ارتش در دیده و شنیده ها (3)
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۳
فشرده ای از دیدهها و شنیدههای سرهنگ سید محمد علی شریفالنسب قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی / ارتش و مستشاران خارجی – کانونهای ارتباطی
ارتش و مستشاران خارجی
سال 1353 که به مرکز پیاده شیراز منتقل شدم، سرهنگ شاپور قبادی یک نظامی به تمام معنا، نمونه و فرمانده دانشکده پیاده بود. بالای دفتر مستشاری آمریکا تابلویی زده بود که در آن نوشته بود” ما ملتی هستیم که در طول تاریخ هرگز تحت سلطه بیگانه نبودهایم.” فرماندهان شجاع و نظامیان متعهد ما هرجا که فرصت مییافتند، ایستادگی در مقابل بیگانه را به جامعه و محیط خدمتی خود القاء میکردند.
دانشکده پیاده ارتش آمریکا، از لحاظ تخصصی در جهان دارای مرتبه بالایی است. سال 1354 در این دانشکده با درجه سروانی دوره عالی را طی میکردم. سه ماه قبل از آن سروان نیکفرد و سروان جوادی پور برای همین دوره آمده بودند. سروان نیکفرد که در دوران دفاع مقدس درخشش بسیار داشت و مدتی فرماندهی لشکر ارومیه و پس از آن فرماندهی لشکر77 خراسان را بر عهده داشت، به من گفت: این افسران آمریکایی آنگونه که میگویند باهوش و کاردان نیستند. پرسیدم چطور؟ پاسخ داد افسر آمریکایی همدوره من که به عنوان راهنما و کمک انتخاب شده، شبهای امتحان از من کمک میگیرد. درس را برای او دوره میکنم، با اینکه زبان، زبان اوست و در همین ارتش خدمت کرده، نمره او از من پایین تر است.
بعد از چندی، نیکفرد از من پرسید: آمریکا را چه کسانی اداره میکنند، گفتم:آمریکاییها! گفت نه! چند روز دیگر سوال خود را تکرار کرد. من پاسخی غیر از آن نداشتم. بار سوم سئوال خود را تکرار کرد، گفتم، آیا میخواهی بگویی غیر آمریکاییها این کشور را اداره میکنند؟ گفت: آری. گفتم چطور گفت، کتابخانه دانشکده را زیرو رو کردم و مجلههای بسیاری را نیز مطالعه نمودم و به این نتیجه رسیدم که آمریکا را 17نفر سرمایه دار صهیونیست در سلطه خود گرفته و کنگره و ریاست جمهوری و مشاغل کلیدی، اغلب در دست آنهاست، و در واقع ملت آمریکا اسیر و برده این چند نفراست. بعدها خود میدیدم که دانشجویان ایرانی علاوه بر هوش و نبوغ ذاتی، در ورزش و استعدادهای بدنی نیز از بهترین دانشجویان آمریکایی چیزی کم ندارند که یک نمونه از آن سروان فیروز افشار قاسملو استاد تکاور گارد بود که بالاترین نمره ورزش را گرفت و مربی آمریکایی را به شگفتی واداشت. و یا سروان صیادشیرازی که درسال 53 در دوره هواسنجی توپخانه بین دانشجویان آمریکایی و دیگر کشورهای خارجی نفر اول دوره بود. یا خلبانانی همچون شهیدان اردستانی، بابایی و… که چنین بودند.
مبارزات حضرت امام(ره) با رژیم شاه از سال 1340 به بعد وارد مرحله جدیدی شد و نهضت خونین پانزده خرداد 42 حجت را بر همگان تمام کرد و نقطه نظرات ایشان در مسائل سیاسی جامعه آن روز و از جمله ارتش تشنه استقلال و آزادی را به شدت تحت تاثیر قرار داد. اعلامیههای حضرت امام توسط افسران و درجهداران و دیگر کارکنان متعهد ارتش در پادگانها و خانههای سازمانی مخفیانه توزیع میشد و پیامهای روح بخش ایشان اقشار نظامی را گام به گام در سمت و سوی انقلاب هدایت میکرد.
کانونهای ارتباطی
یک نمونه کوچک در دانشکده افسری وقت
در چنین شرایطی ستوان یکم موسی نامجو، استاد دانشکده افسری و از افسران انقلابی و وفادار به حضرت امام در کلاسهای “نقشه خوانی” و “نقشه برداری”، دانشجویان مستعد و مورد اعتماد را برای آشنا ساختن با مبانی عقیدتی، شناسایی و به جلسات دینی خارج از دید رژیم دعوت میکرد. دانشجویان بدون ورود به مسائل سیاسی، بعد از پنج شش جلسه به مسئولیت خطیر خویش در قبال کشور و ملت آشنا میشدند و خود را نیازمند ارتباط با روحانیت میدیدند.
