banner

از نگاه او(11)

تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۱۴

بازرسی آمادگی رزمی نیروهای مسلح در سال 1371 و 1372
به ریاست سرتیپ علی صیادشیرازی و همکاران انتخاب

بازرسی آمادگی رزمی از ایده تا اجرا

در طول این کار تا آنجایی که من یادم هست دستور اولیه برای طول مدت بازرسی آمادگی رزمی سه ماه بود، ولی عملاً  یک­سال طول کشید، یعنی درطول این یک­سال جایی نبود که تحرک در آن ایجاد نشود و ما هرجا می­رفتیم، اعم از سپاه و ارتش و نیروی انتظامی و وزرات دفاع و داخل استان­هم می­رفتیم هیچ رده­ای استثنا نمی­شد و می­شود گفت در آن یکسال یک تحرک حقیقی ایجاد شد در مجموعه نیروهای مسلح، درحالیکه اگر کسی می­رفت و دقیق می­شد، منشاء اولیه­ انجام بازرسی‌های آمادگی رزمی فقط شخص خود شهید صیاد بود، یعنی ایده از خودشان بود، پیگیری اینکه این ایده تبدیل به دستور شود از خود ایشان بود، اینکه این فرمان و دستور را در ستاد کل بتواند ساز و کارهایش را فراهم کند و بعد در مجموعه نیروهای مسلح عملیاتی کند  هم کار و ایده خود ایشان بود، جمع­بندی و پیگیری گزارشات، تا به استحضار مقام معظم رهبری برسد هم ایده­ی خود ایشان بود و این چرخه­ی از ایده تا محصول کاملاً کار خود شهید صیاد بود، حتی بعضی­ها در مجموعه ستادکل ممکن بود خیلی­ هم همراهی نکنند درصورتیکه ایشان اصرار داشتند این کار به طور کامل باید انجام شود و به نتیجه هم رسید لذا این دوره­ای که تقریباً یک­سال طول کشید، واقعا برکاتش برای مجموعه نیروهای مسلح بسیار بالا بود، من تصور نمی­کنم که از لحظه­ی تشکیل ستادکل تا به امروز، بهترین و پرتحرک­ترین دوران اثرگذاری ستادکل در نیروهای مسلح در همان مقطع بود، آن­هم به علت ویژگی­های شهید صیاد بود، البته ایشان افرادی را انتخاب می­کرد که بتوانند همپا و همراه باشند و بتوانند کمک کنند و البته ظرفیت­ها، ظرفیت­های یکسانی نبود اما خاصیت روح جمعی­ای که ایشان داشت، به هرحال کسی که یک مقدار کندتر بود یا تندتر، کمک می­کردند که باهم همراه شوند و بتوانند کار را پیش ببرند.

استفاده از محضر علماء

یک مورد دیگری را من بگویم به طور خاص، که در تاریخ بماند، یک زمانی شهید صیاد به من فرمودند که با تعدادی از خلبان­­ها، برویم شیراز و پایگاه آنجا را بازرسی کنیم، خداخیرشان بدهد آقای خلبان یدالله خلیلی هم بودند و می­توان گفت بهترین­ها جمع بودند، می­خواهم روح تعاملی با علما را یادآوری بکنم، قبل اینکه برویم، شهیدصیاد چون می­دانست ما با آقای حائری از قدیم ارتباط داشتیم و ایشان هم که ارتباطشان خیلی خوب بود، به من گفتند: وقتی می­روی برای بازرسی آنجا سعی کن، بچه­های بازرسی را ببری پیش آقای حائری، برای­شان صحبت کند. و گفتیم: چشم! قبل از اینکه ما راه بیفتیم زنگ زدیم به دفتر آقای حائری و گفتیم یک تیمی از خلبانان بازرسی هستند و می­خواستیم در بدو ورود یک نشستی با آقای حائری داشته باشیم و هماهنگ کردیم و دفتر ایشان هم گفت: رسیدید تشریف بیاورید اینجا. ما حدوداً ساعت 2 رسیدیم شیراز و با دوستان سوار یک مینی­بوس شدیم و رفتیم دفتر امام جمعه، آنجا که رسیدیم، مسئول دفترشان آمد و عذرخواهی کرد، گفتند: آقای حائری عذرخواهی کردند و گفتند که ما می­خواستیم جلسه را در دفتر برگزار کنیم، اما شما بیایید اول جاده فسا یک مزرعه­ای هست، آنجا باهم دیدار داشته باشیم؛ این برای ما کمی تلخ بود که برنامه چیز دیگری بود و تغییر کرد، رفتیم آنجا و فاصله­ای حدود نیم ساعت بود، تا رفتیم آنجا دیدیم آقای حائری، خودش و بچه­هایش و محافظ­هایش دارند روی زمین کار می­کنند، از آن دور که آقای حائری ما را دید، سلام و احوال پرسی کردند و راحت هم بود ایشان با ما و به من گفت:«فلانی! شما اصفهانی­ها همه را به کار می­گیرید، اما غافل از اینکه من همه شما را به کار خواهم گرفت! » گفتم: «آقای حائری، ما در خدمتم شما هستیم، چه می­فرمایید؟ ما آمده‌ایم با این دوستان که کسب فیض کنیم.»

