره به دیدار بزرگان و نام آوران جبهه میرفتند و این مورد را از اهم وظایف خود میدانستند.
منبع : از نگاه او، فردپور، حسن، ایران سبز،1400، تهران