دانشجویان بعد از طی دوره سه ساله دانشکده افسری به هر منطقهای که میرفتند، به دوستان نظامی دیگر معرفی میشدند. این ارتباط همچنان ادامه داشت و نظامیان هم عقیده در مناطق جدید مأموریت با یکدیگر آشنا میشدند و به راحتی گرد هم میآمدند. نخستین کانونهای ارتباطی در ارتش اینگونه شکل میگرفت. داستان پیوستن من به یکی از این کانونها شنیدنی است.
من در سال 44 هنگامیکه سال سوم دانشکده افسری بودم به اتفاق دانشجویان حسن اقاربپرست و یوسف کلاهدوز که سال یکم بودند با راهنمایی ستوان یکم نامجو، به یکی از این کانونهای ارتباطی راه یافتم و در منزل ستوانیکم مخابرات تیمور رحیمیفر کلاس میدیدم. ناصر رحیمی فارغ التحصیل رشته الهیئت و عضو هیئت علمی دانشکده افسری که در فلسفه و تاریخ ادیان تبحر خاص داشت، در این جلسات، به ما اصول عقاید و قرآن و نهجالبلاغه میآموخت.
پس از خاتمه دانشکده در مهر ماه سال 45 در شیراز در کلاس دوره مقدماتی پیاده بودم، که گفتند ستاد ارتش سوم ـ که تشکیلات آن روز بودند و بعدها تغییر ساختار داده شد ـ شما را احضار کرده است. دقایقی بعد در حضور ستوان یکم محمد مهدی کتیبه بودم که تا آن لحظه برایم چهرهای نا آشنا بود، او میگفت ستوان یکم نامجو شما را معرفی کرده و از من خواست عصر روز جمعه به منزل ایشان بروم و گفت تعداد دیگری از همکاران نظامی نیز حضور دارند.
ارتباط من با کتیبه و سایر دوستان نظامی تا پایان دوره مقدماتی همچنان ادامه داشت. این وضعیت برای همه شاگردان خصوصی نامجو از جمله یداللّه فرازیان که یکسال پایین تر از من بود ادامه داشت و چتر روحانیت و رهبری حضرت امام در تمامی مناطق ماموریت از طریق نامجو و دوستانش همچنان بر سر نظامیان متعهد سایه افکن بود.
ناصر رحیمی یکی دو سال قبل از پیروزی انقلاب در بیمارستان 501 ارتش، ظاهراً بعلت بیماری مننژیت درگذشت. بسیاری از افسران فارغ التحصیل پیش از انقلاب از کلاسها و جلسات علمی و عقیدتی او بهره مند بودند و درگذشت او نیز درهاله ای از ابهام مانده است. مرحوم ناصر رحیمی در دانشکده افسری استاد ادبیات بود.
سرهنگ کتیبه در آغاز پیروزی انقلاب، فرماندهی لشکر سنندج را عهده دار بود و در طول دفاع مقدس در تصدی ریاست اداره دوم، یکی از مهمترین ادارات ستاد مشترک، با تیمسار ظهیرنژاد همکاری داشت. او هم اکنون(1390) جانشین امیر سید محمود آذین در خیریه حضرت فاطمه زهرا (س) در خدمت ایتام و نیازمندان میباشد.[1]
شهریور ماه 1346 دوره مقدماتی پایان پذیرفت و مانند سالهای قبل، من با 4 نفر از همدورههایم میبایستی خود را به اطلاعات رژیم معرفی میکردیم. دو نفر از جمع ما خوشحال بودند و میگفتند از خدمات سخت پادگانی و مناطق مرزی معاف شدیم.
من و دو نفر دیگر از این پنج نفر از کار اطلاعاتی متنفر بودیم و به زندگی سخت نظامی علاقه داشتیم. با نامجو مشورت کردم. او اصرار داشت که مخالفت نکن و میگفت : همه جا باید نیرو داشته باشیم گرچه در این کار اجبار بود و مخالفت هم نتیجه نداشت.
مدت 6 سال در اطلاعات با او و گاه با کتیبه در ارتباط بودم. در سال 1352 صبرم به انتها رسید و با ابراز تمایل به طی دورههای تخصصی نظامی و خدمت در صف، بر آن شدم بدون آنکه حساسیتی ایجاد شود به کار خود در اطلاعات پایان دهم. نامجو خبردار شد و گفت سختیها را تحمل کن، و بمان. وقتی برای او شرح دادم که ارتباط من با برخی از گروههای سیاسی مذهبی، زیر سوال رفته و اگر بمانم سرنوشتی جز زندان و اعدام نخواهم داشت، قانع شد و بالاخره با ورود به دانشکده زبان ارتش و پس از مراحل بسیار سختی آزاد شدم.
در مهر ماه سال 52 به دانشکده پیاده و کمیته تکاور انتقال یافتم و استاد افسر تاکتیک دوره در حال تشکیل شدم. کارم بسیار سخت و توان فرسا بود، اما دیگر دغدغه فکری نداشتم. از آن تیم پنج نفره یک نفر در مناطق عملیات کردستان دچار حادثه شد و درگذشت. یک نفر کلاً از اطلاعات و ارتش بیرون زد. یک نفر نیز بعد از من به ارتش بازگشت و در سالهای دفاع مقدس فرمانده تیپ بود. تنها یک نفر ماند و تا پیروزی انقلاب در ضد جاسوسی که خدمت حساس و افتخار آمیزی بود ادامه داد.