گفتند: «خیر! قبل از کسب فیض، هر نفر از شما که ابتدای این مزارع راه بیفتید و شروع کنید به وجین کردن، این علف­های هرز را بکنید تا این محصولی که اینجا می­خواهد بدست بیاید، چیزهای اضافه انرژی خاک را نگیرد » برای ما این موضوع سخت نبود، اما این عزیزانی که همراه بودند عمدتاً کسانی بودند که در امریکا تحصیل کرده بودند و به هرحال شأن آنها این

نبود که در زمین و خاک و اینها مشغول این کارها بشوند، اما آقای حائری به­هرحال با آن زبان

نرم و شیرینش همه را مجبور به کار کرد، هرکسی حدود یک ساعت و نیم طول کشید تا طول زمین را تا انتها برود و شروع کند به وجین کردن مزرعه و برگشتیم و همه هم دستهایشان را شستند و گفتند: « خب، حالا برویم پایگاه هوایی برای صحبت کردن » رفتیم با این عزیزان خلبان و آقای حائری به آنجا و سر نماز مغرب بود، که نماز مغرب را خواندند و شروع کردند به سخنرانی برای این دوستان.

ایشان رفتند پشت تریبون و شروع کردند به توضیح اینکه چرا  باید کار عملی انجام بدهیم و می­گفتند: من رفتم زندگی انبیا و بزرگان را بررسی کردم و دیدم هیچ کدام از اینها این اعتقاد را نداشتند که بگویند ما فقط کار فکری می­کنیم و برای مردم عقاید و اخلاق می­گوییم بلکه همه هم کار یدی می­کردند هم کار اخلاقی و عقیده­ای، برای مثال پیامبر اکرم(ص) و یا حضرت علی (ع) هم می­رفتند زراعت می­کردند و چاه می­کندند یا تجارت می­کردند و اینگونه نبود که بگویند چون ما داریم کار تعلیمی و فکری برای جامعه انجام می­دهیم آن کارها را انجام نمی‌دهیم، تمام این افراد کار بدنی و فکری را باهم انجام می­دادند، و یک مورد را شما پیدا نمی­کنید که بگویند ایشان کار عملی نکرده است، بنابراین از زمانی که من این رمز و نکته را یاد گرفتم، خودم هم شروع کردم به کار عملی کردن، و دیدم که در کارهای عملی رشد بیشتری هم انسان می­کند، از آن مدت نیمی از زمانم را کار بدنی انجام می­دهم و نیمی هم کار فکری می­کنم، و از آن موقع متوجه شدم که قوای فکری­ام هم افزایش پیدا کرده است و قوای جسمی­ام هم افزایش پیدا کرده است، یکی از دوستان سوال کرد که اگر ما ورزش بکنیم چه؟ ورزش هم یک کار بدنی است، ایشان مثال زدند که این مثل درخت کاج کاشتن است، درخت کاج فوقش یک سایه­ای دارد اما درخت میوه دار انگیزه­های انسان را خیلی بالا می­برد، به این دلیل که شما تا وقتی می­روی و یک نهال سیب را در زمین می­کارید، همان روزهای اول که دارید به نهال آب می­دهید در ذهنتان آن سیب­های زرد و قرمز و شکوفه را تجلی و تجسم می‌کنید و شما مشوق بیشتری دارید برای کار کردن و فرق ورزش و کار بدنی مثمر همچنین فرقی است و ما باید برویم به سمتی که در جامعه خودمان، آدم‌ها هم کار فکری انجام بدهند، هم کار بدنی، این بحث را ایشان برای عزیزان خلبان ما جا انداخت؛ می­خواهم این بحث را بگویم که ایشان هرکجا می‌رفت با علما در ارتباط بود چیزی یاد می­گرفت و در واقع اشتیاق