پیش از آنکه ما سه نفر از اطلاعات جدا شویم یکی از افسرانی که یکسال از ما دیرتر به اطلاعات آمده بود با دشواری به ارتش بازگشت و درواقع راهگشای ما شده بود. او از همدورههای امیر صیادشیرازی بود و در دفاع مقدس بسیار درخشید و به فیض شهادت نائل آمد. دو سال بعد از رهایی ما چهار نفر، یکی از دوستان نزدیک نامجو که از استادان نمونه دانشکده اطلاعات بود، با ورود به دانشکده فرماندهی و ستاد، با مشکلات بسیار زیاد به ارتش بازگشت و روزهای آغازین دفاع مقدس در ستاد عملیاتی اروند خدمت میکرد. در آذر ماه 59 هنگامیکه به اتفاق سرگرد میرمحمدی معاون گردان ژاندارمری، در محور ماهشهر و آبادان برای شناسایی مواضع توپخانه دشمن جلو رفته بود هر دو نفر به محاصره دشمن در میآیند، معاون گردان اسیر و ایشان به شهادت میرسد.
این دو شهید بزرگوار از شایسته ترین و شجاع ترین افسران ارتش بودند و از اینکه نامشان را نبرده ام پوزش میطلبم، شاید خود راضی به این امر نبوده باشند.
بعد از انقلاب معلوم شد، سازمان اطلاعات دلایل جدایی ما چند نفر را غیر منطقی تلقی کرده و از واحدهای تابعه خود خواسته بودند ما را به عنوان مظنون سیاسی تحت مراقبت قراردهند. در این راستا محل سکونت مرا در شیراز مورد بازرسی قرار دادند و چیزی جز چند جلد کتاب از مرحوم دکتر شریعتی در آن نیافتند.
نامجو اصرار داشت افسران و دانشجویان، دعوت اطلاعات و ضداطلاعات را رد نکنند، چرا که برای موفقیت در مبارزه علیه رژیم در این سازمانها باید نیرو داشته و از برنامههای آنان به موقع آگاهی یابیم و انقلاب را تغذیه کنیم. شاهد مثال، سروان عماد تنها، افسر شجاع و دانشمند ژاندارمری است که سال 54 با اصرار کلاهدوز و نامجو به ضداطلاعات ژاندارمری میپیوندد و در سمت فرماندهی ضداطلاعات هنگ بهبهان، دقیقترین اطلاعات مورد نیاز رهبران انقلاب را از یگان ژاندارمری در اختیار میگذارد. ایشان روزهای پیروزی انقلاب به کمک تعدادی از دوستان انقلابی و متعهد خویش کمیته انقلابی ژاندارمری را اداره میکرد و در روزهای پایانی خدمت در ستادمشترک در رأس کمیته اسرای عراقی بود. خدمات وی در آگاه سازی و جذب همکاران و تبلیغ اهداف انقلاب در روزهای پیش از پیروزی نهضت، بسیار چشمگیر و غیر قابل توصیف است.
مدتی بعد در سال 1353 در آزمایش اعزام به آمریکا به همراه 20 نفر دیگر قبول شدم اما یک نفر میخواستند. با وجود اینکه از نظر امتیازات، شامل تشویقات، نشانها، شرکت در مانورها و خدمات خارج از مرکز نفر آخر بودم، با کمال تعجب انتخاب شده بودم. معلوم شد دوره دیگری نام مربی پرش ضمیمه این دوره بوده، و فرد انتخاب شده میبایستی دوره چتر بازی ایران را گذرانده باشد و من این دوره را در سال 45 طی کرده بودم.
حالا تابستان سال 53 و چند ماهی بود که عقد کرده بودیم و چند روزی بیشتر فرصت نداشتیم. به هر حال با مدیریت خانواده همسرم، از تشریفات زدیم و با وجود مشکلاتی که مستشاری آمریکا شرح داده بود، در مهر ماه همان سال به اتفاق همسرم به آمریکا رفتیم و با همه دشواریها دوره یکساله را گذرانده و باز گشتیم و من بار دیگر در مهر ماه سال 54 در کمیته تکاور دانشکده پیاده مشغول به کار شدم.
اشاره به سوابقم برای این بود که اگر ادعا کردم تجربیات و اندوختههای من در مسیر انقلاب و پس از آن برای کشور و ملتم موثر بوده، دلیل آن روشن باشد، چون از جهاتی وضعیت خاص و منحصربه فردی داشتهام.
[1] . روانشاد سرهنگ محمد کتیبه، زاده 1318 در شیرازـ درگذشت 6 مهر 1399 در تهران ـ در شیراز به خاک سپرده شد.
منبع : ارتش در دیدهها و شنیدهها - سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب - انتشارات ایران سبز1401