دیداری که شهید صیاد نسبت به دیگران داشتند از ان طرف دیگران هم نسبت به او داشتند و این خیلی مسئله­ی مهمی است.

شهید صیاد و آیت­الله بهاءالدینی هردو این مسئله را برای من تعریف کردند، شهید صیاد به من گفتند که: در زمان جنگ در جنوب خیلی به من فشار آمد و بعضی موضوعات بسیار برایم سنگین بود، تصمیم گرفتم بعدازظهر بروم قم، هم زیارت کنم هم دیداری با آیت­الله­ بهاءالدینی داشته باشم و تا رسیدم آنجا ساعت حدوداً یک نیمه شب شده بود و مقداری با خودم فکر کردم که این وقت شب اصلا معمول و عرف هست کسی برود خانه­ی دیگری؟ این تردید را داشتم و به هرحال یک تک زنگی زدم و زنگ اول را که زدم پسر آیت­الله بهاءالدینی آمد درب خانه و سلام گرمی‌کرد و پرسیدم که آیا ما می­توانیم آقا را زیارت کنیم؟ بعد از چند دقیقه که رفت و برگشت گفت: بفرمایید داخل، شهید صیاد تشریف می­برند داخل و می­بینند که آیت­الله بهاءالدینی سماور و چای­شان آماده و کنار نشسته­اند و شهیدصیاد می­گوید: « ما این موقع شب مزاحم شما نیستیم؟ » آیت­الله بهاءالدینی گفتند: « آن کسی که محرک شما بوده است که از جبهه بیایید اینجا ما را هم امشب آماده کرد که این موقع مهیا باشیم برای پذیرایی از شما» و بعد مطرح می­کنند که: من شب­های معمول، مثلاً سر شب یک لقمه نان و سیب‌زمینی یا چیز دیگری می­خورم و می­خوابم تا اذان، امشب از اول شب چیزی میل نداشتم و نیم ساعت قبل به پسرم گفتم که سماور را روشن کند و آماده باشد و خلاصه اینکه کسی که شما را فرستاد ما را هم اماده کرد؛ این ­را هم شهید صیاد نقل کردند و هم آیت­الله بهاءالدینی چون من هم مراوده­ام با ایشان زیاد بود، می­خواهم این بخش قضیه را بگویم که اگر شهید صیاد آن انرژی و توان را می­گذاشت با آن فشار­ها، یکی از علت­هایش این بود که یک ارتباط قلبی و حقیقی با علمای واقعی که همه چیزشان را برای اسلام داده بودند، داشت و این ارتباط خیلی جدی بود؛ نمونه­ی دیگر اینکه تمام زمانی که ایشان بودند در تهران و کلاس­های آموزشی در تهران در خیابان ایران در مدرسه­ی نور برگزار می­شد، تقریبا اگر ایشان در تهران می­بودند تشریف می­بردند و در جلسات شرکت می­کردند و نکات را یادداشت می­کردند و این نوع اشتیاق برای فراگیری و اینکه این فراگرفته­ها باید جایی خودشان را نشان بدهند و این

تأثیرات خودشان را در همه­جا نشان می­داد، حتی در روابط خانوادگی ایشان و همچنین در کار سازمانی ایشان.

منبع : از نگاه او، فردپور، حسن، ایران سبز،1400، تهران

پیوندهای مفید

Islamic republic of iran armyIslamic republic of iran armyIslamic republic of iran air forceIslamic republic of iran air defence
sign